🍃ڪاش
فال حافظ
شب یلدابشود.
🍃یوسف"
گمگشته
بازآید
بہ ڪنعان غم مخور!!!😔💔
#شهید_جاویدالاثرمحمد_بلباسی🌷
#شهید_همیشه_زنده
🔺 بازخوانی بخشی از پیام رهبرانقلاب بمناسبت شهادت جانباز عزیز، علی خوشلفظ
👈 انتشار بهمناسبت سالگرد شهادت شهید علی #خوش_لفظ
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_پنجاه_و_چهارم یه دونه آروم دو دستی زدم توی س
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
با این حرف فاطمه، عاصف وسط پله ها ایستاد و انگار خشکش زد، برگشت به طرف من گفت:
«فکر نمیکردم یک روز کم بیاری و متوسل بشی به خانومت.»
خندیدم و گفتم:
+حداقل با آسانسور میرفتی. از پله ها میری پایین خسته میشی.
_خیلی روت زیاده. خییییلی.. خدا عاقبت هر دومون و بخیر کنه.
فاطمه گفت: «من زنگ میزنم ناهار سفارش میدم. بیاید داخل.»
بعد رفت سمت آشپزخونه و خودش و مشغول کارش کرد.. به عاصف گفتم:
«بیا داخل بریم توی اتاقم کارت دارم.»
رفتیم داخل اتاق کارم. چندلحظه بعد فاطمه در زد یه نوشیدنی آورد برامون. گفت:
« آقا عاصف، ممنونم که روم و زمین نزدی و هنوز برای خواهر کوچیکت ارزش قائلی. »
عاصف گفت:
«فقط بخاطر شما موندم اینجا و نرفتم. وگرنه الان سرکوچه بودم تا برم اداره وسائلم و جمع کنم استعفام و بنویسم برم همون واحد قبلی یا اینکه برم دهاتمون توی زمین بابام کارگری کنم.»
به فاطمه اشاره زدم بره. چون میخواستم با عاصف حرف بزنم. فاطمه رفت و به عاصف نگاه کردم دیدم سرش پایینه. گفتم:
+من، بابت موضوع امروز ازت عذر میخوام. یه لحظه نفهمیدم چیشد.
_هرچی بود تموم شد رفت. الانم اگر اینجا هستم بخاطر تو نیست. اهل دروغ گفتن هم نیستم که بخوام قمپز در کنم و بگم بخاطر مسائل امنیتی کشورم هست و از این حرفا !! فقط به حرمت خانومته که اینجا هستم. همیشه برام مثل یک خواهر بوده. فقط به حرمت نون و نمکی بوده که سر سفره هم دیگه خوردیم.
+پس بخاطر فاطمه منو ببخش.
_عاکف تو خیال کردی من عمدا کوتاهی کردم.
+ببین عاصف جان...
_نه اجازه بده. جواب من و ندادی. تو واقعا خیال کردی من عمدا این کارو کردم؟
+عمدا مرتکب چنین اشباهی نشدی ! اما اشتباه سهوی تو، داشت تصمیمات کمیته سه نفره ای که من و حاج کاظم و حاج هادی هستیم رو به خطر می انداخت. بفهم لطفا.
_خب چرا دستت روی من بلند شد.
+یعنی تو بخاطر اینکه هولت دادم، ناراحت شدی؟
یقش و داد پایین گفت:
_این زخم و ببین. این هول دادن هست رفیق؟
+راستی پیرهن نو مبارک.. بهت میاد. اون و که جر خورد چیکارش کردی؟
_باشه.. بشین مسخره کن.. زدی نابود کردی گردنم و !! من به سختی نفس میکشیدم، میدونی ریه هام مشکل داره. تنها کسی که میدونه تو هستی. اما جوری گردنم و گرفتی منو تا مرز کشته شدن بردی. چرا؟ چون که منه خر داشتم برای اون معاون توضیح میدادم باباجان نترس چیزی نیست و اتفاقی نمی افته و فقط قراره کاری که ما میگیم و انجام بدی. به اندازه سی ثانیه از دوربین غافل شدم. من آدمی هستم اگر اشتباهی کنم، اشتباهم و میپذیرم، اما رفتار تو فوق العاده اشتباه بود.
بلند شدم رفتم دستش و گرفتم از روی صندلی بلندش کردم، بعد بغلش کردم، گفتم:
+ببخشید. من اشتباه کردم. حق با تو هست. من تند رفتم.
_ولمون کن تورو خدا.
+عاصف؟
نگام کرد. بهش گفتم:
+اگر بری، شاید اتفاق خاصی نیفته، اما من بی برادر میشم. بی همسنگر میشم.. بی رفیق میشم. درسته برادر دارم،درسته رفیق زیاد دارم، درسته همسنگر زیاد دارم، اما خیال میکنم یکی از برادرام و از دست دادم. پس نزار این اتفاق بیفته.
_ هرچی بود تموم شد. من تصمیمم و گرفتم.
+عاصف جان، تو با من مشکل داری، با سیستم که مشکل نداری بر میگردی میگی میخوام استعفا بدم برم دهاتمون. به این زودی کم آوردی؟
_برادرمن، من عاشق مملکتم هستم.. عاشق کارم هستم.. انقدر هم بچه ننه نیستم برای اینکه روی من دست بلند کردی بخوام استعفا بدم.. گفتم از بخشی که تو هستی میخوام برم. اگر موافقت هم نشد مجبورم بمونم تحملت کنم.
کمی حرف زدیم، بعد از نیم ساعت از اتاق اومدیم بیرون، دیدم فاطمه نشسته روی مبل. دید منو عاصف ناراحتیم. بهم اشاره زد «حل شد؟»
سرم و به علامت «نه» دادم بالا. فاطمه خیلی ناراحت شد.. معلوم بود دنبال این هست که عاصف و راضی کنه تا برگرده سرکارش.
اما یه هویی گفتم:
+عاصف.
خندیدو گفت:
_جانم.
هردوتا خندیدیم و همدیگر و بغل کردیم. از قبل با هم هماهنگ بودیم که رفتیم بیرون جوری وانمود کنیم که انگار موضوع حل نشده. اما یه هویی خبر خوش و به فاطمه بدیم تا ذوق زده بشه.
القصه، فاطمه هم کلی خوشحال شد.
حالم خیلی بهتر شده بود. خانومم ناهار سفارش داد و نشستیم باهم به اتفاق عاصف ناهارو خوردیم، نمازمون و خوندیم، بعد من و عاصف رفتیم اداره.
وقتی رسیدیم با عاصف رفتم دفتر.. بهش گفتم:
+میخوام فوری تجهیزات و آماده کنید. عزتی که از سازمان اومد بیرون، هماهنگی های لازم و انجام بدیم که شما برید سمت اتاق کارش دوربین ها رو نصب کنید. فقط حواست باشه دوربین حرارتی هم باید در کنار دوربین های دیگه کار گذاشته بشه. الانم برو به اسحاق بگو بیاد اینجا.
_چشم میرم.. اما قبلش یه سوال.
+جانم بگو.
_چرا ما از همون دوربین استفاده نمیکنیم؟
+چون که از لحاظ امنیتی به صلاح نیست.
عاصف گفت:
_میشه از لحاظ فنی بیشتر توضیح بدی؟
🔰 داستان مصور
📌مهتاب و مین و من ...
️ 🔻حضرت آیتالله خامنهای در پیامی که بهمناسبت شهادتِ شهید «علی خوشلفظ» صادر کردند این شهید را بهعنوان شخصیتی که «در هنگام زندگی نیز شهید زنده نامیده شد» معرفی نمودند.
👈 کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات «شهید خوشلفظ» است که روایتی از زندگی و مجاهدتهای او را دربر میگیرد. روایتی که اینگونه از سوی حضرت آیتالله خامنهای توصیف شده است: «بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار از سرچشمهی این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکشتر میسازد».
1_12519061.mp3
2.07M
💠 #دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود....⚡️
#نهج_البلاغه
✨لاَ يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ
💠شخص صبور (و با استقامت) پيروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد»
📚 #حکمت ۱۵۳
#آخرین_کلام
🕊از شما عاشقان شهادت میخواهم هیچگاه از پشتیبانی امام سرد نشوید. همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید.
