eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
982 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
#ماه_رمضان_در_جبهه_ها ايستاده بود يك گوشه و مےگفت: «اين ها رو بذاريد اينجا ڪنسروها رو بذاريد توی قفسہ ، سيب و خيارها رو بذاريد اون ڪنار هندوونه ها رو بذاريد جلو يخچال.» بارها را كہ خالے مےڪرديم، گفتم : « عمو، اين جا عجب چيزهای خوبے داريد ها، لااقل بيا و يكی، دوتا از اين هندوونه‌ها رو بده ما هم بخوريم.» كف گير را برداشت و زد پشت دستم، گفت : « بيخود ! اين ها مال عزيزهای منه كہ اينجا روزه مےگيرن.» 📚 يادگاران، جلد ۱۵ ص، ۶۸ #شهيد_حسن_اميری #معروف_به_عموحسن 🆔👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان روزتون شهدایی😊 طاعات و عباداتتون قبول جز های تلاوت نشده به شرح زیر است 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ,.11. .17.18.19.20.21.22 .23.24.25.26.27.28.29. کسانی که مایلند به آیدی زیر مراجعه کنند @Deltange_hemmat68 اجرتون باشهدا😊 شهادت روزیتون ان شآلله🙏 التماس دعا🙏🙏 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 @Hemmat_channel
فرمانده گردانی میگفت خواب دیدم امام عصرو... آقا گفت لیست گردان و بده. لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز ، زیر بعضی اسم ها رو خط کشیدن.. زیر هرررر اسمی خط کشید ، تو عملیات ، شهید شد😭❤️ بچه هاااا ! لیست اسم شماها دست شهداست دارن میبرن پیش امام زمان... میگن آقا من از این دختر/از این پسر ، خیلییی راضی ام😍 آقا براش خوشگل بنویس😍 بعد فکر کن ، آقا خودکار سبزشو ور داره بگه این سرباز خودمه😍 بچه هاااا ? بخر بخره ها ! مهمونیه😍 بچه ها زود باشین.. |http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📌 😒 😊قبلنا تو مهمونی ها همه به شکل (O)میشستند و باهم حرف میزدند.یعنی می نشستند. یکم که گذشت تلویزیون اومد تو خونه ها همه تو مهمونی ها به شکل (ن) مینشستند. جلو و بقیه روبروش! یعنی اون نقطه تلویزیون ، بقیه دور اون. اما الان ها همه تو مهمونی ها اینجوری مینشینند : : : : : : : : : : . . هر کسی با گوشی خودش ( : ) !! 🔻اگه گفتی اون دو نقطه تنها آخر کیا هستند!!😔 و هستند که گوشی ندارند اگه هم دارند اینترنت و تلگرام ندارند! همونها که قبلا برای جمع های مهمونی خاطره تعریف میکردند و الان متعجبانه به دیگران نگاه میکنن!! همونها که کم کم از بین ما میرن و ما یادمون میره یه زمانی پیش ما بودن😔 به احترام بزرگترها در مجالس و مهمونی ها گوشی هامون رو از جیبهامون درنیاریم 🙏🏻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسین یکتا: برا خدا ناز کن؛ شهدا برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید! حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟ تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه.👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهــادتـــــ🕊 ... بالاترین درجه‌ای است ڪہ یک انسان می‌تواند به آن برسد و با #خونش پیامی می‌دهد به بازمانـدگان راهش ... #التماس_دعای_شهـــــادت ❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
یادت باشد اے آب! شـ‌هادت دهے بہ تاریخ؛ یاران آخرالزمانےِ مـ‌هدے، دست شستند از دنیا.. بےدل ڪہ گردیدند، دل بہ تو زدند! و خودت، خوب مےدانے، ڪدام‌شان آمدند.. و ڪدام ماندند؛ بہ گمنامے.... @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 4⃣8⃣
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 5⃣8⃣ ابراهیم گفت:ببخشید خانم دکتر .این چند روزه ،حسابی به زحمت افتاده اید!😢 نفرمایید حاج آقا...زحمت را شما می کشید که جلو این یزید ایستاده اید.ان شاالله که پیروز میشوید.😊 ان شاالله!..خداحافظ☺️ به سلامت.👌 تا به خانه ی خودشان برسند،ابراهیم گفت: ((این طوری که نمی شود.))😢 چه کار کنیم؟🤔 صبر کن با یکی از بچه ها مشورتی بکنم.او یک خانم محترمی را می شناخت که می تواند پیش تو بیاید تا تنها نباشی.☺️ ژیلا فکر کرد:((چه خوب!))😊 و البته حرفی نزد.ابراهیم روز بعد پیش از رفتن به منطقه رفت آن خانم را پیدا کرد و با او قرار گذاشت وآوردش به خانه و گفت:😊 ادامه دارد..... 🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀 ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
طعم شيرین پدر شدن☺️ «... کمی پس از پایان عملیات رمضان بود که اولین بچه مان به دنیا آمد. اسم او را «محمدمهدی » گذاشتیم🙂. صبح روزی که مهدی داشت متولد می شد، که در راه عزیمت از خوزستان به سمت تهران بود، از قم تماس گرفت و جویای حال ما شد🍃. من در شهرضا بودم. با آن که به خاطر وضع حمل حال مناسبی نداشتم، از مادر خواستم تا به او حرفی نزند. نمی خواستم سبب نگرانی بشود.😞 همان روز، محمدمهدی به دنیا آمد و در تماس بعدی ، خبر تولد بچه را به او دادند.☺️ سپیده ی صبح بود🌤 که او خودش را به شهرضا رساند و از سلامتی من و مهدی خوشحال شد. من در بستر دراز کشیده بودم و مهدی کنارم خوابیده بود. که وارد اتاق شد، سریع رفت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند😕 و سجده ی شکر مفصلی هم کرد. بعد آمد پیش من و بچه را در آغوش گرفت. از او پرسیدم: این دیگر چه سرّی است؟ با خنده گفت: اول شکر نعمت اش☝️ را به جا آوردم، حالا هم از خود نعمت بهره می برم و صورت مهدی را بوسید.☺️❤️ راوی:همسرشهید ❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#سحـر_سیزدهـمـ🌹 سحر سيزدهم ياد عقيق يمنم ياد شير نر ارباب كريمم #حسنم به رخ ماه و دلآراش اَجِرنا يا رَب نام #قاسم بنويسيد به روی كفنم http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٩ #رمز_شكستن_قفل_و_پيدا_كردن_شهيد .... 🌷يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى
🌷 ١٠ !!! 🌷عید غدیر که می شد خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا...؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند، به یکی بگویند؛ سید ...البته کار که به همین جا ختم نمی شد. 🌷ایستاده بودیم بیرون چادر، یک دفعه دیدیدم چند نفر دارند دنبال یکی از برادر ها می دوند. می گفتند: وایــــســــــا ســـید علی کاریت نداریم! و او مرتب قسم می خورد که من سید نیستم ولم کنید. تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدنش آش و لاشش می کردند. 🌷بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و گاهی هم لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن در می آوردند ... 🌷جالب اینجاست که به قدری جدی می گفتند؛ سید که خود طرف هم بعد که ولش می کردند، شک می کرد و می گفت: راستی راستی نکند ما هم سید هستیم و خودمان خبر نداریم، گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر سکه ٢٠ ریالی باشد و او هم سکه را می داد و غر می زد که: عجب گیری افتادیم، بابا ما به کی بگیم ما سید نیستیم ...؟ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f