eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
987 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣8⃣ خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.» بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.» با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...» چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.» خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود. چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.» در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل منطقه سومار مهرماه ۱۳۶۱ 📍قسمت نهم البته من یک شب قبل از عملیات خوابی را دیدم . برای روحانی گردان گفتم. که در خواب دیدم امام حسین سوار بر اسب در جلو و گردان هم پشت سر ایشان در جنگ با دشمن بودیم ولی هیچ کس سر نداشت. و این موضوع را تاکید کردند مطرح نکنید که شاید تو روحیه افراد تاثیر منفی بگذارد. بعد از اتمام کار ، نیروهای گردان ما را سریعا مرخصی دادند. ولی گردان های دیگه مدتی در خط پدافندی ماندگار شدند. ما هم بعد از اون اومدیم دوکوهه که یواش یواش آماده عملیات والفجر مقدماتی و.... بشیم. واقعا لحظات سختی بود و نمیشود بصورت شایسته و بایسته اون ایام و لحظات را تعریف کرد. بضاعت ما همین است. امیدوارم که تونسته باشم شما را برای لحظاتی به اون روزها و یاد دوستان شهید برده باشم. خسته شدین. ممنون از توجهتون. ان شالله بتونیم راه دوستان شهیدمون را به خوبی بپیماییم. یا علی مدد. جابر اردستانی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🇮🇷جانباز سرافراز سردار حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸شهید همت: ملت بسیج شده اند برای کربلای امام حسین (ع) 🔹مگه برای پول آمده ایم بجنگیم؟😢 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۷ #کنار_جنازه_عراقى 🌷چند روزى بود که «بهزاد گیجلو» سرباز تفحص، پاپیچ شده بود که
🌷 ۴۸ 🌷شهيد زين‌الدين به نماز اول وقت بسيار اهميت مى ‌داد و در هر وضعيت و هر منطقه‌اى كه بود، به محض فرا رسيدن زمان نماز، اذان مى‌گفت و نماز. 🌷يادم است هنگاميكه در منطقه ى سردشت تردد داشتيم، با اين‌كه جاده‌ها از لحاظ امنيت، تضمينى نداشت و هر لحظه امكان حمله‌ ى غافلگير كننده گروهك‌هاى ضدانقلاب بود، همين‌كه موقع نماز مى‌شد، شهيد زين‌الدين ماشين را نگه مى‌داشت و در كنار جاده به نماز مى‌ايستاد. 🌷پس از شهادتش، يكى از برادران او را در خواب ديده بود كه مشغول زيارت خانه ى خداست و عده‌اى هم به دنبالش روانند. پرسيده بود: شما اين‌جا چه كار داريد و چه مسئوليتى داريد؟ و او پاسخ گفته بود: به خاطر تأكيدى كه بر نماز اول وقت داشتم، در اين‌جا فرماندهى اينان را برعهده‌ام گذاشته‌اند! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۴۸ #كعبه_و_فرماندهى 🌷شهيد زين‌الدين به نماز اول وقت بسيار اهميت مى ‌داد و در هر
🌷 ۴۹ 🌷به دستور آقاى كارنما مجبور بودم در مقر بمانم، اما بعد از گذشـت دو هفته آن قدر اصرار كردم تا راضى شدند مرا به خط اعـزام كننـد. بـه عنوان امدادگر رفتم شلمچه. 🌷در يكى از عملياتها گلوى يكى از بچه ها تركش خورده بود و حالش خيلى وخيم بود. دو نفرِ ديگر هم بـه شـدت زخمى شده بودند. آنها را سوار آمبولانس كرده و با راننده آمبـولانس بـه عقب برگشتيم. 🌷جاده باريـك بـود و آتـش دشـمن شـديد. سـرِ يكـى از مجروحان روى پاى من بود و خونى كه از او روى شلوار من مى ريخت، به شكل قلب كـوچكى روى شـلوارم نقـش بـسته بـود و مـن احـساس مى كردم با قلمو كسى آن را نقاشى كرده است. 🌷دلم نميخواست خون را از لباسم پاك كنم. مى خواستم هر لحظه آن را مى بينم، به يـاد آن رزمنـده بيفتم كه در سختترين شرايط هم غير از ذكر خدا چيزى نمى گفت. او ذكر مى گفت و اظهـار شـرمندگى مى كرد كـه بـه واسـه مجروحيـت نمى تواند در عمليات بعدى شركت كند. 📚 كتاب خاكريز و خاطره راوى: رزمنده عبدالرضا دامغانى http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هرگز نگو "خسته ام..! زیرا اثبات میکنی ضعیفی؛ بگو..نیاز به استراحت دارم. هرگز نگو "نمی توانم..!" زیرا توانت را انکار میکنی؛ بگو....سعی ام را میکنم. هرگز نگو "خدایا پس کی؟؟؟!" زیرا برای خداوند، تعیین تکلیف میکنی؛ بگو..خدایا بر صبوریم بیفزا. هرگز نگو "حوصله ندارم..!" زیرا...برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی؛ بگو..باشد برای وقتی دیگر.. هرگز نگو "شانس ندارم..!" زیرا به محبوبیتت در عالم، بی حرمتی میکنی؛ بگو..حق من محفوظ است! با بیان کلمات درست مسیر زندگیت را عوض کن! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ♥️♠️ ♥️♠️♥️♠️
