فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین فیلم ازحرمینِ شریفینِ
امام کاظم(ع)و امام جواد(ع)
به قصدزیارت آن بزرگواران
بمناسبت شهادت امام جواد(ع)
@Shamim_best_gift
4_5823666527399838353.mp3
1.88M
🌴 شهادت امام جواد (ع)
🎤 محمودکریمی
🌴 افتاده بین حجره و آبش نمی دهند
@Shamim_best_gift
✅چله ترک گناه
🌸قدم یازدهم
❌هیچ سلامتی بالاتر از سلامت دل نیست❌
♻️قرآن شخصیت هر انسانی را ویژگیهای قلبی او میداند.
🌾قیمت هر کس به محبوب دلش هست
قیمت هر کس دغدغه ها و فکرهایی است که ذهنش را مشغول و هدایت میکند
🔻قرآن انسانهایی را کامل میداند که قلبشان خدا را بخواهد و عملشان مطابق رضایت خدا باشد
خدا را بخواهیم✌️
🌴🕊🌴🕊🌸🕊🌴🕊🌴
@Shamim_best_gift
✅مشارطه روز یازدهم
سلام✋
👈قراره روزانتو مرور کنیم
🔑مهربونی با خانواده یادم نمیره
🔑نمـاز اول وقت مقدمه✌️
🔑حواسم به حرفایی که میزنم هست
دلی رو نرنجونم!
⚠️دوربین مدار بسته خـدا روشنه📽
🗓۱۱مردادماه ۹۸
بسمالله✌️
🌱🔻🌱🔻🌻🔻🌱🔻🌱
@Shamim_best_gift
✅رمان دو روی سکه
🌸قسمت هفتاد
مـــن نمـی دونـم ا یـن همـه خـوبی شـما را چطـور ي جبـران کـنم . بـه خـدا از ا ینکـه ایـن همـه سـال از شما دور بـودم خیلـی حسـرت مـی خـورم . مـن دیگـه احسـاس یتیمـی نمـی کـنم چـون یـه پـدر دلسـوز
دارم یــه مــادر مهربــون یــه بــرادر خــوب دارم! علیرضــا بــرام از نــادر هــم عزیزتــره خیلــی دوســتتون دارم من مدیون همه شما هستم من...
گریــه مجــالی بــراي ادامــه حــرفم نگذاشــت دســت دا یــی را بوســیدم و بغلــش کــردم. دایــی بـا بغــض
گفت:
- بسه دایی جون، وظیفه مون بود. تو تنها یادگار الهامی.
از دایی جـدا شـدم و زن دا یـی را کـه گریـه مـی کـرد در آغـوش گـرفتم و بوسـیدم. زن دایـی بـا گریه گفت:
- الهی قربونت بشم. من که آرزوم بود امشب مراسم تو و ع...
زن دایــی حــرفش را نیمــه تمــام گذاشــت و ســکوت کــرد، مــی دانســتم مــی خواهــد چــه بگو یــد، از آغوشش جدا شدم و با چشمان خیس گفتم:
- ببخشید شما رو هم به گریه انداختم.
بــه طــرف علیرضــا رفــتم تــا از او هــم مــثلاً تشــکر خواهرانــه ا ي بکــنم امــا چهــره مغمــومش کــه بــه گلهاي قالی زل زده و غرق فکر بود مرا از این کار باز داشت.
🌹✨🌹✨🌴✨🌹✨🌹
@Shamim_best_gift
✅رمان دو روی سکه
🌸قسمت شصت و نهم
ناگهـان صـدا ي «آخ ببخشـید» یـک نفـر را شـنیدیم. هـر دو دسـتپاچه شـدیمو به طرف صدا برگشتیم کسی نبود. از ناراحتی لبم را گازگرفتم و با عتاب گفتم:
- همین را می خواستی؟
بهزاد با طلبکاري گفت:
- تقصیراون پسرداییت که بی موقع اومد آشغالا را بذاره بیرون!
آه از نهادم بلند شد و گفتم:
- آبروم رفت.
- من و تو زن و شوهریم، به قول شما حلـــالیم.
- ما هنوز بهم حلال نیستیم
- خیلی خب، با من کار نداري؟
- نه مواظب خودت باش! باي!
بـا روي شـرمگین و خجـل بـه داخـل خانـه رفـتم. بـا کمـک دایـی و زن دایـی اوضـاع خانـه را تـا حـديسـر و سـامان دادیـم. اقـوام پولـدار و شـکم سـیرِ مـن، چنـان تـه میـوه هـا و شـیرینی هـا را بـالا آورده بودند گویی که یک عـده قحطـی زده بـه خانـه حملـه کـرده انـد . بـا چهـره متعجـب بـه بشـقابها ي پـر از پوست میوه و نرمه شیرینی و شکلات نگاه کردیم و ناگهان زیر خنده زدیم.
- همیشه به خنده، چی شده؟
بـا صـداي علیرضـا بـه طـرفش برگشـتیم زن دایـی اشـاره اي بـه بشـقابها کـرد قـري بـه کمـر و سـرش داد و با لحن بامزه اي گفت:
- نه به اون همه افاضات، نه به اینا، کدومش را باور کنیم؟
دایی خندید و گفت:
- نوش جانشون، مهموناي سهیلا براي ما هم عزیز هستند.
از این همه محبت آنها شرمگین شدم. با بغض گفتم:
🌸🔹🌸🔹✨🔹🌸🔹🌸
@Shamim_best_gift
✅رمان دو روی سکه
🌸قسمت هفتاد و یکم
در رختخـوابم بـه سـقف اتـاق خیـره شـده بـودم. بـه یـاد آن روز افتـادم کـه بـه دروغ بـه المیـرا گفتـه بودم مـی خـواهم از علیرضـا خواسـتگار ي کـنم ! او هـم بـا جـدیت مـن را نصـیحت کـرد و گفـت؛ تـا اون
پـاپیش نذاشـته حـق نـدار ي کـاري بکنـی، ببـین المیـرا! علیرضـا هـیچ وقـت پـا جلـو نذاشـت و اون قـدر سـکو ت کـرد کـه بـالاخره بهـزاد اومـد ! چشـمانم کـم کـم گـرم و آمـاده خـواب شـد کـه بـا بلنـد شـدن
زنـگ موبایـل خـواب از سـرم پریـد. بـا گیجـی نگـاهی بـه سـاعت کـردم، سـاعت دو نصـف شـب بـود .
با دیدن شماره بهزاد از بی فکریش حرصم گرفت.
- بله؟
- اوه اوه چه عصبانیه!
- یه نگاه به ساعت بنداز؟
- خواب بودي؟
- با اجازه شما، بله.
- من که اصلاً خوابم نمیاد تو چه جوري خوابیدي؟
- براي چی خوابت نمی بره؟
- به به، زن من رو باش، مثل اینکه فردا قرار مهمترین اتفاق زندگیمون بیفته ها!
راست می گفت فردا قرارِ محضر داشتیم.
- زنگ زدي این رو یادآوري کنی؟
- نه، راستش یه اتفاقی افتاده.
مضطرب پرسیدم:
- اتفاقی افتاده؟
- نه، یعنی آره اما زیاد مهم نیست.
- بگو نصفه جون شدم!
- هر چی می گردم شناسنامه ام رو پیدا نمی کنم.
خدایا این دیگر چه ماجرایی شده بود شاید واقعاً ما قسمت هم نبودیم!
- گوشت با منه سهیلا؟
- آره، حالا چیکار کنیم؟ می خواي قرار فردا رو کنسل کن تا شناسنامه ات پیدا بشه؟!
- نه اصلاً، دوبـاره صـیغه یـک مـاه مـی خـونیم، بعـد هـم سـور و سـات عروسـی مـی گیـریم و مـی ریـم خونه خودمون.
- آخه...
- آخه چی؟ تا وقتی شناسنامه جدید برام صادر بشه، ممکنه چند هفته اي طول بکشه!
- خب صبر می کنیم، اصلاً شاید شناسنامه ات پیدا شد.
🕊🌱🕊🌱🍁🌱🕊🌱🕊
@Shamim_best_gift
با افکار زیبا ،
زندگیتان را تغییر دهید:
تصمیم بگیرید
که شاکر و قدردان باشید.
بارهاوبارها این کاررا انجام دهید
بیش از حد نگران
اتفاقات پیش رو نباشید،
شاید مدام فکر کنید که در گذشته
باید کار دیگری انجام می دادید ،
اما به یاد داشته باشید نباید در این
افکار غرق شوید و از لحظه اکنون
غافل شوید...
شما نمیدانید که آینده چه چیزی
برایتان به ارمغان دارد،پس بهترین
کار این است که بهترین استفاده را
از زمان حال داشته باشید...
دو چیز بیش از بقیه ،روزتان را
می سازد ، صبر و شکیبایی ،
و دومی دیدگاه شما به زندگی...
صبر کردن به معنای
انتظار کشیدن نیست،
بلکه به این معنی است که در
هنگام تلاش کردن برای رسیدن
به خواسته خود ،همواره نگرشتان
را مثبت نگه داری...
🌸🌱🌸🌱🍁🌱🌸🌱🌸
@Shamim_best_gift
🌷 پـاسـپـورت آخـرت
تعبـیر مــن بـہ نمــاز نســبـت بـہ سـایـر عبــادات ایــن اسـت ڪہ نـمـاز گـــذرنـامـہ اســـت. وقـتـے مـا ازایــن دنــیا مے رویــم و وارد محـشـــر مے شــویـم درســت مثــل ڪسے ڪہ میخــواهد از ڪــشور خـارج بـشــود.
اگــر ارز داشـتہ باشـد ، وسـایل هــم داشــتہ باشــد ، بلیــط هــم داشتــہ باشــد ، بــاز مے گـویـنـد: گــذرنـامہ_ات ڪجاسـت ؟ و این را مے خواهــند. نــماز اســاس اسـت.
دڪتـر رفیــعے
🌸🌱🌸🌱💚🌱🌸🌱🌸
@Shamim_best_gift
💠آیت الله حق شناس (ره) :
شیطان دائماً مراقـب شماست ،
ولی به کسانیـکه نمـازشان را
در اول وقـت میـخوانند ،
کمـتر نزدیک می شود..
@Shamim_best_gift