محمدجواد تندگویان، وزیر نفت دولت شهید رجائی در حالی كه برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب كشور بود،به اسارت نیروهای ارتش بعث عراق درآمد و پس از سال ها اسارت، توسط رژیم بعث عراق به شهادت رسید
وزیری که خودش شخصا برای بازدید از زیرمجموعهاش راهی مناطق جنگی میشود، شاید باور کردنش در این زمانه که بعضیها خودشان را ژنرال جنگ میدانند ولی در موقعیت های حساس پنهان میشوند کمی سخت باشد!
۲۹ آذر، روز تجلیل از
#شهید_تندگویان
#انتخابات_۹۸
#تخم_دوزرده_کن_ها را پیدا کنید
🔹برخی از نامزدهای فعلی انتخابات مجلس شورای اسلامی، حداقل دو دوره نماینده مجلس بودند (فرقی ندارد منقطع یا پیوسته). حالا مجدد دنبال این هستند که یکبار دیگر هم نماینده شوند. مردم باید بسنجند این بزرگواران چه تخم دوزردهای در دو دوره نمایندگیشان کردهاند که حالا مجدد بدنبال یک دوره دیگرند؟
🔸انصاف حکم میکند وقتی انسان مشاهده کرد که در دو دوره نتوانست کاری اساسی و ماندگار کند نه برای کشور نه برای شهرش، خودش قید حضور در انتخابات را بزند. دو دوره نمایندگی کم نیست برای نشان دادن توانایی و استعداد. فرقی نمیکند دورههای نمایندگی وی منقطع بوده باشد یا پیوسته و در مجلس فعلی حضور داشته یا نداشته!
🔹به نظر میرسد بررسی و رد و تایید صلاحیت این عزیزان چه برای نهادهای نظارتی و شورای نگهبان و چه برای مردم آسانتر از بقیه نامزدهاست.
#داوود_مدرسیان
📜 بسم الله الرحمن الرحیم؛
🖊 یلدای بدونِ رسانه!
✅️ یادش بخیر؛ آن دورانی را میگویم، که با آمدن زمستان و فرا رسیدنِ شبهای بلندش، شب نشینیهایمان با اقوام و آشنایان شروع میشد؛ زمستانها برایمان معنا داشت؛ دور هم جمع میشدیم، میگفتیم، میخندیدیم و از صفای بزرگانِ مجلس و تعاریف و حکایاتشان لذت میبردیم؛ اگر کسی از بالا به این قاب نگاه میکرد، #شبکه_ای_اجتماعی را میدید، که از جمع شدنِ انسانها بر گرد یکدیگر تشکیل گشته و نتیجهی این شبکه چیزی نبود مگر قرابت و صمیمیتِ هرچه بیشترِ انسانها با یکدیگر؛
✅ اما چه زود آن روزها به فراموشی سپرده شد؛ گویا دیگر باید در صفحات خاطراتمان به دنبالشان بگردیم ، نه در واقعیات زندگیهایمان؛ اکنون دیگر دورهمیهایمان رنگ بوی اجتماعی بودن ندارند؛ همگی بر گردِ هم آمدهایم و با گرفتنِ گوشیِ موبایل به دستانمان ، وارد شبکههای به ظاهر اجتماعی و در باطن انزوایی میشویم، که ما حَصَلشان چیزی نیست، مگر به هم خوردن اجتماعاتِ حقیقیِ انسانی؛ دیگر در شب نشینیهایمان خبری از گفتن ها و خندیدن ها نیست. همه دور هم جمع میشویم، تلفن همراهمان را به دست میگیریم و در جمع، چنان غرق در فردیَّتِ خود میشویم، که اصلا نمیفهمیم چگونه زمان میگذرد و شب نشینیمان به پایان میرسد؛ مشکل اینجاست که معتاد شدهایم. معتاد وبگردی، معتاد خبر خوانی، معتاد حضور در #شبکه_های_مجازی، معتاد استفادهی مداوم از اینترنت و در کل معتاد #فضای_مجازی و #رسانه_های_سایبری؛
✅ یکی از اصولِ مهمِ #سواد_رسانه_ای مدیریتِ مصرفِ رسانه است؛ اینکه به پنج سوالِ کلیدی پاسخ دهیم، که چه کسی ؟ چه چیزی را؟ چه مقداری؟ در چه زمانی؟ و در چه مکانی؟ باید استفاده کند؟ آیا درست است که در هر زمان و هر مکان از تلفن همراه استفاده شود؟ آیا صحیح است که در هر ساعت و هر روز کانکت باشیم و لحظهای از #اینترنت جدا نشویم؟ آیا این معقول است که هر ثانیه نوتیفیکیشن شبکههای اجتماعی آلارمِ آمدن یک پیام جدید را به ما مخابره کنند و ما هم بدون لحظهای مکث و دقیقهای کنترل سریعا صفحهی موبایل را روبروی خودمان بگیریم و غرق در #فضای_مجازی شویم؟ خیر؛ اینها هیچکدامشان معقول و منطقی نیست؛
