4_481999913064857641.mp3
2.59M
بی تو ای صاحب زمان
بی قرارم هر زمان...
♥️اللهم عجل لولیک الفرج♥️
@Shamim_best_gift
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
✅امروز جمعه ۲۸دی ماه ۹۷
↩️ هجدهمین روز چله زیارت عاشورا
🌸چله زیارت عاشورا رو تقدیم میکنیم به خانم فاطمه زهرا(س)
✅به اندازه وُسع هر روز صدقه به نیت سلامتی حضرت حجت(عج) داده شود، قبل یا بعد از زیارت عاشورا دعای فرج خونده بشه.
✅چله زیارت عاشورا خونده میشه به جهت👇👇
1⃣سلامتی و فرج مولامون حضرتمهدی (عج)
2⃣سلامتی مقام معظم رهبری
3⃣سلامتی و شفای همه مریضان
4⃣شادی روح همه پدران و مادران آسمانی و همچنین شادی روح پدر و مادر سردار شهید محمد مهدی حمیدی
5⃣به نیت برآورده شدن حوائج همه عزیزان در کانال شمیم رضوان
6⃣ به نیابت از دو شهید عزیز و بزرگوار
✅ شهید سید محمد حسینی
✅شهید موسی الرضا بتویی
🌹پدر و مادر هر دو شهید عزیز🌹
🌸انشاءالله با دعای حضرتحجت(عج) دوست بزرگواری هم که در ختم زیارت عاشورا شرکت کردند حاجت روا بخیر بشوند.
التماس دعا✋
🌴🌸🌴🌸🕊🌸🌴🌸🌴
@Shamim_best_gift
✅رمان بدون تو هرگز 58
🌸قسمت پنجاه و هشتم:حس دوم
درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد میخوام برگردم ایران... هر چند، حق داشتن ...
نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ...گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ...
اونقدر قوی که تهِ دلم می لرزید...
زنگ زدم ایران و به زبانِ بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ...
اوّل که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ...
امّا وقتی فهمید برای همیشه است ... حالتِ صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود...
–چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟...
–اتفاق که نمیشه گفت ... امّا شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... "خدا برای من، شیرین تر از خرماست..."
–امّا علی که گفت....
پریدم وسطِ حرفش ... بغض گلوم رو گرفت...
–من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ...
گریه ام گرفت ...
- مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... لِه شدم...
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دلِ یه مادر که دور از بچه اش، اون سرِ دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکارِ دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم...
–چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمکِ خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟...
غرق در افکارِ مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد
دکتر دایسون ... رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بود ... خودش شخصاً تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده...
برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ...
امّا یه چیزی تهِ دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه....
و حق، با حس دوم بود.......
زندگی شهید سید علی حسینی
🌸✨🌸✨💚✨🌸✨🌸
@Shamim_best_gift
✅رمان بدون تو هرگز
🌸قسمت پنجاه و نهم: هوای دلپذیر
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ...
فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترسِ واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد...
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل...
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... امّا مبارزه و سرسختی توی ژن و خونِ من بود...
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدتِ خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ...
رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ...
توی حالِ خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد...
–امشب هم شیفت هستید؟
–بله...
–واقعاً هوای دلپذیری شده...
با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و تهِ دلم التماس می کردم به جای گفتنِ این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلاً حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سرِ چنین موضوعاتی...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ...
اومدم برم که دوباره صدام کرد...
–خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم
و اگر از نظرِ شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم.......
زندگی شهید سیدعلی حسینی
☘🕊☘🕊💓🕊☘🕊☘
@Shamim_best_gift
✅رمان بدون تو هرگز
🌸قسمت شصتم: خانواده
برای چند لحظه واقعاً بریدم...
–خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟...
توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ...
از طرفی هم، ارشدِ من ... و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بیمارستان بود ...
و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابلِ تصور قرار بده...
–دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهادِ من و پاسخِ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائلِ کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفاً به عنوان یک مَرده ... نه رئیسِ تیمِ جراحی...
چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه...
–دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراحِ حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابطِ کاریه...
امّا این رو در نظر داشته باشید که من یه "مسلمانم" ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ...
اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیرِ یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ...
ولی بین مردمِ من، نه ... ما برای خانواده "حرمت" قائلیم ... و نسبت بهم احساسِ مسئولیت می کنیم...
_ با کمالِ احترامی که برای شما قائلم ... پاسخِ من منفیه......
زندگی شهید سید علی حسینی
🌴✨🌴✨❤️✨🌴✨🌴
@Shamim_best_gift
🍀آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
✅سعی کنید بعد از نماز مقداری تعقیب بخوانید
و زود بلند نشوید و بروید📛
✅حضرت آیت الله حاج میرزا علی هسته ای(ره) با همان لهجه شیرین اصفهانی خود می فرمود:
✅بادبادک، بی دنباله بالا نمیره، نماز هم بدون تعقیب بالا نمی رود.
💟برخی تعقیبات مشترکه بعد از نماز
👌دعا کردن
👌ذکر تسبیحات حضرت زهرا(س)
👌خواندن سوره حمد و آیت الکرسی
👌سه مرتبه: استغفرالله الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم، ذوالجلال والاکرام و اتوب الیه
🍁🕊🍁🕊🌸🕊🍁🕊🍁
@Shamim_best_gift