°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣3⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!»
هر چه او بیشتر حرف می زد، گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: «مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید.»
بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند.
پرسید: «کجا رفته بودی؟!»
با گریه گفتم: «رفته بودم نان بخرم.»
پرسید: «خریدی؟!»
گفتم: «نه، نگران بچه ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم.»
گفت: «خوب، حالا تو بمان پیش بچه ها، من می روم.»
اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: «نه، نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می روم.»
بچه ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: «تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده من.»
گفتم: «آخر باید بروی ته صف.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیز من، زیبای من، مرگ خونین من، کجایی😭
فاطمه عزیزم، این چند صفحه را برای تو مینویسم، چون میدانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمی دانم چرا این حرفها را برایت مینویسم! اما احساس میکنم در این تنهایی و غربت و غم، نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم.
آه مرگ خونین من، عزیز من، زیبای من، کجایی، مشتاق دیدارتم.
وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند چقدر این لحظه را دوست دارم؛ آه چقدر این منظره زیباست، چقدر این لحظه را دوست دارم، در راه عشق جان دادن خیلی زیباست.
خدایا، سی سال برای این لحظه تلاش کردم، برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده ام، زخمها برداشته ام، واسطهها فرستاده ام، چقدر این منظره زیباست، چقدر این لحظه را دوست دارم.
عزیز من زیبای من مرگ خونین من کجایی😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨☁️ #کوتاه_و_شنیدنی 9 ☁️✨
📣فایل تصویری
🔳موضوع: آخرین نماز آیت الله مجتهدی (ره) چند ساعت قبل رحلت
➿حجم: 10.6 mb
⏰زمان: 1:45 👇👇
🌙🍂🌙🍂 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
🌳👈آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
📢یه دسته هستند معصیت می کنند. میگن فعلا اینجا نقد است آخرت نسیه.
🌰این مال کسیست که ایمان ندارد
اگر کسی ایمان داشته باشد این حرف رو نمی زند.
🍁👌بلکه اینجا نسیه است اونجا نقد.
☔️یه عبارتی تو معراج السعاده قدیما خوندم . نوشته بود《 اگه دنیا طلا بود و آخرت سفال آدم عاقل این طلای فانی رو نمی گرفت و آن سفال باقی رو رها بکند》
☆☆ دنیا فانی ست، آخرت باقی
⭕️چه برسه که قضیه به عکسه . این جا سفال و اونجا طلاست.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان روزتون شهدایی😊
به شرط لیاقت و دورازریا امروز
بیست وهشتم آذرروز سی وششم
چله ی زیارت آل یاسین است
که زیارت آل یاسین امروز به نیابت براورده شدن حاجات افرادزیر
می باشد
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌹گروه اول:سردار خیبر شهید
حاج محمد ابراهیم همت
1⃣.خانم مهتاب
🔈🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید زیارت آل یاسین امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن
هرکسی خوند به پی وی زیر
همراه باکد و نام گروه ارسال کنند
@deltange_hemmat68
مانند زیر کد ۳۶
گروه شهید همت✅
نشون دهنده این هست زیارت آل یاسین در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز سی وششم تلاوت شد👌👌
همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌
حاجت رواشید🙏
یازهرا(س)✋
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • چشم شهیدان به ماست❗️ 📌به قلم #شهید_محمد_ابراهیم_همت #شهیدانه #دفاع_مقدس 🌱🌈🌸 htt
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
🍁 آخرین سخنرانی #شهید_همت
▫️روز دهم عملیات خیبر بدستور ق فتح، عملیات درمحور طلائیه وکوشک متوقف شدونیروهای لشکر27برای بازسازی،عازم دوکوهه شدند.14اسفندبود که #همت جزیره راترک کردو واردپادگان دوکوهه شد.شهیداکبر زجاجی به پیشواز اورفت وگفت:حاجی به دادمون برس!نیروها خسته شدن وبریدن.ازطرفی چون ماموریتشان تموم شده، میخوان برگردن شهراشون.🙁
#حاج_همت باشنیدن این خبر کمی بهم ریخت.اگر نیروها بشهرهایشان بازمیگشتند،عملا لشکر هیچ عقبه ای نداشت.😞 اونیروها را درمیدان صبحگاه دوکوهه جمع کردو درنطق آتشینی گفت:👇
🌸ماهرچه داریم ازشهدا داریم وانقلاب خونبارما،حاصل خون این عزیزان است.درهیچ کجای تاریخ ومقررات جنگ وتاکتیک جنگ، هیچکس یاگروهی نتوانسته بگوید این عملیات پیروز است👌 یانه.تنهاچیزی که مهمه٬حرکت در راه خداست.خداوندشکست میدهد،پیروزی هم میدهد،مابایدبه او اتکاداشته باشیم😊.عملیات بدست دیگریست،دست مانیست که سخت باشد یاآسان.دیدگاه های ما مادیست،امازیربنای جنگمان معنویتست.ما این جنگ راباخون خود پیش میبریم😌✌️
بعداز این سخنرانی🎤،تمام کسانیکه قصدبازگشت داشتند،باچشمانی نمناک😢 وعزمی راسخ،آمادگی خودرابرای حضوردرصحنه نبرداعلام کردند🌹
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#فرمانده_دلهـــا
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🍁 آخرین سخنرانی #شهید_همت ▫️روز دهم عملیات خیبر بدستور ق فتح، عملیات درمحور طلائیه
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
« قبل از عملیات، یک شب #حاجی به خانه آمد و سرا پا خاک آلود بود و چشمانش هم از بی خوابی ورم😓 کرده بود. وقتی که وارد خانه شد، دیدم می خواهد نماز بخواند. گفتم: لااقل دوش بگیر، غذایی بخور و بعد نمازت را بخوان🙁. #حاجی گفت: من این همه به خود زحمت دادم که نماز اول وقت را از دست ندهم☝️، چه طور می توانم نماز نخوانده غذا بخورم. آن شب آنقدر خسته بود که من در موقع نماز خواندن، کنار ایستادم که اگر افتاد بگیرم»😢😞
(سردار خیبر، ص ۱۴۲)
#شهید_همت
#فرمانده_دلها
🌱🌈🌸
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨☁️ #کوتاه_و_شنیدنی 10 ☁️✨
📣فایل تصویری
🔳موضوع: اگه سه روز نماز نخونیم؟
➿حجم: 3.1 mb
⏰زمان: 5:10 👇👇
🌙🍂🌙http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 🌳👈آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 📢یه دسته هستند معصیت می کنند. میگن فعلا اینجا نقد است آخرت ن
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🌺👈 آیت الله مجتهدی تهرانی:
🌏 خیلی آدم میخواهد که به مردم هم بگوید خودش هم عمل کند.
♻️حدیث داریم تو نهج البلاغه هست که خدا لعنت کند کسانی رو که به مردم میگن ولی خودشون عمل نمی کنن.
👌(لعن الله و الآمرین بالمعروف و تارکین له)
🔸لعنت کند خدا کسی رو که به مردم امر به خوبی می کند به مردم میگه دنیا بد هست.
⭕️اما خودش در دنیا غوطه وره❗️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣3⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
گفت: «می روم، حقم است. دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.»
بعد خندید.
داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.»
خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.»
خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید.
فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج.
گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!»
گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.»
بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!»
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.»
خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!»
برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.»
گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.»
خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.»
توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.»
گفتم: «عصر برویم بیرون؟!»
با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!»
گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f