✅ حالا یک بار دیگر #شب_یلدا (فارغ از تحلیل و بررسیِ ریشههای این رسم) بهانهای میشود، که دور یکدیگر جمع شویم و دیداری تازه کنیم؛ بیائید این شب را بدونِ رسانه سپری کنیم و با بی صدا کردن و خاموش کردنِ گوشیهای موبایل و رسانههای دیگر در این شب، #یلدای_بدون_رسانه را تجربه نمائیم؛ یلدایی ترش و شیرین، که یک بار دیگر ما را حقیقتا به دور یکدیگر جمع میکند و با خارج کردنمان از #شبکه_های_انزواییِ مجازی ما را به یک #شبکه_ی_اجتماعیِ حقیقی و انسانی بازگرداند؛
🖊 #محمد_سخایی
🌺از زبان #همسرشهید
🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به #سوریه،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی #حضرت_زینب (س) بایستم
🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو #اوج_وابستگی و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن.
🔸بنده فقط سکوت کردم،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی #نگفتم. دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که #برن.
🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم
دیدم که دیگه صداشون نمیاد و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و #اشک از چشماشون سرازیر میشد.
🔸وقتیکه من #گریه ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم چون خیلی به ایشون #علاقه داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین
🔹فقط به #خنده بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت #شهیدنشین... ایشونم خندیدن
و گفتن:نه من میخوام #چهل سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد #شهید شم.
#شهید_تاسوعای_94
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا
هدایت شده از هیأت شهدا
1_12519061.mp3
2.07M
💠 #دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود....⚡️
#کلام_شهدا🔥
✍کسانی که #ولیفقیه را نپذیرند
در عصرظهور،امام زمان «عج» را نشناخته ونخواهند پذیرفت.
#شهید_حجت_اصغرےشربیانی🌷
پاییز که میشود
هم قدم برگ های پاییزی میشوم...
میگویند آنها عابران کوچهها را
خوب میشناسند...
#یاایهاالعزیز
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🎥 #ببینید
🎀 آیا یک مرد میتواند از عمق وجود هم مادر و هم همسرش را دوست بدارد؟!
🎤 دکتر #حمید_صادقیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴در آستانه شب یلدا، شنیدن دوباره این شعر خالی از لطف نیست😄👌
اگر چه دورهای مشکل گشا بود
ولی امروز مشکل زاست آجیل
نژاد ما کجا آجیل خور بود
یقینا کار آمریکاست آجیل !
👤 توییت استاد #رائفی_پور :
امشب طولانی ترین شب سال است و مردم آن را جشن می گیرند نه چون خواهان تاریکی و سیاهی باشند
از این دلشادند که از فردا خورشید دوباره باز می گردد و روزها طولانی تر می شوند
#شب_یلدا آیین پاسداشت رهایی از تاریکی و ظلمت است
به امید ظهور خورشید آل محمد
#یلدای_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃ماخستگانیم وتویی صدمرهم بیمارما
🍃مابس خرابیم وتویی هم ازکرم معمارما
🍃من دوش گفتم عشق راای خسروعیارما
🍃سردرمکش منکرمشوتوبردهای دستار ما
#شهید_احمد_محمد_مشلب🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم فال یلدا
اول نیت کنین بعد اسكرين شات بگیرین
ای حافظ شیرازی!
