°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣4⃣
#فصل_هفتم
لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹 آشپزی خانم 🧕🏻شیعه🌹
✅مخصوص خانم هایی🧕🏻 که دوست دارن
سفره هایی🥗🍲🍽🥣🥘 🌞که برای عزیزاشون پهن میکنند نورانی☀💫 و پر برکت 🍞باشه
1⃣به مواد غذایی🥘 که می خرید سوره کوثر و قدر📖 بخوانید تا برکتشون زیاد بشه.
2⃣ ابتدا قبل از آشپزی 🥘وضو بگیرید
3⃣ هنگام وارد شدن به اشپزخانه
(بسم الله الرحمن الرحیم) بگوئید.
4⃣ قبل از طبخ غذا🥘 نیت کنید که این غذا رو نذری درست میکنید
( میتونید هر هفته رو نذر امامی که اون روز متعلق به ایشونه بکنید این طوری هم ثواب نذری دادن رو بردید هم خانوادتون هر روز غذای 🥘نذری میخورن)
5⃣ اگه نیت کنید ثواب این غذای🥘 امروز نذر یکی از ائمه شود انوقت هم اشپزی برایت دلنشین تر است هم اینکه خانواده👩👩👦👦 هر روز سر سفره یکی از ائمه نشسته اند
6⃣ هنگام روشن کردن آتش🔥 اجاق گاز بگویید(اللّهم اَجِرنا من النّار) یعنی خدایا مرا از اتش دوزخت دور کن.
7⃣ در حین طبخ غذا🥘 آیت الکرسی و آیه ۳۵ سوره نور را بخوانید
( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)
هم غذا خیلی خوشمزه میشه هم محبت بین افراد خانواده👩👩👦👦 بیشتر میشه
هم نورانیت دل میاره،هم اخلاق خانواده بهتر میشه.
8⃣ اخر سر هم برای برکت غذایی که پختید هفت مرتبه سوره قریش بخوانید
9⃣ اگر دیدید کارهایتان زیاد است
بگویید «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»
0⃣1⃣ هنگام استفاده ازاب🚰💦 💧بر پیامبر(ص) صلوات بفرستید تا از شفاعتش بهره مند گردید و از آب حوض کوثر اب بنوشید.
1⃣1⃣ اگر از گوشت 🍖🍗و سبزیجات🥦🥬 و میوه🍇🍒 استفاده میکنید بگویید
(اللّهم أسألُک الجَنَّه) از خداوند درخواست بهشت کنید
2⃣1⃣ هرچه را که با چاقو🔪 قطعه قطعه میکنید ذکر (سبحان الله و الحمدالله) بگویید.
3⃣1⃣ هنگامی که کارتان به اتمام رسید
شکر 🤲خدا را بجا اورید.
4⃣1⃣ و اگر خسته شدید (اعوذ بالله)
گفته و به خدا پناه ببرید.🙏🤲
5⃣1⃣ با این کار همیشه در حال ذکر خداوند هستید و کسی که در حال ذکر خداوند باشد مانند کسی است که در حال جهاد هست.
(هم آشپزی🥘 میکنید هم جهاد)🧕🏻
🔺 با نشر این پست در ثواب آن شریک شوید
💐💐💐💐💐💐
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
*از _ افسران _ دهه هشتادی*
*به*
*تمامی _دختران _ ایرانی _سرزمینم*
سلام
به همه ملکه های این سرزمین😍👑
لبخند های خدا ☺️بروی زمین 🌎
آنهایی که قطرات رحمت از نفس های آنها می بارد🌧️
📣 مژده به شما دخترایی که از جنس لطافت هستید🤩
ببینم حالا با این روز های قرنطینه چه می کنید😉🙃
حوصلت سر رفته🥴
مثل پرنده ی در قفس شدی🕊️
منم این مشکل رو داشتم🤦🏻♀️
اما یه کانال عضو شدم😃
پر متن های انگیزشی😊💪🏻
کلیپ هایی که فقط مختص به ما سازنده های جهان😎
آخه ما دخترا نصفی از جهان هستیم 😌 نصف دیگر رو خودمون میسازیم😉✌🏻
تازه رمان ها📚 جذاب که می تونی رنگین کمون🌈 تعطیلات رو باهاش رنگ کنی
🎨
با کلی چیزای فوق العاده🤩🤩🤩🤩🤩 دیگه که وقتی اومدی خودت می فهمی🤭 اگه بیای مطمئن باش ترک نمی کنی 🙂
بهتون قول میدیم ، که به هیچ وجه پشیمون نشید 😉✌🏻
https://chat.whatsapp.com/HnyPNpuDBRoAK4upIAFe73
🌸🍃﷽🌸🍃
🔻سختی و آسانی🔻
✍ یکی از عبارتهایی که زیاد تو قرآن تکرار شده اینه: «یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَ یَقْدِرُ».
مثلاً در سوره شوری میخونیم:👇
🕋 لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَ یَقْدِرُ، إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (شوری/۱۲)
💢 کلیدهای آسمانها و زمین از آنِ اوست.
💢 #روزی را برای هر کس که بخواهد گسترده میسازد، یا تنگ میگیرد.
💢 زیرا او به همه چیز داناست.
✔ به یکی «آسان» میگیره و «گشایش» میده، امّا به یکی دیگه «سخت و تنگ» میگیره!
✔ به یکی میگه کشتی بساز (نوح)، به یکی دیگه میگه کشتی سوراخ کن (خضر)!
✔ یکی سلیمان(ع) میشه با «داشتن»، یکی ایّوب(ع) میشه با «نداشتن».
👈 و خلاصه همیشه این «بالا و پائینها» تو زندگیِ افرادِ مختلف وجود داره.
✅️ چون #خدا نسبت به بندههاش آگاه و حکیم است، و میدونه که #رشدِ هر کسی در چه چیزی است:
☜ «رُشدِ روحیِ» بعضیها در «گشایش و راحتی» است..
☜ ولی «رُشدِ روحیِ» بعضیهای دیگه در «تنگنا و سختی».
☝️ یعنی هر کسی در یک شرایطِ خاصّی #رشد میکنه...
ممکنه پول، قدرت، راحتی، سلامتی، آسایش و رفاه برای بعضیها «سمّ» باشه،😱 ولی برای بعضیهای دیگه «مُفید» باشه.🤓
در همین سوره شوری میفرماید، #روزیِ بعضی بندهها اگر زیاد بشه، طغیان و سرکشی میکنند:👇
🕋 وَ لَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، وَلَکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا یَشَاءُ، إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (شوری/۲۷)
💢 اگر خداوند #روزی را برای بندگانش وسعت بخشد، در زمین طغیان و ستم میکنند.
💢 ولی به مقداری که میخواهد و مصلحت میداند، نازل میکند.
💢 زیرا او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست.
👌 پس بندهی زرنگ، چه در گشایش باشه و چه در تنگنا و سختی، چه داشته باشه و چه نداشته باشه، همیشه #رضایت داره..
و دنبالِ اینه که از شرایطِ موجود نهایتِ استفاده رو بکنه و #رشد کنه، و بزرگ بشه..😌😇
چون این بازی رو خوب بلده..
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۱۸ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔶 إِلاَّ مَوْتَت
🔥
📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۱۹
➰ #مرگ_در_قرآن_مجید
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
🔷أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ
🔶آيا ما را مرگي نيست ،
📗 سوره: صافات آيه: 59
#تلنگر
🗯ی سؤال راستی میشه از مرگ فرار کرد ؟🗯
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣4⃣
#فصل_هفتم
شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم.
بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.»
می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.»
اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر کار کنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.»
می گفت کار دارم. باید به کارهایم برسم.
دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.»
دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود.
سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم.
سعی می کرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کارها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم، همه کاری برایت انجام دهم.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ #فصل_هفتم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣4⃣
#فصل_هفتم
می نشست کنارم و می گفت: «تو کار کن و تعریف کن، من بهت نگاه می کنم.»
