°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۸۹ 🌸 یکی از اصلیترین رموزِ موفقیتِ شهید همت #همسرداری #شهیدهمت #نماز
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۸۹
✍ یکی از اصلیترین رموزِ موفقیتِ شهید همت
#متن_خاطره
سرتاپاش خاکی ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. 😢
از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره؛ اما رفت وضوگرفت
تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون.😢
سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... 😞
کنارش ایستادم. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش. محمد ابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...😭😔
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید محمّد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسر شهید
#همسرداری #شهیدهمت #نماز #نماز_اول_وقت #تقوا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۰ 🌸 به به! نحوهی شهادت این رزمنده آرزوی خیلیهاست... #نمازشب #تقوا #
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۰
✍ به به! نحوهی شهادت این رزمنده آرزوی خیلیهاست...😭😭
#متن_خاطره
رزمیکار بود و خوشهیکل. قبل از اذانِ صبح دیدم نمازشب میخونه. با اون هیکلِ درشت مثل یه بچه سرش رو انداخته بود پایین. 😭
با آرامش خاصی حمد و سوره میخوند. رفت و رفت تا اینکه رسید به تشهد. یهو یه تیر اومد و خورد به سینهاش نمیدونم تیر ازکجا پیداش شد. درد میکشید اما به روی خودش نمیآورد.😭 نمازشرو نشکست تا اینکه افتاد. دویدم و رفتم بالای سرش. دیدم آروم داره سلامِ آخرِ نماز رو میگه: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته...😭😔
همراه با نمازشب تموم کرد و شهید شد.😭
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 205
#نمازشب #تقوا #شب_زنده_داری #مرگ #تقوا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۱ 🌸 اسارتِ خندهدارِ یک سربازِ بعثی #طنزجبهه #لبخند #شادی http://eit
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۱
✍ اسارتِ خندهدارِ یک سربازِ بعثی
#متن_خاطره
دو تا از رزمندهها ، اسیری رو همراه خودشون آورده بودند و داشتند هایهای میخندیدند... ازشون پرسیدم: این کیه؟!!! گفتند: عراقیه... گفتم: چطوری اسیرش کردید؟ همونطور که میخندیدند، گفتند: از شبِ عملیات پنهان شده بوده؛ تا اینکه تشنگی بهش فشار آورده و با لباسِ بسیجیهای ما اومده ایستگاه صلواتی؛ وقتی هم میخواسته شربت بگیره ، پول داده و اینجوری لو رفته ...
📚منبع: نشریه حیات
#طنزجبهه #لبخند #شادی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۲ 🌸 طلبهای که لحظهی شهادت همهی آرزوهایش برآورده شد #شهادت #معاد #ا
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۲
✍ طلبهای که لحظهی شهادت همهی آرزوهایش برآورده شد
#متن_خاطره
توی جاده خمپارهای به مصطفی خورد و سرش قطع شد. بچهها دیدند سرِ بریدهاش داره ذکر یا حسین(ع) میگه ...
بعد از شهادتِ مصطفی کولهپشتیاش رو باز کردند ، توی برگهای نوشته بود:
۱. خدایا! امام حسین (ع) با لبِ تشنه شهید شد، من هم می خواهم تشنه شهید شوم ( وقتی شهید شد تانکرهای آب خالی بود و درخواست آب کرده بودند)
۲. سرِ اربابم رو از پشت بریدند، من هم می خواهم از پشت ، سرم بریده شود ( اونایی که اونجا بودند میگن خمپاره از پشتِ سر به شهید خورده)
۳. سرِ بریدهی مولایم امام حسین(ع) بالای نی قرآن میخواند، من سِرّش را نمیدانم، ولی میخواهم با سرِ بریده ذکر یا حسین(ع) بگویم ...
📌خاطرهای از زندگی طلبهی شهید مصطفی آقاجانی
📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵ به نقل از سردار کاجی
#شهادت #معاد #امام_حسین #ذکر #بی_سر #طلبه_شهید #مصطفی_آقاجانی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۳ 🌸 ببین شهید زین الدین برا اجرای دستور خدا چیکار کرده؟ #دینداری #تقو
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۳
✍ ببین شهید زین الدین برا اجرای دستور خدا چیکار کرده؟
#متن_خاطره
آقا مهدی زین الدین داشت از قم برمیگشت جبهه. وسط راه یادش افتاد که خمساش رو نداده. بلافاصله از همانجا برگشت قم. خمس مالش رو پرداخت کرد و باز راه افتاد سمت جبهه ...
وقتی هم به شهادت رسید ، از قبضِ خمساش که توی داشبورد ماشین بود ، فهمیدند شهیدمهدی زین الدینه...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین
📚منابع: کتاب خاکی افلاکی / کتاب ستارههای آسمانی
#دینداری #تقوا #خمس #شهیدزین_الدین #انجام_واجبات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۴ 🌸 دیواره ی قبر شهید بعد از پانزده ماه فرو ریخت و ... #تقوا #کرامت
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۴
✍ دیواره ی قبر شهید بعد از پانزده ماه فرو ریخت و ...
#متن_خاطره
قرار شد شهیدی رو کنارِ قبرِ شهید سید حمید میرافضلی دفن کنیم. داشتم قبر میکندم که یک دفعه دیوارهی قبرِ سید حمید فرو ریخت و رایحه ی بسیار خوشی تمامِ فضا رو گرفت. حالم دست خودم نبود. از سوراخِ ایجاد شده ، دست کردم توی قبر. دستم خورد به پای سید. با اینکه پانزده ماه از شهادت و دفنش می گذشت ، اما سالم بود و نرم. تا زانوش رو دست کشیدم ، بدنش تازگی داشت. از توی سوراخ داخل قبر رو دیدم، بدنِ شهید سید حمید میرافضلی کاملا سالم بود...
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید سید حمید میرافضلی
📚منبع: کتاب سید پابرهنه ، صفحه 72
#تقوا #کرامت_شهید #شهیدمیرافضلی #مرگ #شهادت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۵ 🌸 رازِ دفترچهای که همیشه با شهید بود #تقوا #حق_الناس #وصیتنامه #م
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۵
✍ رازِ دفترچهای که همیشه با شهید بود
#متن_خاطره:
محمّد علی یه دفترچه کوچیک داشت که همیشه باهاش بود و به هیچکس هم نشونش نمیداد. یه بار دفترچه رو برداشتم ببینم چه چیزی داخلش مینویسه. فکرش رو میکردم. کارهای روزانهی خودش رو نوشته بود. مثلاً نوشته بود: سرِ کی داد زده! چه کسی رو ناراحت کرده! به کی بدهکاره و... همه رو به صورت ریز و درشت نوشته بود تا یادش باشه و دراولین فرصت صافشون کنه...
📌خاطرهای از زندگی شهید دکتر محمدعلی رهنمون
📚منبع: یادگاران16 « کتاب شهید رهنمون » صفحه 4
#تقوا #حق_الناس #وصیتنامه #محاسبه_نفس #مراقبه #شهیدرهنمون
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
.#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۶ 🌸 ماجرای نامهی امام حسین(ع) به شهید #امام_حسین #زیارت_عاشورا #رو
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۶
✍ ماجرای نامهی امام حسین(ع) به شهید
#متن_خاطره
قبل از اذانِ صبح با حالتِ عجیبی از خواب پرید و گفت: حاجی! خواب دیدم قاصدِ امام حسین(ع) اومد و بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:به زودی به دیدارت خواهم آمد.یه نامه هم از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:چرا این روزها کمتر زیارتِ عاشورا میخوانی؟ همینجور که داشت حرف میزد، گریه میکرد وصورتش شده بود خیسِ اشک. دیگه توی حالِ خودش نبود. چند شب بعد
شهید شد. امام حسین(ع) به عهدِ خود وفا کرد...
📌خاطرهای از زندگی شهید محمد باقر مؤمنیراد
📚منبع: کتاب یک جرعه آفتاب ، صفحه 44
#امام_حسین #زیارت_عاشورا #رویای_صادقه #پیشگویی #مرگ #شهادت #شهیدمؤمنی_راد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۷ 🌸 ایدهی جالبِ شهیدباکری برای کمک به فقرا #کمک_به_فقرا #انفاق #بی_
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۷
✍ ایدهی جالبِ شهیدباکری برای کمک به فقرا
#متن_خاطره
وقتی شهردارِ ارومیه بود ، 2800 تومان حقوق میگرفت . یک روز بهم گفت: بیا هر چی توی این ماه خرجی داریم رو بنویسیم ، تا اگه چیزی اضافه اومد بدیم به فقرا... همه چیز رو نوشتم. آقامهدی مبلغِ مورد نیازمون رو برداشت ، مابقیِ حقوقش رو هم لوازمالتحریر خرید و داد به یکی از کسانیکه از قبل شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. بعد هم گفت: این هم کفاره ی گناهانِ این ماهمون....
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید مهندس مهدی باکری
📚منبع: یاگادران3 « کتاب مهدی باکری » صفحه 14
#کمک_به_فقرا #انفاق #بی_تفاوت_نبودن #خانواده #همسرداری #شهیدمهدی_باکری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۸ 🌸 یک عملِ مستحبِ ساده با ثوابی عظیم #تقوا #وضو #عبادت #نوجوان_شهید
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۸
✍ یک عملِ مستحبِ ساده با ثوابی عظیم
#متن_خاطره
محمد رضا آخرِ شب نشسته بود لبِ حوض و داشت وضو میگرفت. مادر بهش گفت: پسرم! تو که همیشه نمازت رو اولِ وقت میخوانی، چی شده که...؟!!!
محمد رضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسحِ پاش رو کشید، گفت: الهی قربونت برم مادر! نمازم رو که اولِ وقت توی مسجد خواندم. دارم تجدیدِ وضو میکنم تا با وضو بخوابم؛ شنیدم که پیامبر (ص)
فرمودند هرکس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه، ملائکه تا صبح براش عبادت می نویسن...
📌خاطرهای از زندگی نوجوان شهید محمد رضا میداندار
📚منبع: کتاب همکلاسی آسمانی ، صفحه 47
#تقوا #وضو #عبادت #نوجوان_شهید #شهیدمیداندار
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۹ 🌸 شهیدی که از انتخاب اسمش ناراحت بود #نام_نیکو #اسم #احترام_به_وال
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۹۹
✍ شهیدی که از انتخاب اسمش ناراحت بود
#متن_خاطره
ظرفها رو از مادرش گرفت ، شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر... مادر رفت سراغِ غذا که رویِ اجاقگاز بود. فرزام هم دنبالش راه افتاد؛ مثل اینکه می خواست به مادرش چیزی بگه. کنارش ایستاد ومودبانه گفت: مادر! چرا اسمم رو گذاشتین فرزام؟!!! چرا نذاشتین علی، حسین؟!!! و ادامه داد: آخه آدم با شنیدنِ اسمِ فرزام یادِ هیچ آدمِ خوبی نمی افته... من اصلاً صاحب اسمم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم.از همونروز به بعد همه علی صدایش میکردند.
📌خاطرهای از زندگی شهید علی پورحبیب
📚 منبع: کتاب آب زیر کاه ، صفحه 37
#نام_نیکو #اسم #احترام_به_والدین #نوجوان_شهید #شهیدپورحبیب
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۰ 🌸 شهیدی که به مهمانی پیامبر (ص) رفت #حضرت_محمد #مسجدالنبی #رؤیای_
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۰
✍ شهیدی که به مهمانی پیامبر (ص) رفت
#متن_خاطره
زمانی که حمید جبهه بود، خواب عجیبی براش دیدم. خواب دیدم به زیارت حرم آقا رسول الله(ص) رفتهام. در حال زیارت چشمم خورد به کاغذی که شبیه تابلو چسبیده بود به ضریح پیامبر. روی کاغذ هم نوشته بود: شهید حمید شیخالاسلامی.
