تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را این و آن برد
آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد
گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند
نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟
تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود
رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟
علی اکبر لطیفیان
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
شام عاشوراست، یا شام غریبان حسین
عالم هستی شده سر در گریبان حسین
آفرینش از صدای واحسینا پر شده
گوئیا در قتلگه، زهراست، مهمان حسین
🏴 آجرک الله یا صاحب الزمان 🏴
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
◾️چه غروب دلگیری!
حسین (علیه السلام )شهید شد
عباس علیه السلام ازفرات برنگشت
فرق علی اکبرشکافته شد
قاسم زیر سم اسبان قطعه قطعه شد
عبدالله در دامان حسین سربریده شد
علی اصغر پرپرشد
جگر رباب آتش گرفت
اون وجعفر تکه تکه شدند
رقیه بی پدر شد
سجاد علیه السلام عزادارشد
زینب سلام الله علیها به اسارت رفت...
و کربلا غرق درسکوت و ماتم شد
و اما از آمدن مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف )فاطمه(سلام الله علیها )خبری نیست!!!
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته
کاروان میرفت و میبلعید دشت دیر سال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته
در کجا دیدید یا خواندید روی نیزهای
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته؟!
قطره قطره شرم شد آب فرات از دیدن
رقص خونآلود شمشیر و هوای سوخته
چارده قرن آسمان بارید و میبارد هنوز
چشم زینب (س) را به خاک کربلای سوخته
ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴شام غریبان حسینی🏴
عمه جان دیشب به لب آوای دیگر داشتیم
سایه مهر پدر پیوسته بر سر داشتیم
تا که بابا بود از دشمن به دل بیمی نبود
گرچه از سوز عطش ما دیده تر داشتیم
خیمه ها راهی برای یورش دشمن نداشت
تا عموئی همچو عباس دلاور داشتیم
گیسوی ما را خبر از این پریشانی نبود
تا که دل ما را در کمند زلف اکبر داشتیم
تا که قاسم بود ما را خاطری آسوده بود
هم عنانی همچو عبدالله و جعفر داشتیم
در کنار گاهواره با وجود تشنگی
ذکر با قنداقه شش ماهه اصغر داشتیم
تا که بابا بود ما را صورت نیلی نبود
گرچه داغ سیلی و رخسر مادر داشتیم
قصه میخ در و گنجینه اسرار را
نقش لوح سینه گدلهای پرپر داشتیم
تازیانه خوردن ما را کسی باور نداشت
گرچه بر بازوی مادر نقش یاور داشتیم
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi
صدای هِلهِله ها می کُشَد مرا امشب!
بگو که من شده ام عازمِ کجا امشب؟!
برای دیدنِ بابا چه خوب پَر می زد
نگاهِ زخمیِ من سویِ نیزه ها امشب
به یاد لحظه ی غارت چقدر نالیدم
ولی چه ساکت و آرام و بی صدا امشب!
در ازدحام و هیاهو عجیب لِه کردند
تمامِ بال و پَرَم را به زیرِ پا امشب!
به قصد کَندَنِ زیور به صورتم میزد
برید گوشِ مرا هم چه بی هوا امشب!
چقدر ضربه از این چوبِ خیزران خوردم
به جرم اینکه صدا می زنم تو را امشب!
محسن زعفرانیه
📝 کانال#حس_زیبای_زندگی
@hese_zibaye_zendegi