eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏33 ✍✍مثل قیچی❗️ ✂️✂️✂️✂️✂️ ✂️بزازها دائم قیچی را تیز می کنند، چرا؟ چون به پارچه خ
🙏 های خدایی🙏34 ✍✍مثل نسیم❗️ 🌷غنچه ها گُل می شوند، یعنی باز و شکفته می شوند، اما با کمک نسیم. 🌾و نسیم اگر چه بی مزد و بی منت گره از کار فرو بسته غنچه ها می گشاید، اما خود نیز بی نصیب نمی ماند، خود نیز عطرآگین می شود. 😊👨‍👩‍👦‍👦خوشا به احوال آن مردمی که مثل نسیم، مثل باد بهار گره از کار خلق خدا می گشایند... «چو غنچه گر چه فرو بستگی ات کار جهان تو همچو باد بهاری گره گشا می باش» 🔸و البته خود نیز بی بهره نمی مانند. 💠بهره ی آن ها همین بس که یا در کارشان گره نمی افتد، یا به چشم بر هم زدنی گشوده خواهد شد. «نخواهی که باشی پراکنده دل پراکندگان را زِ خاطر مَهِل» http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏34 ✍✍مثل نسیم❗️ 🌷غنچه ها گُل می شوند، یعنی باز و شکفته می شوند، اما با کمک نسیم.
🙏 های خدایی🙏35 🔘✍✍مثل دو کفه ی ترازو❗️ ⭕️یک مشت سوزن، سنجاق، تیغ، میخ، اگر توی یک نایلون بریزی غیر از این است که سوراخ سوراخ می شود؟؟ 😤باور کن حسادت مثل همان سوزن و تیغ است اول خودت را از پا در می آورد. 💠به همین خاطر بود که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «صَّحِةُ الجَسَدِ مِن قِلَّةِ الحَسَدِ» 🔸سلامتی تن در کم کردن حسادت است. 🔰منبع: میزان الحکمة، ج ۱، ص ۶۳۰. ✅هر چه حسادت کمتر تن هم سالم تر. مثل دو کفه ترازو؛ هر چه آن کفه پایین تر آن کفه دیگر بالاتر. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 23 💠فرار از گناه💠 🍂سربازیش را باید داخل خانه‌ی جناب سرهنگ م
24 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨 🔰به خودم گفتم: نه❌ که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند بیمارستان هست. 🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای . روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵 آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان نمایان بود. 🔰وقتی به جلوی رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود. 🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊 🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند. 🔰این جمله پدرم که تمام شد از بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از ⁉️ گفت سید موقع پرید🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 24 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارست
25 💢تازه کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام بود. خیلی‌ها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویش‌ها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلی‌ها مهم است. اما عباس باید این را زیر پا می‌گذاشت. 💢آتش درونش هر لحظه می‌شد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همه‌چی هماهنگه» 💢یک‌بار با آن و حالش زنگ ‌زد و گفت:«حسین! گذرنامه‌ها رو کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از !» 💢ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق می‌افتاد. خیلی از را به ایران آورده بودند و از بچه‌های ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ بود. و عباس از دنیا دل کنده بود. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✅چالش دل نوشته رضوی تنگه مرصاد http://eitaa.com/joinchat/1814757378Cdd495a640f شرکت کننده شماره 7⃣1⃣ 👈کاربر :خادم الحسن ____ امام رضا دلم برات پر میزنه به دور گنبد شما پر میزنه شبا کنار پنجره سر میزنه 😭 السلام علیك یا شمس الشموس یا انیس النفوس .بن.موسی.الرضاالمرتضی _ 👈✅ ⬇️⬇️ http://eitaa.com/joinchat/1814757378Cdd495a640f فروارد بیشتر↔️ بازدید بالاتر نفر اول هدیه شارژ بیست هزار تومان😍 نفرات دوم تا ششم شارژ هدیه ده هزار تومان😊 شما برنده باشید😇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بين نماز ظهر و عصر، قرار شد كه برای بسيجيان صحبت كند🎤. بعد از صحبت به سمت محل ستاد حركت مي‌كند. چون سابقه هم داشت كه بسيجيان، براي ابراز محبت بعد از صحبت های مي‌ريختند و مشكلاتی را ايجاد مي‌كردند🍃، با توجه به اين مطلب ، بين نماز ظهر و عصر را انتخاب كرده بود كه از اين فرصت بتوانند استفاده كند🙊. وقتي كه حركت كرد، بسيجيان متوجه مي شوند كه حركت كرده است به سمت محل ستاد. به سمتش هجوم مي‌آوردند😱. وقتی كه اين وضع را دید، شروع کرد به دويدن به سمت محل ستاد و بسيجيان هم بدنبالش.!😂🏃 شهيد رمضان گفت، ايشان آمدند وارد ستاد كه شدند بسيجيان از در و پنجره محل ستاد بالا مي رفتند كه مي خواستند ايشان را ببينند😩. هرچه از برادران خواهش مي‌كرديم كه ايشان كار دارند بايد سريع برگردند به منطقه و بايد فرماندهان گردان‌ها را توجيه كنند، بسيجيان راضي نمي‌شدند😂. در اين بين، پيرمردي اصرار زياد داشت كه حتما بايد را ببينند. میگفت با ایشان کار واجبی دارد، خوب هرچه ما به اين پيرمرد بسيجی عرض كرديم كه كارت را بگو، گفت: نه كاري است كه بايد حتما به ايشان بگويم😞! اجازه دادیم وارد شود و به محض اينكه وارد شد رفت و را بوسيد!😘 گفت: كار من تمام شد. همين كار را داشتم ، چطور میخواستید به جای من انجامش دهید!؟!😂😒 اين خاطره درست بعد از عمليات خيبـر، 6 و 7 شب مداوم عمليات كردن در منطقه طلاييه و بسياري از اين بسيجيان يا برادرشان ياخويشاوندانشان و يا دوستانشان را از دست داده بودند💔. اين نشان ميدهد كه اينها چقدر به علاقه‌مند بودند. از طرفي اين هم نشانه از علاقه شديد به بسيجيان بود. چون به اين برادران عزيز بسيار علاقه‌مند بود.☺️ هميشه به فرماندهان گردان‌ها تأكيد مي‌كرد كه از نظريات و از موارد مختلف و از تجربيات اين برادران استفاده كنند👌🌹 ♥️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... (قسمت چهل و پنجم) 🌷🌷🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... (قسمت چهل و ششم) 🌷🌷🌷 بقیه کارها خیلی سریع پیش رفت و انجام شد.. دور هم نشستیم و با بچه ها هر کدوم شوخی مختص به خودش داشت ... داشتم بهشون نگاه میکردم.. هر کدوم یه جور بودن یکی شوخ یکی جدی یکی خجالتی اما نمیدونم چرا اینجا همه مثل هم بودن یه ارامش داخل چهرشون بود که نمیفهمیدم... درسته خودمم در این فضا ارامش داشتم اما واقعا درکشون نمیکردم... سید کنارم نشسته بود متوجه نگاه های من به بچه ها شد... دستشو روی پام گذاشت و گفت : امیر جان میخوای با هم صحبت کنیم... ؟؟!! _ نمیدونم اقا سید... نگاهم به محمد افتاد که چشمهاشو به علامت تایید زد رو هم... بهش اعتماد کردم و گفتم.. باشه سید... با هم بلند شدیم و به گوشه حسینیه رفتیم... بچه ها که دیدن ما بلند شدیم.. اعتراض کردن که کجا و... اما سید خندید و گفت : دو کلمه حرف مردونه رو چه به بچه ها ..😄😄 صدای اعتراض تک تکشون لذت بخش بود... با خنده میگفتن عه سید... داشتیم اقا سید... با سید همراه شدم به گوشه حسینیه رفتیم و نشستیم... یکم معذب بودم یکم که نه خیلی چون سید متوجه شد... * اخوی چرا معذبی منم مثل تو نگاه به این یال و کوپال و سید سیدی که بچه ها به ریشمون میبندن نباش... _ نه این چه حرفیه اختیار دارین خب * امیر... نگاهمو اوردم بالا و گفتم : بله.. * من مثل دوستت.. نکنه من رو لایق دوستی نمیبینی... _ نه این چه حرفیه... من کجا شما کجا... * گفتم که مثل همیم پس راحت باش خب.. _ چشم.. * خب حالا بگو اون حرفی که تو نگاهته و تا زبونت میاد و برش می گردونی.... ... ... 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... (قسمت چهل و ششم) 🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... (قسمت چهل و هفت) 🌷🌷🌷 با تعجب سرمو بلند کردم و گفتم : _ شما از کجا فهمیدین ؟؟!! سید تک خنده ای کرد و گفت : * خب انقدر دیگه شناخت داریم.... حالا حرفتو بگو ببینم اخوی... چی ذهنتو درگیر کرده.. ؟؟! نگاهم به سمت بچه ها کشیده شد که داشتند با هم صحبت میکردند و چند لحظه ای یه بار میخندیدند.... بدون استثنا همشون لبخند داشتند.... بدون هیچ اختیاری همین طور که نگاهم به بچه ها بود... _ سید ؟؟ چرا اینجا اینجوریه ؟؟!! _ بچه ها براشون مهم نیست من کیم از کجا اومدم با همه خوب برخورد میکنند... نگاهمو دورادور حسینیه چرخوندم ... _ چرا این فضا ارامش داره.... چرا اینقدر معطره که از نفس کشیدن خسته نمیشی... نگاهمو به سید دوختم و گفتم : _ من واقعا بچه ها رو درک نمیکنم.... هیچ کدوم غرور ندارن همه مثل همن با هم خیلی راحت برخورد میکنند.. به همین راحتی با هم میخندن... یعنی خندیدن انقدر راحته ؟؟؟!!!! سید که با لبخند داشت بهم نگاه میکرد... دستی روی شونم گذاشت و گفت : * چقدر دغدغه داری تو اون ذهنت رفیق... ببین امیر جان.... به همه دغدغه های ذهن و تفکرت تا جایی که بتونم سعی میکنم جواب بدم... ... ... 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... (قسمت چهل و هفت) 🌷🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... (قسمت چهل و هشتم) 🌷🌷🌷 سید نگاهش به بچه ها دوخت و گفت : * این بچه ها که میگی من از نوجوونی میشناسمشون... این بچه ها خودشون وقف شهدا و اهل بیت کردن... از مرام و معرفت شهدا پیروی میکنند... کار میکنند بی کم و کاستی برای اهل بیت (ع)... این راحتی و بدون غرور بودنشون رو از مرام شهدا گرفتن... سید نگاهش دور تا دور حسینیه چرخوند روی نام علی اکبر (ع) که گوشه حسینیه بزرگ خودنمایی میکرد نگه داشت... * این فضا معطره چون مدام ذکر اهل بیت میاد.. این فضا معطره چون بچه ها خالصانه و با نیت پاک میان.. فقط برای خدمت به ارباب.. _ سید ؟؟!! * جانم امیر جان.. _ اهل بیت و شهدایی که میگین مگه کی بودن. ؟؟!!! ... ... 💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... (قسمت چهل و هشتم) 🌷
°•| 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم .. ..... (قسمت چهل و نه) 🌷🌷🌷 * امیر از امامت چی میدونی ؟؟!!! _ فقط اینکه بابا و همش میگه یا حسین .. توی سال هم دوماهشو مشکی میپوشه و شبها دیر میاد نمیدونم چکار هایی انجام میدن اما اسم نذری و تبرکی میشنوم ... * امیر همین امام حسین که میگی میدونی قصه اشو ؟؟!! _ نه .. !! * امیر جان بیا کم کم با هم بریم جلو ... چطور شروع کنم ..! خب ببین امیر جان ... امام علی (ع) اولین امام شیعیان و مسلمانان است .. امام حسن و امام حسینم فرزندان حضرت علی (ع) و امامان دوم و سوم شیعیان هستند ... امام علی در مهراب مسجد در حال سجده به دست ابن ملجم مرادی که قبلا از یاران امام بودن ضربت میخورن و چند روز بعد به شهادت میرسن ... امام حسن (ع) هم با خوردن زهر از دست همسرش به شهادت میرسه ... و اما امام حسین (ع) ... ایشون در ان زمان تعدادی نامه از شهر کوفه که حضرت امیر المومنین قبلا در اونجا اقامت داشتند در یافت میکنند. امام حسینم در جواب نامه ها خود و خانواده اش را همراه با خود میکند راهی کوفه میشوند .. اما در بین راه در مکانی به نام نینوا که کربلا هم نامیده میشود به لشکریان کوفه برخورد میکنند ... و اعلام جنگ میشه ... امام حسین به همراه همسر ٬ فرزندان ٬خواهر برادران و یارانش که ۷۲ نفر بودند در مقابل ۳۰ هزار لشکر ... _ چی ۳۰ هزار نفر در مقابل ۷۲ نفر مگه میشه اینجوری 😳... امام حسین چکار کرد ؟؟!! * امام حسین سعی در امر به‌ معروف و نهی از منکر کرد اما افاقه نکرد ... فرمود بگذارید برگردیم قبول نکردن فقط گفتند باید با یزید بیعت کنی که امام حسین قبول نکرد ... _ چرا.... ؟؟؟؟!!!!! * ببین امیر جان .... امام حسین (ع) در برابر حکومت وقت دو راه بیشتر نداشت : 1 - قیام 2 - بیعت نتیجه قیام، شهادت و یا تشکیل حکومت بود و نتیجه بیعت، ذلت و نابودى اسلام. امام (ع) قیام را انتخاب کرد و هدف خود را امر به معروف و نهى از منکر دانست و بارها از محو دین و ظهور بدعت سخن گفت و خطرات امویان را گوشزد کرد. از سوى دیگر، همگان را نیز به قیام علیه یزید و ستم گران فراخواند. نتیجه قیام امام حسین (ع) احیاى اسلام، انقراض حکومت اموى و نهادینه کردن فرهنگ عزت مندى بود، به گونه اى که گفته شده است: «ان الاسلام محمدى الحدوث، حسینى البقاء». ... .. 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•| 🌿🌸
سلام دوستان 😊 🌹روزتون شهدایی🌹 💐چله کلیمیه💐 🌸روز سیزدهم چله زیارت آل یاسین🌸 التماس دعا👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f