وقتی حمید از جبهه برگشت، خوابم رو براش تعریف کردم. او هم فقط لبخند زد ... تا اینکه چند روز بعد ، حمید با سپاهیان حضرت محمد(ص) دوباره رفت جبهه. این سفرِ آخرش بود و شهید شد. از کلِ پیکرش هم فقط یکی از پاهاش سالم مونده بود و برامون آوردند. حمید رفت به مهمانی آقا رسول الله (ص)...
📌 خاطره ای از زندگی شهید حمید شیخالاسلامی
📚 منبع: کتاب کرامات شهدا به نقل از برادر شهید
#حضرت_محمد #مسجدالنبی #رؤیای_صادقه #شهیدشیخ_الاسلامی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۱ 🌸 سرباز و فرار از منزلِ زنِ بیحجاب #حجاب #عفاف #تقوا #فرارازگناه
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۱
✍ سرباز و فرار از منزلِ زنِ بیحجاب
#متن_خاطره:
قبل از انقلاب وقتی عبدالحسین رفت سربازی ، سرهنگ بهش گفت: باید خدمتت رو در منزل من بگذرانی ؛ برو و کارهای همسرم رو انجام بده... عبدالحسین رفت، اما تا وارد منزل شد، دید زنِ سرهنگ پوششِ زنندهای داره . سریع از خونه زد بیرون و برگشت پادگان. سرهنگ به خاطر اینکار تنبیهاش کرد. هجده توالت رو باید به تنهایی می شست.... بعد از گذشت یک هفته از مدتِ تنبیه ، سرهنگ اومد و گفت: حالا دوست داری برگردی خونهی من کار کنی یا نه؟ عبدالحسین گفت: اگه تا آخرین روزِ خدمتم مجبور باشم همه ی کثافتهای توالت رو توی بشکه خالی کرده و به بیابون بریزم ؛ باز پام رو توی خونهی شما نمی ذارم
بیست روز دیگر هم این تنبیه ادامه داشت ، تا اینکه مسئولین پادگان خسته شدند و رهایش کردند
📌 خاطره ای از جوانی سردار شهید عبدالحسین برونسی
📚 منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک ٬ صفحه ۱۸
#حجاب #عفاف #تقوا #فرارازگناه #شهیدبرونسی #صبروتحمل
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۲ 🌸 زائرِ ویژهی امام رضا علیه السلام #امام_رضا #مشهد #زیارت #رزق #
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۲
✍ زائرِ ویژهی امام رضا علیه السلام
#متن_خاطره
یه روز فرید بهم گفت: مادر! اجازه بده برم مشهد به زیارتِ امام رضا علیهالسلام... بهش گفتم: نه! تو تنها پسرمی؛ میترسم توی راه اتفاقی برات بیفته...
این قضیه گذشت و فرید رفته جبهه و اونجا مجروح شد . از جبهه برای درمان بردنش مشهد. همونجا کنار امام رضا علیهالسلام شهید شد و پیکرش رو اطرافِ ضریح طواف دادند. بعد برای دفن کردن آوردند شیراز
✍خاطره ای از زندگی شهید فرید شهابینژاد
📚منبع: کتاب لحظههای تماشا ، صفحه ۸۸
#امام_رضا #مشهد #زیارت #رزق #شهیدنوجوان #شهیدشهابینژاد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۳ 🌸 فرماندهی خاکی یعنی این ... #اخلاص #فرمانده #شهیدزین_الدین #توا
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۳
✍ فرماندهی خاکی یعنی این ...
