eitaa logo
انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
1.5هزار دنبال‌کننده
51.8هزار عکس
6هزار ویدیو
98 فایل
🥰کانــال حـس زیـبــای زنــدگی محل بارگذاری بهترین مطالب مــعنـوی؛ ارزشـــی؛ انـگیزشی... با یــک حس خـــوب و عــالی بــا مـــا هــمــراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحـمت میکشیم ولی کپی حلالتون🦋 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @Shahd_Behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸امیرالمؤمنین علیه السلام: ‼️آنکه با خود یک رنگ نباشد ❌با دیگران هم یکرنگ نیست. @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅32 روز تا اربعین ♦️اربعین ‌پای پیاده حرمت میچسبد پای تاول زده زیر علمت میچسبد ♦️همه لذت دنیا به دلم تار شده یک سفر پای پیاده حرمت میچسبد @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يا قطيع الراس(ع) زینب چو دید راس تو را دست نیزه ها کرد آرزو که کاش تو خواهر نداشتی هشتاد و چار کودک و زن لشکر تو ‌بود دیگر که گفته است که لشکر نداشتی؟! @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣تو خواستیّ و حاجت من شد روا حسین ❣بر نذر های گشته ادا گریه می کنم ❣تو در ازای اشک به من کربلا بده ❣من در ازای کرب و بلا گریه می کنم ✍مهدی پورپاک @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅آیه ای ازجنس عشق 🌻قسمت چهل و ششم 🍁پارت۱ بعد رسوندن ریحانه و یاسمن به دانشگاه رفتم دنبال کارای سحر دوست ریحانه... دیشب اخر شب بهم گفت کمکش کنم منم دیدم بهترین فرصته که هم خودمو به عنوان یه وکیل امتحان کنم هم کمکی به ریحانه و دوستش کرده باشم... کارم تو دفتر تا بعد از ظهر طول کشید... با صدای اس ام اسی که واسم اومد نگاهی به گوشیم انداختم ... نگاهی به اسمش کردم خندم گرفت ... دیشب اسمشو از ریحانه خانم به زامبی کوچولو تغییر دادم مطمئنم ببینه میکشتم ..خخخخخ پیامشو باز کردم {سلام خوبی ؟ میشه یه سر بری خونم تو کمدم یه کیف قهوه ای سوخته اس اونو واسم بیاری خونتون نمیخواد بیای دنبالمون خودمون میایم... ممنون . مراقب خودت باش } لبخند زدم ... رفتم خونش و کیف و برداشتم داشتم میومدم یه آقایی رو دیدم که جلودر وایساده اول خواستم محل نذارمو برم ولی تا منو دید که دارم از در میام بیرون گفت ـ: ببخشید شما خانوم سهیلی رو میشناسید ؟؟ ـ: شما ـ: شما بگید میشناسید یا نه ـ: من همسرشم کاری دارید؟؟ ـ: من سهراب زمانی هستم وکیل فرهاد سهیلی پدر خانوم سهیلی باید ایشون رو بینم .. ـ: ایشون اینجا نیستن اگه خیلی کارتون مهمه من میتونم بهشون بگم ... ـ: باید حضوری ببینمشون کارم هم مهمه چون به اندازه کافی دیر شده ... -:باشه پس میتونید همراهم بیاید .... رفتم نشستم تو ماشین و راه افتادم اونم داشت دنبالم میومد ... موبایلمو برداشتم و به ریحانه زنگ زدم .. -: سلام گلم -: سلام امیر خوبی کجایی؟ ـ: خوبم ... ریحانه وکیل بابات میخواد تو رو ببینه ...میتونی چند دقیقه دیگه بیای دم در .. ـ: چرا منو میخواد ببینه چیکار داره ؟؟؟ ـ: نمیدونم .... ده دقه یه ربع دیگه میرسم ... ـ: باشه میبینمت پس .... -: کاری نداری // -: نه گلم خدافظ ـ: خدافظ . . . زنگو زدم و ریحانه اومد پایین .. زمانی -: سلام خانوم سهیلی وکیل پدرتون هستم ... متاسفم بابت اتفاقی که تقریبا سه ماه پیش افتاد ... یه کاغذ از تو کیفش در اورد و گفت این لیست مقدار پول و اموالیه که به شما به ارث میرسه ریحانه کاغذ رو گرفت و شروع کرد به خوندنش... هر چقدر بیشتر میخوند اخماش بیشتر میرفت تو هم ... زمانی ـ: من وکالت تام دارم تموم کارهارو دنبال کردم چیز زیادی نمونده ... اگه شمارتونو بهم بدید تا چند روز آینده بهتون زنگ میزنم واسه کارای نهایی...