نیمههای شب از سردی هوا ، از خواب بیدار شدم ، هنوز تكان نخورده بودم كه متوجه شدم غلامرضا نیز بیدار است.
او آرام از جا برخاست و هر سه پتوی خود را ، روی بچهها كه از شدت سرما مچاله شده و به خواب رفته بودند ، انداخت.
من نیز بینصیب نماندم ، یك پتو هم روی من انداخت.
فكر كردم صبح شده كه حاجی از خواب برخاسته و دیگر قصد خواب ندارد ،
ولی او وضو ساخت و به نماز ایستاد.
او آن شب مثل همه شبها تا اذان صبح به تهجد و راز و نیاز مشغول بود...
شهید غلامرضا ابراهیمی
@Shamim_best_gift