می گفتم: «تو حرف بزن.»
می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.»
صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می کردم همه چیز را تحمل کنم.
دوقلوها کم کم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یکی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی که آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه کرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی که ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارک است. کی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!»
یک ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن کنم تا هنگام نان پختن کمکش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می کرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
|•••|
من و این کوچه بن بست تو را کم داریم...
ترسم آن لحظه بیایی که جوانت پیر است
#اللهمعجللولیڪالفرج
#مهدوی💠
#پروفایل🌱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• جای #شهیدهمت خالے😔 که می گفت ما پاسدار و بسیجی خشک و خالی نمیخواهیم؛🍂 پاسدار و بس
🌱🌈🌸
•|... ﷽... |•
•| #تلنگــر |• هروقتمیخواستبراےجوانان👥
یادگارےبنویسدمےنوشت :📝
"منڪانللہڪاناللهله"🎈
هرڪهباخداباشدخدابااوست.
رسمعاشقنیستبایڪدل
دودلبرداشتن...!🌿
#شهداییمـ🙃
#شهیدمحمدابراهیمهمتــ♥️
🌱🌈
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• •| #تلنگــر |• هروقتمیخواستبراےجوانان👥 یادگارےبنویسدمےنوشت :📝 "منڪانللہڪانا
🌸🌈🌱
•|... ﷽... |•
. [بعد از پایان نماز وقتے
سر بہ سجده میگذارید
مرورے بر اعمال صبح
تا شب خود بیاندازید
آیا کارمان براے رضایت
خدا بوده. . .]☝️
.
ڪلامے از #شهید_همت" ❤️
🌸🌈🌱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌼🌻🌹🌺🌻🌼🌹🌺🌻🌼🌹🌻 این قسمت دشت های سوخته فصل ششم قسمت
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌺🥀🌸🌺🌼🌹🌺🥀🌼🥀🌺🌸
این قسمت دشت های سوخته
فصل هفتم
قسمت5⃣2⃣1⃣
حاج همت همراه برادرش ولی الله برای شناسایی روی ارتفاعات ((گیسکه))رفته بود . پس از دقایقی گشت زنی و تمرکز روی مواضع دشمن،داخل سنگری شدند.👌
حاجی با دوربین از کناره های سنگر ارتفاعات شهر؛؛مندلی؛؛عراق را شناسایی کرد.دشمن متوجه حضور آن ها شد و اثپقدام به شلیک خمپاره کرد . اولین خمپاره در پنجاه، شصت متری آن ها به زمین اصابت کرد.دومی در حدود سی متری و سومی نزدیک تر .😢
ولی الله نگران شد وپ. حاج همت با کمال آرامش به او گفت :((باید برویم،الان سنگر ما را می زنند.))😢😱
هرطوری بود سنگر را ترک کردند اما هنوز خیلی از آن جا فاصله نگرفته بودند که گلوله ی خمپاره درست خورد به وسط سنگر و سنگر به هوا رفت.😢
ابراهیم و ولی الله به سنگری که منفجر شده بود نگاه می کردند و به اتفاق که قرار بود بیفتد، فکر می کردند.😞
نصرت آمده بود جلوی چشم شان.لبخند بر لب گفت:تا خواست خدا نباشه برگ از درخت نمی افته!☺️
در قرارگاه کربلا حسن باقری، صیاد شیرازی، رحیم صفوی،غلامعلی رشید(فرمانده عملیات سپاه دزفول)مجید بقایی (فرمانده سپاه شوش)مرتضی صفاری(فرمانده جبهه شوش)و محسن رضایی دور هم نشسته بودند.🌺
محسن رضایی فرمانده سپاه پس از کمی تردید، قرآن را باز کرد .سوره فتح آمد . همه خوشحال شدند .😊
ساعت سی دقیقه ی بامداد روز دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱عملیات فتح المبین با رمز یازهرا شروع شد. نیروهای چهار قرارگاه از چهار محور به دشمن حمله کردند.😔
