🍃❤️
🌹امام حسين(عليه السلام) فرمودند:
👈حضرت مهدى داراى غيبتى است كه
گروهى در آن مرحله مرتد مى شوند
💞 و گروهى ثابت قدم مى مانند و
اظهار خشنودى مى كنند. افراد مرتد به
آنها مى گويند: «اين وعده كى خواهد
بود اگر شما راستگو هستيد؟»
ولى كسى كه در زمان غيبت در مقابل
اذيّت و آزار و تكذيب آنها صبور باشد،
مجاهدى است كه با شمشير در كنار
رسول خدا صلي الله عليه و آله جهاد
كرده است.
📗بحارالأنوار، ج 51، ص 133
@hemmat_channel
🍃❤️
هدایت شده از تـ ع ـجیل | TaaJiL
◎﷽◎
#یک_موضوع_ریاضی_زیبا...
شاید تا بحال این سؤال براتون زیاد پیش اومده كه
#جمعه روز #زوجه یا #فرده؟
جواب حقیقی این پرسش اینه...↶⇓⇓
جمعه نه فرده و نه زوجه...
بلكه تركیب فرد و زوجه
#یعنی روز "فر + جه"
♡اللهم عجل لولیک الفرج♡
⇐تعداد جمعه های یک سال 52 تاست...
⇐و تعداد روزهای یک سال 365 روز...
⇓⇓
بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه
365-52=3⃣1⃣3⃣
‼ چه پیام زیبایی داره...
یعنی #ای_شیعه و #ای_منتظر_ظـهور
در روزهای کاری هفته باید کاری کنی که جزء این 3⃣1⃣3⃣ نفر باشی
و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشی‼‼
سلامتي و فرج امام زمان(عج) #صلوات
أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
___________________
@taajil
🍃🌺🍃--------❤️----------🍃🌺🍃
🔻توبه دقیقه نود🔻
😔 بعضیها هستند که پشت سر هم #گناه میکنند.
👈 گناه... گناه... گناه...💔
❌ بعد هم با خودشون میگن: «حالا وقت هست، توبه میکنیم. خدا بزرگه.»❗️
📛 امّا حواسشون نیست که ممکنه #مرگ به سراغشون بیاد و اصلاً نتونند #توبه کنند.
☝️ از این گذشته،
✅ «توبه لحظهی آخری»
یا به قول معروف «توبه دقیقه نود»
اصلاً قبول نیست:👇👇
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ... أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا (نساء/۱۸)
💢 کسانی که تا لحظه مرگ، گناه و کارهای بد انجام میدهند،
💢 و هنگامی که مرگشان فرا میرسد،
💢 میگویند: «الان توبه کردم!»،
💢توبه این افراد قبول نمیشود.
💢 اینها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کردهایم.
بارِ سفر چه بستهای، مرگ خبر نمیکند
آنکه نبسته بارِ خود، در این سفر چه میکند
تا نرسیده لحظهی مرگ بیا و توبه کن
چونکه اجل فرا رسد، توبه اثر نمیکند
⚡️عجله کنیم تا دیر نشده...
@hemmat_channel
4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
شهیدی که بعد از شهادت،برگه امتحانی دخترش را امضا کرد!
✅ به نقل از دختر شهید:
«یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند.
بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم.
🔰وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم.
💠 ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم.
به فکر فرورفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟
💥 نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود.
وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد...
🌟در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم.
🍀به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم.
گفتم آقاجون کدام برنامه؟
گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند.
رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد.
می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه.
اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند.
🌻 آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم .
🌾این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم...
☀️صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود!
✅ وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود.
🔮خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم.
🌼پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
در مدرسه ماجرا را برای دوستم تعریف کردم، دوستم هم به من اطمینان داد که واقعیت دارد. او ماجرا را برای خانم ناظم تعریف کرد و گفت: که این اتفاق برای شهید صالحی افتاده، یعنی اسمی از من و پدر من به میان نیامد.
مادر، شهید را به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟
🌻 شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود.
✨همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
🌹علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد.
💠اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به "خود شهید مجتبی صالحی" است، اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.
✨با تایید مطلب، امروزه مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند..
📘به نقل از تبیان
📙باشگاه خبرنگاران جوان
🍃🌹🍃🌹
🆔 @hemmat_channel
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💝آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
✍ #دزدترین مردم «اَسْرَقَ النّاس» چه کسی است؟
🎯دزدترین مردم آن کسی است که از نمازش می دزدد.
❄️وقتی می خواهد به سجده برود،
❄️«سینِ» «سُبْحانَ رَبِّیَ الْأَعْلی وَ بِحَمْدِهِ» را قبل از رفتن به سجده،
❄️«حانَ رَبِّیَ الْأَعْلی» را در سجده،
❄️«وَ بِحَمْدِهِ» را هنگام بلند شدن از سجده می گوید.
❄️این نماز باطل است؛ زیرا به صورت عمدی طمأنینه در آن رعایت نشده است.
🎯ولی اگر عمدی نباشد، و اشتباهاً ذکر را زودتر گفته باشد،
❄️نمازش باطل نیست، می تواند ذکر را دوباره تکرار کند؛
❄️زیرا طمأنینه رکن است.
🎯کسی که از نمازش می دزدد و نمازش بدون طمأنینه است،
❄️نه رکوع صحیح دارد، نه سجده صحیح، نه بعد از نماز دعا دارد، نه تعقیب دارد،
🎯در واقع نمازش را مُچاله کرده و به گوشه ای پرتاب کرده است،
❄️مَثَل او مَثَل کسی است که لباس کهنه اش را در آورده و آن را مُچاله کرده و به گوشه ای پرت کرده است.
🎯بعضی ها هستند که تا نمازشان تمام می شود و سلام می دهند،
❄️سریع بلند می شوند و می روند،
❄️دستشان را بلند نمی کنند که از خداوند حاجتی بگیرند.
🎋شما همگیتان بعد از نماز یک دعا در محل نماز دارید که مستجاب می شود پس دست هایتان را بلند کنید و حاجت بگیرید. 🎋
@hemmat_channel
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
هدایت شده از تـ ع ـجیل | TaaJiL
1_16464197.Mp3
1.57M
اباصالح التماس دعا هرکجارفتی یاد ماهم باش😭😭😭
نجف رفتی کاظمین رفتی کربلا رفتی یاد ما هم باش😭
اباصالح یا ااباصالح😭😭😭
خیلی قشنگه😭😭😭
@taajil
5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠شهید شاهرخ ضرغام💠
❣سفر به مشهد❣
کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!😊
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.
فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.😞
خدایا منو ببخش!
💔 یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.💔
اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً عوض شد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.🌹
این گونه شد که خدا خوب خریدارش شد😍
@hemmat_channel
#تلنگر_از_نوع_شهدایی
#شـــهادت قسمــت ما میشــد اے کـاش...
❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛
"دلِ مــادر خـودم" را میشــــکنم
و در عـین حـال بر احوالِ
"دلِ مادران #شهدا" گریـه میکنم...
❌میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛
به نامحرم نگــاه میکنم!
و در عیـن حال هیات میروم
و بر امام حسین اشک میریزم
و از #شهدا دم میزنـم...
.
❌میترسـم از خـودم زمانی که؛
از اهل بیت و شهدا دم میزنـم
و نمـازم اول وقت نیست...
.
❌میترسـم از خودم زمانی که؛
عاشق #شهادت هستم
و اخلاق و ادب ندارم...
تکلیف مدار نیستم...
.
❌میترسـم از خـودم زمـانی که؛
از #عشقِ امام خامنه ای دم میزنـم
و به حرف ها و خواسته هایشان بی توجهـم...
.
❌میترسـم از خـودم زمانی که؛
#چادر سر می کنم
ولی گفتگو بانامـحــرم برایم عادی شده...
.
❌میترسم از خـودم زمانی کـه؛
حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد...
باید قتلگاهی رقم زد؛
باید کشت!!
منیت را
تکبر را
دلبستگی را
غرور را
غفلت را
آرزوهای دراز را
باید از خود گذشت!
باید کشت نفس را...
#شهادت درد دارد!
دردش کشتن لذت هاست...
