دلخوشم با تو اگر از دور صحبت می کنم
با سلامــی هر کجا باشم زیارت می کنم
دوستانم را به پابوسی که دعوت می کنی
راستش بسیار احساس حقارت می کنم
خوب یا بد هر چه باشد،عیب دلتنگیست این
من به هرکس میرود مشهد،حسادت میکنم
آنقدر فکر کبوترهات هستم روز و شب
هر کجا گندم ببینم،باز قیمت می کنم
بیش از اینها دوستت دارم،به هر کس اسم او
مثل اسم تو رضا باشد،محبّت می کنم
دوری از معشوق کار عاشق بیچاره نیست
روزی آخر به خراسان تو هجرت می کنم
🍁✨🍁✨🌸✨🍁✨🍁
@Shamim_best_gift
⬅️استفتائات مقام معظم رهبری
✅سوال 270: حکم زدن دایره در عروسی چیست؟
↩️جواب: فرقی بین عروسی و غیرعروسی نیست؛ چون دایره از آلات موسیقی است؛ چه حلقهدار باشد و چه بدون حلقه. لذا اگر کیفیت زدن آن، لهوی باشد، حرام است؛ چه در عروسی باشد و چه در غیر عروسی و اگر غیر لهو باشد، چه در عروسی باشد و چه غیر عروسی، حلال است.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
✅سوال271: نمایش دادن ابزار و آلات و سازهایی که از آن موسیقی مینوازند، از سیمای جمهوری اسلامی چه حکمی دارد؟
↩️جواب: نشاندادن این آلات در تلویزیون، نوعی عادیسازی و ترویج این آلات است. با توجه به اینکه استعمال لهوی اینها بر استعمال غیر لهویشان غلبه دارد، یعنی جنبۀ حرامش از جنبۀ حلالش بیشتر است، بنابراین ترویج حرام، و لهو است و نباید کاری کرد که محرّمات در جامعه عادی، و برای مردم کوچک و سبک شود. البته این عنوان ثانوی است؛ عنوان اوّلی نیست.
♻️🔅♻️🔅💠🔅♻️🔅♻️
@Shamim_best_gift
هدایت شده از انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
🌻چله زیارتعاشورا
✅شروعختم:
سه شنبه ۱۱ دی ماه
✅پایانختم:
شنبه ۲۰ بهمن ماه
(مصادف با شهادت حضرت زهرا(س))
💠بهمدت۴۰روز
✅به اندازه وُسع هر روز صدقه به نیت سلامتی حضرت حجت(عج) داده شود.
✅چله زیارت عاشورا خونده میشه به جهت👇👇
1⃣سلامتی و فرج مولامون حضرتمهدی (عج)
2⃣سلامتی مقام معظم رهبری
3⃣سلامتی و شفای همه مریضان
4⃣شادی روح همه پدران و مادران آسمانی و همچنین شادی روح پدر و مادر سردار شهید محمد مهدی حمیدی
5⃣ هر روز به نیابت از شهدای عزیز خونده میشه...دوستانی که تمایل دارند در این ختم زیارت عاشورا شرکت کنند و به نیابت دوست شهیدشون زیارت عاشورا خونده شود میتوانند اسم دوست شهیدشون رو به آیدی زیر ارسال کنند تا در نوبت ختم زیارت عاشورا منظور گردد....👇👇👇
@Beheshtoreza307312
6⃣به نیت برآورده شدن حوائج همه عزیزان در کانال شمیم رضوان
🌸انشاءالله با دعای حضرتحجت(عج) همه بزرگواران حاجت روا بخیر بشوند.
التماس دعا✋
🌴🌸🌴🌸🕊🌸🌴🌸🌴
@Shamim_best_gift
✅رمان بدون تو هرگز
قسمت هفتم : افکار منفی
🔺 پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود.
بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد!
با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر
بعد هم که یه عصرانه مختصر،منحصر به چای و شیرینی !!!
هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت
اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور!
هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی!
هر کسی خبر ازدواج ما رو میشنید شوکه می شد.
همه بهم می گفتن ،هانیه تو یه احمقی!
خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد، تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟
هم بدبخت میشی هم بی پول!
به روزگار بدتری نسبت به خواهرت مبتلا میشی! دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی!
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید
گاهی هم پشیمون می شدم اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده
من جایی برای برگشت نداشتم...
از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود. رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی
حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی باید همون جا می مردی!
واقعا همین طور بود ...
یه روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون، مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره، اونم با عصبانیت داد زده بود و گفته بود:
از شوهرش بپرس
و قطع کرده بود!
مادرم به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش، بالاخره تونست علی رو پیدا کنه.
صداش بدجور می لرزید
با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا
می خواستیم اگه میشه برای خرید جهیزیه بریم بیرون...
زندگی شهید سید علی حسینی
🕊💓🕊💓🌸💓🕊💓🕊
@Shamim_best_gift
✅ رمان بدون تو هرگز
🌸قسمت نهم: دستپخت معرکه
علی چند لحظه مکث کرد ...
زل زد توی چشم هام ...
- واسه این ناراحتی و می خوای گریه کنی؟ ...
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده ...
با صدای بلند زد زیر خنده ..
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم.
رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت.
غذا کشید و مشغول خوردن شد ...
یه طوری غذا می خورد که اگه یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه !
یه کم چپ چپ ... زیرچشمی بهش نگاه کردم.
می تونی بخوریش؟ ... خیلی شوره ها! نه؟! چطوری داری قورتش میدی؟
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت.
گفت خیلی عادی ... همین طور که می بینی ... تازه خیلی هم عالی شده ... دستت درد نکنه ...
- مسخره ام می کنی؟
- نه به خدا ...
چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم ...
جدی جدی داشت می خورد!
کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ...
گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه.
قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ... غذا از دهنم پاشید بیرون ...
سریع خودم رو کنترل کردم!
و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم نه تنها برنجش بی نمک نبود که ... اصلا درست دم نکشیده بود!
مغزش خام بود ... دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش ...
حتی سرش رو بالا نیاورد که منو ببینه.
مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی ...
سرش رو آورد بالا ... با محبت بهم نگاه می کرد ...
- برای بار اول، کارت عالی بود
اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود ...
اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... شاید بشه گفت ،برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...
زندگی شهید سید علی حسینی
🌴🔻🌴🔻🌸🔻🌴🔻🌴
@Shamim_best_gift
✅رمان بدون تو هرگز
🌸قسمت هشتم: خرید عروسی
مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت:
سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟
شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید.
من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه هست، فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید. بالاخره خونه در اختیار ایشونه و...
اگر کمک هم خواستید بگید، هر کاری که مردونه بود، به روی چشم.
فقط لطفا طلبگی باشه!
اشرافیش نکنید!!!
مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد
اشاره کردم چی میگه؟
از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت: میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای!
دوباره خودش رو کنترل کرد، این بار با شجاعت بیشتری گفت: علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم
البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا عروسی هم وقت کمه و ...
بعد از کلی تشکر، گوشی رو قطع کرد.
هنگ کرده بود!
چند بار تکانش دادم ...
مامان چی شد؟ ... چی گفت؟
بالاخره به خودش اومد!
گفت خودتون برید، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن و....
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد!
تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم، فقط توی خریدهای بزرگ همراه مون بود؛ برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد...
حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت: شما باید راحت باشی
باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه! یه مراسم ساده ...
یه جهیزیه ساده ...
یه شام ساده ...
حدود 60 نفر مهمون ...
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت!
برای عروسی نموند.
ولی من برای اولین بار توی زندگیم خوشحال بودم...
علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود...
زندگی شهید سید علی حسینی
💚✨💚✨❤️✨💚✨💚
@Shamim_best_gift