🔸جوانی فعال وسرزنده بود و در #بسیج مدرسه فاطمیه فعالیت میکرد.از آنجایی که قدرت بیان خوبی داشتم به عنوان راوی #راهیان_نور درشلمچه حضور پیداکرد.
🔹همیشه #خاطرات_شهدا و فرماندهان جنگ را مطالعه میکرد ومرتب درمورد خاطرات عمو وپسرعموی #شهیدش از پدرش میپرسید
🔸بیان شیوا،دلنشینــ وجذابش باعث شده بود که اگر #یکبار به سخنرانی میرفت ,دوباره دعوتش میکردند، اما #اخلاص این شهید باعث شده بود که علاقه نداشته باشد به جاهایی برود که او را میشناختند وبه #مناطق_محروم میرفت.
🔹برای# اعتکاف هم،جنوب #کرمان_وزابل را انتخاب میکرد،بااینکه مسیرها دور وسخت بود ولی با دوستان روستایشان به همین مناطق میرفت.
🔸ازخصلت های #خوب دیگر شهید این بود که :
وابسته به دنیا وتعلقاتش نبود
بسیار #بااخلاق،خوش برخورد وبا گذشت بود
او بیش از یکسال دوره آموزشی و #نظامی دید و هر دوره ی سه ماهه ای که طی میکرد، جواب میشنید که به مهارت لازم نرسیدی!!!
اما ناامیدنمیشد ودر دوره ی دیگه ای شرکت میکرد.
🔹چون سنش کم بود،به #سوریه اعزامش نمیکردند ولی #شهیدسعید دست بردار نبود و از هر دری وارد شد تا درنهایت توانست به سوریه اعزام شود...
#شهید_سعید_بیاضی_زاده
❤️ @hemmat_hadi
دو روز بعد از مراسم #عروسی مون که هنوز گاز خونه مون وصل نشده بود، #صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خونه نیست.
#زنگ زدم بهشون. گفتند بچه ها رو بردم #اردو!!! گفتم آخه مرد مومن #گاز_خونه مون هنوز وصل نشده، اونوقت بچه ها رو بردی اردو؟ گفتن آخه اگه الان نمی بردم دیگه میخورد به #ماه_رمضون و دیگه نمیشد اردو ببریم..
👌زندگی شون وقف #بسیج بود.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
❤️ @hemmat_hadi
🔰عباس بعد از یک ماه #نامزدی آمد پیش من؛ گفت: «میخواهم به #سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم #عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمیخوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم.
🔰 اما چرا آنقدر #اصرار میکنی که الان بروی عباس گفت «حاجی؛ من دارم #زمینگیر میشم میترسم وابستگی من را زمینگیر کنه?!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت
🔰عباس یک #جوان بیست و سه ساله، در سختترین مکان قرار میگیرد که بیشترین رفت و آمدها و مراجعات و هماهنگیها آنجاست یک لحظه هم به کسی اخم نکرد #اخلاق عباس همهمان را کشته بود.
🔰 عباس از بیست سالگی شروع کرد به #آموزش دادن بچههای هم سن و بلکه بزرگتر از خودش.عباس همان کارهایی که ما به آن عمل نمیکنیم را انجام میداد و همین سبب شد به این #مقام برسد.
🔰عباس به چیزهایی که ما به آن آلوده بودیم آلوده نبود. مراقب چشمش بود، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی #نماز_شب میخواند.
🔰خلوت داشت, سجدههای طولانی داشت اگر اینها نباشه، اگر #عاشق_خدا نباشی خدا عاشقت نمیشه . عباس #دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود. از آن طرف جوانی هم میکرد. جوانی او #حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت نشود.
راوی:ســردار حمید اباذری
#شهید_عباس_دانشگـــر
❤️ @hemmat_hadi
فقط یک آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک #آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به #گلوم»
#تعجب کردیم
بعد گفت:
«یک صحنه از #عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر»
والفجر یک بود که #مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش #خون می آمد.
می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر #شهادت.
#شهید_برونسی
❤️ @hemmat_hadi
ما دست از سر مخاطبین خودمان بر نمی داریم!!!
دوسه شب قبل بود که وارد خانه شدم و تلویزیون را روشن کردم.
می خواستم ببینم چه برنامه ای دارد. یکباره دیدم چهره #ابراهیم_هادی تمام صفحه تلویزیون را پر کرد.
با خوشحالی جلو رفتم و داد زدم: بیایید. فیلم ابراهیم هادی رو داره پخش میکنه?!
اما فیلم نبود. برنامه #زنده بود!!
ابراهیم بالبخندی معصومانه به کتاب خودش اشاره کرد و چند جمله ای در مورد مخاطبینش بیان کرد و گفت:
#مادست_ازسرمخاطبین_خودمان_برنمیداریم.
داشتم به این جمله فکر میکردم
پس این همه کرامتی که برای #عاشقان ابراهیمـ رخ میدهد بی دلیل نیست؟!