#متن_خاطره:
رفتم دستشویی و دیدم آفتابهها خالیه. تا رودخانهی هور فاصلهی زیادی بود و نزدیکتر هم آب پیدا نمیشد. زورم می آمد این همه راه رو برم برای پُر کردنِ آفتابه. به اطرافم نگاه کردم و یک بسیجی دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه! میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت تا آب بیاره. وقتی برگشت ، دیدم آبی که آورده کثیفه. بهش گفتم: برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب برمیداشتی، تمیزتر بودا... دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آبِ تمیز آورد. بعداً که اون بسیجی رو شناختم، شرمنده شدم. آخه ایشون آقا مهدی زین الدین بود؛ فرماندهی لشکرمون....
✍خاطره از زندگی سردار شهید مهدی زینالدین
📚منبع: کتاب آقا مهدی، صفحه ۹۹
#اخلاص #فرمانده #شهیدزین_الدین #تواضع #تقوا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۴ 🌸 ایدهی جالبِ شهید تهرانیمقدم برایِ موفقیت در کارهای بزرگ و مشکل
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۴
✍ ایدهی جالبِ شهید تهرانیمقدم برایِ موفقیت در کارهای بزرگ و مشکل
#متن_خاطره
برای انجام یک کار بزرگ انتخاب شدم که توی فناوریاش مشکل داشتیم. حسن آقا من را دید و گفت: اگه میخواهی توی اینکار موفق باشی، بچههای گروهتون رو جمع کن. دست به هم بدین. همقسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو اینکار رو میکنیم. هر چه هم ثواب داره، خودمون نمیخواهیم، تمام ثوابش برسه به حضرت زهرا سلام الله علیها...
همینطور هم شد. البته بچهها خالصانه به حرفِ حسن آقا عمل کردند و اونکار در کوتاهترین زمان (که کسی فکرش را نمیکرد) انجام شد...
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن تهرانیمقدم
📚منبع: پایگاههای اینترنتی شهید آوینی و تبیان
#حضرت_زهرا #توسل #موفقیت #شهیدتهرانیمقدم #رضای_خدا #اخلاص
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۵ 🌸 توصیهی شهید همت به همسرش برای موفقیت در خانهداری #خانهداری #
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۵
✍ توصیهی شهید همت به همسرش برای موفقیت در خانهداری
#متن_خاطره
از وقتی که ظرف تفلون خریده بودیم، محمد ابراهیم چند بار بهم گفته بود: یادت نره! فقط قاشقِ چوبی بهش بزنیا! لایهی تفلونش خراب نشه ها!!!
دیگه داشت بهم بر میخورد. با دلخوری گفتم: ابراهیم! تو که اینقدر خسیس نبودی...
برای این که سوء تفاهم نشه، سریع گفت: نه! خسیس نیستم؛ اما آدم تا جایی که میتونه باید همه چیز رو حفظ کنه؛ باید از اسراف جلوگیری کرد؛ باید طوری زندگی کنیم که کوچکترین گناه هم نکنیم...
📌 خاطره ای از زندگی سردار شهید محمّد ابراهیم همّت
📚منبع: یادگاران۲ « کتاب شهید همت» صفحه ۳۵
#خانهداری #همسرداری #موفقیت #شهیدهمت #اسراف #تقوا
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۶ 🌸 شهردار شهیدی که از دستفروشها به شکل عجیب و جالبی حمایت کرد #دس
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۶
✍ شهردارِ شهیدی که از دستفروشها به شکل عجیب و جالبی حمایت کرد
#متن_خاطره
خیابون پُر شده بود از دستفروش. تصمیم گرفتیم بساطشون رو جمع کنیم؛چرخ و گاریشون رو هم توقیف کنیم تا دست از این کارها بردارند. اما محمّد ابراهیم مخالفت کرد و گفت: اینکه نمیشه راه حل... این دستفروشها همگی فقیر و زحمتکش هستند؛ راه دیگهای برای کاسبی ندارند ...
