eitaa logo
سلام بر ابراهیم
2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
340 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
و تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي و آنچه را در دل من ميگذرد ميدانے... مناجات شعبانیه . - چقدر خوبه ڪه می دانے آخه من حرف زدن را خوب نمی دانم! . ؟ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ ... اگر در دوزخم افكنے به دوزخيان اعلام خواهم ڪرد ڪه تــو را دوست دارم... . ..! ❤️ @hadi_hemmat
🍃❤️🍃 🌷🍃قلب رئوف و مهربان ابراهیم به حیوانات هم محبت داشت. حتی نمی توانست ببیند که یک حیوان اذیت می شود. یک روز قرار شد که با ابراهیم، از گیلان غرب به کرمانشاه و از آن جا به تهران بیاییم. سوار مینی بوس و راهی کرمانشاه شدیم. همین که ماشین از شهر خارج شد، یکدفعه ترمز کرد و صدایی آمد. 🌷🍃راننده لحظه ای توقف کرد و به حرکتش ادامه داد. ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد که این توقف، به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. من هم دیدم که پای آن سگ آسیب دیده بود و لنگ لنگان به آن سوی جاده رفت. 🌷🍃ابراهیم به راننده گفت: نگه دار ببینیم چی شد. راننده گفت: چیزی نیست سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت: نگه دار، من می خوام پیاده بشم. ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دو نفر رو داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ. 🌷🍃حیوان زبان بسته قادر به حرکت نبود. ابراهیم جلو رفت. یک تکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کناره جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست.خلاصه آن سگ هم از محبت ابراهیم بی نصیب نماند. یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود جلو آمد. به کار ابراهیم خیره شده بود. از این کار خیلی خوشش آمد و تشکر کرد. ابراهیم کمی پول به او داد و گفت: "مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن." 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹٨ 💠 پیامبر (ص) میفرمایند: به واسطه محبت یڪ زن به یڪ سگ و آب دادن به او، گناهان آن زن بخشیده شد. 📘 کنزالعمال، ص۴۳۱۱۶ 💠 @hadi_hemmat
✨﷽✨ 🌷🍃کتابهای بزرگان اخلاق را بسیار خوانده ام. ادعا دارم که ابراهیم یک انسان کامل بود. برای این حرف دلیل دارم. 🌷🍃یکبار همراه ابراهیم داشتیم باعجله از میدان خراسان عبور میکردیم. یکباره ایستاد و گفت: یواش بریم.. گفتم: ما عجله داریم چرا باید یواش بریم؟ 🌷🍃به روبروی ما اشاره کرد و گفت: اون جوان فلج را ببین. اگه ما تند از مقابلش عبور کنیم ممکنه ناراحت بشه. 🌷🍃همراه با ابراهیم از کوچه ی مجاور عبور کردیم. او راضی نشد حتی دل یک معلول از دست او ناراحت شود. 📚کتاب سلام بر ابراهیم 2. 💟 @hadi_hemmat
گفت :خوش به حالت که اینقدر دنبال کننده داری! گفتم : امام زمان هم هست؟! گفت :چی بگم والا. گفتم : شاید امام زمان(عج)در آن کانالِ(یا هرجای دیگر) دو نفره ای باشد که نویسنده اش برای خدا می نویسد حتی اگر خواننده ای نداشته باشد ! - درگیر ارقام نباشیم... ... 💟 @hadi_hemmat
🌷چشمهای زیبایی داشت 🌷من عاشق چشمهایش بودم 🌷موقع شهادت،خدا چشماشو 🌷با قابش برداشت و برد برای 🌷خودش خدا همیشه خوباشو برا 🌷 خودش خواست 💐 @hadi_hemmat
✨بســم رب الشهدا والصدیقین✨ 🌷🍃از جبهه بر می گشتم. وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم . اما مشغول فکر الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم!؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم اما او هم وضع خوبی نداشت. 🌷🍃سر چهار راه عارف ایستاده بودم . با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند من اصلاً نمی دانم چه کنم! در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد مرا در آغوش کشید. 🌷🍃چند دقیقه ای صحبت کردیم. وقتی می خواست برود اشاره کرد حقوق گرفتی؟! گفتم نه هنوز نگرفتم ولی مهم نیست. دست کرد توی جیب ویک دسته اسکناس در آورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی گیرم خودت احتیاج داری. 🌷🍃گفت: این قرض الحسنه است . هروقت حقوق گرفتی پس می دی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت. آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود. 📚کتاب سلام بر ابراهـیم ص93 💟گروه فرهنگی سلام بر ابراهـیـم ↶ 💟 http://eitaa.com/joinchat/3837788161C2cf3796ffe
