📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
عجب حال و هوایی داشت سنگر
عجب رنگِ خدایی داشت سنگر
نه جبهه! کوی مستان بود آنجا
نه سنگر! یک نیستان بود آنجا
غروبِ جبهه رنگِ ربَّنا داشت
لبم آهنگِ موزونِ دعا داشت
سرودِ ما اذان بود و توسّل
دلِ ما مستِ مینای توکّل
چه شد فریادهای میگساران
کجا رفت آن شُکوهِ لالهزاران
همه همسُو همه همگام بودیم
همه مست از میِ یک جام بودیم
درونِ سینه داغم شعلهوَر شد
گُلِ یادِ عزیزان بارور شد
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 1⃣
راوی: مادرشهید
پاییز سال 1333بود که با همسرم و جمعی از دوستان، قصد زیارت امام حسین علیه السلام را کردیم و راهی کربلا شدیم. آن موقع ابراهیم را باردار بودم، خیلی ها مرا از این سفر منع می کردند، اما به خدا توکل کردم و به شوق زیارت اباعبدالله علیه السلام راهی کربلا شدم. با اتوبوس تا کرمانشاه آمدیم و از انجا به مرز خسروی رفتیم. راه بسیار سخت و طاقت فرسایی بود،با جاده های خاکی و ماشین های قراضه...
صبح روز بعد، ماموران مرزی عراق اجازه دادند که حرکت کنیم. هوا بسیار گرم بود و راه هم پر از دست انداز. از طرفی گرد وغباری که داخل ماشین میپیچید، کم کم حال مرا دگرگون کرد. تمام روز در راه بودیم و بلاخره پیش از غروب به کربلا رسیدیم. چشمهایم سیاهی میرفت و حالم به کلی بد شده بود.
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌹هفته دفاع مقدس گرامی باد
صلواتی هدیه کنیم به شهیدان و رزم آفرینان سلحشور هشت سال دفاع مقدس که امنیت امروزمان مرهون فداکاری دیروز آنهاست.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
•┈••✿🌸✿••┈•
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🥀🕊🌷🎋🌷🕊🥀
#مقام_معظم_رهبری
ما مدت #هشت_سال از حيثيت، ناموس، دين، تماميت ارضی ، مردم، انقلاب، حکومت، نظام اسلامی و قرآن #دفاع کرديم و چنين #دفاعی ، #مقدس است.
هفته #دفاع_مقدس و یاد و خاطره #شهدای هشت سال #دفاع_مقدس و #امام_شهدا گرامی باد .
#چهل_سالگی
#دفاع_مقدس
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🥀🕊🌷🎋🌷🕊🥀
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین 💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊 #برای_خدا_خالص_بود #خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت قسمت 1
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 2⃣
راوی: مادرشهید
با زحمت مرا پیش یک دکتر بردند. دکتر پس از معاینه گفت: بچه از بین رفته و تلف شده. مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت:اگه با اینها بچه سقط نشد،حتما بیاریدش تا عملش کنم.
حرف های دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دل شکسته شده بودم. علی اکبر خانه ای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من 15 روز تمام کنج خانه ، توی رخت خواب افتاده بودم. لب به هیچ قرص و کپسولی هم نمیزدم.
خیلی دلم گرفته بود. پیش خودم گفتم :این همه راه اومدی تا اینجا که امام حسین زیارت کنی،حالا اگر قرار باشه بچه رو هم از دست بدی، مردن یا موندن چه اهمیتی داره.
به علی اکبر گفتم که میخواهم بروم حرم. اما او مخالفت کرد و گفت:حال تو مساعد نیست، بیشتر استراحت کن تا به سلامت کامل برسی. هرچه او اصرار کرد، فایده نداشت. دیگر دلم بدجوری هوای حرم را کرده بود و طاقت در خانه ماندن نداشتم.
بلاخره علی اکبر مرا به حرم برد. تا نیمه های شب انجا بودیم، آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از او شفاعت خواستم. حسابی با امام حسین علیه السلام درددل کردم و به او گفتم: آقا من شفامو از شما می خوام، به دکتر هم کاری ندارم. من به شوق دیدار و زیارت شما رنج این راه رو به جون خریدم، حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم. بعد هم به رواق کوچک ابراهیم رفتیم و لحظاتی را هم در آنجا سپری شد.
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه میگم دردمو به رقیه💔😔
خیلی قشنگه😭😭😭😭
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f