نیروهای قرارگاه قدس در محور شمالی منطقه ی عملیات یعنی در محدوده ی تیشه کن و چاه نفت به طرف دشت عباس و عین خوش و تنگه ی ابو غریب مهمترین هدف آن ها بود. 👍
نیروهای قرارگاه نصر هم با هدف تصرف ارتفاعات((علی گره زد))بلتا، شاوریه و تصرف توپخانه ی دشمن در منطقه ی علی گره زد ، زیرنظر #احمد متوسلیان و# حاج همت،#حسین قجه ای،#رضا چراغی، #محسن وزوایی و معاونش# عباس ورامینی و #عباس کریمی حمله را آغاز کردند.😢
خاموش کردن توپخانه دشمن می توانست کمک بسیار بزرگی به پیروزی کند.😞
البته نیروهای نصر پس از خاموش کردن توپخانه دشمن بایستی پیشروی خود را به سوی مرز ادامه می دادند.😢
نیروهای قرارگاه فجر در غرب کرخه و مقابل شوش وارد عمل شدند و اگر به تپه های ابوصلیبی خات—که مسلط بر منطقه است–می رسیدند ، با ادامه ی عملیات می توانستند در حوالی((واوی))به ....👍
ادامه دارد.....🌼
ادامه این داستان ان شاالله به زودی در کانال شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل
🔺راوی : حاج جابر اردستانی
از فرماندهان گردان کمیل
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🔹عملیات مسلم ابن عقیل
منطقه سومار
مهرماه ۱۳۶۱
📍قسمت ششم
پایین شیار میدان مین پاک سازی نشده شب قبل مشکل اصلی بود و گروه اول هم اونجا مونده بودند. و نیروهای سمت راست ارتفاع هم در حال عقب نشینی بودن و داشتن به ما ملحق میشدن. با مشورتی که انجام شد تصمیم شب قبل که همون دویدن و رد شدن سریع از میدان مین بود. زیرا که هیچ فرصتی نداشتیم میدان مینی که شب قبل تو اون تاریکی عبور کرده بودیم حالا تو روز روشن وحشت ما را دو چندان کرده بود. بالاخره با عبور از میدان مین و خواندن ادعیه و قرآن و تقدیم تعدادی شهید از میدان مین ، سریع عبور کردیم و با سرعت زیاد نیروها را از شیار های ارتباطی شب قبل به سمت مقر حرکت دادیم. و دشمن هم سریع ، هم از سمت راست و هم از روبرو ارتفاع را تصرف کرد. شروع به ریختن آتش سنگین روی سر ما کرد و ما به هر زحمتی بود نزدیکی های غروب خود را به عقبه گردان و چادرهای کنار رودخانه رساندیم.
همه نیروها از فرط خستگی دو شبانه روز و نارحتی و آلام از دست دادن دوستان شهید شون حالا بدون هیچ دست آوردی به عقب برگشتند و خیلی عصبی و کلافه و ناراحت بودن. همین که ما رسیدیم به مقر ، مداح اهل بیت سردار آهنگران داشت واسه نیروها پشت جبهه نوحه میخوند. و این نوحه را واسه اولین بار ما اونجا شنیدیم و با توجه به وضعیتی که داشتیم گریه امان ما را بریده بود و هیچ کس در حال خودش نبود. آهنگران میگفت: ای از سفر برگشتگان ، کو شهیدان ما ، کو شهیدان ما. بغض همه ترکیده بود. لحظات بدی بود.
کمی استراحت و بعضی دوستان تو چادرها واسه شهدا مراسم گرفتن. صبح روز بعد از وضعیت منطقه پرسیدیم که گفتن چند گردان اومدن عقب و یکی دو گردان هم در محاصره دشمن هستن و هر آن احتمال قتل عام و یا اسارت آنها می رود. نیروهای ما که تا اندازه ای استراحت کرده بودند و در رودخانه در حال شستشو و آبتنی بودند که هواپیماهای دشمن با چندین فروند شروع به بمب باران شیار محل چادرهای گردان سلمان و ذوالفقار و همینطور تیپ ۳۱ عاشور کردند. واقعا غوغایی به پا شد و همه قتل عام شدند و تکه های بدن و دست و پایی بود که در رودخانه روان بود. و حقیقتا رودخانه با سرعت آب زیاد رنگ خون شده بود. و کسی به کسی نبود. و اونهایی هم که زنده مونده بودن یا مجروح شدید و یا موج انفجاری شده بودند. تعداد تلفات خیلی بالا بود. هم تیپ ذوالفقار و هم تیپ ۳۱ عاشورا.
