eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 -ممد ... بدو پسر ... بدو بیااا حنا تموم شدااا... رفقا چرا بیکارین؟ نا سلامتی ایستگاه صلواتیه هاااا بلند صلوات بفرستین... . + اللللللهم ... . +سلام حسن چه خبره اینجا :) معرکه گرفتی؟ چرا داری تو دست بچه ها حنا میریزی؟ . -سلام حاجی مگه خبر نداری ؟ . +نه! چیو؟ . -امشب حنا بندونه دیگه . +حنابندون؟ حنابندون کی؟ . -هر کی که داماد نشده :) مگه امشب عملیات نمیای؟ . +چرا میام . -مگه قرار نیس بریم خط؟ . +خب اره . -خب اونجا عروسیه دیگه بزن و بکوب :) برقصون و بلرزون یه وضعیه اصنااا . +جدی؟ :) . -اره دیگ حاجی تازه بعضی از بچه هام اونجا داماد میشن و میرن خونه بخت :) خوشبخت میشن دیگه هم بر نمیگردن :) . +از دست تو حسن :) . -حاجی بیا واست بریزم ، وایسا نرو.. . +نمیخواد حسن جون ما خیلی وقته داماد شدیم... . . . . . . . بزرگ ترین اشتباهم اون شب عملیات بود... که از دست حسن حنا نگرفتم... همون شب حسن و بچه هایی ک حنا ریخته بودن آسمونی شدنو .... فقط من موندم...😔 بعد جنگ چهارشنبه ها همیشه حنا میبندم... اما... اینجا عملیات فرق میکنه... اینجا برای شروع حنا میبندم...😔😢 @hemmat_channel
#تلنـگــــــــــــر🔔🔔 برسد بدست👆کسانیکه عکس #شهدا را می بینند و عکس #شهدا عمل میکنند به تک تک استخوانهای این #شهید تفحص شده بدهکاریم #تکرار_میکنم ما به اینها بدهکاریم...بدهکار 🌸🍃 @hemmat_channel
❤️ 💙 🖋وقتي دلت با يکي نبـاشد ، نميتواني بنويسي !!🖋 حتي چند سـطر...! اما همين چنــد واژه هــم تسکينــــي ست بر هاي کهنــــه ام ... خـدا را شکر کـه اين يک متر پارچه با چهارخانه هاي ⚫️⚪️سفيـد و سياهش (چفيه)⚫️⚪️ از آن دوران مانده تا گـاهي مرا ببرد تا عمـق ِ خلوت ِ زيباي يک سنگر ..يک خاکريز ... خـــدا را شکــر ، در اوج ِ هاي شبانه ، "چفيــه ام" معجـري ميشــود برايــم، که مـرا پيــوند بزنـد از کـربلاي شلمچـــه تا 📿❤️ــــن.. تا کف العبــــ❤️ـــــــاس... تـــا ِ ربـاب .. تا تــــل ِ زينبيـــ❤️ـــــــــه.. تا ... کنــج خانه هاي سفيـد و سيـــاهش هنــوز دنج ترين جاست بــراي ناگفتــه هايم.. سجـــاده ي خــوبي ست برايم تا به هنگــام ِ رکــوع و ، ياد ِ عابــداني باشــم کــه قامت ِ صلاة شــان در دنيــا و ســلام صلاة شــان در ِ لقــــاء الله بود ... کس چه ميداند لذت ِ با چفيـه را ؟! جـز آنکس که شبي با آن به ايستـاده باشد 💙چفيـه ام را دوســت دارم ... چـــرا که هنـــوز زخمهـــاي روزگار بر تنــش مانده ... 🌹🌹هنــوز هم گاهي از روزنه ي زخـم هايش ميتوانـم وصــل شوم به خـــاکريز.. به ..🌹🌹 🌌به شبهـــاي ... به هــق هــق هاي شبانه.. 🍃به ِ قنــوت ها ... به بچــه ها ... هنــوز برايم قداست دارد ام ... و قــداستش بدان خــاطر است کــه هنــوز از تک تک خــانه هايش ، نــــــواي : 📣" هــر که دارد هـــوس ِ کــرب و بلا بسم الله " مي آيـــد.📣 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 @hemmat_channel
🌸 و 🌸 ✅ 🌸 ✅ 📣 بخشی از سخنرانی - فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) پس از پایان : 🔊 . . ما در این عملیات، خیلی از عزیزان را از دست دادیم. خیلی از بچه های مؤمن، شریف و دریادلِ ما در این عملیات بزرگ در گمنامی به رسیدند. آنان خیلی عظمت داشتند، فقط خدا است که عظمت آنان را می داند؛ ما قادر به درکِ این عظمت نیستیم؛ زیرا از حقایق عالم غیب بی خبریم. شهدایی گرانقدر مانند: - برادر اکبر حاجی پور= فرمانده تیپ یکم عمّار - برادر مهدی خندان= معاون این تیپ (عمّار) - برادر علی اصغر رنجبران= معاون تیپ سوم ابوذر - حاج عباس ورامینی= مسئول ستاد لشگر - برادرمان غلامرضا نظام آبادی= معاون گردان حمزه - برادر ابراهیم علی معصومی= فرمانده گردان کمیل - برادر میرحمید موسوی= معاون گردان مسلم ابن عقیل و تمامی که همه آنها سردار بودند و دلاورانه به فیض نائل آمدند. ما چاره ای نداریم جز اینکه مَرد باشیم و راه این را ادامه بدهیم. شما برادران در طول این شش ماه در جبهه وقایع و حوادث بسیاری را از نزدیک دیدید و درس های بزرگی آموختید. شما خود شاهد بودید که سردار شجاعتان «اکبر حاجی پور» چگونه شد. شما دیدید که شیر کوهستان «مهدی خندان» چگونه بر روی قله ۱۹۰۴ به رسید. امروز، شما با کوله باری از خاطرات و درس های عبرت به شهرها و خانه هایتان باز می گردید. این مسئولیت بزرگ، بر دوش شماست تا آنچه را که در این شش ماه شاهد بودید، برای مردمی که در پشت جبهه تشنه دانستن این حقایق هستند، بازگو کنید و در تاریخ، برای نسل های آینده، به یادگار بگذارید. ان شاءاللّه بتوانید ٬ راه عزیزانی مثل و و و و همه شهیدان عزیز این عملیات را، محکم و پر قدرت ادامه بدهید. و بدانید ای عزیزان ما در پیمودن این راه باید ثابت قدم باشیم» ✅ ✅ ✅ ۱۳۶۲/۹/۱۳ . . 📖 📚 منبع: کتاب به روایت همت ص ۹۵۳و ۹۵۲ @hemmat_channel
🍃💔 #شهدا اینقدر مهربانند که دست من و شما رو میگیرند و تو سفره پربرکت #شهید و #شهادت دعوت میکنن...💔 مطمئنا کسی که #خالصانه و با تمام وجود بهشون #متوسل بشه دست خالے بر نمیگرده😔👌👌 #آےشهــــدا #گاهےنگاهے💔😭😭 @hemmat_channel
#شہـیدگمنام{💚} نہ #پلاک شناسایـےدارَم🎗 نہ #رمـز شب میـدانم💫 نہ #راه_برگشت رامیشناسم😭 . . آواره میـان #گناهان مانده ام😓🖐 #شہـدا اگربه دادم نرسیـد ازدسـت رفتہ ام💔 @hemmat_channel
❣ 🌹🍃به بهشت خوش آمدی! اینجا سرزمین ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند 🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند.. اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی به مشام میرسد 🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو! در ، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست.. از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند! شرهانی بوی میدهد...بوی (ع) 🌹🍃در گرمای جان فرسای خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم 🌹🍃از صدای روضه های (س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری.. چه عجیبی دارد اینجا! شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند.. و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب مادرند! 🌹🍃 دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند 🌹🍃 و ! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای و دلبستگی را خواهی فهمید‌ پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی ها را به خود خواهی گرفت. اینجا عجیب بوی میدهد! 🌹🍃 در تو را میخواند به جهاد و ایستادگی کنار که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد 🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده. در این رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید باشی و با پای عشق قدم در راه نهی 🌹🍃از خاکی شدن نترس! با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای می آید! پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند... 💔 کاش میشد همیشه اونجا موند! ❣ 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
