هدایت شده از ﴿استورےخونه﴾
#چالشعڪسرفیقشهید♥️
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#شرڪتڪننده8⃣1⃣》
#سینبزنبرندهشی🎁🌱
چالشدرڪاناڸ⇩
⇝❥❀@M_a_j_n_o_n315❀❥⇜
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣7⃣ فصل_نهم گ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣7⃣
#فصل_نهم
قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.»
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می کنی!»
می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شکرت. خدایا شکرت!»
خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «می روم بچه ها را خبر کنم. امام دارد می آید!»
این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.»
برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣7⃣
#فصل_نهم
مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.»
خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم که خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد.
خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!»
رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست کنار سفره و گفت: «الان می خورم.»
خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.»
نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد.
خدیجه آرام آرام خوابش برد.
بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت: « خوردم.»
صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1_468045400.mp3
4.73M
#رزق شب جمعه😭😭
اشکاتون جاری شد التماس دعا😭
#روایتگری شهدایی😭
خیلے قشنگه😭😭
حتماگوش کنید ....👌
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره
در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود 👌
شهید دستواره به همراه لشکر محمد رسولالله (ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم اشغالگر قدس قرار گرفته بودند، راهی این کشور شد. بعد از بازگشت به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود. در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده لشکر محمد رسولالله (ص)، شهید حاج محمد ابراهیم همت و واگذاری فرماندهی به شهید کریمی، بهعنوان قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) منصوب شد
👇
⭕️شهیدی که پس از یازده بار مجروحیت شهید شد 😞😭
💠با آنکه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت، خستگیناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود. او اکثر نبردها به جز مواقعی که مجروح شده بود، حضور داشت و در شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن در کنار رزمندگان حضور داشت و از نزدیک به هدایت عملیات میپرداخت.😭
ادامه دارد....😔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دوستان همگی التماس دعا 😔😔😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود
👇👇👇
💠دستواره تا هنگام شهادت ۱۱ بار مجروح شده، ولی هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای یک که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد، جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه باز گشت. 😞وقتی به وی گفته میشود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد برمیگشتی، در جواب میگوید: «به آنها گفتهام کنار قبر حسین، قبری را برای من خالی نگهدارید.»😌😢
💠سرانجام در تاریخ ۱۳ تیرماه ۱۳۶۵ پس از ۱۰ روز از شهادت برادرش در عملیات کربلای ۱ روز آزادسازی شهر مهران از چنگ دشمن، به خیل شهدا پیوست.😭😢😭😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به جانبازان سرافراز که روزی چند بار
طعم شیرین شهادت را میچشند...😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#زندگینامه_شهدا
احمد در ۱۵ فروردین سال ۱۳۳۲ در جنوب تهران به دنیا آمد .
پدرش در بازار شیرینی فروشی داشت و احمد در کنار تحصیل به پدرش کمک می کرد ، در سال ۵۱ موفق به اخذ دیپلم شد و برای خدمت به شیراز و سپس به سرپل ذهاب اعزام گردید .
در سال ۵۶ در دانشگاه علم و صنعت رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد .
قبل از انقلاب به فعالیت های سیاسی و حزبی مشغول بود و در سال ۵۴ توسط ساواک دستگیر و ۵ ماه در زندان بود .
بعد از انقلاب مسئول تشکیل کمیته انقلاب شد و با تشکیل سپاه وارد این ارگان شد .
در سال ۵۷ در پی ناآرامی های کردستان به سنندج رفت و در آزاد سازی پاوه و کرمانشاه نقش بسزایی داشت .
در دی ماه سال ۶۰ تیپ ۲۷ محمد رسول الله را به رهبری شهید همت راه اندازی کرد و در عملیات بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر فعالیت گسترده ای انجام داد .
در اواخر خرداد ۶۱ برای ماموریتی به همراه ۳ تن از دیپلماتهای ایرانی به لبنان و بیروت عازم شد و در ۱۴ تیر توسط یک گروه صهیونیسم ربوده شد و هنوز پس از ۳۸ سال هیچ نشانه ای از آنها نیست....
#جاویدالاثر_احمدمتوسلیان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🚕فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید : احمق
ما که جلوی دیگران میپیچیم : زرنگ
🤡کسی جواب تلفن ما را ندهد : بی معرفت
ما که جواب ندهیم : گرفتار
👥فرد بلندتر از ما : دراز
کوتاهتر از ما : کوتوله
همکار جزئی نگر : ایرادگیر و وسواسی
ما جزئی نگرتر باشیم : دقیق
🥛فردی لیوان آب ما را چپه کرد : کور
پای ما به لیوان دیگری خورد : شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده
🌎دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
1_467100598.mp3
8.91M
.
اربعین اوضاع چجوریه حسینع؟😭
کار من امسال صبوریه حسین،
دارم میمیرم😭
🎧 تك| من ايرانم تو عراقي چه فراقی😭
🎤 #محمدحسین_پویانفر
دوری و دوستی سرم نمیشه😭
هیچ جا برا من حرم نمیشهو
دارم میمیرم😭
خیلے قشنگه😭
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣7⃣
#فصل_نهم
گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.»
یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.»
خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f