اجازه بدید شمارتونو یادداشت کنم ... رومو کردم سمتش و گفتم شماره منو داشته باشید به من خبر بدید .. شمارمو بهش دادم زمانی -: خب دیگه من مرخص میشم ... با اجازتون .. سمت ماشینش رفت ولی با صدای ریحانه سر جاش وایساد و روشو برگردوند -:یه لحظه صبر کنید آقای زمانی ..... 🌼🌾🌼🌾♦️🌾🌼🌾🌼 @Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق 🌻قسمت چهل و ششم 🍁پارت۲ ریحانه نگاهی به کاغذ کردم ولی اموال بابام بیشتر از این حرفا بود ... مطمئنم که پولای تو بانک حتی سهامای کارخونه همشون تقریبا دوبرابر از این مقدار درسته این اواخر اصلا اطلاعی نداشتم از وضعش ولی خب در این حد میدونم که اینقدر کم نبود ... اخمام رفت تو هم میخواست بره که صداش زدم ... -: یه لحظه صبر کنید آقای زمانی .... اون دو قدمی که رفته بود رو برگشت -: مطمئنید این لیست درسته -: بله کاملا ... -: ولی من اینطوری فکر نمیکنم امیر حسین نگاهی به کاغذ بعدش هم به من کرد و گفت ـ: چی شده ؟؟ کاغذو نشونش دادم و گفتم -: نصفس ... تمام پولا و سهاما نصفس ... زمانی -: دارید اشتباه میکنید تمام سهمی که به شما میرسه همینقدره ـ: تمام سهمی که به من میرسه ...؟؟ مگه سهمی قراره به کس دیگه ای هم برسه ؟؟ به نظرم تنها وارث منم ... ـ: من باید برم .. شرمنده .. با همسرتون تماس میگیرم ـ: صبر کنید آقای... امیر حسین بازومو گرفت و گفت ـ: وایسا ریحانه .... ـ: چیه ...؟؟ -: هیچی نگو ... -: واسه چی نگم ؟؟؟ هووم ؟؟ قشنگ داره همه چیو نصف به من میده ... اهل پول نیستما اصلا دنبال پول بابام نیستم .. ولی ادمی هم نیستم که بزارم اینقد راحت حقمو بخورن ... -: یه دقه هیچی نگو دخترر.... من فهمیدم قضیه چیه .... -: کدوم قضیه ... برو تو تا بگم . . . نشستیم رو مبل یاسمن ما دو تا رو که دید گفت ـ: سلام نکنیا آقا امیییییر -: سلام سلام .... روشو کرد سمت من ... ریحانه گوش کن .. وکیله برگشت گفت سهمی که به شما میرسه یعنی یه جورایی یه سهمی به یکی دیگه هم میرسه ... -: ینی چی .. -: تو گفتی لیستی که دستته همه اموال نصف شده و این دو موضوع یه نتیجه داره که یعنی یه نفر دیگه از پدرت ارث میبره ..... -: ولی اخه کی ؟؟؟؟ ـ: یه چیزی میپرسم ناراحت نشو ... بخدا منظوری ندارم فقط حدسه .... -: بپرس -: بابات همسر دیگه ای نداشته ؟؟ ـ: چی....چی.. نـــ.....نه .. ینی نمیدونم ینی میگی ... امیر یعنی ... ـ: چرا هول میکنی گفتم ممکنه ... شایدم قضیه چیز دیگه ایه ... -:چی ؟ -:باور کن نمیدونم ... -:امیرحسین؟! -:جانم... -:بریم بهشت زهرا ؟! -:بریم 🌻🔹🌻🔹🌱🔹🌻🔹🌻 @Shamim_best_gift
