eitaa logo
سلام بر ابراهیم
2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
345 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی روز_چهارم 🦋شهید ابراهیم هادی در سخت‌ترین شرایط نمازش را اول وقت میخواند؛ بیشتر هم به جماعت و در مسجد. ☘امام حسن مجتبی علیه السلام میفرمایند: غفلت تو در این است که رابطه خود را با مسجد قطع میکنی و راه مفسدین و تبهکاران را پیشه میگیری.. 📚بحارالانوار، ج۷ ❤️ @hemmat_hadi
✍شهید حاج قاسم سلیمانی: ‏وقتی می‌خواستم در اول بحران سوریه یک نامی را نامگذاری کنم، خیلی فکر می‌کردم که اگر بخواهیم از عالم اسلامی کسانی را برای دفاع از حرم جذب بکنیم چه نامی برای آنها بگذاریم، دیدم پرجاذبه‌ترین نام که می‌شود به این ‎حرکت جهادی جدید اطلاق کرد، نام ‎مدافعین حرم است. ❤️ @hemmat_hadi
🔹بزرگترین آرزویش در راه خدا بود تا جایی که عشق به شهادت تمام اعمال و رفتارش را تحت الشعاع قرار داده بود? و پیوسته زیارت قبور شهدا و با ایشان را داشت و همچنین دعای دایمی قنوتش «اللّهم الرّزُقنٰا توفیقَ شَهادت فی سَبیلِک»بود. 🔸به همراه خانواده برای سال تحویل در حـضور پیدا میکرد و خـاک ‌پـاک جـبهه‌ها را می‌بویید، می‌بوسید‌ و شکر خدا را بجا می‌آورد و مناجاتی ‌با خداوند در آن خلوتگه ‌شهدا? داشت که دیدنی بود و بگفته‌ی فرزند بزرگوارش آنقدر اشک می‌ریخت? که پیراهنش از اشک خیس می‌شد. 🔹و در نهایت در دفاع از حریم اهل بیت(س) عاشقانه سر و دست داد و چون مولایش حسین(؏) بدون به خاک سپرده شد. تاریخ تولد: ۱۳۵۴/۷/۱۲ تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۲/۱۰ محل شهادت: حلب سوریه ❤️ @hemmat_hadi
۱۰ اردیبهشت ماه، سالروز آغـاز با رمز 🔸یاعلے بن ابیطالب(ع)🔸 ڪه منجر به آزادسازی شهر گردید و تا سه هفته ادامه داشت. ❤️ @hemmat_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-خلیج فارس می خواهی؟ -چنین گستاخ می گویی؟ -تو خوزستان همی خواهی؟ امیرسرتیپ تکاور 🌷شهید بهرام آریافر مدافع خرمشهر نسل غیوری که ایران را حفظ کردند. ❤️ @hemmat_hadi
Rana: هوای دلم💔 باران نگاهت را میخواهد.. میشود بر من ببارے؟ این روزها کوچه دلتنگی ام بس دلتنگ شده!!! هواے دلم که پر شود از باران نگاهت... من هم چون تو لایق میشوم 🍃 لایق شهادت 🍃 ❤️ @hemmat_hadi
سلام بر ابراهیم
Rana: هوای دلم💔 باران نگاهت را میخواهد.. میشود بر من ببارے؟ این روزها کوچه دلتنگی ام بس دلتنگ شده!!