تو کاشف هر رازی....
🍃ڪاش
فال حافظ
شب یلدابشود.
🍃یوسف"
گمگشته
بازآید
بہ ڪنعان غم مخور!!!😔💔
#شهید_جاویدالاثرمحمد_بلباسی🌷
#شهید_همیشه_زنده
🔺 بازخوانی بخشی از پیام رهبرانقلاب بمناسبت شهادت جانباز عزیز، علی خوشلفظ
👈 انتشار بهمناسبت سالگرد شهادت شهید علی #خوش_لفظ
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_پنجاه_و_چهارم یه دونه آروم دو دستی زدم توی س
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
با این حرف فاطمه، عاصف وسط پله ها ایستاد و انگار خشکش زد، برگشت به طرف من گفت:
«فکر نمیکردم یک روز کم بیاری و متوسل بشی به خانومت.»
خندیدم و گفتم:
+حداقل با آسانسور میرفتی. از پله ها میری پایین خسته میشی.
_خیلی روت زیاده. خییییلی.. خدا عاقبت هر دومون و بخیر کنه.
فاطمه گفت: «من زنگ میزنم ناهار سفارش میدم. بیاید داخل.»
بعد رفت سمت آشپزخونه و خودش و مشغول کارش کرد.. به عاصف گفتم:
«بیا داخل بریم توی اتاقم کارت دارم.»
رفتیم داخل اتاق کارم. چندلحظه بعد فاطمه در زد یه نوشیدنی آورد برامون. گفت:
« آقا عاصف، ممنونم که روم و زمین نزدی و هنوز برای خواهر کوچیکت ارزش قائلی. »
عاصف گفت:
«فقط بخاطر شما موندم اینجا و نرفتم. وگرنه الان سرکوچه بودم تا برم اداره وسائلم و جمع کنم استعفام و بنویسم برم همون واحد قبلی یا اینکه برم دهاتمون توی زمین بابام کارگری کنم.»
به فاطمه اشاره زدم بره. چون میخواستم با عاصف حرف بزنم. فاطمه رفت و به عاصف نگاه کردم دیدم سرش پایینه. گفتم:
+من، بابت موضوع امروز ازت عذر میخوام. یه لحظه نفهمیدم چیشد.
_هرچی بود تموم شد رفت. الانم اگر اینجا هستم بخاطر تو نیست. اهل دروغ گفتن هم نیستم که بخوام قمپز در کنم و بگم بخاطر مسائل امنیتی کشورم هست و از این حرفا !! فقط به حرمت خانومته که اینجا هستم. همیشه برام مثل یک خواهر بوده. فقط به حرمت نون و نمکی بوده که سر سفره هم دیگه خوردیم.
+پس بخاطر فاطمه منو ببخش.
_عاکف تو خیال کردی من عمدا کوتاهی کردم.
+ببین عاصف جان...
_نه اجازه بده. جواب من و ندادی. تو واقعا خیال کردی من عمدا این کارو کردم؟
+عمدا مرتکب چنین اشباهی نشدی ! اما اشتباه سهوی تو، داشت تصمیمات کمیته سه نفره ای که من و حاج کاظم و حاج هادی هستیم رو به خطر می انداخت. بفهم لطفا.
_خب چرا دستت روی من بلند شد.
+یعنی تو بخاطر اینکه هولت دادم، ناراحت شدی؟
یقش و داد پایین گفت:
_این زخم و ببین. این هول دادن هست رفیق؟
+راستی پیرهن نو مبارک.. بهت میاد. اون و که جر خورد چیکارش کردی؟
_باشه.. بشین مسخره کن.. زدی نابود کردی گردنم و !! من به سختی نفس میکشیدم، میدونی ریه هام مشکل داره. تنها کسی که میدونه تو هستی. اما جوری گردنم و گرفتی منو تا مرز کشته شدن بردی. چرا؟ چون که منه خر داشتم برای اون معاون توضیح میدادم باباجان نترس چیزی نیست و اتفاقی نمی افته و فقط قراره کاری که ما میگیم و انجام بدی. به اندازه سی ثانیه از دوربین غافل شدم. من آدمی هستم اگر اشتباهی کنم، اشتباهم و میپذیرم، اما رفتار تو فوق العاده اشتباه بود.