امان از #نفس توجیه گر
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
✨﷽✨
🕊شهوت شهادت🌷
شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی گفت : چه کار داری میکنی ؟
چرا پلاکت رو میکنی؟
الان تیر میخوری، مفقود میشی؛ گفت :فلانی من هر چی فکر میکنم .امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم با این آتیشی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده
من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازه ی ما که بیاد مثلا جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه!
به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا شهوت شهادت دارم میخوام با کندن این پلاکه با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازهای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم. تیر خورد و مفقود شد . مفقود شد؟
اگه مفقود شد چرا خاطرهاش گفته میشود؟
چی برا خدا بود و تو ابر کامپیوتر خدا گم شد؟
خدا یه زیر خاکی هایی داره نگه داشته روز قیامت رو کنه خدا بگه دیدید ملائک خدا؟
ببینید این هم جوون بوده
اون جا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه
🎤روایت : حاج حسین یکتا
↶【به ما بپیوندید 】↷
___
🌍 @hemmat_channel
6⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
🔶اخلاص
💠 با ابراهیم از ورزش صحبت می کردیم. می گفت :وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می رفتم، همیشه با وضو بودم.
💠 همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دورکعت نماز می خواندم ،پرسیدم چه نمازی ؟!
گفت: دو رکعت نماز مستحبی! از خدا میخواستم یک وقت تو مسابقه ،حال کسی رو نگیرم!
💠 ابراهیم به هیچ وجه گرد گناه نمی چرخید.برای همین الگویی برای تمام دوستان بود.
💠 حتی جایی که حرف از گناه زده می شد،سریع موضوع را عوض می کرد.
💠 هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریقی بحث رو عوض می کرد.هیچگاه از کسی بد نمی گفت، مگر به قصد اصلاح کردن .
💠 هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمی پوشید.بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد.
زمانی هم که علت آن را سوال میکردیم می گفت: برای نفس آدم، این کارها لازمه.
💠 شهید جعفرجنگروی تعریف می کرد: پس از اتمام هیئت دور هم نشسته بودیم. داشتیم با بچه ها حرف می زدیم؛ ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته و توی حال خودش بود!
وقتی بچه ها رفتند، آمدم پیش ابراهیم هنوز متوجه حضور من نشده بود با تعجب دیدم هر چند لحظه، سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می زند! یکدفعه با تعجب گفتم :چیکار می کنی داش ابرام ؟!
تازه متوجه حضور من شد.از جا پریدو از حال خودش خارج شد!بعد مکثی کرد و گفت :هیچی ،هیچی،چیزی نیست !
گفتم به جون ابرام نمیشه ،باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت.
مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدم هایی که بغض کرده اند گفت :سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه.
آن زمان نمی فهمیدم که ابراهیم چه میکند و این حرفش چه معنی دارد،ولی بعدها وقتی تاریخ زندگی بزرگان راخواندم ،دیدم که آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه، خودشان را تنبیه می کردند.
💠از دیگر صفات برجسته شخصیت او دوری از نامحرم بود. اگر می خواست با زنی نامحرم، حتی از بستگان، صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی گرفت؛به قول دوستانش :ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت !
🔰و چه زیبا گفت:
امام محمد باقر (ع):(از تیرهای شیطان ،سخن گفتن با زنان نامحرم است .)
💠 ابراهیم به اطعام دادن نیز خیلی اهمیت می داد.همیشه دوستان را به خانه دعوت می کرد و غذا می داد.در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود،هر روز غذا تهیه می کرد و کسانی که به ملاقاتش می آمدند را سر سفره دعوت می کرد و پذیرائی می نمود و از این کار هم بی نهایت لذت می برد.
💠 به دوستان می گفت: ما وسیله ایم ،این رزق شماست، رزق مومنین با برکت است و..
در هیئت ها و جلسات مذهبی هم به همین گونه بود.وقتی می دیدصاحبخانه برای پذیرایی هیئت مشکل دارد،بدون کمترین حرفی برای همه میهمان ها و عزادارها غذا تهیه می کرد.
می گفت: مجلس امام حسین ع باید از همه لحاظ کامل باشد.
💠 شبهای جمعه هم بعد از برنامه بسیج برای بچه ها شام تهیه می کرد.
پس از صرف غذا دسته جمعی به زیارت حضرت عبدالعظیم با بهشت زهرا (س ) می رفتیم.