✅آیه ای ازجنس عشق 🌻قسمت چهل و هفتم 🍁پارت۱ نشستم کنار سنگ قبرشون امیر حسین هم نشست رو به روم نم نم بارون گرفت... سقف بالا سر آٰرامگاه خانوادگی نمیذاشت بارون منو امیر حسین رو خیس کنه .... چند دقیقه ای نشسته بودم اونجا.. بدون اینکه حرفی بزنم دلم اینقدر از رفتنشون گرفته بود که حرفی نمیتونستم بزنم یعنی هیچ حرفی حال و روزمو توصیف نمیکرد .. فکر کنم نیم ساعتی نشسته بودم اونجا..... بلند شدم و چادرمو مرتب کردم .. امیر حسین هم بلند شد و گفت -: چیشد ... برگردیم ؟؟ -: اره بریم چادرمو تو دست گرفتم و نگاهمو به اطراف چرخوندم آقای تقریبا مسنی رو دیدم که دونه دونه رو سنگ ها آب میرخت یه فانوس هم دستش بود که نور کمرنگش تو هوای گرگ و میش غروب به چشم میومد .. آرامش خاصی داشت که منو وادار میکرد سرجام بایستم و نگاش کنم .. نزدیک تر اومد و کنار ما وایساد .... از روی کنجکاوی سوالی ازش پرسیدم ...-: آقا شما چرا اینجایید و اینکارو میکنید .. نگاهی بهم کرد و لبخند زد .. ـ: شاید حرفم به نظرت عجیب بیاد دخترم ولی اینجا بودن بهم آرامش میده .. همیشه میام اینجا سنگ هارو تمیز میکنم . واسشون فاتحه میخونم .... -: چرا هر روز ... ـ: به یاد این آدمایی که از بین ما رفتن یه چیزی رو بهم یادآوری میکنه .. اینکه منم رفتنی ام .. میام اینجا که هر روز و هر روز این یادآوری بشه بهم که جوری رفتار کنم که وقتی منم همراه این مردم شدم .. منم رفتم .. اون دنیا شرمنده نباشم ... هر روز میام که هر روز واسم یادآوری بشه ... فانوسشو گذاشت رو سنگ بابام و گفت .. خدا رحمتشون کنه ... پدر و مادرت اند درسته ؟؟ -: پدر و مادرم و خواهرم .. ـ: و خواهرت ؟؟؟ ـ: اره ؟؟؟ ـ: کی فوت کردند ؟؟ ـ: سه تاشون نزدیک چهارماه پیش تو تصادف .. -: ولی آخه اون زمان رو خوب یادمه ... دقیقا اون روز اینجا بودن که دو نفر که تو تصادف کشته شدن رو آوردن اینجا ... ـ: سه نفر ـ: نه دخترم خوب یادمه ... دو نفر بودن .. یه خانوم و یه آقا .. مگه شما اینجا نبودی ؟؟ -: نه من شب خاکسپاری رسیدم .. این آقا داشت اشتباه میکرد .. نگاهی به امیر حسین کردم اخماش یه ذره تو هم بود و به فانوس رو قبر خیره شده بود .. صدای پیر مرد باعث شد نگاهمو از امیر حسین بردارم و بهش نگاه کردم ... -: خدا رحمتشون کنه دخترم .. انشالله که تو عمری طولانی و پربرکت داشته باشی من با اجازت میرم ... خدافظ دخترم -: خداحافظ حاج آقا ... نگاهی به امیرحسین کردم -: آرامش خاصی داشتا ... ولی خب داشت اشتباه میکرد ... -: از کجا میدونی ؟؟ -: چی میگی ؟؟ -: میگم شاید هم اشتباه نمیکرد ها ... -: منظورت چیه ؟؟ -: هیچی فعلا بیا بریم ... . . . -: چرا اومدیم اینجا امیرحسین ؟؟ -: کار دارم بیا تو ... ـ: آخه چ کاری داری تو ساختمان اداری بهشت زهرا ؟؟ -: مگه نمیخوای بدونی اون نفر دیگه که از بابات ارث دقیقا مساوی با تو میبره کیه ؟؟ -: خب .. -: پس بیا تو بهت میگم .. . . -: آقای محترم گفتم بهتون تو اون تاریخی که شما میگید فقط دو نفر تو این قطعه دفن شدن و از اونجایی که اون محدوده آرامگاه خانوادگیه به بعدش و مدت ها قبلش هم کسی دفن نشده که بگید اشتباه تاریخی رخ داده .. فقط دو نفر .. فرهاد سهیلی.. نسرین ناصری ... -: امیر حسین نگاهی به من کرد ... -: میدونی این یعنی چی .. حسابی گیج بودم .. انگار نمیفهمیدم چ خبره حتی مغزم یاری نمیکرد جواب امیر حسین رو بدم روشو برگردوند سمت اون مرد و گفت -: یه سوال دیگه .. از کدوم بیمارستان آوردنشون اینجا ؟؟ ـ: من چرا باید جواب این سوالتون بدم ؟؟ اصن شما چ نسبتی با دو متوفی دارید ؟؟ -: این خانوم دختر اون دو نفر هستش .. ولی روز خاکسپاری اینجا نبوده ... حالا میخواد یه چیزایی رو بدونه -: نگاه میکنم اگه اسم بیمارستان ثبت شده باشه کــــــــــ.... بله اسم بیمارستان اینجا نوشته شده .. از این بیمارستان مستقیم اینجا اوردنشون .. 🌼🌱🌼🌱❤️🌱🌼🌱🌼 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا