|📓•🔗|
💛|• #پروفایل
💚|• #پسرونه
❥︎𖦹↯𝒋𝒐𝒗𝒊𝒏
°•♥️………………………………
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌴 #معاد_شناسی🌴 8⃣ 💥 #گردنه_های_قیامت💥 👈 خروج از قبر 👉 ⭕️شُکوه حضرت زهرا سلام الله علیها هنگام
🌴 #معاد_شناسی🌴 9⃣
💥 #گردنه_های_قیامت💥
👈 خروج از قبر 👉
🌴👈 قابل توجه مسئولین 👉🌴 آنان که مدیر ورئیس وسرپرست عده ای در امور مختلف هستند ،
مسئولیت آنها بسیار مهم است ؛
به همین دلیل خطاهای
آنها کیفر سخت دارد ۰
💬🖍پیامبر فرمود:
کسی که برده نفر یا بیشتر ریاست وسرپرستی کند ،
در حالی که دست هایش به گردنش بسته شده ،
از قبر خارج شده و وارد صحرای محشر می شود ،
😊🌴اگر آدم نیک بود، دست هایش را باز کرده وآزاد کنند ،
😡🔥واگر بدبود ، بربندهای او بیفزایند...
🌴📚بحار ، ج ۷ ص۲۱۱و۲۱۲
در قران می خوانیم :
یَومَ نَدعُوا کُلَّ اُناسِِ بِاِمامِهِم
در روز قیامت هرگروهی را با امام خود می خوانیم ۰
⭕️👈یعنی مسئله ی انتخاب رهبر در دنیا،در روز قیامت متجلّی می شود ۰
✅ آنان که در دنیاامام نیک مثل پیامبران وامامان معصوم ونائبان برحق آنها را برگزیده اند ، به دنبال آنها ودر پرتو آنها حرکت می کنند ۰
⛔️واگر رهبر بد گزیده اند
به دنبال او در سایه ی تاریک وظلمانی حرکت می کنند
⚠️⛔️منافقان از نور قیامت به دلیل پنج گناه محروم هستند ۰
🌀که در آیه ی ۱۴ سوره ی حدید به آنها
اشاره شده است ۰
1⃣ شیطان انها را فریب داد وبه خدا مغرور شدند
وغَرَّکُم بِاللهِ الغَرور
2⃣ در انتظار آن بودند که برای دین ودینداران سختی پدید آید۰
3⃣ در مورد معاد وحقانیت پیامبر در شک وتردید بودند۰
4⃣ غرق در آرزوهای طولانی بودند۰
5⃣ در اثر پیمودن راه کفر خودرا به هلاکت انداختند۰
📚🌴برگرفته از کتاب
گردنه های قیامت
✅محمد ی اشتهاردی
🌴🌾ادامه دارد ۰۰۰۰
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 5⃣5⃣#سبک_زندگی_قرآنی✨ #تلنگر 📛از خداوند ایراد نگیر.... ❌بینیِ بزرگ... ❌ لبِ کلفت... ❌ گوشِ ب
❣﷽❣
6⃣5⃣#سبک_زندگی_قرآنی✨
⚠️ #تلنگــــــــــر_و_اندکی_تفکـــــر
✍این روزها ...
👌ســـــعے ڪن
مـــــدافع قـــــ❤️ـــــلبت باشے
ازنـــــفوذ شـــــیطان
✅شاید سخت تر از مدافع حـــــرم بودن
مدافع قـــــــلب شدن باشد
♥️" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ
قـــــلب،حرم خـــــ❣ـــــداوند متعال است
پس درحـــــرم او
غیر او را ســـــاڪن نڪن‼️
#الا_بذڪر_الله_تطمئن_القـــــلوب
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#جایگاه_منتظران
🔹امام سجاد (علیه السلام) خطاب به ابو خالد کابلی :
💟 ای ابوخالد! همانا اهل زمان غیبت او که اعتقاد به امامتش دارند و در انتظار ظهورش هستند از مردم همه زمانها بهترند،
☑️ زیرا خدای تبارک و تعالی چنان عقل و فهم و معرفتی به آنها عنایت فرموده که غیبت برای آنها بمنزله مشاهده است، خداوند آن ها را در آن زمان مثل كسانى قرار داده كه با شمشير در پيش روى پيغمبر (عليه دشمنان دين) پيكار كردهاند،
✔️آن ها #مخلصان_حقيقى و شيعيان راستگوى ما هستند كه مردم را به طور آشكار و نهان به دين خدا ميخوانند. و هم فرمود: انتظار فرج از بزرگترين گشایش ها است.