بچه های بسیج و هیئتی ،هیچ وقت آن دوران را فراموش نمی کنند .هر چندآن دوران زیبا و به یادماندنی طولانی نشد!😔
💠 یکبار به ابراهیم گفتم :داداش ،اینهمه پول از کجا می یاری؟!از آموزش وپرورش ماهی دو هزار تومان حقوق می گیری ،ولی چند برابرش را برای دیگران خرج می کنی!
نگاهی به صورتم انداخت وگفت: روزی رسان خداست در این برنامه ها من فقط وسیله ام. من از خدا خواستم هیچوقت جیبم خالی نماند؛ خدا هم از جائی که فکرش را نمی کنم اسباب خیر را برایم فراهم می کند.
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۱۸۰ و ۱۸۱ و ۱۸۲
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃🕊
شهیدی که قبل از شهادتش قبرش را به اندازه بدن بی سرش کنده بود!!
شهید شیرعلی ، در عملیات فتح بستان ، موج انفجار مجروحش کرد ، تمام بدنش از کار افتاده بود ، وقتی شهدا را جمع می کنند ، او را در پلاستیک می پیجند و همراه بقیه شهدا به سردخانه می دهند ، صداها را می شنید اما نمی توانست حرف بزند یا حرکتی کند .
در آن حال به امام حسین متوسل می شود به آقایش می گوید، من با توعهد بسته ام بدون سر شهید شوم ، پس شرمنده ام نکن.
وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند ، دیدند کیسه ای که شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق کرده است ، کیسه را باز می کنند می بینند هنوز زنده است ، اکسیژن وصل می کنند و به بیمارستان منتقلش می کنند.
به یارانش می گوید: من از خدایم خواسته ام تا جلو امام حسین شرمنده نشوم ، وقتی شهدا وارد محشر می شوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین برسم.
همسرش می گوید: چهلم شهید دستغیب بود ، حاجی شیرعلی در دفتر کارش با چند همرزم دیگر نشسته بود ، تلفن زنگ می خورد ، یکی از دوستان گوشی را برمی دارد ، روی ترش می کند ، عصبانی می شود ، حاجی می گوید پشت تلفن با کسب بد سخن نگو ، دوستش گوشی را به شیرعلی جبهه ها می دهد ، آنطرف نفری از گروه منافقین به او می گوید ، دستغیب را کشتیم حال نوبت توست ، حاجی به او می گوید آنچه خدا بخواهد همان می شود .
شهید سلطانی از مدتها قبل برای شهادت آماده بود ، قبر خودش را در کتابخانه مسجد با دست خودش آماده کرد، شبها در آن قبر می نشست و با خدایش راز و نیاز می کرد، بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود.
سردار بی سر ، می دانست که مولایش شرمنده اش نخواهد کرد ، تا عاقبت در عملیات فتح المبین خمپاره ای از جبهه دشمن تن بی سرش را بر زمین جای می گذارد.
پیکر بی سر شهید سلطانی ، دوازدهم فروردین سال 61 در قبری که با دستان خودش ، درکتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده کرده بود ، خلوت و پناهش بود ، به خاک سپردند.خوشا به سعادتش...
@hemmat_channel
7⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌺 شکستن نفس
جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی
🌷باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود.🌷
🌴چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند.🌴
🌼همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها،
آنها را به طرف ديگر خيابان برد.🌼
ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت.
🌲مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!🌲
🌸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. 🌸
🌻بچه ها مشغول فوتبال بودند.
به محض عبور ما، پســر بچهاي محکم توپ را شوت کرد.🌻
🌺 توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. 🌺
🌸به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. 🌸
خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تااز ما کتک نخورند.
🌹ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش.🌹
🌼پلاستیک گردو را برداشت.
دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!🌼
🌴بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.🌴
🌹توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟🌹
گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد!
🌲 اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند......
ادامه دارد......
