💠خاطرات خودنوشته شهید
🔸صبح موقع بیرون آمدن از خانه🏡 #مامان مثل هر روز تا پشت در ورودی آمد. کلی هم سفارش کرد که #مراقب خودت باش. من این بدرقه کردن های مامان را خیلی دوست دارم❤️
🔹مسیر راه مدرسه🏘 درست از جلوی پایگاه #بسیجی رد می شد که مامان عضو فعال آن بود👌 یاد روزهایی افتادم که کوچک تر بودم، اگر کاری پیش می آمد، می رفتم جلوی در، صدایم را کمی #مردانه تر می کردم و می گفتم: #یاالله. می شه خانم افراز رو صدا کنید.
🔸گاهی خانم ساسانی یا خانم نظری جلوی در🚪 می آمدند، به خاطر شناختی که اخلاق من داشتند، #شوخی می کردند، می گفتند: این صدای مردونه چیه⁉️ تو که هنوز #کوچیکی، یاالله برای چی می گی؟
🔹از همان بچگی خیلی روی ارتباط با #نامحرم حساس بودم💥حالا هم بزرگتر شدم، حساسیتم #بیشتر شده. همیشه از خدا می خواهم, کمک کند که این اخلاقم را #حفظ کنم🙏
📚 #رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی
💟 @hemmat_hadi
#فرازی_از_وصیت 4⃣
💢قسمتی از وصیت نامه
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
⚜از طرف من به جوانان👤 بگوئيد #چشم_شهيدان و تبلور خونشـ❣ـان به شما دوخته است
⚜بپاخيزيد و #اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود❌ نه شرقی، نه غربی؛ اسلامی، اسلامی ...
⚜ای کاش #ملتهای تحت فشار مثلث⚠️ زور و زر و تزوير به خود می آمدند و آنها نيز پوزه #استکبار را بر خاک می ماليدند👊
@hemmat_hadi
🌹شهید محمود رادمهـــر:
یڪ بار از من پرسیده بود: چقــــــدر
#منتظر دریافت حقــــوق ماهیانه ات میـــــــــمانی؟؟!
گفتم : از هـــمان ابتـــدای زمانی ڪه
حقوقـــــم را میگیرم؛ منتظــــرم ڪه
موعد بعـــدی پرداخت حقــــوق ڪی
میـــــــرسـه!
آهی از سر حســـرت ڪشید و گفت:
اگر مردم این انتظاری را که بخـــاطر
#مــال دنیا و دنیا میڪشند ڪمـــی
از آن را برای امام زمــــان میکشیـدند
ایشان تا حالا ظهـــــــور ڪرده بودند
امـــــام منتظـــــر نـــــدارد.
❤️ @resale_hamrah
#فرازی_از_وصیت
💢قسمتی از وصیت نامه
#شهید_حسین_خرازی
از مردم میخواهم كه پشتیبان #ولایت_فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم كه آنها مرا بخشیده و #شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا میخواهم كه ادامهدهنده راه آنها باشم.
آنهایی كه با بودنشان و زندگیشان به ما درس #ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس #عشق به ما آموختند.
از #مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و #منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و #بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این #فسادها را بگیرید
💟 @hemmat_hadi
🔰گل یا پوچ
🔸عملیات در پیش بود از «خلصه» به سمت #شیخ_نجار حرکت کردیم بیشتر نیروهـا با اتوبوس رفتند ولی ما به خاطر #توپ هایی که روی خودرو حمل میکردیم عقب ماندیم در شهـرک صنعتی شیخ نجار بقیه نیروهـا را گم کردیم و یک ساعتی سرگردان بودیم قرار شد بچه هـا یک جا منتظر بمانند تا من #مقر را پیدا کنم
🔹بعد از برگشتن دیدم #حامد بچه هـای کوچک سوری را دور خودش جمع کردہ و #گل_یاپوچ بازی می کنند!!سرگردانی حسابی خسته مان کردہ بود گفتم: «حامد وسط این #اوضاع چه حوصله ای داری ؟!!» جواب داد این بچه هـا تا چشم باز کردن جنگ و خرابی دیدن میخوام یکم از اون حال و هـوا بیرون بیان ...
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
💟: @hemmat_hadi
✍ #خاطره_شهدا🌷
🌸دستش را گرفتم و نگاهش کردم، چشمانش از خوشحالی برق می زد. با شوخی و خنده بهش گفتم: طوری با ولع داری جمع می کنی که داره به #سوریه حسودیم می شه!
🌸وقتی آمد لباس های نظامی و پوتینش را بگذارد داخل کوله، سعی کردم کمی حالت اعتراض به خود بگیرم . بهش گفتم: اونجا خیلی خوش می گذره یا اینجا خیلی بد گذشته که این قدر ذوق زده ای؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن:
ما بی خیال مرقد زینب نمی شویم / روی تمام سینه زنانت حساب کن!
🌸دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم، نمیخواستم باور کنم که رفت. دلم برایش #تنگ شد. برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش، برای گریه هایش، برای روضه خواندن هایش.
🌸صدای زنگ موبایلم بلند شد. محمد حسین بود، به نظرم هنوز به نگهبانی شهرکمان نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: دلم برات تنگ شده! تا برسد فرودگاه، چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که الان سوار می شم و گوشی رو خاموش می کنم! می گفت: می خوام تا #لحظه_یآخر باهات حرف بزنم!
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
به روایت همسر شهید
💟 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا
همسر شهید می گوید: «خواب دیدم که برادرم از جبهه برگشته است و صورتش سیاه شده، به او گفتم: چرا صورتت سیاه است؟ گفت: به خاطر دودهای خمپاره است و شهید را دیدم که به یک طرف افتاده است. صبح که از خواب بیدار شدم برادرم از جبهه برگشته بود. به او گفتم: چرا زود برگشتی؟ تازه که به جبهه رفته ای، که اشک در چشمانش جمع شد و فهمیدم که همسرم به شهادت رسیده است.» محمدصادق قدسی در تاریخ 20/4/1365 و در منطقه ی شلمچه به علت اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نایل گردید.
#شهیدمحمدصادق_قدسی
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
🌷 @hemmat_hadi
❣ #خاطرات_شهـــــدا
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🌸محسن #پیگیـری خاصے براے #شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🍃روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🌸من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با #مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است.
🍃به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
🗣راوی : جناب حمید خلیلی
(مدیر انتشارات شهید ڪاظمی)
#شهید_محسن_حججی
💠 @hemmat_hadi