🔻ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💦 #شب_آخر 💘
✔
🖐
شامگاه ۱۳ تیر ۱۳۶۱
پادگان زندانی سوریه
چادر فرماندهی #قوای_محمد_رسول_الله_ص ⚘
💎
از سمت راست:
نفر اول: #جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم
نفر چهارم: سردار #شهید_حاج_همت نازنین
نفر چهارم: سردار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان عزیز
نفر پنجم: سردار #نصرت_الله_قریب 🖐
✍
فرد مقابل تصویر هم، سردار #شهید_سید_محمدرضا_دستواره هستش که طبق معمول در حال شیطنت هست و حاج احمد هم داره چپ چپ نگاه می کنه بهش و قطعاً مثل همیشه با ادب و متانت میگه:
«برادر دستواره! رعایت کنید...😅»
.
حاج احمد آقای متوسلیان در حال تناول خیار هستند. خلاصه شبِ آخره دیگه! گویا آخرین عکس ثبت شده حاجی متوسلیان با آقا سیدرضا دستواره هم هست...!
🌸
💐
#سپاه_محمد_ص_می_آید
#حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال هاست
#چشمان
زیادی به درب
خانه ای
دوخته شده است که
#کلیدش
این است.
هنوز هم
خیلی ها
امید دارند که
#حاج_احمد
بیایدو
#درب
خانه پدری اش را بزند.😭😭
#جاویدالاثر_احمد_متوسلیان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بسم ا...الرحمن الرحیم
14 تیر 1361
در داخل پادگان زبدانی، همه چشم به در پادگان
دوخته اند تا بازگشت سردار احمد متوسلیان را شاهد باشند.
عباس برقی می گوید :
《... ساعت ها از رفتن حاج احمد می گذشت و ما هیچ خبری از آنها نداشتیم. ترسیده بودیم .
فکری ناراحت کننده آزارم می داد.هرچه فکر می کردم.
نمی دانستم علت این همه نگرانی و آزار چیست . مدتی را در حالت گیجی گذراندم. یک دفعه موضوع تازه ای تمام ذهنم را اشغال کرد. از همان جا به یاد صحبت های حاج احمد افتادم. صحبت های آن شب ، مثل پتکی محکم بر سرم می کوبید. موضوع چنان بر ذهنم فشار می آورد که باعث شد با ترس و لرز خودم را به
حاج همّت برسانم. حاجی از بس به جاده خیره شده بود، نگاهش پر از خستگی بود. با نگرانی گفتم:
برادر همّت ، چیزی می خواهم بگویم. نمی دانم چطور بگویم!
حاج همّت ، بدون اینکه نگاهم کند ، گفت : چیه برقی، چه می خواهی بگی ؟
گفتم : باور کن حاجی ، نمی دانم چطور بگویم!
حاج همّت که از طرز صحبت کردن من نگران شده بود، با کنجکاوی پرسید : چی می خواهی بگی ؟ خبری از حاج احمد شنیدی؟
از گفتن آنچه که می دانستم، اکراه داشتم. با توجه به صحبت های چند شب پیش ، این فکر برایم تداعی شد که حاج احمد، یا اسیر شده است یا شهید . گفتم : راستش را بخواهی ، حاج احمد دیگر بر نمی گردد.
