اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم میآید که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم، محمد به این رشته علاقه داشت و میگفت: به عکاسی علاقه مندم و در مقابل تو هیچ هنری ندارم، وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف میزند و افتاده حال است به شوخی میگفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار، او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم، هر بار این این جمله را از او می شنیدم در دلم نهیبی میزدم و نگاهی به چهره محمد میکردم و در دلم میگفتم: احساس میکنم تو هنرش را داری به خودش هم چند بار گفتم، جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر میداند.»
🌸شهید محمدرضا دهقانامیری🌸
راوی: دوست شهید
@Shamim_best_gift
🌹اعتقاد شهید صیادشیرازی به ولایتِ امام خامنهای (مدظله العالی).
یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنهای؛ عصر ڪه رفتم محل ڪار، آقای صیادشیرازی پرسید: ڪجا بودی؟ گفتم:
خدمتِ حضرت آقا بودیم، تا این را گفتم، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید، با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟! ایشان گفتند: این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر بودی.
🌻شهید علی صیادشیرازی🌻
@Shamim_best_gift
🌷شهید مصطفی صدرزاده در يادداشتى به دوستان بسیجی خود مىنويسد:
چه مىشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد.
فکرش را بکن!
راه مىروى و راوی مىگويد:
اینجا قتلگاه شهید رسول خليلى است،
یا اینجا را که مىبينى همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا شهید شد.
یا مثلاً اینجا همان جایی است که شهید حيدرى نماز جماعت مىخواند.
شهید بيضائى بالای همین صخره نیروها را رصد مىكرد و کمین خورد.
شهید شهریاری را که مىشناسيد؟ همین جا با لهجه آذری برای بچهها مداحی مىكرد.
یا شهید مرادی، آخرین لحظات زندگىاش را اینجا در خون خودش غلتیده بود.
یا شهید حامد جوانى، اینجا عباسوار پر کشید.
خدا بیامرزد شهيد اسكندرى را، همینجا سرش بالای نیزه رفت.
شهید جهاد مغنيه، در این دشت با یارانش پر کشید.
عجب حال و هوایی مىشود کاروان مدافعین حرم ...
عجب حال و هوایی ...
@Shamim_best_gift