°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی #قسمت 1⃣1⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍حمله های شیطان، کاملا نشانه دار و قابل تشخی
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
#قسمت 2⃣1⃣
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍یکی از تیرهای شیطان،
درگیر کردن فکر و قلب ما،در اتفاقات گذشته است!
🔻اگرخاطرات تلخ گذشته،آرامشتان را گرفته است؛
این فایل رو گوش کنید👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_310226054725763475.mp3
3.7M
پیشنهاد میڪنم حتما گوش ڪنید👌👌
مبحثاش عالیههه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣7⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.»
از این حرفش خیلی ناراحت شدم. گفت: «حالا ببین تو چه آسوده بچه ات را شیر می دهی. باید خدا را هزار مرتبه شکر کنی.»
گفتم: «خدا را شکر که تو پیش منی. سایه ات بالای سر من و بچه هاست.»
کاسه انار را گرفت دستش و قاشق قاشق خودش گذاشت دهانم و گفت: «قدم! الهی اجرت با حضرت زهرا. الهی اجرت با امام حسین. کاری که تو می کنی، از جنگیدن من سخت تر است. می دانم. حلالم کن.»
هنوز انارها توی دهانم بود که صدای بوق ماشینی از توی کوچه آمد. بعد هم صدای زنگ توی راهرو پیچید. بلند شد. لباس هایش را پوشید، گفت: «دنبال من آمده اند، باید بروم.»
انارها توی گلویم گیر کرده بود. هر کاری می کردم، پایین نمی رفت. آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: «زود برمی گردم. نگران نباش.»
صبح زود با صدای سمیه از خواب بیدار شدم. گرسنه اش بود. باید شیرش می دادم. تا بلند شدم و توی رختخواب نشستم، سمیه خوابش برد. از پشت پنجره آسمان را می دیدم که هنوز تاریک است. به ساعت نگاه کردم، پنج و نیم بود. بلند شدم، وضو گرفتم که دوباره صدای گریه سمیه بلند شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣7⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣7⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند. دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند. از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند. بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود. دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم. بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.»
صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه. با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!»
صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود.
پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!» کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.»
با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣7⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.»
چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!»
دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!»
صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!»
خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!»
مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.»
با تعجب پرسیدم: «کجا؟!»
مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان.»
بچه ها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشه اتاق برداشت و گفت: «همین کافی است. همه چیز آنجا هست. فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان شهدایےتاشهادت شهید حاج
محمد ابراهیم همت ۱۶روزمونده
درنظرداریم ان شاالله چله ای بزاریم تقدیم به
روح پرفتوح حاج همت
چله صلوات ضراب اصفهانے
کسانے که مایلند میتوانند در این چله شرکت
کنند به آیدے زیر اعلام کنند
@deltange_hemmat50
شروع چله ان شاالله۱۷اسفند ماه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💠 لیست شرکت کنندگان در 💠
💠چله صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانے
🔷➖🔷
۱- دلتنگ شهید همتم
۲_خانم سیاهکویے
۳-خانم باران
۴_خانم بهرامے
۵-خانم موسوی
۶-خانم اقیان
۷-خانم حکانے
۸-خانم حداد
۹-خانم فاطیما
۱۰-خانم ایمانی
۱۱-خانم یاامام رضا
۱۲-خانم مامان امیرعلی
۱۳-خانم قادری
۱۴- خانم ملک احمدی
۱۵-خانم سیده فاطمه حسینی
۱۶-خانم ترنم زندگے
۱۷-خانم سعادتپور
۱۸-خانم زهراکریمے
۱۹-عبدالزهرا
۲۰-خانم نیکنام
۲۱-خانم یا فاطمه الزهرا
۲۲-خانم مریم
۲۳-خانم زهرارشیدے
۲۴-لیلا فلاح
۲۵-خانم پورهاشمی
۲۶-خانم نامور
۲۷-خانم فاطمه زهرا سعادتپور
۲۸-خانم حنین
۲۹_خانم فاطمه پورهاشمی
۳۰-آقای شهید احمد مشلب
۳۱-خانم متین محرابے
۳۲-آقای منتظر منتظر
۳۳-خانم فاطمه حیدری
۳۴-خانم زینب حسینی
۳۵-خانم رنجبر
۳۶-خانم تیام
۳۷-خانم اسماعیلی
۳۸-خانم سیده سعیده شاهورانی
۳۹-خانم نقیبی
۴۰-
🔷➖🔷
🔲این لیست جهت اطلاع اعضا، از تعداد شرکت کنندگان میباشد👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی #قسمت 2⃣1⃣ 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ✍یکی از تیرهای شیطان، درگیر کردن فکر و قل
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
#قسمت 3⃣1⃣
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍مراقب باشیم؛
🔻حسادت...
