eitaa logo
انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
1.5هزار دنبال‌کننده
50.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانــال حـس زیـبــای زنــدگی محل بارگذاری بهترین مطالب مــعنـوی؛ ارزشـــی؛ انـگیزشی... با یــک حس خـــوب و عــالی بــا مـــا هــمــراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحـمت میکشیم ولی کپی حلالتون🦋 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @HamidiAbbas110
مشاهده در ایتا
دانلود
در این عصر پاییزی سراے قلب خود را پاک کن سینه از بهر محبت چاک کن شادباش و دیگران را شاد کن باغ دل با نام حق آباد کن 💓 عصرتون زيبا و خوش💓 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس میتونه تو کار خودش بهترین باشه فقط کافیه تلاش و علاقه رو چاشنی کارش کنه این یعنی موفقیت @Shamim_best_gift
🍁زندگے جنبش جارے شدن است 🍁زندگے ڪوشش وراهے شدن است 🍁از تماشاگہ آغاز حیات 🍁تا بہ جایے ڪہ خدا مے داند... 🌻«خدای مهربان همراه همیشگی زندگیتان»🌻 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ بسم رب الحسین(ع) ✍از خاک تا افلاک ✍آقا حجت رسمش بود قبل هر سفر محسن رو صدا میزد و بهش وصییت میکرد .محسن هم آروم فقط گوش میکرد و رنگ از چهرش میپرید . من که میدیدم بچم داره بیحال میشه سریع میپریدم وسط بحث و میگفتم :نترس محسن جان بابات بادمجان بمه آفت نداره بعد نگاهی معنی داری به آقا حجت که دل بچه رو آب نکن. ✍شب آخر هم محسن رو صدا زد .. وصیت کرد... محسن رنگش پرید ... ولی این بار نتونستم برم بین بحثشون فقط اشک .... آقا حجت که اشکامو دید خودش بحثو عوض کرد . محکم زد پشت محسن و گفت :پاشو برو کاغذو خودکار بیار ✍‌کاغذ و خودکار و از محسن گرفت و رفت تو اتاق در رو بست و بلند گفت :کسی نیاد تو اتاق. من هم مشغول بستن ساک ،البته ساک که نه آخه آقا حجت حتی اگه مدت طولانی هم قصد سفر داشت کوله بارش یه کیف کوچیک بود . همیشه کوله بارش سبک بود . سبک بار و سبک بال آماده پرواز🕊 ✍چند بار برای برداشتن وسیله وارد اتاق شدم . هر بار آقا حجت دو دستی روی برگه خوابید و از زیر عینک نگاهی کرد . گفتم :باور کن نگاه نمیکنم وسیله میخوام برای سفرت . آقا حجت گفت :میدونی که فقط وسیلهای ضروری گفتم :چشم فقط میشه یه کم از بادامهای باغمون رو برات بزارم . خندید گفت :باشه فقط کم ... ✍نوشتن وصییت نامه تموم شد. آقا حجت چند تا به کاغذ زد و داد دست من و گفت :اگر خودم اومدم که هیچ اگه خبر شهادتم این برای شماست. ✍پیراهنش رو اتو زدم . همون پیراهن دکمه گره ای که تو آخرین سلفی تنش بود. آقا حجت گفت :خانم این دکمهاش اذیت میکنه . گفتم:بشین درستش کنم .نشست گره دکمهای پیراهنش رو محکم کردم. ✍شاید این بهانه ای بود تا تنها افتخار زندگیم رو ثبت کنم و سرم بالا باشه و بگم خودم آقا حجت رو راهی کردم. کیفش آماده بود . آب و قرآن آماده... اما آقا حجت بی قرار ...... ای کاش لحظهای آخر دیدارمان چشمانم پر نبود از اشک تا آخرین تصویر تو این گونه تارو نمدار ثبت نمیشد در ذهنم... 🔸شهید مدافع حرم حجت اسدی 🌷🍀🌷🍀🍂🍀🌷🍀🌷 @Shamim_best_gift
حاصل خیز میشود خاک دلم با یک نگاه خورشید... برادر شهیدم محمد مهدی خورشید من تویی بر خاکِ بی حاصلم بتاب امروز میخواهم بذر بندگی را کاشت کنم... @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم می‌آید که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم، محمد به این رشته علاقه داشت و می‌گفت: به عکاسی علاقه مندم و در مقابل تو هیچ هنری ندارم، وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف می‌زند و افتاده حال است به شوخی می‌گفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار، او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم، هر بار این این جمله را از او می شنیدم در دلم نهیبی می‌زدم و نگاهی به چهره‌ محمد می‌کردم و در دلم می‌گفتم: احساس می‌کنم تو هنرش را داری به خودش هم چند بار گفتم، جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر می‌داند.» 🌸شهید محمدرضا دهقان‌امیر‌ی🌸 راوی: دوست شهید @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹اعتقاد شهید صیادشیرازی به ولایتِ امام خامنه‌ای (مدظله العالی). یڪ روز صبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنه‌ای؛ عصر ڪه رفتم محل ڪار، آقای صیادشیرازی پرسید: ڪجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم، تا این را گفتم، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید، با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟! ایشان گفتند: این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیڪتر بودی. 🌻شهید علی صیادشیرازی🌻 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا