ســلــامــدوســتــان روزتــون شــهدایــیــ😊
طــاعــات و عــبــاداتــتــون قــبــولــ
جــزءهاے تــلــاوت نــشــده بــه شــرح زیــر
اســت ڪہ تــمــامــے ایــن جــزء هابــه نــیــتــ
🌹🌹معلم قرآن مرحومه مغفوره
شادروان کربلایی حاجیه خانم لیلی کسائیان🌹🌹
مادر شهیدان علی اکبر و ذوالفقار تورانیان
هســت ڪــہ
نــســخــه اے از ثــواب ایــن خــتــم بــه روح پــاڪ مــرحــوم مــحــمــد جــواد مــیــرزابــیــگــے خــادم الــرضــا_
خــادم الــشــهدا بــانــے و مــتــولــے طــرح دوســت شــهیــد مــن اهدامــے شــود ان شــآلــلــه😥😥
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
..۷.۸.
۹.۱۰.۱۱.۱۲.۱۴.
۱۶
🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀
ڪــســانیــڪــه مــایــلــنــد بــه ایــدے زیــر
مــراجــعــه ڪــنــنــد
@Deltange_hemmat68
اجــرتــون بــاشــهدا😊
شــهادت روزیــتــون ان شــآلــلــه🙏
الــتــمــاس دعــا🙏🙏
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@Hemmat_channel
#تلنگر
🔸هر وقت به اوج نا امیدی رسیدی، نزدیکترین روزنامهای که روی زمین افتاده بردار و این بار خیلی عمیقتر از هر بار به صفحه تسلیتها نگاهی بینداز!
🔸 صاحبان این چهرهها همه کسانی بودند که یک روز حسابی به سر و صورتشان رسیدهاند و بهترین لباسهایشان را پوشیدند و برای گرفتن چند قطعه عکس 4×3 به معروفترین آتلیههای عکاسی رفتند...
🔸 رفتند تا اعلام کنند وجودشان را در پای انواع تصدیقها، کارتها، گواهیها و گزینشها، تا سندی برای اعلام وجود داشته باشند...
🔸 اما در آن لحظه که دوربین عکاسی روی چهرههای ژست گرفته آنها فلاش زده، کجا فکر میکردند که همین عکس، البته مُزَین به یک نوار سیاه رنگ، اعلام آخرین حضور آنها بر صفحه زندههاست
🌸لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّه ؛ از رحمت خدا ناامید نشوید ( #زمر ۵۳)
🔸 اما تو زندهای، من زندهام، ما زندهایم، هنوز هم دمای بدن ما ٣٧درجه است ، هنوز هم قلب ما میتپد. هنوز هم این مهلت را داریم که بخندیم و تا گرفتن آخرین عکس، شاید هنوز هم ما فرصت داریم...
🔸زندگی کن، و از زندگی لذت ببر.. عاشقی کن، و لحظه های ناب عشقناک رو از دست نده... محبت کن، و برای ثانیه های حیاتت، حلاوتی الهی رو رقم بزن...
🌸امروز را #مهربان_باشیم شاید فردایی برای ما نباشد
@hemmat_channel
هدایت شده از ......
13_063_95-07-18-1sh (Rooze 07 Moharram) _ Moh l.mp3
4.69M
دست خودم نیست
یه دوستی دارم که الان
با من حرم نیست😭
مننمیتونم ،رسمش نبود همه برن
منجا بمونم...💔💔😭😭
#ساعت_عاشقی
@hemmat_channel
🌷 #هر_روز_با_شهدا_ ١٩
.... #عمليات_تمام_شده_بود!
🌷پس از پيروزى انقلاب وارد جهاد شدم و در اين عرصه مقدس كـارم را شروع كردم. در سال ١٣٦٢ عازم اهواز شدم و اولين بـار در عمليـات تنگه چزابه شركت كردم.
🌷در يكى از عملياتها من بيسيمچى حاج آقا
حق شناس بـودم. تمـام روز را فعاليت كرده و شديداً خسته بودم. دراز كشيدم تا كمى اسـتراحت كنم، اما خواب سنگين و عميقى به سراغم آمد. ظاهراً آقـاى حـق شناس چند مرتبه مرا صدا زده بود، اما جوابى نشنيده و تنهايى عازم منطقه شـده بود.
🌷وقتى بيدار شدم، متوجه شدم عمليات تمام شده و بچه ها دارنـد بـه عقب برمى گردند. فكر مى كردم حاج آقا از دستم خيلى دلخور و ناراحـت شده و حسابى حالم را مى گيرد، اما او آن قدر بزرگوار بود كـه اصـلاً بـه روى من نياورد چه اتفاقى افتاده است.
🌷همين مسائل و اتفاقات، جبهـه را زيبا و دوست داشتنى مى كرد و بچه ها حاضر نمى شدند به هيچ قيمتـى از آن دل بكنند.
راوى: رزمنده غلامحسين رحمانى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@hemmat_channel
✒️ماجرای زولبیای نذری پیرزن عراقی برای اسرای ایرانی
🌙چند روز از ماه رمضان گذشته بود. خلیل عراقی - مسئول فروشگاه - اعلام کرد که زولبیا برای فروش آورده است. بچهها هم به غیر از پولی که برای صندوق میگذاشتند، مابقی را دادند مسئول آسایشگاه تا زولبیا بخرد. وقت افطار نزدیک بود گروه همخوان به یاد ایران و برنامه رادیویی مخصوص لحظات افطار، در گوشهای حلقه زده بود و اجرای برنامه میکردند.
«این دهان بستی، دهانی باز کن، سوی خوان آسمان پرواز کن» افطار آن شب فراموش نشدنی شد. زولبیا را تقسیم کردند، به هر نفر یک پر رسید.
😋روز بعد، خلیل آمد توی آسایشگاه به ارشد گفت: «چطور بود زولبیا؟ بازم بیارم؟» ارشد گفت: «نه سرکار، ما دیگه پولی نداریم که زولبیا بخریم، اون هم با این قیمتی که تو میدی. ان شاءالله بمونه برای ایران.» لبخندی بر لبان خلیل نشست، خنده شد و آخرش به قهقه کشید، حالا نخند، کی بخند. مسئول آسایشگاه با تعجب علت خندهاش را جویا شد. خلیل در میان خنده گفت: «این زولبیا را پیرزن همسایهمون نذر کرده بود داد به من و سفارش کرد که ببر بده اسرا بخورن. من هم فروختمشون به شما و پول خوبی گیرم اومد!
راوی🗣: احمد یوسف زاده
@hemmat_channel