🌷نماز🌷 ابراهیم هادی محور همه فعالیت هایش «نماز» بود. 💢 در سخت‌ترین شرایط ، نمازش را اوّل وقت می خواند ، بیشتر هم به «جماعت » و در «مسجد ». دیگران را هم به نماز دعوت می کرد. ✳️یکبار باهم مسجد موسی ابن جعفر رفتیم. نگاه کردم به نماز خواندن ابراهیم، در نماز چشمهایش را می بست‼️ بعد از نماز گفتم: چرا چشمت رو تو نماز می بندی. مکروهه. ✅گفت: اگر توی نماز با بستن چشم، توجهت به خدا بیشتر باشد اشکالی ندارد. بعدها همین مطلب را در رساله احکام خواندم. 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم2 ❤️ @hemmat_hadi
🌹اگر امروز باکری و سلیمانی بودند، برای تأمین سلامت مردم مبارزه می‌کردند. سید پرویز فتاح: ✍الان من دارم می‌‌گویم اگر شهید باکری‌ها و شهید قاسم سلیمانی‌ها زنده بودند با آن همه روحیه چه کار می‌کردند؟ برای امنیت و سلامتی مردم با کرونا مبارزه می‌کردند و برای تأمین لوازم بهداشتی به کمک مردم و به بیمارستان‌ها می‌رفتند. ❤️ @hemmat_hadi
🔔تلنگر ✍ دست مريزاد به رفیقی که وسط میدان مین گناه? دست مرا گرفت و نجاتم داد. رفیق، خداییش خوبه بگرديد رفيق خوب پيدا كنيد ❤️✨ : ☑️شما با هرکسی دوست شوید و با او رفاقت کنید، دین او را هم پذیرفته اید پيدا كنيد تا شهيد شويد🕊 زنده كردن يادشهدا كمتراز شهادت نيست ✨ اللهم رزقنا توفيق شهادت فی سبیلک 💟: @hemmat_hadi🌷
روزت مبارک ای بهترین و مهربان ترین معلم دنیا یا اباصالح المهدی کی میشود بیایی و از نزدیک ما را از سرچشمه علمت سیراب کنی
: ✨ دانش آموخته ای از مکتب ولایت که خود آموزگاری شد در تدریس قدوس، عشق و ایثار. جرعه نوشی از جام ساقی کوثر که خود ساقی گردید بر تشنگانی چند... ✨روز معلم را خدمت بهترین معلم و استاد زندگی ام شهید جاویدالاثر و تمامی ارادتمندان این شهید بزرگوار تبریک عرض میکنم. ❤️ @hemmat_hadi
✍سردار قاسم سلیمانی : مهم ترین جاذبه‌ای که این جوان ها را به سمت خود می‌کشاند، جاذبه‌ی شهادت است. جاذبه‌ی شهادت یعنی حیات ابدی. یعنی همین که امام فرمودند: ما از درک مقام شهدا عاجزیم همین بس که آنها عند ربهم یرزقون اند، که پای همه می‌لنگد در تفسیر و تحلیل و فهم این آیه. اشتیاق به شهادت جاذبه‌ی کوچکی نیست. این تیزهوشی میخواهد، این یک عامل بزرگ و جذاب است مثل یک مدار مغناطیسی عظیم است. انسان های مستعد را به سمت خود می‌کشد این کاری به فرمان حکومتی ندارد. راه را هم ببندند، راه پیدا می‌کنند ❤️ @hemmat_hadi
🌷 🍃حسین تا دو سالگی به دور از اعضای فامیل و در هوای گرم اهواز بزرگ شد. بعدها به منتقل شدیم و تا هفت سالگی حسین در منازل سازمانی نیروی هوایی در افسریه تهران زندگی می کردیم. 🍃از همون اوایل کودکی، حسین بود. ما آب آشامیدنی مورد نیاز مون رو از شیر مخصوصی در بیرون از خونه می آوردیم.حسین سعی می کرد، بره و با دبه آب بیاره تا مادر و خواهراش بیرون نرن. 🍃به همین خاطر در منازل سازمانی معروف بود و مردم می گفتند: «دبه ی حسین هم اندازه ی خودشه» حتی برای خرید نان هم خودش می رفت. حسین بچه بود و فعالیتش خیلی زیاد بود، علیرغم سن کمش خیلی حرف های بزرگی می زد. راوی: پدرشهید 🌷 💟: @hemmat_hadi🌷
💢✨حاج مرتضی بسیار انسان و اهل گذشتی بود وتنها چیزی که برنمی تافت همین مخالف نظام و به مسایل دینی و انقلابی بود وبدون ملاحظه و بدون غل و غش تذکر می داد. 💢✨معاشرت و رابطه اش را بر همین تنظیم می کردرو دروایسی نداشت نسبت به کسی که به مسایل کم توجه بود و بی توجه بود. 🌷 💟: @hemmat_hadi
🔸 برای احمد طعم خاصی داشت، ماه رمضان را می کشید که اعتکاف کند و احیا و شب زنده داری نماید. 🔹او رمضان را ایستگاهی برای توقف و به راه افتادن با می دانست سفارش می کرد که به رسیدگی کنیم، از بچه های کشافه می خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده های که می شناخت می داد. 🔸با این کار هم را به اعضای کشافه آموزش می داد و هم انجام کار گروهی و در واقع می خواست همه را در ین امر مستحب شریک کند. بچه ها همچنان را ادامه داده و این کار را انجام میدهند. 💟: @hemmat_hadi