حاج همّت با شنیدن این جمله ، مثل این که از خواب عمیقی بیدار شده باشد، نگاه به من کرد و پرسید: چرا این حرف را می زنی؟
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم ا...الرحمن الرحیم 14 تیر 1361 در داخل پادگان زبدانی، همه چشم به در پادگان دوخته اند تا بازگش
بسم ا...الرحمن الرحیم
14 تیر 1361
در داخل پادگان زبدانی، همه چشم به در پادگان
دوخته اند تا بازگشت سردار احمد متوسلیان را شاهد باشند.
عباس برقی می گوید :
《... ساعت ها از رفتن حاج احمد می گذشت و ما هیچ خبری از آنها نداشتیم. ترسیده بودیم .
فکری ناراحت کننده آزارم می داد.هرچه فکر می کردم.
نمی دانستم علت این همه نگرانی و آزار چیست . مدتی را در حالت گیجی گذراندم. یک دفعه موضوع تازه ای تمام ذهنم را اشغال کرد. از همان جا به یاد صحبت های حاج احمد افتادم. صحبت های آن شب ، مثل پتکی محکم بر سرم می کوبید. موضوع چنان بر ذهنم فشار می آورد که باعث شد با ترس و لرز خودم را به
حاج همّت برسانم. حاجی از بس به جاده خیره شده بود، نگاهش پر از خستگی بود. با نگرانی گفتم:
برادر همّت ، چیزی می خواهم بگویم. نمی دانم چطور بگویم!
حاج همّت ، بدون اینکه نگاهم کند ، گفت : چیه برقی، چه می خواهی بگی ؟
گفتم : باور کن حاجی ، نمی دانم چطور بگویم!
حاج همّت که از طرز صحبت کردن من نگران شده بود، با کنجکاوی پرسید : چی می خواهی بگی ؟ خبری از حاج احمد شنیدی؟
از گفتن آنچه که می دانستم، اکراه داشتم. با توجه به صحبت های چند شب پیش ، این فکر برایم تداعی شد که حاج احمد، یا اسیر شده است یا شهید . گفتم : راستش را بخواهی ، حاج احمد دیگر بر نمی گردد.
حاج همّت با شنیدن این جمله ، مثل این که از خواب عمیقی بیدار شده باشد، نگاه به من کرد و پرسید: چرا این حرف را می زنی؟
ناچار تمام آنچه را که حاج احمد در آن شب برایمان تعریف کرده بود ، گفتم. رنگ حاج همت پرید و حالش دگرگون شد. غم سنگینی بر چهره اش نشست. ساکت نگاهش می کردم که یک دفعه با غیظ نگاهی به من کرد و گفت:
《برقی ، الهی لال بشی، این حرف چیه که میزنی !》
این را گفت ، با عصبانیت از من روگرداند و به سمتی رفت. قبل از این که دور شود ، گفتم : این که گفتم، همان چیزی بود که خود حاج احمد گفته . حالا من هم تصور می کنم که دیگر برنگردد.
حاج همّت که دور شد ، لرزیدن شانه هایش را دیدم.
بدین ترتیب، حاج احمد متوسلیان، بنیان گذار و فرمانده سلحشور تیپ 27 محمد رسول الله(ص) به همراه سه تن از یارانش در ساعت 12 ظهر روز چهاردهم تیر 1361 به اسارت فالانژیست ها در آمد.
هر چند نیروهای اعزامی به سوریه و لبنان نتوانستند در هیچ عملیات نظامی علیه اسرائیلی ها شرکت داشته باشند، امّا همین حضور معنوی آنها باعث شکل گیری هسته های مقاومت حزب الله در لبنان گردید
بر گرفته از کتاب ارزشمند همپای صاعقه
《صفحه 783 تا785》
ومن الله توفیق
#سردار_جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#سردار_شهید_حاج_محمّد_ابراهیم_همّت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌸🌈🌱 •|... ﷽... |• . [بعد از پایان نماز وقتے سر بہ سجده میگذارید مرورے بر اعمال صبح تا شب خود بیاندا
🌱🌈🌸
•|... ﷽... |•
#آسوده_بخواب
#ڪه_ما_ایستاده_خوابیم💔😔 ساعت یک و دو نصف شب بود.