📚 كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 319 باب31، ح2
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 7⃣5⃣1⃣ #فصل_پان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣5⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم. کم کم داشت هوا تاریک می شد. دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم.
وقتی دیدم این طور نمی شود، بچه ها را برداشتم و رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید. اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به خدا التماس کردم: «خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم.»
این ها را می گفتم و اشک می ریختم، یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانة آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند، شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: «بچه ها بابا آمد.» و با شادی تندتند اشک هایم را پاک کردم.
خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا بابا گفتنشان به گریه ام انداخت. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود. این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣5⃣1⃣ #فصل_پانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣5⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود. داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.»
بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود.
گفتم: «ترکش نارنجک است.»
گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.»
گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
2488570618.mp3
13.7M
°•|☃ |•° #فایل_صوتی ❣
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۱۱
✨نزول حضرت جبرئیل علیهالسلام، بر اول بانوی خلقت، تماماً برای شرح آیندهی تاریخ اسلام بوده ، اخباری که سراسر با درد و مصیبت و شکست همراه است!
اما در این اخبار، تنها دو اتفاق بود، که آب خنکی بر شعلهی نگرانیهای آخرالزمانیِ حضرت زهرا "س" شد!
کدام دو اتفاق ؟
#استاد_شجاعی 🎤
❁➻➻❁➻➻❁➻➻❁
❄️ #ڪپےباذڪرصلوات ❄️
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌺🥀🌼🌸🌺🥀🌼🌸🌺🥀🌼🌸 این قسمت دشت هاي سوخته فصل هشتم قسمت 1
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت
🥀🌼🌺🌹🌺🌼🥀🌼🌸🌺🌹🌸
این قسمت دشت هاے سوخته
فصل هشتم
قسمت2⃣5⃣1⃣
برنمی داشتند همت این همه را میدید و می سوخت😭😢
او هم همپای تکتک نیروهایش هر جا که بودند می دوید حمله میکرد تشنه و گرسنه بی خواب و خسته و اغلب به صورت ناشناس بین نیروها و در نوک حمله بود😔
به آنها کمک می کرد آنها را رو به جلو می برد👌😢
و یا اگر لازم بود به عقب می کشاندشان تا از تیررس و کمین عراقی ها خارج شوند 😭
اغلب با موتور می آمد توی خط سر و صورت پوشیده تا توجه کسی را به خود جلب نکند😢
اگر هم فرماندهای او را می شناخت ابراهیم همت آهسته به آن شخص اشاره می کرد که چیزی نگو 🤫🤫
میگفت و برمی گشت به مقر فرماندهی هم برمیگشت تا آنچه را دیده و شنیده بود به حاج احمد گزارش دهد و حاج احمد بدتر از او😭😢
او هم نمی توانست لحظهای حتی در یک جا بند شود مثل باد بود مثل طوفان مثل رعد مثل برق فریاد می زد می دوید و فرمان می راند😢
حاج احمد مین آتش بود و همت در چنین مواقعی نسیمی ملایم این دو انگار باهم یک شخصیت کامل بودند شگفت آور و بهت انگیز😔😢
عراق فشار آورده بود صدای انفجارها ،صدای الله اکبر بچههایی که زخمی شده بودند و آنهایی که اسلحه به دست به سمت دشمن شلیک می کردند همه جا پیچیده بود 😢😭
به هر طرف که نگاه میکردی گوشت و پوست و استخوان بود😭
و سرب داغ وقتی فرماندهان عراقی از نفرات پیاده شان ناامید شدند تانکهای t-۷۲ خودرا به کار گرفتند😡
نیروهای خودی اولین بار بود که چشمشان به چنین تانکی میافتاد هرچه گلوله آرپیجی به بدنه این تانک ها می زدند کارساز نبود 😏
ناگزیر به شیوه دیگری جنگیدند یکی از نیروها از سنگر بیرون پرید و به سمت تانک ها دوید از بدنه تانک خود را بالا کشید و نارنجکی را که در دست خود آماده کرده بود به داخل تانک انداخت و به سرعت دور شد 😭😢
انفجار اولین تانک و توقف آن سبب بسته شدن راه و عقب نشینی تانک های دیگر شد😭 البته هدف عمده عراقیها از این فشار و هجوم برداشتن خاکریز هلالی شکل بود😢
حالا دیگر مهندسی تیپ بخشی از آن را احداث کرده بود و حسین قجه ای و دیگر نیروهایی که از گردان سلمان زنده مانده بودند توانستند پشت آن پناه بگیرند😔👌
بار دیگر نیروهای پیاده دشمن با پشتوانه آتش شدید خمپاره و گلوله های مستقیم تانک خود را به خاکریز نزدیک کردند👌
دیگر جای درنگ نبود حسین قجه ای به همراه تعدادی از نیروها خاکریز را ترک کردند تا مانع پیشروی عراقی ها شوند 👌😢
اما دیگر توان جنگیدن که سهل است توان راه رفتن هم نداشتند 😭
حسین هم مثل آنها از شدت خستگی تشنگی و گرسنگی رمق راه رفتن نداشت اما چاره ای نبود نمی توانست بماند گلوله ها می آمدند می باریدند و او راه میرفت آنها راه می رفتند😢
هر چند لحظه یک بار چند تا از آنها به زمین میافتادند و دیگر کسی حتی بر نمی گشت که ببیند چه کسی بود که افتاد نمی توانست برگردد تلو تلو میخورد و پیش می رفت😢
با اشاره حسین عده ای از بچه ها توی کانال پناه گرفتند عدهای هم در جاهای دیگر کمین کردند 😔
حسین هم لیز خورد توی کانال ببیند اوضاع چطور است 😔😢
توی کانال هر یک در گوشه ای پناه گرفتند اغلب آن ها خسته که نه آش و لاش بودند روی کف کانال تکیه بر دیوار نشسته و گاهی دراز کشیده مچاله شده خوابیدند 😭😢
حالا این کانال در دل تاریکی شب برای آنها جان پناهی امن محسوب می شد گرچه از همه سو در محاصره عراقی ها بودند زیر بارانی از خمپاره ها و گلوله ها اما به هر حال فرصتی برای نفس کشیدن پیدا شده بود😭 حسین فقط چند لحظه چند لحظه پشت بردیوار خاکریز نهاد و بعد از چند شب بیداری ناخواسته چشم بر هم گذاشت و در همان حال خودش را به روبروی حاج همت دید حاج همت را روبروی خودش دید.😭😢👌
ادامه دارد..😢
ادامه این داستان به زودی در کانال تخصصے شهید همت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بچه سیـد نشدم،
دستـ خودم نیستـ ولے
وسط روضه دݪم خواستـ بگویم مـادر...💔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
41.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
| 🎥مستــند #روے_ماھ 🌙 |
•گفتگو با مادر بزرگوار شہــید
#علے_سراج•
✨کارے از :
"بسیج جامعه زنان سپاه ناحیه #مهدیشهر"
⚡️مجرے طرح:
"مرڪز آفرینش های فرهنگے هنرے بسیج استان سمنان"
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f