💠 💌✨ زندگی با ایشان ، راحتی نبود ! سخت بود ، ولی به سختی اش می ارزید ! علی خیلی وقت نمی ڪرد ڪه در خانه ڪنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت ڪمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد ! مهربانی اش ، ایمان اش و قدرشناسی اش ! 💌✨ یڪ روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا ڪرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا چرا این طوری ڪرده ای ؟ رفت طرف آشپزخانه . 💌✨گفت : به خاطر خــدا و برای ڪمڪ به شما ! رفت توی آشپزخانه و وضو گرفت و بعد هم شروع ڪرد به جمع و جور ڪردن ! 💌رفتم ڪه نگذارم ، در را رویم بست و گفت : خانم ! بروید بیرون ! مزاحم نشوید ! پشت در التماس می ڪردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! 💌✨من نارحت می شوم ! خجالت می ڪشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! 💌✨آشپزخانه را مرتب ڪرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب ڪرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود . 🌷 شهید صیاد شیرازی 💟 @hadi_hemmat
🌷همیشه آیه و جَعَلْنا..را زمزمه 🌷 مے ڪرد گفتم: آقا ابراهیم این 🌷 آیه براے محافظت در مقابل 🌷 دشمنه؛ اینجا ڪه دشمن نیست! 🌷نگاهے ڪرد وگفت: دشمنے 🌷 بزرگتر از شیطان هم وجود داره! ❣ #سلام_بر_ابراهیم ❤️ @hadi_hemmat
سلام بر ابراهیم
⚠️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🍃اولین ڪوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه ڪردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🍃دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه ڪردی؟ جوابی نداشتم و از از ڪوچه گذشتم... 🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محڪم مرا خواند! گفت: و در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🍃به چهارمین ڪوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن ڪردن مردم! ڪردی؟! برای خودت چه ڪردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نڪردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌷🍃ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... ڪم آوردم... گذشتم... 🌷🍃هفتمین ڪوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌷🍃هشتمین ڪوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوڪی هم ڪنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میڪردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌷🍃پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... ⚠️اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... 💢از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫 💟: @hemmat_hadi
✨امشب به صحرا بی ڪفنــــ ✨جسم شهیدان استــــ ✨شام غریبان استـــ ❣ 💠 : @hemmat_hadi
ای نگار با وفایمــ !  صبح زیبایټ بخیـر    با تـو تا اوج غزل پـر مےڪشم هر روز و شبـــ ای تو صبح با صفایمـــ ! "صبح زیبایټ بخیــر ... ❣ #صبحتانــ_شـهدایے❣ 💟 @hemmat_hadi
ابراهیم برای امر به معروف و نہی از منڪر ، از روش غیر مستقیم استفاده مے ڪرد و اتفاقاً بسیار اثرگذار بود. مثلاً برای جلوگیرۍ ازچشم چرانی اول جوانان را غیرتۍ مے ڪرد... #امر_بہ_معــروف 💟 @hemmat_hadi
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ‌‌‌ ✍آفتاب 21 بهمن ماه در فکه طلوع کرد از دیروز تا کنون، به نیروهای عراقی سلاح جدیدی اضافه شده است کانال شاهد آتشباران های بالگرد های عراقی است بچه ها چنان مقاومت کرده اند که حالا عراقی ها به زبان روان فارسی از آن ها می خواهند که تسلیم شوند حتی حرف از امان نامه می زنند اما مگر حضرت ابوالفضل در کربلا، تسلیم امان نامه واقعی شد که بچه های کانال کمیل هم در کربلای ایران، مفتون امان نامه های دروغین شوند؟ آن ها با هم هم پیمان شدند که مقاومت کنند و با تشنگی و گرسنگی و سختی های هوا بسازند و تسلیم دشمن نشوند درود بر رزمندگان دلیر ایرانی.. @hemmat_hadi 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌸🍃 💟 شهید آوینی : ◁عقل معاش میگوید ڪه شب هنگام خفتن ست، اما عشق میگوید: ◁چگونه میتوان خفت وقتیڪه جهان ظلمتڪده کفر آبادیست ڪه درآن ◁احڪام حق مورد غفلت ست ... 🌷 @hemmat_hadi
✨﷽✨ 😍خاطـــرات طنز شهـــدا 🌷🍃بعد از داير شدن مجتمع هاے آموزشی رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل می پرداختيم. يڪی از روزهاے تابستان برای گرفتن امتحان ما را زير سايه درختے جمع ڪردند . 🌷🍃بعد از توزيع ورقه های امتحانے مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهاے دشمن همزمان شروع ڪرده بودند. يڪ خمپاره در چند متريمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند. 🌷🍃 يڪ تركش افتاد روی ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند. ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت: [برگه من زخمے شده بايد تا فردا به او مرخصی بدهے !] همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزے نگرفتند . 💠 @hemmat_hadi ┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
⚠️قبل از خواب زمزمه ڪنیـم: 💎اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💎 ✨خـــــــدایـا : آخـــــر و عاقــبت مــــا را ختــــــم به خیـــــــــر ڪن... 🌷 شبتون شـــــهدایی 🌷 ♥ @hemmat_hadi
ای نگار با وفایـم!  صبح زیبایت بخیــــر    با تو تا اوج غزل پـر مےڪشم هر روز و شــــب ای تو صبح با صفایـم ! "صبح زیبایت بخیـــــر ... ❣ #صبحتان_شـهدایے ❣ 🌷 @hemmat_hadi
راوے: علی مقدم 🌷🍃محرم سال ۱۳۵۹اتفاق مهمی رخ داد. اصغر وصالی و علی قربانی با نیروهایشان از سرپل ذهاب به گیلان غرب آمدند. قرارشدبعدازشناسایی مواضع دشمن ازسمت شمال شهر عملیاتی آغاز شود. 🌷🍃آن ایام روزهای اول تشکیل گروه اندرزگو بود. قسمتی از مواضع دشمن شناسایی شده بود. شب عاشوراهمه بچه هادرمقر سپاه جمع شدند. عزاداری با شکوهی برگزار شد. 🌷🍃مداحی ابراهیم در آن جلسه را بسیاری از بچه ها به یاد دارند او با شور وحال عجیبی می خواند واصغروصالی میان دار عزادارها بود. روزعاشورا اصغربه همراه چند نفر از بچه ها برای شناسایی راهی منطقه «برافتاب» شد. حوالی ظهر خبر رسید آن ها با نیروهای کمین عراقی درگیر شده اند. بچه ها خودشان را رساندند نیروهای دشمن هم سریع عقب رفتند اما... 🌷🍃علی قربانی به شهادت رسید. به خاطر شدت جراحات امیدی هم به زنده ماندن اصغر نبود. اصغر وصالی را سریع به عقب انتقال دادیم ولی او هم به خیل شهدا پیوست. 📚کـتاب سـلام بر ابراهیم ص 98 💠گروه فرهنگی سلام بـر ابراهـیـم 💠 : @hemmat_hadi
✨﷽✨ 🔷 لحظه‌ی شهادتِ شهید تورجی‌زاده از زبان خودش 💠شهیدتورجی‌زاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل می‌کرد: 🌷🍃بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ 🌷🍃شهید تورجی ‌زاده بلافاصله گفت: همین‌که در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه... 🔷 خاطره‌ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجی‌زاده 📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها صفحه ۱۸۸ 💟 @hemmat_hadi ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#امام_سجاد_؏ همیشه #نمازت را به گونه ای بجا اور که فکر کنی آخرین #نماز توست. نماز اول وقت 🌷 @hemmat_hadi
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ عاشق در سیر عشق اگر حرف از خیر و شر زد دیگه عاشق نیست ، عاشق فقط از محبوبش می گه ؛ بےمهابا به سمت محبوبش مےره ، اگر در سیر عاشقے حرف از ضرر و منفعت زد دیگه عاشق نیست کاسب شده در راه عشق ... اگر کسے در وادے عشق موفق باشه ، و آقا رو ببینه از اون تقاضائے نداره چون به بے نهایت رسیده ، به قول امروزیا به آخرش رسیده. ⚪️ نویسنده: حجت الله رحيمے؛ پنجشنبه پانزدهم مهر ۱۳۸۹ 🌷@hemmat_hadi
دوستان به برکت این طرح به مدد الهی برنامه نماز شب رو شروع میکنیم هدیه به دُردانه خلقت حضرت زهرا (سلام‌ الله‌ علیها) بانویی که معصومین و باب الحوائجین حاجت‌هاشون رو از ایشون میگیرن ان شاءالله ماه رمضان همراه با جایزه شروع میکنیم 🌷
🍃ما را نگاهی از تو، تمام است، اگر کنی... ای آنکه بر بساط "عِندَ ربّهِم یُرزَقون" نشسته‌ای! دستی برار و ما دل‌مردگانِ دنیایی را بیرون بکش! باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات 💟 @hemmat_hadi