بلند شدم رفتم دستش و گرفتم از روی صندلی بلندش کردم، بعد بغلش کردم، گفتم:
+ببخشید. من اشتباه کردم. حق با تو هست. من تند رفتم.
_ولمون کن تورو خدا.
+عاصف؟
نگام کرد. بهش گفتم:
+اگر بری، شاید اتفاق خاصی نیفته، اما من بی برادر میشم. بی همسنگر میشم.. بی رفیق میشم. درسته برادر دارم،درسته رفیق زیاد دارم، درسته همسنگر زیاد دارم، اما خیال میکنم یکی از برادرام و از دست دادم. پس نزار این اتفاق بیفته.
_ هرچی بود تموم شد. من تصمیمم و گرفتم.
+عاصف جان، تو با من مشکل داری، با سیستم که مشکل نداری بر میگردی میگی میخوام استعفا بدم برم دهاتمون. به این زودی کم آوردی؟
_برادرمن، من عاشق مملکتم هستم.. عاشق کارم هستم.. انقدر هم بچه ننه نیستم برای اینکه روی من دست بلند کردی بخوام استعفا بدم.. گفتم از بخشی که تو هستی میخوام برم. اگر موافقت هم نشد مجبورم بمونم تحملت کنم.
کمی حرف زدیم، بعد از نیم ساعت از اتاق اومدیم بیرون، دیدم فاطمه نشسته روی مبل. دید منو عاصف ناراحتیم. بهم اشاره زد «حل شد؟»
سرم و به علامت «نه» دادم بالا. فاطمه خیلی ناراحت شد.. معلوم بود دنبال این هست که عاصف و راضی کنه تا برگرده سرکارش.
اما یه هویی گفتم:
+عاصف.
خندیدو گفت:
_جانم.
هردوتا خندیدیم و همدیگر و بغل کردیم. از قبل با هم هماهنگ بودیم که رفتیم بیرون جوری وانمود کنیم که انگار موضوع حل نشده. اما یه هویی خبر خوش و به فاطمه بدیم تا ذوق زده بشه.
القصه، فاطمه هم کلی خوشحال شد.
حالم خیلی بهتر شده بود. خانومم ناهار سفارش داد و نشستیم باهم به اتفاق عاصف ناهارو خوردیم، نمازمون و خوندیم، بعد من و عاصف رفتیم اداره.
وقتی رسیدیم با عاصف رفتم دفتر.. بهش گفتم:
+میخوام فوری تجهیزات و آماده کنید. عزتی که از سازمان اومد بیرون، هماهنگی های لازم و انجام بدیم که شما برید سمت اتاق کارش دوربین ها رو نصب کنید. فقط حواست باشه دوربین حرارتی هم باید در کنار دوربین های دیگه کار گذاشته بشه. الانم برو به اسحاق بگو بیاد اینجا.
_چشم میرم.. اما قبلش یه سوال.
+جانم بگو.
_چرا ما از همون دوربین استفاده نمیکنیم؟
+چون که از لحاظ امنیتی به صلاح نیست.
عاصف گفت:
_میشه از لحاظ فنی بیشتر توضیح بدی؟
🔰 داستان مصور
📌مهتاب و مین و من ...
️ 🔻حضرت آیتالله خامنهای در پیامی که بهمناسبت شهادتِ شهید «علی خوشلفظ» صادر کردند این شهید را بهعنوان شخصیتی که «در هنگام زندگی نیز شهید زنده نامیده شد» معرفی نمودند.
👈 کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات «شهید خوشلفظ» است که روایتی از زندگی و مجاهدتهای او را دربر میگیرد. روایتی که اینگونه از سوی حضرت آیتالله خامنهای توصیف شده است: «بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار از سرچشمهی این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکشتر میسازد».