🌸 😢😢🌸 ↘ ساعت ۱:۳۰ بامداد دیروز بود.( ۸ فروردین ۱۳۹۸ ) دایرکت صفحه را که باز کردم، عزیزی برای عکس استوری نوشته بود: این یه «مهدی باکری» نیاز داره یه «مهدی زین الدین» «احمد کاظمی» «خرازی» اصلاً خیلی حسی و دلی نوشته بود. ازش پرسیدم: با همۀ این آشنا هستید؟ گفت: «خوشبختانه بله.» اسمش علی بود. ۳۷ ساله از «اسلامشهر». یکهو بی مقدمه گفت: « من شفا گرفتۀ قبر خالی هستم.»😢 ارادت عجیبی هم به داشت. خلاصه ما گوش شدیم و او زبان که: «... ۱۲ سال داشتم. از بدم می آمد؛ چون دلیل اعتیادم را انقلاب کردن آنها می دانستم. آن روز با خانواده ام بحثم شد و از خانه زدم بیرون. مقداری خریدم و تصمیم گرفتم بروم 😢. گفتم می روم آنجا و با کشیدن به آنها اهانت و خرابشان می کنم.😩😏 برای اولین بار بود پایم را داخل گلزار شهدا می گذاشتم. زمان خدمت سربازی از زبان فرمانده مان یک چیزهایی از شنیده بودم و فقط از او خوشم می آمد.😉 رفتم داخل که جایی برای نشستن پیدا کنم. روی یک صندلی سیمانی نشستم. نگاهی به دور و برم کردم که کسی نباشد. 😐 را سیگاری بار کردم. ناگهان دیدم بالای سر قبری، عکس را زده اند.😢 پیش خودم گفتم: «برای چی عکس خود را نزده اند و عکس را زده اند!!!؟»؛🙄 در حالیکه قشنگ بهم زل زده بود و نگاه خوشگلی داشت!!!...😢 نگاهم که به سنگ قبر افتاد، واقعاً خشکم زد!!! دیدم نوشته: خودش بود! !! آنجا قبر بود!!! در حالیکه من اصلاً و ابداً نمی دانستم قبر او کجاست!!!!😢😢 همانجا بهش گفتم: «ببین! تو خودت می دانی من از شماها دل خوشی ندارم. الآن هم برای دعوا آمده ام اینجا! ولی خدایی از تو یکی خوشم می آید!! اگر رفاقت سرت می شود، بدان که از خسته شده ام. هیچی هم ندارم؛ حتی آبرو و اعتبار. این ها را بهم بده!...😭😢😏 از آنجا که برگشتم، یکی از دوستانم را دیدم. گفت: یک جایی هست به نام که رایگان ترک می کنند. بیا به آنجا برویم. خلاصه رفتم و ترک کردم و الآن ۱۰ سال است که پاکم...😌 به سال نرسیده، اعتبار هم پیدا کردم.🙂 طوری شد که الآن مسئول امور مالی هیئت محله مان هستم و آبرو و اعتباری کسب کرده ام که فکرش را هم نمی کردم.😋 بچه دار هم نمی شدم. با توسل به خدا یک پسر بهم داد که الآن هشت سالش هست و عاشق هیئت...» 😢😊 🌷 😘 🌿 💠 با اجازۀ علی آقای عزیزم نگاشته شد. ☺️ @hemmat_channel
#رسم_رفاقت❤️ دوستے با #شهدا دوطرفه است... اگر تو با آنها باشے، آنها نیز با تو خواهند بود! #صبحتان_شهدایے✨🍃 #سردار خیبرشهید حاج محمدابراهیم همت🌸 @hemmat_channel 🕊
♡ شهدا... معلمان حقیقی؛ نگاهت، معبری است به سوی بهشت، درهای بهشت باز میشود وقتی که دُرّ کلامت به جان نور میبخشد و با تو قلب دانش یافتگانت راه ملکوت را طی میکنند. سلام بر #عارفان‌عشق و معلمانی که راههای آسمان را به دانش آموختگان راه شهادت نشان دادند. #روزتون‌مبارک #اسطوره‌های‌تکرار‌نشدنی #شهدا #همت ❤️ @hemmat_channel
#پس_زمینه #شهدا #شهید_همت😍😍😍 تقدیم به عاشقای حاج همت @hemmat_channel
. |•خـداوند در سوره نـساء آیه ۶۹میفرماینــد: "حسن اولئڪ رفیـقا" |.اینها رفیــق های خوبی هستند.|😉 بعد در سوره آل عمـران علــتش را میفرمایند:) "زنده اند، ازآنها ڪار برمی آید؛ چون عندربهم یرزقون وآرامش بخــش هستــند"😌☝ وبه این سـه دلیل‌خـدا به ‌شــهدایـ💔ــش میبــالد. |•♥️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
