#نماز
#اول وقت
نمازهایت را عاشقانه بخوان،حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،
قبلش فکر کن چرا داری نماز میخونی؟؟؟
آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که تمام عمرداری تکرارشون میکنی.
تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست.
هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن ،مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بـه دنـیـاست تـا سجـده کـنـنـد ...
ولـو یـک سـجـده !
#التماس_دعا
@hemat3131🕊
May 11
با سلام خدمت اعضای محترم کانال شهدا زنده اند....☺️
عصرتون بخیر و شادی🌹
دوستان عزیز از امروز داستان کوتاه ❤️شهید گمنام❤️در کانال گذاشته میشه.ان شاءالله رضایت شمارو جلب کنه☺️
نویسنده داستان:
#فاطمه_جاهدی
🚫کپی بدون نام نویسنده اکیدا ممنوع🚫
جهت انتقادات درباره ی داستان بهآیدی زیر مراجعه فرمایید👇
@chadore_khaki26
شُهدا زنده اند !🇵🇸
با سلام خدمت اعضای محترم کانال شهدا زنده اند....☺️ عصرتون بخیر و شادی🌹 دوستان عزیز از امروز داستان ک
❤شهید گمنام❤
قسمت اول🌹
🌸اخرین بند پوتینش را هم میبندد،از روی پله ها بلند میشود و کوله اش را بر دوشش می اندازد،اُبهتی دارد ستودنی،با ان قد و هیکل ورزیده اش معلوم است ک سالها ورزش را پیشه ی کار خود قرار داده است.موهایی ک به رنگ سیاهیِ شب بر روی صورت سفیدش ریخته را به کناری میزند،چشمان از زغال سیاه ترش را در چشمان مادر میدوزد،گویی دانه های اشک هر کدام به دیگری فشار می آورد تا هر چه زودتر از بند چشم رهایی یابند،اما مهدی به آنها اجازه ی چنین اشتباه را نمیدهد،و قفلی محکم تر بر چشمانش میزند تا خیال فرار اشک ها را از فکرشان بیرون کند.
...مادر اما بی اختیار میگرید،صورتش را از مهدی میدزدد،تا مبادا مهدی چشمان خیسش را ببیند،اما مهدی زرنگ تر از این چیزاست.می گوید:
+ مادر گریه نکن بذار با خیال راحت برم🙏
و بعد به حوض وسط حیاط اشاره میکند،تا بی بی صورتش را آبی بزند.با ورود دست مادر ماهی ها هر کدام از ترس به کناری میروند،حالا دیگر اثری از اشک در صورتش نیست،اما قرمزیِ چشمانش خبر از ساعت ها گریه را میدهد.
مهدی آرام بوسه ای بر پیشانیِ بی بی میگذارد و بعد هم دستهای پر از چروک پیرزن را بر صورت صافش میکشد،مهدی میداند ک این چروک ها هر کدام حرف ها دارد،حرف های زیادی از سختی های مادرش.شرمنده وار بوسه ای نیز بر دستان مادر مینشاند.
حالا دیگر بی بی مطئن است ک مهدی رفتنی است،وقتی ک میبیند پسرش از هر وقتی نورانی تر شده است،مادر این نور را میبیند،میداند ک بی شک اربابش حسین منتظر اوست.ارام میگوید:
- مهدی جان!
+ جانم مادر.
- سلام مرا به اربابم برسون،بهش بگو عزیز ترین کَسَم رو فدایش میکنم.
+ چشم مادر،اگر لیاقت شهادت رو داشته باشم حتما سلامت رو میرسونم به آقام.برم مادرجون دیرم شد.👋
- داری پسرم،خدا به همرات، نامه یادت نره.
مهدی یک یا علی بلندی میگوید و تا سره کوچه میدود،ماشین سپاه منتظرش هست،سوار میشود و با دوستان احوال پرسی میکند،تا مقصد دیگر هیچ سخنی نمیگوید،در افکارش غرق است.خودش هم میداند ک دیگر خیابان های شهرش را نمیبیند،و دیگر بی بی بدون او تنهای تنها میشود،اما مهدی در این لحظه فقط به لبخند امام فکر میکند،ک اگر او باشد و بخندد،قطعا مادرش هم ک احترام خاصی به امام قائل است شاد میشود.پس لبخندی را مهمان لبانش میکند....
ادامه دارد...
#فاطمه_جاهدی
🚫کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع❗️🚫
May 11
1_63342144.mp3
542K
🎥 #ڪلیپ
نوڪر "زمانیم" یا نوڪر "صاحب الزمان(عج)"⁉️
@hemat3131 🕊
وَ هُوَ مَعَڪُم اَیْنَ ما ڪُنتُم
(و او باشماست هرجاڪه باشید!)♥️
°•| مےبینے؟!
دلم مدام ڪنار توست...✨|°•
#داره_صدامون_میڪنه...😍
@hemat3131 🕊