کتاب سلام بر ابراهیم1
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
👨✈️🇮🇷
محضـر یکـی از مادر شهدا بودیـم |😇🌸|
ازشـون پرسیدیـم:
مـادر شمـا رو دعوت کــردیم
#مشهــــد–الرضــــا،
قبـول نکــردید |😥|
گفتیـم بـا ڪاروان والدیـن شھـدا مشـرف بشیـد
#کـربـــــلای–معلـے
قبول نـکـردید😥دعوت نـامـھ#مکــــه–معظمه فـرستـادیـم |°°|
قبـول نـکـــردید |•😥•|
آخـه چــرا؟! |°°|
مـادر بـا لحنـےخستـھ جـواب داد |•😞•|
آخـہ اگـه مـن بـرم مسـافـرت و #پسـرم–حسیـن بیـاد وپشت در بمونـه |🙍♂🚶|
مـن چیڪار ڪنم؟|😔♀|
#مـادران_شهـدا
#مـادران_چشـم_بهراه
#امـان_ازدلتنگـے_مادران
@hemmat_channel
#حےعݪےاݪصݪاة
‼️مسابقات فينال بود، چند نفر از رقیبا با هم مبارزه میكردن. نوبت به عباس رسيد. چند بار اسمشو براى مبارزه خوندن، امّا اون حاضر نشد.
تا اين كه دست رقيبش رو به عنوان برنده مسابقه بالا بردن.
😰نگران شدم به خودم گفتم : «يعنى عباس كجا رفته؟»
🍂داشتم دنبالش میگشتم که نگام بهش افتاد، داشت وارد سالن میشد. جلو رفتم و گفتم : كجا بودى؟؟ اسمتو خوندن نبودى😕
✔️گفت : وقت #نماز بود، #نماز از هر كارى برام مهمتره. رفته بودم #نماز جماعت...
✔️اينقد #نماز اول وقت به جماعت، براي شهید عباس حاجی زاده مهم بود كه بعد از شهادتش وقتی وصيت نامهاش رو خونديم نوشته بود :
🌹✨برادران و خواهران عزیز اگه خواستین خود سازی کنین، از نماز کمک بگیرین، البته نماز اول وقت توی مسجد به خضوع و خشوع و از روی صبر.✨🌹
{ستارگان خاكى، ص219}
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
@hemmat_channel
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
❤️💕❤️💕❤️
💕❤️💕❤️💕
❣💕❣💕❣
بـِسـمـِ رَبِّـــ اݪـشُّـهَـدا وَ اݪـصِّـدّیـقـیـن
#مسافر_دمشق...
.
روز آخر...
فاطمه و ریحانه رو بغل کرد و...
شروع کرد روضه حضرت رقیه(س) خوندن...
به فاطمه گفت...
"بابا من دارم میرم سوریه...
شاید شهید شم..."😢
فاطمه گفت...
"بابا نمیخوام بری شهید شی...❤️"
گفت...
"باباجان اگه من شهید شم،دوباره زنده میشم..."
فاطمه گفت...
"آخه بابای کسی که زنده نشده تا حالا...!😔
شما چجوری میخوای زنده شی و برگردی...؟!"
گفت...
"اگه شهید شم...
میتونم زنده شم و با امام زمان(عج) برگردم...
فاطمه جان...❤️
بابا اگه بره بهشت پیش امام حسین(ع)...
واست میوههای بهشتی میاره...😉
تو نگران من نباش...
من همیشه پیش شمام...❤️
دعا كنه که بابا شهید شه...😔"
حرفش که به اینجا رسید...
بهش گفتم...
این حرفا چیه که داری به بچه میگی...؟
گناه داره...!"😞
گفت...
"نمیخوام کس دیگه ای باهاش صحبت كنه...
دوست دارم خودم راضیش كنم..."
روزی چند مرتبه زنگ میزد...
هر وقت هم تماس میگرفت،میگفت...
"شرمنده تم...😔
نمیدونم چطور خوبیاتو جبران كنم...❤️
بار بچهها رو دوش شماست..."
مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول...!
اون موقع گیج بودم...
نمیفهمیدم چرا داره این حرفا رو میزنه...😔
۵۰ روزی میشد كه رفته بود سوریه...
تماس گرفت و گفت...
خیلی دلم واسه بچههام تنگ شده...😥
برو از طرف من واسه شون اسباب بازی بخر...
تا وقتی اومدم بهشون سوغات بدم...
اومدنم نزدیکه...
ولی نمیدونم میام یا نه...😔" گفتم...
"چقدر ناامیدی...؟
انشاالله که به سلامت برمیگردی سر خونه زندگیت...💕
سعی میکردم به شهادتش فکر نکنم ...