مثـل #شـــــهدا بودڹ سخــت نیست ⇦مثل شهدا موندڹ سختہ راه شـهدا رفتڹ یعنـے همیڹ آناڹ کہ‌حسابشاڹ پاک است راحـَت میمیـرند! و آنها کہ بـے حسابنـد با شـــــهادت.. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 24 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارست
25 💢تازه کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام بود. خیلی‌ها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویش‌ها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلی‌ها مهم است. اما عباس باید این را زیر پا می‌گذاشت. 💢آتش درونش هر لحظه می‌شد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همه‌چی هماهنگه» 💢یک‌بار با آن و حالش زنگ ‌زد و گفت:«حسین! گذرنامه‌ها رو کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از !» 💢ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق می‌افتاد. خیلی از را به ایران آورده بودند و از بچه‌های ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ بود. و عباس از دنیا دل کنده بود. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 8⃣3⃣ 💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج) 🔰خیلی
9⃣3⃣ 🔰محمدحسین خیلی دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه🙁 می‌گفت: ‌ای کاش من هم در بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید😔 🔰یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر⚰ دوستان شهید حرمش شهیدان کریمیان🌷 و امیر سیاوشی🌷 را آوردند و در به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. 🔰ارتباط خاصی با داشت و همیشه کلام شهدا را نصب‌العین خودش قرار می‌داد👌 محمد بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد💪 که به برود. 🔰یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می‌کنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به (ع) می‌گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی‌ من به فدایت❤️، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو❓ همان که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است😊 همه عالم محضر خداست. 🔰گفت: وقتی راضی هستی یعنی همه راضی‌اند. عاشقانه💖 تلاش کرد برای رفتن، اعزام‌ها خیلی راحت نبود. یک روز -صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر ساکش را بسته و می‌خواهد برود🚌 🔰رفتم و گفتم: می‌روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس📸 با هم بیندازیم. عکس‌ها را که انداختیم، و راهی‌اش کردم. وقتی رفت گفتم با برمی‌گردد اما مصلحت خدا بر این بود که برگردد. 🔰وقتی از آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و بیشتر شده بود✅ می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن که در سوریه ایجاد شده در ایران🇮🇷 پیاده شود. می‌گفت: تا زنده‌ایم است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند👊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 8⃣3⃣ 💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج) 🔰خیلی