✳️شهیدے کہ امام زمان (عجل اللہ تعالے فرجہ الشریف) کفنش کرد.😭 شهیدے بود کہ همیشہ ذکرش این بود، نمےدونم شعر خودش بود یا غیر...😢 یابن الزهرا ✨یا بیا یک نگاهے به من کن 😭😔 ✨یا به دستت مرادر کفن کن😔😭 از بس این شهید به امام زمان (عجل اللہ تعالے فرجہ) علاقہ داشت به دوست روحانے خود وصیت مےکند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانے کنے...😢 ⚪️️روحانے مےگوید: ما از جبهہ برگشتیم وقتے آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتے کرده است آیا من مےتوانم در مجلس ختم او سخنرانے کنم؟ و آنان اجازه دادند...😢 💠در مجلس سخنرانے کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است: یا بن الزهرا😭 ✨یا بیا یک نگاهے به من کن😭😢 ✨یا به دستت مرادر کفن کن😭😢 💥وقتی این جملہ را گفتم، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن. وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهاے شب به من گفتند یکے از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهہ شهید شده است باید او را غسل دهے😭😭 ✨وقتے کہ مےخواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگوارے وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.😭 ❓من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟😭😢 🌸با عجلہ برگشتم و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضاے غسالخانہ بوے عطر گرفته بود.😢😭 از دیشب نمےدانستم رمز این جریان چه بود. اما حالا فهمیدم ...نشناختم...😭😭😭 📗روایت مقدس http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان📙 ✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت به روایت همسر قسمت 6⃣2⃣ به من گفتند : " ما
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر قسمت 7⃣2⃣ گاهی حتی با دوست هام شوخی می کنم، می گویم : " من ابراهیم را سه طلاقه اش کرده ام." دیگر مثل قبل نمی سوزم، شاید به همین دلیل بود که با چند تا از زن های شهید تصمیم گرفتیم برویم قم زندگی کنیم. درس می دادم آنجا، شیمی،الان هم شیمی درس می دهم. اصفهان البته، و اصلا ناراحت نیستم که زمانی قم بودم و خانه مان شده بود ماءمن دوست های ابراهیم و خانواده شان. سختی هارا تحمل می کردم، گاهی هم کم می آوردم. مثل آن بار یکی از پسر ها نیمه شب داشت توی تب می سوخت. کسی نبود. نمی دانستم چی کار کنم. آن شب نه بچه خوابید نه من. دم دمای صبح، نزدیك اذان، گریه ام گرفت. به ابراهیم گفتم : " بی معرفت! دست کم دو دقیقه بیا این بچه را نگه دار ساکتش کن! " خوابم نبرد، مطمئنم، ولی در حالتی بین خواب و بیداری دیدم ابراهیم آمد بچه را ازم گرفت، دو سه بار دست کشید به سرش و.... من به خودم آمدم دیدم بچه آرام خوابیده. به خودم گفتم : "این حالت حتماً از نشانه‌های قبل از مرگ بچه است. " خیلی ترسیدم. آفتاب که زد، بی قرار و گریان، بلند شدم رفتم دکتر. دکتر گفت : " این بچه که چیزیش نیست. " حضورش را گاهی این طور حس می کردیم.او همه جا با ماست، یقین دارم. بخصوص وقتی می روم سراغ آخرین یادداشتی که برای من نوشت، در آن روزها که ما خانه نبودیم. نوشته بود : 🌷سلام به همسر مومن و مهربان و خوبم. گرچه بی تو ماندن در این خانه برایم بسیار سخت بود، ولیکن یک شب را تنهایی در این جا به سر آوردم.مدام تورا در اینجا می دیدم. خداوند نگهداری تو باشد و نگهدار مهدی،که بعد از خدا و امام همه چیز من هستید. ان شاءالله که سالم می رسید. کمی میوه گرفتم. نوش جان کنید. تورا به خدا به خودتان برسید، خصوصاً آن کوچولوی خوابیده در شکم که مدام گرسنه است. از همه شما التماس دعا دارم. ان شاءالله به زودی به خانه امیدم می آیم. 🌷 حاج همت 1362/7/12 این نامه را وقتی نوشت که من اصفهان بودم و اصرار داشتم بروم پیشش. می گفت : "تو الان مشکل داری. نمی توانی بیایی با آن وضعیت و با آن مهدی شیطان بلا. " می گفتم : " دیگر نمی خواهم چیزی بشنوم، من می آیم. " وقتی رسیدم، خانه مثل دسته گل بود. عکس خودش را هم گذاشته بود کنار یک دسته گل و همین یادداشتی که برایتان خواندم. او از خیلی چیزها خبر داشت. در یکی از آخرین دیدار هایمان گفت : " من بزودی می روم، بدون اینکه کسی بفهمد همت کی بود. " یا می گفت : "ما راهی جز رفتن نداریم." این روزها زیاد به این چیزها فکر نمی کنم، که کسی بداند یا بفهمد یا نخواهد بداند و بفهمد ابراهیم چه کسی بود، چه کار کرده، کجا بوده،به کجا رسیده یا نرسیده. مهم فقط شیرینی تحمل سختی هایی ست که من کنار او کشیدم و می کشم. همین فقط مهم است. و این برای من یک سوختن شیرین است. پایان. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
شهدایے❤️❤️ محمد ابراهیم همت حالا تو هِی به رویِ خودِت نیاور منم هِی به رویِ خودم نمیاورم امّــا یکـ روز یکـ جایے برای این همه نداشتنتْ مےمیرم💔 تقدیم به عاشقای ڪانال حاج همت 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f