اگه فكری هم به ذهنم خطور میكرد...
خودمو به كاری مشغول میكردم تا فراموش کنم...💔
.
(همسر شهيد عبدالمهدی کاظمی)
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
@hemmat_channel
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
سلام دوستان شهدایی 😊
نمیدونم دلیل لفت دادن شماچیه گرچه میدونم همه ی شما دعوت کرده ی شهید هستید🌹🌹
اگه مطالب کانال مفید نیست😒
یا کیفیتی نداره مجبوربه منحل کردن کانال میشیم..😢😔
خواهشمندیم همکاری کنید و نظرات و پیشنهاداتتون روبه آیدی زیر اطلاع دهید
@deltange_hemmat68
💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹
@hemmat_channel
+ هی! چرا انقد معطل میکنی؟ بیا بریم بیرون!👶
- نمیام... من هنوز برعکس نشدم!
+ اینکه کلهت پایین باشه یا بالا هیچ فرقی نداره!
- نمیخوام! بهترین روزهای عمرم رو دارم میگذرونم. دیگه هیچوقت همچین شرایطی برام پیش نمیاد که بتونم توش لذت برعکس شدن رو بچشم!
+ اون بیرون، نه تنها میتونی برعکس شی که انقد جا هست که میتونی هرچقد دلت خواست کله ملق بزنی و ورزش کنی!
- کدوم بیرون؟ اینجا رو ببین. یه جای گرم خوابیدیم، هم غذا بهمون میرسه هم هوا.
+ تو به این میگی غذا؟ مامان غذا رو میجوه و معدهش هضم میکنه و تازه تهش میرسه به ما! اون بیرون میوه های رنگارنگ هست، غذاهای خوشمزه داره. آب خنک میدونی چه مزهای میده؟
- من نمیدونم تو چی میگی! میوه چیه؟ ما که ندیدیم! خنک یعنی چی؟ من فقط میدونم که اینجا راحتم.
+ دیگه وقتشه! بیا بریم... بهت قول میدم لذتای بیرون از رحم مامان خیلی قشنگ تر از اینجا باشه. از همه بهتر اینه که ما میتونیم مامان رو ببینیم! لجبازی نکن و بعد از من بیا بیرون باشه ؟
- خیلی خب... اگه نخوام هم چارهای ندارم جز به دنیا اومدن!
〰〰〰➖➕➕
* ما هم گاهی تو این دنیا گیر میدیم به چیزایی که واقعا داشتن یا نداشتنشون تو سیر تکاملیمون هیچ تاثیری نداره (مثل برعکسشدن جنین!) گیر میدیم بهش و حواسمون نیست که خیلی بهترش اون دنیا هست :)
* دلیل نمیشه اگر نعمتای بهشتی برامون قابل درک نیست، انکارشون کنیم.
* بهترین لذت بهشتی شدن برای انسان ها اینه که میتونن خدا رو ببینن ... نظر کنن به وجهالله 😍 ... مثل لذت دیدن مادر ...
* هرچیزی که فکر میکنی نداشتنش یا تجربه نکردنش تو این دنیا باعث میشه زندگیتو ببازی، اگر تلاشتو کردی و بهش نرسیدی، بیخیالش شو! چون اینجا اونقدم که فکر میکنی مهم نیست. اون دنیایی هست که هم از اینجا خیلی بزرگتره هم موندگار. هم زیباییا و لذتهاش قابل قیاس نیست :)
#تلنگر
@hemmat_channel
🌹❤️🌟💚🌹❤️🌟💚🌹
#تلنگر
كارت بانكيم رو به فروشنده دادم و باخيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه ، 💳
ولى در كمال تعجب ، 😳
دستگاه پيام داد :
"موجودى كافى نميباشد ! " ❌
امكان نداشت‼️
خودم ميدونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم،💸
با بيحوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد:
"رمز نا معتبر است" 💥
اين بار فروشنده با حالت خاصی گفت:
آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد 😒 پول نقد همراهتون هست⁉️ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته♨️
در راه برگشت به خانه مرتب اين جملهى فروشنده در سرم تکرار میشد:
"پول نقد همراهتون هست"؟
خدايا ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم
مثلا عبادتهايى كه كرديم ، 😇
دستگيرىها و انفاقهايى كه انجام داديم و ..😌
نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست ، 🚫
وما متعجبانه بگوييم :
مگر ميشود ؟! 😨
اين همه اعمالى كه فكر ميكرديم نيك هستند و انجام داديم چه شد⁉️⁉️
و بگويند اعمالتان را کنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت...❌
كنار بخل ،كنار حسد، كنار ريا ،کنار غیبت، كنار بیاعتمادى به خدا ،کناربیایمانی كنار دنيادوستى و ...