9⃣3⃣ 🔰محمدحسین خیلی دوران دفاع مقدس را می‌خورد. با غبطه🙁 می‌گفت: ‌ای کاش من هم در بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید😔 🔰یکی از برنامه‌های همیشگی‌اش زیارت و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر⚰ دوستان شهید حرمش شهیدان کریمیان🌷 و امیر سیاوشی🌷 را آوردند و در به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. 🔰ارتباط خاصی با داشت و همیشه کلام شهدا را نصب‌العین خودش قرار می‌داد👌 محمد بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد💪 که به برود. 🔰یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می‌کنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به (ع) می‌گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی‌ من به فدایت❤️، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو❓ همان که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است😊 همه عالم محضر خداست. 🔰گفت: وقتی راضی هستی یعنی همه راضی‌اند. عاشقانه💖 تلاش کرد برای رفتن، اعزام‌ها خیلی راحت نبود. یک روز -صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر ساکش را بسته و می‌خواهد برود🚌 🔰رفتم و گفتم: می‌روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس📸 با هم بیندازیم. عکس‌ها را که انداختیم، و راهی‌اش کردم. وقتی رفت گفتم با برمی‌گردد اما مصلحت خدا بر این بود که برگردد. 🔰وقتی از آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و بیشتر شده بود✅ می‌گفت: مامان نمی‌دانید چه خبر است؟ خدا نکند آن که در سوریه ایجاد شده در ایران🇮🇷 پیاده شود. می‌گفت: تا زنده‌ایم است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند👊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 1⃣4⃣ 🔰از بچگی یک خصوصیت اخلاقی‌ای که داشت، #حجب و #حیا و #غیرت
2⃣4⃣ 🔰اولین برنامه ی که بعد از فرمانده شدنش توی مسجد گرفت، نمایشگاه بود. 🔰یه روز بهم گفت: میخوام تو حیاط، نمایشگاه درست کنم. منم گفتم باشه ولی فکرنکنم بشه. آخه فضا جوری بود که نمی شد کار کنیم. گفت: "کار شهدا رو زمین نمیمونه"😊 🔰فردای اون روز شروع کردیم به کار. اولش هیچ کس نمی کرد تو فضای حیاط مسجد بشه اینقدر قشنگ کار کرد. ولی بعدش همه بودن. 🔰یادمه یکی از فرماندهان سپاه اومد برای سر زدن. واقعا لذت برد از این همه پشت کار و گفت واقعا کشیدین و کارتون قابل تحسینه 🔰یه کار که انجام داد این بود که تو نمایشگاه دفاع مقدس یه جایی که خیلی دید داشت، عکس که رفیقاش بودن رو زده بود. 🔰از جیب خودش تمام خرج نمایشگاه رو داد. بدون اینکه به کسی بگه ...🌹 🔰زمان بازدید از نمایشگاه که شد با عجله اومد تو حیاط گفت بریم. گفتم علی کجا؟ گفت: بریم به سر بزنیم. 🔰با چند نفر از ریش سفیدای محل به تک تک خانواده شهدا سر زد. خانواده هاشون خیلی شده بودن 🔰یاد اون موقع ها میفتم میگم واقعا علی برا از جون گذاشت که اسمونی شد ❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
ســـلام از امشـــب میخوام داستان واقعےِ دخـــتری رو بزارم ڪانال که به لطف متحول شدن و زندگے شون تغییر کرد ...😊😉 تمـــام داســــتان واقعے هست اما اســـامی مستعار.👌 🕊دوستان مےڪنم این داستان رو ڪه سعی میشه هرشب یک پارت بزارم بخونید نڪات خوبی هم داره که واقعا بدرد مون میخوره... ☺️ بسم الله...👇👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت نهم #کرامات_و_معجزات_شهدا بعد از معراج الشهدا رفتیم شلمچه. دیگه اینجا اوج خل و چل بازی هاشون