🍃❣🍃❣🍃 🌸ماه رمضان بود. جهاد نیمه شب گرفت و گفت که آماده شوم و به چند نفر دیگر از دوستانمان که از افراد جهاد بودند بگويم حاضر شوند، میخواهیم برویم جایی 🌸 ساعت نزدیک 3، 2:30 بود در محلی که قرار گذاشته بودیم جمع شدیم. همه نگاه ها به دهان جهاد بود تا باز شود و بگوید که مارا اینجا جمع کرده، 🌸جهاد بعد از چند دقیقه گفت بچه ها سوار شوید ما هم بدون اینکه چیزی بپرسیم سوار شدیم. در راه کسی حرف نزد. در خانه ای ایستاد که از ظاهر کوچه معلوم بود افراد ساکن در اینجا وضع خوبی . 🌸از ماشین پیاده شد وماهم همین طور نگاهش میکردیم، بسته ای از صندوق عقب ماشین درآورد و به من داد و گفت برو در آن خانه و این را بده و بيا. 🌸گفتم جهاد این چیه؟ گفت کمی خوراکی هست برو ... چند قدم که رفتم برگشتم و با نگاهش کردم و او هم مرا نگاه کرد و یک لبخند زد وگفت راه برو دیگر ..... رفتم سمت در و در را زدم کسی آمد جلوی در و بدون اینکه از من سوالی بکند بسته را گرفت، تشکر کرد و رفت داخل خانه .. 🌸آن لحظه بود که فهمیدم جهاد قبلا هم اینکار را میکرده و برای آن ها چیزی میفرستاده و ما بودیم، حالا هم برای اینکه ممکن بود کسی بشناسدش نیامد بسته را بدهد. 🌸تنها چند نفر از خانواده اش این را میدانستند، آن هم فقط به این خاطر که ماه رمضان که می امد نگرانش نشوند. بعد از شهادتش بود که فهمیدند، جوانی که ، مولایش امیر المومنین را ترک نمیکرد، شهید جهاد مغنیه بود. @hemmat_hadi
🌷 🍃حسین تا دو سالگی به دور از اعضای فامیل و در هوای گرم اهواز بزرگ شد. بعدها به منتقل شدیم و تا هفت سالگی حسین در منازل سازمانی نیروی هوایی در افسریه تهران زندگی می کردیم. 🍃از همون اوایل کودکی، حسین بود. ما آب آشامیدنی مورد نیاز مون رو از شیر مخصوصی در بیرون از خونه می آوردیم.حسین سعی می کرد، بره و با دبه آب بیاره تا مادر و خواهراش بیرون نرن. 🍃به همین خاطر در منازل سازمانی معروف بود و مردم می گفتند: «دبه ی حسین هم اندازه ی خودشه» حتی برای خرید نان هم خودش می رفت. حسین بچه بود و فعالیتش خیلی زیاد بود، علیرغم سن کمش خیلی حرف های بزرگی می زد. راوی: پدرشهید 🌷 💟: @hemmat_hadi🌷
🏴 سالروز وفات ام‌المومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) تسلیت باد.
🔺ماجرای آخرین ماه رمضان حاج قاسم و هدیه دادن انگشتر 🔹فرزند سردار شهید حسین پورجعفری دستیار و همرزم حاج قاسم سلیمانی: یک سال گذشت از آخرین روزی که قرار بود برای همگی دور هم جمع باشیم تا مهمان ویژه بابا از راه برسد. همه چیز آماده و مهیا بود، مهمان‌های بابا حسین یک به یک از راه می‌رسیدند. 🔹صدای اذان که شنیده شد سجاده‌ها پهن شد. به ایستاد و دیگران پشت سرشان ایستادند. آن شب بعد از افطار یک به یکمان را از حاجی به هدیه گرفتیم. امسال جایشان خالیست... امسال دیگر خبری از حضور آن عزیزان نیست... ❤️ @hemmat_hadi
ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه، خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك مي ريخت، روضه حضرت زينب(س) را شروع كرد، بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را مي شنيدم امان از دل زينب/ چه خون شد دل زينب بچه ها با سينه زني جواب مي دادند، بعد هم از اسارت حضرت زينب (س) و شهداي كربلا روضه خواند، در پايان هم گفت: بچه ها امشب يا به ديدار يار مي‌رسيد يا بايد مانند عمه سادات اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد. عجيب بود كه تقريبا همه بچه هاي گردان كميل و حنظله كه ابراهيم برايشان روضه خواند يا شهيد شدند يا اسير" 🌷شهید 🌷 ❤️ @hemmat_hadi
🍃🌸🍃🌺 ۱۶ اردیبهشت ۹۵ گرامی می داریم یاد شهدای کربلای را که در چنین روزی، فدایی عمه سادات شدند 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 برای شادی ارواح طیّبه شهیدان، صلوات میفرستیم و ثواب قرائت قرآن امروز رو هدیه می کنیم به روح این بزرگواران 🍃"الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"🍃 ❤️ @hemmat_hadi
🌷 💠از شهدا الگو بگیریم 🔰در حالی که جلوی آینه مشغول بستن آخرین دکمه ی لباس یقه بودم صدای یک پیغام از تلفن همراهم توجهم را به خودش جلب کرد. طبق معمول رفیقم بود که تو بدترین موقع پیام داده بود. 🔰گوشی را برداشتم و پیامش رو باز کردم تصویر یه بود، خوشتیپ و خوش قیافه! شروع کردم به تایپ کردن: این دیگه کیه حتما باز یه نوظهور حاشیه ساز؛ اینا چیه میفرستی برا اینو اون، الکی گُندشون میکنید. 🔰پیغام را ارسال کردم و باز مشغول مرتب کردن لباسم شدم، هنوز چند ثانیه? نگذشته بود که دوباره صدای گوشیم دراومد! احمد بود. نه عزیز ... نه بازیگر نه مدلِ فراری نه سلبریتی نه ضد دین و انقلاب. بابک نوریِ. چند روز پیش تو سوریه شهید شده? و بلافاصله پشت بندش چندتا عکس دیگه فرستاد. 🔰باورش برام خیلی سخت بود که این تصویر یه باشه. حال و هوام به طور عجیبی عوض شد؛ حساب و کتابام به هم ریخته بود احساس کردم هوا یه کم شده، یقه ی بالای لباسم رو باز کردم. 🔰همونطوری که مات توی آینه شده بودم مصرعی از خیام ذهنمو پر کرد: 🔻آیا چنان که می نمایی هستی 💟: @hemmat_hadi
🌷 🌺ابراهیم می گفت: 👈اگه جایی بمانی که ⇜دست احدی بهت نرسه ⇜کسی تو رو 🌾خودت باشی و آقا، هم بیاد سرتو روی دامن بگیره این 🔸تو پلاکت را دادی که شوی 🔹من دویدم که نامدار شوم 🌾حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و در دل❤️ تمام انسان‌ها @hemmat_hadi
❤️ 🌹 ابراهیم هادی ابراهیم همیشه قبل از مسابقات دو رڪعت میخواند ازش پرسیدم چه نمازی میخوانۍ؟ گفت دو رڪعت نماز میخوانم و از خدا میخوام یوقت تو مسابقه ڪسی را نگیرم @hemmat_hadi
حاجی،فرمانده‌است؛بایداطاعت‌کنیم!! هوا تازه روشن شده بود که آمد توی مقر و خواست برویم نزدیڪ عراقےها و منطقه را شناسایی ڪنیم. چون شب قبل تا صبح، نزدیڪ همان جایی را ڪه حاجی گفته بود شناسایی ڪرده و خیلی خسته بودم، اول مخالفت کردم؛ اما محمدتقے بلند شد و گفت: برویم!! گفتم: نه، توی روز روشن ڪجا برویم؟ توی دل ها،، تازه اونجا هم جاییه که لو رفته! محمدتقی ڪه بلند شد، هم بلند شد و ایستاد که برود برای شناسایی. آمدم مخالفت ڪنم که تقے دستم را گرفت و گفت: میگم بریم.. راه افتادیم، همانطور ڪه می رفتیم، محمدتقی گفت: وقتی حاج قاسم میگه بریم، بریم. محمدتقی نشست روی موتور، من هم نشستم پشت سرش، داشتیم می رفتیم به طرف منطقه‌ای که قرار بود شناسایی کنیم. سرم را بردم نزدیڪش و گفتم: تقی.. امروز ڪوتاه بیا! امروز از اینجا زنده برنمیگردی.. همانطور ڪه به موتور گاز می داد، گفت: گفته حرف فرمانده‌ها را باید اجرا کنیم، حالا هم گفته. خندیدم و گفتم ما که با حاج قاسم رفیقیم، با حاجی این حرف‌ها را نداریم، بعداً می‌رویم.. گفت: نه! حاجی فرمانده است،باید اطاعت کنیم!! 🌸 ❤️ @hemmat_hadi
💢قسمتی از وصیت نامه از مردم می‌خواهم كه پشتیبان باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم كه آنها مرا بخشیده و مرا در روز جزا كنند و از خدا می‌خواهم كه ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی كه با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس به ما آموختند. از عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این را بگیرید 💟 @hemmat_hadi
✍»پیامبراکرم(ص)فرمودند: 💌»اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، 💌»زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود. 📚»بحارالانوار؛ج۷۷؛ص۳۰۵ @hemmat_hadi
؛ تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد عشق حسین؛ عاشق پروراست عشق حسین؛ پرور است عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند کرد و وهب به هوای عشق حسین؛ را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد بعد از هزار و اندی سال؛ باز هم عشق حسین؛ عشقِ زمینی را می‌دهد اینبار تازه دامادی به نامِ متولد ماهِ اردیبهشت ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت در اردیبهشت "نود و پنج" تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ شد. میدانِ جنگِ ؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای بارانی کرد قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن مثل مولایش حسین (ع) نُقل مراسم عروسی، نثارِ اش شد مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که های رجبی اش را آغاز کرد" حالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، آسمانها است جایش خالیست اما ... گرمی ، همه شهر را گرم می‌کند ✍نویسنده: ❤️ @hemmat_hadi