🔻و تمایل به تجسس در امور دیگران
دو دستگیره بزرگ شیطان، در وجود ماست😱
چگونه آنها را از وجودمان پاک کنیم؟👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
4_310226054725763478.mp3
4.91M
پیشنهاد میڪنم حتما گوش ڪنید👌👌
مبحثاش عالیههه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❂◆◈○•-------------------- ❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂ 🔻قسمت سوم... 💠 در اوایل مهرم
❂◆◈○•--------------------
❂○° ماه همراه بچه هاست °○❂
🔻قسمت چهارم...
💠 یکی از کادرهای ارشد اطلاعاتی تیپ ۲۷ در عملیات مسلم بن عقیل (ع)، در شرح این واقعه میگوید: «... شب عملیات #مسلم_بن_عقیل در دیدگاه ایستاده بودم. #حاج_همت و دیگر برادران هم حضور داشتند. بیسیم کار میکرد. اوضاع شلوغ بود و گردانها از نقطهٔ رهایی عبور کرده بودند. حاج همت ساکت و آرام به آسمان خیره شده بود و اشک میریخت.
🌙 کمتر کسی به ایشان توجه داشت. همه سرگرم کار خودشان بودند. از حالت حاجی تعجب کردم. ابتدا به خودم اجازه ندادم چیزی بپرسم، اما طاقت نیاوردم. جلو رفتم، حال او را جویا شدم. #حاج_همت به بالا اشاره کرد و گفت: خوب به ماه نگاه کن. به آسمان نگاه کردم. به نظر میرسید ماه در حال حرکت است. #حاج_همت ادامه داد: ماه، لحظه به لحظه، نیروهای ما را همراهی میکند. جایی که نیروها در معرض دید دشمن قرار میگیرند، ماه زیر ابر میرود و جایی که از دید دشمن خارج میشوند و نیاز به روشنایی دارند، ماه از زیر ابرها بیرون میآید و همه جا را روشن میکند.
🔸از آنجا که حاجی اعتقاد شدیدی به امدادهای غیبی و رهبری عملیات از سوی آقا امام زمان (عج) داشت، به شدت منقلب شده بود و طاقت نیاورد. از پشت بیسیم به فرمانده گردانها ندا داد تا به حرکت ابرها و ماه توجه داشته باشند. چند دقیقه بعد، صدای فرماندهان از پشت بیسیم به گوش رسید، آنها هم از شوق، گریه میکردند».
✔️ ادامه دارد...
------------------------•○◈❂
○⭕️http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طنز_جبهه5⃣2⃣ 💠 وای به حال بنی صدر 🔸 پدر و مادرم میگفتند بچه ای و نمیذاشتند برم جبهه. 🔹یک روز شنی
#طنز_جبهه6⃣2⃣
🍹 شربت صلواتی 🍹
دو تا از بچهها اسیری را همراه خودشون آورده بودند و های های میخندیدند
گفتم: این کیه؟
گفتند: عراقیه
گفتم: چطوری اسیرش کردید؟
میخندیدند!!!
گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود
تشنگی فشار آورده بهش
با لباس بسیجیهای خودمان اومده بود ایستگاه #صلواتی
میخواسته شربت بگیره، #پول داده و اینطوری لو رفته
و هنوز میخندیدند….😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😀
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f