eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
752 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
وفات حضرت ام البنین بر همه دوستاران این حضرت تسلیت باد🖤🖤
🌿نمازی که در طول ماه جمادى‌الثانی یک بار باید انجام داد و زمان معیّنی هم ندارد. از آغاز این ماه تا پایان این ماه، چه روز و چه شب می‌توان انجام داد. 🍁*چهار رکعت نماز، که دو نماز دو رکعتی پی در پی است*🍁 *و پس از سلامِ دو رکعتِ اوّل،* *بلافاصله و بدون آنکه روی از قبله برگردانید و یا سخنی گویید، از جا بر می‌خیزید و تکبیره الاحرام دو رکعت دوّم را می‌گویید.* 🍃کیفیّت نماز بدین شکل است:👇 🔅 *دو رکعت نماز اوّل:*👇 ▫️ در رکعت اوّل: 🍃 *سوره «حمد» ۱ مرتبه* 🍃 *«آیه‌ الکرسی» (تا هوالعلی العظیم) ۱ مرتبه* 🍃 *سوره «قدر» ۲۵ مرتبه* ▫️ در رکعت دوّم: 🍃 *سوره «حمد» ۱ مرتبه* 🍃 *سوره «تكاثر» ۱ مرتبه* 🍃 *سوره «توحيد» ۲۵ مرتبه* 🔅 *دو رکعت نماز دوّم:*👇 ▫️ در رکعت اوّل: 🍂 *سوره «حمد» ۱ مرتبه* 🍂 *سوره «كافرون» ۱ مرتبه* 🍂 *سوره «فلق» ‌۲۵ مرتبه* ▫️ در رکعت دوّم: 🍂 *سوره «حمد» ۱ مرتبه* 🍂 *سوره «نصر» ‌۱ مرتبه* 🍂 *سوره «ناس» ۲۵ مرتبه* 🔅 و پس از سلام نماز دوّم بگوید: ✨ *سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللهُ وَ اللهُ أَكْبَرُ ( ۷۰ مرتبه)* ✨ *اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ( ۷۰ مرتبه)* ✨ *اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ( ۳ مرتبه)* 🔅 سپس سر به سجده نهاده و سه مرتبه بگويید: *يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا اللهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحيمُ يَا أَرْحَمَ‌ الرَّاحِمِينَ* ▪️سپس در همان سجده هر حاجتی كه دارید از خدا بخواهید. ⭐️ هر كه اين عمل را بجا آورد، خدا، خودش و مال و همسر و فرزندان و دين و دنيای او را تا سال آينده حفظ می‌كند و اگر در اين سال از دنيا برود بر حال شهادت رفته است، يعنى ثواب شهيدان را دارا می‌باشد. 📘نقل از : *سیّد بن طاووس* (عج)
🌹سلام مولای ما،مهدی جان عمری است که مدیون مادرتان هستیم... اگر از هر ماذنه،نام "علی" به گوش می رسد... اگر در هر برخاستن و نشستنی،نام "علی" بر لب می بریم... اگر در هر آب خوردنی،با ذکر حیات‌بخش "یا حسین" کربلایی می شویم... اگر نماز می خوانیم،اگر روزه می گیریم... اگر در صحن پاک گوهرشاد،زیر سایه ی پرواز آبی کبوترهای حرم،زندگی را در درخشش بی نظیر گنبد زیر تشعشع طلایی آفتاب به نظاره می نشینیم... اگر هر محرم،رخصت می یابیم که همرنگتان شویم،سینه بزنیم و اشک بریزیم .‌.. اگر ذره ذره ی وجودمان در آتش فراق شما می سوزد و دل هایمان از شوق دیدارتان لبريز است.. ...مدیون مادرتان هستیم و دفاع جانانه اش از حریم سرخ "غدیر"... و چشم براهیم تا بیایید و آرام کنید لهیب جگر سوز جان هایمان را در مصیبت دیوار و در... شیخ احمد ڪـافی
بچہ کہ بودیم وقتے مےرفٺیم خونہ دوسٺمون مےگفٺند: مامانٺ میدونہ اینجایے!؟ نگرآنٺ نشہ؟! حالا ٺو چندسالہ اینجایے!🥀 مامانٺ خبر داره؟ نگرآنٺ شدہ ها...!💔 ـــــــــــــــــــــــــــــ⊰❀❀🌹✨❀❀⊱
EitaaBot.ir/poll/ukphw لطفا به این پرسش جواب بدین👆
🌼 5 صلوات 🌼 برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.☺️♥️
🍃رمان ناحله فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟ میتونم بعدش ازدواج کنم؟ یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟ میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟ فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد. رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم. یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز. اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم. موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده. +سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟ اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم. بهش پیام دادم : _ بیکارم .کجا بریم؟ +چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و: _باشه.کی بریم؟ +اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. _باش. رفتم تواتاقم. از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌. یه لبخند نشست رو لبم‌. یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم. موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون. روسریم رو هم یه مدل جدید بستم. یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم. قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم‌ . میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم. به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون . اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد. با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس! رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم. به ساعتم نگاه کردم‌. چهار و نیم بود. رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن. دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌. نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد. کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان ...! راستی ازدواج کرده !!؟ زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم... یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا. هعی.... تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت. برگشتم ک دیدم ریحانس. با ذوق گف : +چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو: _ممنون. تو خوبی؟ +هعی بدک نیستم. بیا بریم دور بزنیم . از جام پاشدم و دنبالش رفتم. سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم. نمیدونستم فایده داره ، بدرد میخوره یا نه ...! ولی احساس خوبی داشتم ... انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود. رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌". حجابم مگه ملزومات داشت... از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه...! :فاطمه زهرا درزی و غزاله میرزاپور