نكند از ما بپرسند نقد با خودت چه آوردهاى ⁉️
و ما كيسه مان تهى باشد ،
دستمان خالى ..💸
خدايا از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان ميشود به تو پناه ميبريم☝️ كه :
"اِن َنفس َلاماره باالسوأ اِلآ ما رَحِمَ ربى"
به راستی که نفس، انسان را به بدی فرمان میدهد مگر اینکه خدا به کسی رحم کند...
@hemmat_channel
🌼🌾🌼🌾🌻❤️🌹
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
8⃣به یاد #شهید_محمد_بندرچی شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @hemmat_channel
8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
❤️🕊شهیدانه❤️🕊
هو الرحمن الرحیم
سحرها وقتی برای نماز آماده می شدیم و به کنار تانکرها می آمدیم
صدای جانسوزی از اطراف محوطه گردان به گوش می رسید؛😢
ناله های نیمه شب دلنوازی که از حنجره عاشقی بی قرار بر می خاست و
زمزمه های عاشقانه ای که از فراق یار، بی قراری می کرد😭
همه دوست داشتند بدانند صاحب صدا کیست؟
از بچه های نگهبان می شنیدیم که این برنامه خیلی زودتر از اذان صبح
هر روز دنبال می شود و خود شاهد بودم که هر روز جانسوزتر از قبل ادامه می یابد😉
با کنجکاوی که داشتم، او را پیدا کردم
او شانزده سال بیشتر نداشت با قد و قواره ای کوچک، همیشه لبخند ملیح بر لب داشت😌
و چهره استوار و مصمّمش حکایت از روحی بلند داشت🙂
پیش تر در دوران راهنمایی او را دیده بودم و حدود یک سال از من کوچک تر بود😊
بسیار مؤدّب، موقّر و پاکیزه بود و
الآن در رشته ریاضی ـ فیزیک درس می خواند و از تیزهوشان دبیرستان بود
پایبندی عجیبی به انجام واجبات و حتّی مستحبات داشت و
در مکروهات و مباحات هم اهل احتیاط بود
1. تمام مواظبت بر ادای واجبات و ترک محرّمات با کمال دقّت؛
2. کمال مراقبت در همه روز؛
3. محاسبه هنگام خواب؛
4. تدارک وتنبیه و مجازات؛
5. ساعتی خلوت با خدا یا گریه و زاری و خضوع و خشوع؛
6. چون از ذکر خسته شدی، سر به گریبان فکر فرو بری؛
7. هفتاد مرتبه استغفار صباحا و مساءً؛
8. هر شب و عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر؛
9. مواظبت بر تهجّد و برخواستن لیل و قرائت قرآن تا طلوع آفتاب؛
10. تمام مواظبت بر دوام توجّه به حضرت حجّت علیه السلام و بعد از هر نماز دعای غیبت، سه مرتبه توحید و دعای فرج؛
11. تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام بعد از هر نماز واجب و قرائت آیة الکرسی قبل از خواب؛
12. سجده شکر بعد از بیداری از خواب و خواندن آیات آخر سوره آل عمران با توجه در معنا؛
13. دعای صحیفه بعد از نماز واجب ترک نشود.»
این برنامه مراقبت ویژه ای بود که یک نوجوان شانزده ساله به آن عمل می کرد و پس از شهادت او در جیب لباسش پیدا شد.
#شهید_محمد_بندرچی
🍃🌹🍃🌹
@hemmat_channel
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷
#کانال سردار خیبر شهید ابراهیم همت🌹
✍در کانال شهید حاج #ابراهیم_همت منتظر حضور سبز شما عزیزان هستیم.🌹
📢لینک کانال↘️↘️
@Hemmat_channel
🌿🌱🌿🌱☘🌱🌿🌱🌿