🌹قسمت دهم 😔فقط جیغ میزدم گریه میکردم. با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : تو رو خدا من ببرید شلمچه از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون. آقای محمدی و حسینی هم بینشون بود محمدی: خانم معروفی بازم میخواید را مسخره کنید؟ - آقای محمدی تو رو خدا، تورو به همون منو ببرید شلمچه. +شلمچه دیگه تو برنامه ما نیست. از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت، بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه. همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخواند 🍃اونروز که کلا حالم بد بود. فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم. روز دوم ما را بردن خودشون میگفتن یه حاج ابراهیم همت نامی اینجا شهید شدن. 💫یاد خوابم افتادم... حاج ابراهیم، خدایا آینده من چی خواهدشد... ادامه دارد... ✅اسامی بجز مستعار هست و روایت تمام هست http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت سیزدهم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🍃رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم. تا زدمش به برق صداش بلند شد، گ
🌹قسمت چهاردهم در باز کردم دیدم زینب پشت دره. و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست. دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد. تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم. -برات شربت بیارم میام +شربت؟؟؟ من روزه ام عزیزم -روزه؟ روزه چیه ؟ + هیچی عزیزم بیا بشین حنانه. ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست، حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه مفقودالاثر میشن. 😔بابام که خودت میدونی مفقودالاثره. حنانه ببین من نمیدونم بین تو چه قول و قراری هست... 👌اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی چشممه که به مسئولا اصرار کردی تا بردنت. دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم. ⚠️من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم. +حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت چندشب دیگه شبهای قدره، بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا؛ اینم شماره من...منتظر تماست هستم. 🍃زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد، رفتم سر کمد لباسام. اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام. ☺️دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم. 🍃سه چهار روز بود کارم شده بود و بذارم جلوم و گریه کنم. بعد از سه چهار روز گریه شماره گرفتم. -الو سلام زینب... ... ✅روایت واقعی هست اما نام ها وادرس ها مستعار هست بجز نام و خود http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_105145778.mp3
4.08M
احساسی 🍃رفیق همیشگی خونه های شهر هنوز تابوته😭😭😭 🍃نسیمی که می وزه به خونه های شهر بوی باروته😭😭 شهیدا کمک کنین شما که حسابی مردین😭 شهیدا کمک کنین شماکه ولم نکردین😭 شهیدا کمک کنین شماکوه دردین😭 نامرد نیستم من اون کسی که خطو ول کرد نیستم😭😭😭 یا ثارالله😭😭 خیلی قشنگه😭😭 🎤 التماس دعا😭😭😭 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 📮نشردهید،رسانه فرهنگ شهادت باشید📡
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت بیستم #کرامات_و_معجزات_شهدا 👤زینب : حنانه میای بریم مشهد؟ -آره عزیزم؛ زینب... +جانم -میگم
🌹قسمت بیست ویکم 🚌با اتوبوس میرفتیم مشهد اما من فقط بغض و سکوت بودم. بالاخره رسیدیم شهر مشهد اول رفتیم یه هتل منو زینب تو یه اتاق بودیم. زینب : حنانه یه ذره استراحت کنیم ناهار بخوریم بریم حرم. -دیر نیست؟ +خب خسته ایم یه ذره استراحت کنیم تا عصر میمونیم حرم -باشه 🍽بزور برای جلوگیری از ضعف کردن چند قاشقی خوردم. هتلمون نزدیک حرم بود، ورودی حرم بودیم زینب گفت باید اذن دخول بخونیم. 😕من عربی بلد نبودم، ماتمم گرفته بود چه جوری بخونم. انگار یکی از تو درونم داشت اذن دخول میخونه 😭❤️وارد صحن رضوی شدیم همین که چشمم به گنبد طلا خورد اشکام جاری شد. زینب سلام امام رضا (ع) را بلند خوند منم باهاش تکرار کردم. زینب پاشد نماز بخونه اما من نماز خوندن بلد نبودم😔 +حنانه میای بریم جلو -نه من میترسم خیلی شلوغه +باشه پس تا تو نماز بخونی منم میرم زیارت -باشه 🌹زینب که رفت زانوهام بغل کردم و گفتم : 😔آقا منو آوردن اینجا. من نماز خوندن بلد نیستم خودت کمکم کن... ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌹قسمت سی وچهارم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🌐صفحه های گوگول تمام شد و من اشکام پشت سر هم میبارید... ❤️ح
🌹قسمت سی وپنجم #کرامات_و_معجزات_شهدا -پاشو پاشو زینب زینب:إه کجا دیونه شدی -میخام برم شهرضا 😔 +ای خدا این دختر جنی خولی شد چرا یهویی؟ تو اصلا میدونی شهرضا کجاست؟ -خب میرم پیدا میکنم +الله اکبر، حنانه جان سخته اینهمه راه طولانی را دوتایی بریم بذار زنگ بزنم داداشم 👌منو زینب باهم رفتیم خونم داداش زینب، یه ساعته خودش رسوند. زینب پشت ماشین، پیش من نشست سرمو به بغل گرفت 😢اشکام میومدن، بعداز ۷-۸ ساعت رسیدیم ورودی اصفهان. حسین آقا ورودی شهر از یه نفر آدرس جاده شهرضا را گرفت، یک ساعتی با سرعت متوسط طول کشید برسیم. 🍃🌸تو حیاط امامزاده شهرضا مزار #شهدا بود. بخاطر بدبودن حالم سرم گیج میرفت که یهو پیداش کردم. دویدم سمت مزار، خودم انداختم رو مزار.... ادامه دارد... #حنانه #شهید_محمد_ابراهیم_همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
♡براے 🌱 ! حاج حسیݩ یڪتا: برا خدا ناز میکردݩ! نمےڪردن⛔️ ۅلےعۅضش برا خدا ناز مۍڪردݩ، ❤️ـخدا هم نازشۅنۅمی‌خرید...🦋 خۅرد، رسیدݩ بالاسرشـ، گفٺ : مݩ دلم نمےخواد بشم! گفتݩ یعنۍ چے؟ 😳 نمیخواۍ شهید بشے؟ برا خدا دارۍ میکنے؟ 🕊گفټ آره، مݩ نمۍخۅام اینجورے شهید بشم. مݩ مےخۅام مثل بشمـ💔 حاج احمد حرڪټ ڪرد سمت ، هم حرڪټ ڪرد، هم حرڪٺ ڪرد، سه تایےباهم... یهـ دفعه یهـ اۅمد خۅرد ۅسطشۅݩ؛ دیدݩ حاج احمد ارباً اربا شده. 😔😔 همه‌ۍ حاج احمد شد یهـ دۅسټ دارےبراخدانازڪنۍ، خدا همـ بخرتټ؟! ... ❥❁ ...😔✋🏻 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
••🕊•• #بسم‌رب‌الشهداء‌والصدیقین... در تفحص #شهدا، دفترچه یادداشت یڪ شهید #شانزده‌ساله پیدا شد ڪه #گناهان‌هرروزش را در آن یادداشت ڪرده بود...!😞😢 گناهان یڪ¹ روز اوعبارت بودند از: * #سجده نماز ظهر طولانی نبود..!😭 * زیاد خندیدم!😞 *هنگام فوتبال شوت خوبی زدم ڪه از خودم خوشم آمد!😢 ما چقدر ازنظر عقلی از این شهید شانزده ساله کوچکتریم؟😒 و چقدر از نظر سنی ازشون بزرگتریم😣 #دیدی حالا بزرگی به سن و سال نیست...😩 تاحالا شده فکر کنی/ـــَ م/ به گناهات/م/..؟ #بیا گناهامونُ تو دلمون با گناهاش مقایسه ڪنیم...😞 #هیچی‌نگیم بهتره... #گناهان‌یڪ‌روز‌...💔 #دیدی‌چقدر‌فرق‌داریم‌باهاشون...😰 #دیدی‌شهیدا‌همینطوری‌شهید‌نشدن..؟!😫 #دیدی‌دل‌خدا‌روهم‌بردن.. 😰 اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f