صدای شرشر آب میآمد🍃
یڪی ظروف رزمندهها رو آروم جمع کرده بود و خیلی آروم به طوری که کسی بیدار نشود پای تانکر آب میشست.آرے او کسے نبود جز #ابراهیمهمت
فرماندهے لشڪر🙂✌️ 🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نادر طالبزاده: محل دقیق دفن #حاج_احمد_متوسلیان مشخص است؛ چرا عدهای از بررسی و تفحص این محل خودداری میکنند!؟
🔻مردم حق دارند بدانند چه بلایی بر سر حاج احمد آمد
🔻یکبار نمیروند آنجایی که کارشناسان و شاهدان میگویند را تفحص کنند تا حتی اگر این ادعا کذب است؛ دروغ آن مشخص شود
پ.ن: بالأخره نباید یکی جواب بده؟!/این حرف ها قابل تأمله/حالا این وسط کی راست میگه؟!
#احمد_متوسلیان
حتما ببینید😔
👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان یه مقدار حال روحی وجسمیم مساعد نیست ان شاالله بهتر شم کانال مثل قبل اداره میشه ممنون میشم دعاکنید هرچه زودتر مشکلم حل شه😔
ان شاالله به زودی برمیگردم
همه شمادعوت حاج همت هستید پس بمونید وجایی نرید چندروز تحمل کنید حالم مساعد شه ان شاالله برمیگردم
التماس دعا😢
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• #آسوده_بخواب #ڪه_ما_ایستاده_خوابیم💔😔 ساعت یک و دو نصف شب بود. صدای شرشر آب میآمد
🌱🌈🌸
•|... ﷽... |•
#فعالیت؛ اما ڪاملا متفاوت
1- خودش می گفت: «من کیلومترے می خوابم.» واقعاً همین طور بود. فقط وقتی راحت می خوابید که توی جاده با ماشین می رفتیم. از شدتِ بی خوابی😴 یک باره فشارش می رفت روی هفت😑. تو عملیات خیبر وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بیهوش می شد. این قدر که بی خوابی کشیده بود. آنقدر غذا نخورده بود که زخم معده پیدا کرده بود😞 حتی یک بار مقدار زیادی خون استفراغ کرد.😣
2- ساعت چهار می رفتیم شناسایی تا ساعت نه، از نه شب به بعد تازه جلساتش شروع می شد. بعضی وقت ها صدای بچه ها در می آمد😫. همه مثل #حاجے که این قدر مقاوم نبودند.🙂 #شهید_ابراهیم_همت
#فـــرماندهدلهـــا❤️ 🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... |• #فعالیت؛ اما ڪاملا متفاوت 1- خودش می گفت: «من کیلومترے می خوابم.» واقعاً همین طور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌈🌱
•|... ﷽... •
#پست_کشویی
🎥بُهت و گریه عراقیها در عملیات محمدرسولالله(ص)
📹 امدادِغیبی در روزهای شهادت شهید بهشتی و یارانش در دوران دفاع مقدس به روایت شهیدهمت
🌸🌈🌱
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔥 📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۱۹ ➰ #مرگ_در_قرآن_مجید 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 🔷أَ فَما نَحْنُ ب
🔥
📛 #هر_وقت_فکر_گناه_میاد_به_ذهنم۲۰
➰ #مرگ_در_قرآن_مجید
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
🔶 إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلي حينٍ
🔷 جز به رحمت ما و برخورداري تا هنگام مرگ
📗سوره: صافات آيه: 58
#تلنگر
🗯اگه همه آدما وقتی کاری انجام میدن مرگ و یاد کنن ب نظرتون دنیا چطوری میشد؟🗯
↷🕊ʝσɨŋ↓
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_397937232.mp3
5.14M
🎧 #نواهنگ دلنشین و شنیدنی❣
🎼 یه قلب عاشق با شوق......
🎤 #حاج_امیر_کرمانشاهی
🌙 #رزق_معنوی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#خاطره
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#شهادت را به پرکاران در راه خدا میدهند
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f