محمّد ابراهیم یک راهحل داد و خودش هم عملیاش کرد . رفت و گوشه ای از شهر، یک بازارچه برایشان ساخت و به هر کدامشون یک غرفه دارد ...
اینجوری هم دستفروشها به کاسبی شان میرسیدند و هم خیابانها شلوغ نمی شد...
📌خاطره از زندگی شهردار شهید محمد ابراهیم احمدپور
📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۴۶
#دستگیری_از_فقرا #بیتفاوت_نبودن #ایده_شهدایی #شهیداحمدپور #شهردار
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۷ 🌸 علت شهادت: تشنگی ... این خاطره روضه است #شهادت #تشنگی #امام_حسی
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۷
✍ علت شهادت: تشنگی ... این خاطره روضه است
#متن_خاطره:
تیر ماه بود که عملیات رمضان شروع شد. درست در ماه مبارک رمضان. گرمای بالای ۵۰ درجه آدم رو کلافه می کرد. آنقدر آفتاب داغ میشد که اسلحهها دستانمون رو میسوزاند. عملیاتی که خیلی از رزمندهها لب تشنه و مظلومانه به شهادت رسیدند. عدهای از بچهها رفتند تا مجروحهای شب قبل رو بیارن. وقتی برگشتند، با گریه گفتند: همهی بچهها شهید شدند گفتم: تیر خلاص زدند بهشون؟ گفتند: نه! از تشنگی شهید شدند...
📚منبع: کتاب راهنمای زائران راهیان نور ، صفحه ۷۴
#شهادت #تشنگی #امام_حسین #عملیات_رمضان #ماه_رمضان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۸ 🌸 شهیدی که امام خمینی دلتنگش شده بود... #ولایت_پذیری #تکلیف_گرایی
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۸
✍ شهیدی که امام خمینی دلتنگش شده بود...
#متن_خاطره
عهد کرده بود تا وقتی که دشمن توی خاکِ ایران حضور داره، برنگرده تهران. نه مجلس میرفت، نه شورایِ عالیِ دفاع...
یک روز آقا سید احمد خمینی تماس گرفتند و گفتند: به دکتر چمران بگین بیاد تهران...
بهشون گفتم: دکتر عهد کرده تا دشمن توی ایران حضور داره، نیاد تهران...
آقا سید احمد گفتند: به دکتر بگید امام دلتنگشون شدند و گفتند که آقا مصطفی بیاد می خواهم ایشان رو ببینم...
وقتی به دکتر چمران گفتم امام خمینی میخواهد شما را ببیند، گفت: چشم! همین فردا می روم...
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران
📚منبع: یادگاران۱ «کتاب شهید چمران» صفحه ۹۲
#ولایت_پذیری #تکلیف_گرایی #دنیاگریزی #شهیدچمران #مقاومت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۰۹ 🌸 برخورد عجیب سردار با مردم مظلوم روستای محروم... #جهاد #تکلیف_گر
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۹
✍ برخورد عجیب سردار با مردم مظلوم روستای محروم...
#متن_خاطره
رفته بود کویر. میخواست راهِ رفت و آمدِ قاچاقچیان رو ببنده. همونجا با مشکلِ آبِ مردمِ روستا آشنا شد. قناتهای روستا خشکیده بود و باید لایهروبی میشدند. علیآقا ماشینش رو فروخت. و رفت با پولش امکانات لازم رو خرید و قناتها رو تعمیر کرد. مشکل حل شد و آب روستا راه افتاد
📌خاطره از زندگی سردار شهید علی معمار
📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۶۵
#جهاد #تکلیف_گرایی #ایثار #کمک_به_فقرا #شهیدعلی_معمار #بی_تفاوت_نبودن
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۱۱۰ 🌸 وقتی مانند این فرمانده خاکی شدیم ، افلاکی میشویم #تواضع #اخلاص
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۱۰
✍ وقتی مانند این فرمانده خاکی شدیم، افلاکی میشویم
#متن_خاطره
فرماندهمون بود، اما برای گرفتنِ غذا مثلِ بقیهی رزمندهها توی صف میایستاد. سرِ صفِ غذا هم وقتی نفراتِ جلویی به احترام آقا محمود کنار میرفتند تا ایشان زودتر غذاش رو بگیره ، با عصبانیت ول میکرد و میرفت. وقتی هم نوبت بهش میرسید، آشپزها غذای بهتر براش می ریختند، اما آقا محمود متوجه میشد و غذا رو میداد به رزمندهی پشت سری...