او #خودش به دنبال
مخاطبینش است.
در همین افکار بودم که از خواب پریدم
#شهید_ابراهیم_هادی
❤️ @hemmat_hadi
#جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به #پدر_و_مادر داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، #دست_مادر را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود
در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،? « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ».
به خانواده شهدای #فاطمیون درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها #غریبند و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس #خدمت_رسانی به خلق خدا بود.
روحیه #شهادت_طلبیــ جواد، منوط به حضورش در #سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.
وقتی #تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب #امام_زمان شهیدشویم.
وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی #صهیونیسم جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.
خاطره ای از #آقای_احمدیان
همین امسال در #طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: #تهمت، #فحش، #کنایه، #نیش و ...آخرشم ان شاءالله #گلوله. و رفت...
راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان #شهید_جواد_محمدی
❤️ @hemmat_hadi
🔰شهید نوروزی ذوب در #ولایت بود. بصیرت و ولایتپذیری ایشان از خانواده مجاهد و #انقلابیاش نشأت میگرفت.
🔰در فتنه بارها برای #مظلومیت آقا گریه میکرد و میگفت "احساس میکنم اماممان تنهاست".
🔰طی اتفاقاتی که سال ۸۸ در کشور رخ داد، به همراه جمعی از دوستان به عنوان سرباز و #مدافع_ولایت، نقشآفرینی و عده زیادی از #فتنهگران را دستگیر کردند.
🔰نقشآفرینی بسیار پررنگ و تأثیرگذاری که در #فتنه داشت، باعث شد که شبکههای بیگانه او را به عنوان #حسین_منیف_شمر (برادر سوم محمد و علی منیف اشمر لبنانی كه در مبارزه با اسرائیل به شهادت رسیدند) معرفی و مزدور لبنانی خطاب کنند.
🔰 همین امر باعث شد نقش #مهدی_نوروزی در ایام فتنه بیش از پیش مشخص شود.
#شهید_مهدی_نوروزی
#شیر_سامرا
❤️ @hemmat_hadi
✍ به وقت شهادت
🌸🍃همه منتظرند تا سعید(شهید شاهدی) و محمود(شهید غلامی) از راه برسند. بالاخره هم می رسند. با پیکرهایی چاک چاک. همان جا وسط حیاط معراج، بچه ها دم می گیرند و دور جنازه سعید و محمود به سر و سینه می زنند.
🌸🍃سعید منافی را می بینم گوشه ای به دیوار تکیه داده، با خودش چیزهایی نجوا می کند.
می گویم: سعید! چی داری با خودت می گویی؟! می گوید: هیچی! دارم به این حال خودم گریه می کنم!
🌸🍃می پرسم: چرا؟ چی شده مگر؟
گفت: عازم سفر حج که بودم، جلوی در پادگان امام حسن، سعید را دیدم. گفتم: آقاسعید! من دارم می روم مکه، سفارشی، کاری نداری؟ گفت: نه سعید جون! تو برو مکّه، منم می روم فکّه. ببینیم کی زودتر به خدا می رسه؟!
🌸🍃آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن... که دیدم رفیقم پر کشیده...😭
#شهید_سعید_شاهدی🌷
#سالروز_شهـادت
#شهید_تفحص
❤️🍃 @hemmat_hadi
🔸آقا محمود در جلسه #خواستگاری درباره کار خود صحبت کردند که تعداد و مدت زمان #ماموریتهای ایشان زیاد است و خارج از کشور باید بروند
🔹 و در ادامه گفتند که خیلی زیاد مسافرت میروم و ممکن است روزی هم بر نگردم که ایشان منظورشان " #شهادت" بود ولی کلمه شهادت را به زبان نیاوردند
🔸 و در مورد کار خود صحبتهای کردند و اینکه ممکن است این مسیر به شهادتـ ختم شود، که در جواب ایشان گفتم آسمانی شدن ویژه آقایان نیست و #خانمها نیز میتوانند آسمانی شوند و #شهید_نریمانی سکوت کرد.
🔹 بعد از #ازدواج متوجه شدم که با این جمله ایشان خیلی در تفکر فرو رفت و به انتخاب خود اطمینان بیشتری پیدا کرد
🔸 شهید نریمانی برای خانواده خودشان تعریف کرده بود که این خانم #جلوتر از من در راه شهادت است و مشکلی با این شیوه زندگی ندارم.
🔹 منم به آقا محمود گفتم #خدا سرنوشت را مقدر میکند هرجا باشی این اتفاق میافتد و هزار کیلومتر آن طرف تر نیز #سرنوشت در پی انسان است.
🔸همیشه به شهید نریمانی میگفتم، "دوست دارم خدا شما را #با_شهادت" از من بگیرد تا توان و تحمل #مصیبت شما برایم کمتر شود.
#شهیدمحمود_نریمانی
❤️ @hemmat_hadi