eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
751 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
✨⃟🌼•| ... فاصــلہ‌ها دروغ می‌گویند... کہ بین من و شما ایستاده‌اند... وقتی گرمای حضورتان را هرلحظہ احساس می‌کنم ✋ تعجیل در ظهور پنج ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
نشسته‌ ڪنج خیابان ڪربلا دل من چہ ‌خاطراٺ قشنگے از آن محل ‌دارد
بہ یاد چایےِ شیرین ڪربلایے ها
دلم حلاوٺ احلے ٰمِن العسل دارد
❤️ ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
🖇 ــــــــــــ مواظب‌دلت‌باش🚶🏻‍♂‼️ وقتۍاز‌خدا‌گرفتیش‌پاڪِ‌پاڪ‌بود .. مراقب‌باش‌با‌گناه‌سیاهش‌نکنے آلوده‌اش‌نکنی!! حواست‌باشه‌به‌خاطر‌یه‌چت یه‌لذت‌زودگذر .. یه‌لکہ‌ےِسیاه‌زشت‌نندازےرو‌دلت کہ‌دیگہ‌نتونےپاکش‌کنی💔! ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
💚⃟📗•| 『 دلݥ آشوݕ اسݓ..💔 نمۍ دانم چہ باید ڪرد بمانم یا برگردم؟ فقط یڪ چیز را می‌دانم نبایدبگذارم عمہ ام دوباره اسیر شود..❤️ حتی به‌قیمت جانمـ❤️ـ بخشی‌از‌وصیت‌نامه 』 ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
برتاروپودفرش‌حرم‌خورده‌دل‌گره ازبس‌گره‌گشاشده‌هررفت‌وآمدت 💚🍃
توی کمدش در را با عکس شهدا پر کرده بود و بالایشان نوشته بود: "ای سر و پا، من بی سر و پا، خودم را کنار عکس شهیدان پیدا کردم" برادرش می گوید: کنار عکسها اندازه یک جای عکس در کمدش خالی بود، گفتم:محمد عکس یکی از شهدا رو اینجا بزن، این جای خالی قشنگ نیست. جواب داد:اونجا جای عکس خودم هست... ●|💚شهیدمحمدغفاری💚|● ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حقیقتا همه دردارو میشه با همین یه جمله تحمل کرد که ″ اینم میگذره″ مثل همه روزای تلخی که گذشت سختیایی که تموم شد و..... ❥•|𔓘حࢪ‌یـم؏شق‌تـا‌شہادتـ ➺@herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
حقیقتا همه دردارو میشه با همین یه جمله تحمل کرد که ″ اینم میگذره″ مثل همه روزای تلخی که گذشت سختیای
امیرالمومنین میفرمایند🏷 ˼دوام الحال من المحال🌱˹ یعنی هیچ حالی دائمی نیست ، اگه الان شادی شکرگزارش باش چون میگذره اگه غم داری امیدوار باش چون میگذره واسه هزارتا اگه دیگه به خودت یه جمله بگو ″میگذره ″ پس حالا که میگذره نزار بد بگذره حتی تو بدترین شرایطت دلت به خدا قرص باشه و آروم باش چون خدا همیشه هواتو داره 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️5صلوات❄️برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸🌿
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_پنجاه ــ خونریزیم
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت سمانه نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و کمیل را همراهی کرد. کمیل خیره به سمانه لبخندی زد،سمانه که سنگینی نگاه کمیل را احساس کرد،سرش را پایین انداخت و احساس کرد گونه هایش سرخ شده اند. کمیل که متوجه خجالت سمانه شد سعی کرد موضوع را تغییر بدهد. ــ از آرش چه خبر؟تو مهمونی ندیدمش سمانه آهی کشید و گفت: ــ از کارای آرش فقط منو دایی و خاله خبر داریم،البته زندایی هم شک کرد اما با اخم و تخم های دایی دیگه بیخیال شد،دایی هم آرشو فرستاد شیراز اونجا درسشو ادامه بده،خیلی کم میاد. کمیل سری تکان داد و زیر لب گفت: ــ که اینطور،تو این مدت تو چیکار کردی؟ سمانه لبخند تلخی زد و گفت: ــ سال اول که تو شک بودم،نمیتونستم کاری کنم،حتی دانشگاه هم بیخیالش شدم،همش تو اتاقت بودم و زانوی غم بغل گرفته بودم. اهی کشید وادامه داد: ــ اما بعد از چند ماه صغری ازدواج کرد،خاله داغونتر شده بود،دیگه به خودم اومدم،چند واحدی که مونده بودن پاس کردم،بعد با یکی از دوستام شریک شدم و یه موسسه فرهنگی راه انداختیم ــ ولی تو رشته ات علوم سیاسی بود،علوم سیاسی کجا و موسسه فرهنگی کجا؟ ــ بعد اون اتفاق دیگه آخرین چیزی که بهش فکر میکردم رشته و علایقم بود،نه من نه خاله نمیخواستم زیر بار کسی بریم، برای همین باید زود میرفتم سرکار،اون موقع فقط میخواستم زندگی خاله سر بگیره و خاطرات تو ،تو این خونه کمرنگ بشه،نه اینکه فراموشت کنیم،نه،ولی خاله تو هر گوشه از خونه با تو یه خاطره داشت،بعضی شبا تا صبح برام از خاطراتتون میگفت با بغض پرسید: میدونی اون لحظه چی نابودم میکرد؟ ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری