#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره
در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود 👌
شهید دستواره به همراه لشکر محمد رسولالله (ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم اشغالگر قدس قرار گرفته بودند، راهی این کشور شد. بعد از بازگشت به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود. در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده لشکر محمد رسولالله (ص)، شهید حاج محمد ابراهیم همت و واگذاری فرماندهی به شهید کریمی، بهعنوان قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) منصوب شد
👇
⭕️شهیدی که پس از یازده بار مجروحیت شهید شد 😞😭
💠با آنکه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت، خستگیناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود. او اکثر نبردها به جز مواقعی که مجروح شده بود، حضور داشت و در شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن در کنار رزمندگان حضور داشت و از نزدیک به هدایت عملیات میپرداخت.😭
ادامه دارد....😔
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
دوستان همگی التماس دعا 😔😔😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود
👇👇👇
💠دستواره تا هنگام شهادت ۱۱ بار مجروح شده، ولی هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای یک که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد، جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه باز گشت. 😞وقتی به وی گفته میشود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد برمیگشتی، در جواب میگوید: «به آنها گفتهام کنار قبر حسین، قبری را برای من خالی نگهدارید.»😌😢
💠سرانجام در تاریخ ۱۳ تیرماه ۱۳۶۵ پس از ۱۰ روز از شهادت برادرش در عملیات کربلای ۱ روز آزادسازی شهر مهران از چنگ دشمن، به خیل شهدا پیوست.😭😢😭😢
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به جانبازان سرافراز که روزی چند بار
طعم شیرین شهادت را میچشند...😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#زندگینامه_شهدا
احمد در ۱۵ فروردین سال ۱۳۳۲ در جنوب تهران به دنیا آمد .
پدرش در بازار شیرینی فروشی داشت و احمد در کنار تحصیل به پدرش کمک می کرد ، در سال ۵۱ موفق به اخذ دیپلم شد و برای خدمت به شیراز و سپس به سرپل ذهاب اعزام گردید .
در سال ۵۶ در دانشگاه علم و صنعت رشته مهندسی الکترونیک پذیرفته شد .
قبل از انقلاب به فعالیت های سیاسی و حزبی مشغول بود و در سال ۵۴ توسط ساواک دستگیر و ۵ ماه در زندان بود .
بعد از انقلاب مسئول تشکیل کمیته انقلاب شد و با تشکیل سپاه وارد این ارگان شد .
در سال ۵۷ در پی ناآرامی های کردستان به سنندج رفت و در آزاد سازی پاوه و کرمانشاه نقش بسزایی داشت .
در دی ماه سال ۶۰ تیپ ۲۷ محمد رسول الله را به رهبری شهید همت راه اندازی کرد و در عملیات بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر فعالیت گسترده ای انجام داد .
در اواخر خرداد ۶۱ برای ماموریتی به همراه ۳ تن از دیپلماتهای ایرانی به لبنان و بیروت عازم شد و در ۱۴ تیر توسط یک گروه صهیونیسم ربوده شد و هنوز پس از ۳۸ سال هیچ نشانه ای از آنها نیست....
#جاویدالاثر_احمدمتوسلیان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🚕فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید : احمق
ما که جلوی دیگران میپیچیم : زرنگ
🤡کسی جواب تلفن ما را ندهد : بی معرفت
ما که جواب ندهیم : گرفتار
👥فرد بلندتر از ما : دراز
کوتاهتر از ما : کوتوله
همکار جزئی نگر : ایرادگیر و وسواسی
ما جزئی نگرتر باشیم : دقیق
🥛فردی لیوان آب ما را چپه کرد : کور
پای ما به لیوان دیگری خورد : شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده
🌎دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
1_467100598.mp3
8.91M
.
اربعین اوضاع چجوریه حسینع؟😭
کار من امسال صبوریه حسین،
دارم میمیرم😭
🎧 تك| من ايرانم تو عراقي چه فراقی😭
🎤 #محمدحسین_پویانفر
دوری و دوستی سرم نمیشه😭
هیچ جا برا من حرم نمیشهو
دارم میمیرم😭
خیلے قشنگه😭
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣7⃣
#فصل_نهم
گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.»
یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.»
خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣7⃣ #فصل_نهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣8⃣
#فصل_نهم
خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.»
بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺راوی : حاج جابر اردستانی از فرماندهان گردان کمیل لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 🔹عملیات مسلم ابن عقیل
🔺راوی : حاج جابر اردستانی
از فرماندهان گردان کمیل
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🔹عملیات مسلم ابن عقیل
منطقه سومار
مهرماه ۱۳۶۱
📍قسمت نهم
البته من یک شب قبل از عملیات خوابی را دیدم . برای روحانی گردان گفتم. که در خواب دیدم امام حسین سوار بر اسب در جلو و گردان هم پشت سر ایشان در جنگ با دشمن بودیم ولی هیچ کس سر نداشت. و این موضوع را تاکید کردند مطرح نکنید که شاید تو روحیه افراد تاثیر منفی بگذارد.
بعد از اتمام کار ، نیروهای گردان ما را سریعا مرخصی دادند. ولی گردان های دیگه مدتی در خط پدافندی ماندگار شدند. ما هم بعد از اون اومدیم دوکوهه که یواش یواش آماده عملیات والفجر مقدماتی و.... بشیم. واقعا لحظات سختی بود و نمیشود بصورت شایسته و بایسته اون ایام و لحظات را تعریف کرد.
بضاعت ما همین است. امیدوارم که تونسته باشم شما را برای لحظاتی به اون روزها و یاد دوستان شهید برده باشم. خسته شدین. ممنون از توجهتون. ان شالله بتونیم راه دوستان شهیدمون را به خوبی بپیماییم.
یا علی مدد.
جابر اردستانی
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلندشو علمدار، علم رو بلند کن 🖤😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🇮🇷جانباز سرافراز
سردار حاج جابر اردستانی
از فرماندهان گردان کمیل
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f