📌 خاطره از زندگی سردار شهید محمود کاوه
📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۲۳
#تواضع #اخلاص #ساده_زیستی #تقوا #شهیدمحمودکاوه
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۱۱۱ 🌸 شهیدی که در عالم رویا امامزمان(عج) به او فرمود: از تو راضیام ...
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۱۱
✍ شهیدی که در عالم رویا امامزمان(عج) به او فرمود: از تو راضیام ...
#متن_خاطره
مصطفی هراسان از خواب بیدار شد؛ اما دیدم داره میخنده. علت رو که پرسیدم،گفت: توی خواب بالای یک تپه ایستاده بودم که امام زمان(عج) رو دیدم. آقا دست روی شانه ام گذاشتند و فرمودند: مصطفی! از تو راضی هستم...
📌خاطرهای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدیروشن
📚منبع: پایگاه اینترنتی راسخون به نقل از همسر شهید
#تکلیف_گرایی #پرکاری #تلاش #تقوا #شهیداحمدی_روشن #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #علم_و_دانش
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۱۱۲ 🌸 نامهی عاشقانهی شهید برای من و شما... #بسیار_زیبا #عاشقانه #غیرت
.
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۱۲
✍ نامهی عاشقانهی شهید برای من و شما...
#بسیار_زیبا
#متن_خاطره
یادداشتی از سردار شهید سید مجتبی هاشمی (فرمانده جنگهای نامنظم):
ای جوانان؛ ای پسران و دختران عزیزم؛ و این نورِدیدگانم!
ما در سنگرِ جبههی حق علیهِ باطل پشتِ دشمنان را شکستیم؛ و از برای آرامش شما چه شبها که نخوابیدیم...
ما از شما دفاع کردیم؛ ما از ناموسمان دفاع کردیم...
میدانم که میدانید غنچههای نشکفتهای را زیر تانکهای بعثیون فرستادیم، تا شما در آرامش به سر ببرید؛ تا هیچ ابرقدرتی نتوانند نگاه چپ به شما بکند...
من و تمامِ سربازانِ جان بر کفِ امام فدای یک تار موی شما... بدانید که تا ما در سنگرِ نبرد هستیم، هیچ نامردی نمیتواند از شما حتی یک قطره اشک بگیرد...
#عاشقانه #غیرت #مردانگی #ایثار #شهیدسیدمجتبیهاشمی #وصیتنامه #جهاد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • . . سَر جدا تحویلت دادم❗️ #شهید_ابراهیم_همت #حسین_یکتا🎤 . . 🌱🌈🌸 http://eitaa.co
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
❤️🍃❤️
✍ یکے از اصلیترین رموزِ موفقیتِ #شهیدهمت☺️👇
#متن_خاطره
سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود😞. از چهرهاش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️
تا نماز بخونه.گفتم👌: شما حالت خوب نیست😒، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون😒. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت☺️☝️: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم😣. حس میکردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین🙁. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش☹️. #محمدابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده...👌☺️❤️
📌خاطره ای از زندگی سردار #شهیدمحمّدابراهیمهمّت
📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید
#شهیدهمت #نماز_اول_وقت #تقوا
#التماس_دعا🌹
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f