💟 آیتـ. الله مجتهدے تهرانۍ (ره):
💠 کسانی که نماز را در اول وقت نمی خوانند,نماز آنها را نفرین می کند و می گوید:
🌹((ضَیَّعَکَ الله کَما ضَیَّعتَنی!));(خدا تو را ضایع و خراب کند,همانطور که تو مرا ضایع و خراب کردی!)
🌸 به همین خاطر هم هست که اینگونه افراد همیشه گرفتارند.
🌴می گویند:((آقا,من هر کار می کنم نمی شود,این کار,آن کار؟))
♥️این برای این است که نماز اول وقت نمی خوانی و پدر و مادر از دست تو ناراضی هستند.
🌸💓🌸💓🕊💓🌸💓🌸
@Shamim_best_gift
بیاید یه لیست بنویسیم طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"...
مثل این:
چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم...
چقدر خوبه که سالمم...
چقدر خوبه که خانوادم رو دارم...
چقدر خوبه که میتونم هنوز آبی اسمون رو ببینم..
چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم..
چقدر خوبه که...
بیاین برای یه بار هم که شده،داشته هامون رو به یاد بیاریم،
نه نداشته هامون رو!
خدایا! شکرت ...
🍁🔹🍁🔹🍀🔹🍁🔹🍁
@Shamim_best_gift
😎خاطره طنز
😊 آمبولانس شیخ مهدی😊
شیخ اکبر فرمانده ی مقر بود و شیخ مهدی راننده ی مایلِر و شوخ و خوشمزه.
نزدیک اذان ظهر بود که شیخ مهدی گفت: «آهای شیخ اکبر! من میخوام یه دور با این آمبولانس بزنم».
شیخ اکبر گفت: «تو بی خود کرده ای! اگه سوار آمبولانس شدی از مَقر اخراجت میکنم». و رفت داخل سنگر.
هنوز نرفته بود تو سنگر فرماندهی، که شیخ مهدی پرید تو آمبولانس. اکبر کاراته هم نشست کنارش. آمبولانسو روشن کرد.
پشتِ سرشو نگاه کرد. پدال گازو فشار داد و زد دنده جلو. تا اومد به خودش بیاد آمبولانس رفت نوک خاکریز!
شکم آمبولانس نشست رو سرِ خاکریز و مثل اَلّاکُلَنگ، این طرف و آن طرف می شد.
با صدای خنده ي بچهها، شیخ اکبر از سنگر دوید بیرون. دو دستی زد تو سرش و گفت:« شیخ مهدی برای همیشه برو. اصلا از جبهه برو!»
شیخ مهدی هم سرشو از پنجره آمبولانس بیرون کرد و گفت:« حالا که رفتم تو هوا !»
😇😊😇😊😅😊😇😊😇
@Shamim_best_gift