🕊نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید.
#شهیده_زینب_کمایی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر مقام معظم رهبری در مورد کوله بران؛
مراد من از قاچاق، فلان کوله بَرِ ضعیف نیست که میرود یک چیزی را برمیدارد روی کول خودش می آورد؛
با او مبارزه هم نشود اشکالی ندارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الله اکبر۴
✨اشهدان لا اله الّا الله۲
✨اشهدان محمداً رسول الله۲
✨اشهدان علیاً ولی الله۲
✨حی علی الصلاة۲
✨حی علی الفلاح۲
✨حی علی خیر العمل۲
✨الله اکبر۲
✨لا اله الّا الله۲
#لحظه_استجابت
خدایا!!
انتهای دریا را ابرها نمی فهمند
پس ببخش اگر گاهی گم میکنم نشانت را😔💔
▪️دیروز چه روز خوبی بود برای #اهواز...
-انتشار خبر دستور رهبرانقلاب برای بودجه ۴٠٠٠میلیاردی شبکه فاضلاب
-حضور نوبخت و قول ۵٠٠ میلیاردی اش برای مترو
-حضور رئیس سازمان تبلیغات در ماهشهر
-حضور شمخانی در کوت عبدالله و قولش برای پیگیری
-ارسال بخشی از کمک های ستاد اجرایی فرمان امام
💬 اسماعیل معنوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سخنرانی مهم آیت الله حمید روحانی تاریخ نویس برجسته معاصر ایران ، درمورد حسن روحانی (فریدون)
قُتل الخراصون چه کسانی هستند؟
#نشر_حداکثری
#اندڪےبصیرت
#کتاب_عدالت
📖 دانشجویی از من سؤال کرد: در مسئله عدالت، چرا خودتان وارد میدان نمیشوید؟ این توقّعِ درستی نیست؛ مدیریّت انقلاب، غیر از مدیریّت اجرایی کشور است.
📖 برای رهبری، وارد شدن در میدان، بهصورت طرح مسئله و بسیج افکار عمومی است.
📓گفتار اول: چرا باید عدالتخواه باشیم؟
#قسمت_دوم
هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_پنجاه_و_پنجم با این حرف فاطمه، عاصف وسط پله ه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_پنجاه_و_ششم
گفتم:
+آره. چرا که نه. ببین عاصف جان، اون دوربینی که اونجا نصب هست قدیمی هست و متعلق به جای دیگه هست. ما نباید استفاده کنیم وَ فیلم و آنلاین بفرستیم روی سیستم خودمون. از طرفی نمیشه بریم یه دونه اتاق مجزا بگیریم داخل سازمان اتمی و بخوایم ۲۴ ساعته اونجا باشیم. باید دوربینی نصب بشه که مخصوص خودمون باشه و بچه ها اقدامات فنی ضدجاسوسی بر روی اون انجام بدن بعدش نصب بشه تا کارمون راه بیفته.
_باشه.. به بهزاد بگم اسحاق و پیداش کنه بیاد؟
+آره بهش اطلاع بده.
عاصف زنگ زد به اتاق بهزاد، بهش گفت که « اسحاق و پیداش کنه تا فوری بیاد پیش ما.»
یه نکته ای روهم بگم.. این نیروهایی که وسط پرونده بهمون اضافه میشدن این نبود که یه هویی بگیم فلان شخص رو صدا بزنید بیاد اینجا.. این افراد از قبل در بخش ضدجاسوسی یا همون ضدنفوذ بودند و اون ها رو در کمیته سه نفره کنار انتخاب کردیم تا به وقتش ازشون استفاده کنیم.. بگذریم.
بهزاد پیگیر اسحاق شد.. چند دقیقه بعد زنگ زد گوشی رو گرفتم که گفت: «آقا عاکف سلام. پیرو دستوری که آقاعاصف از طرف شما بابت اسحاق دادند پیگیری کردم اما فعلا بیرون هست.. گفته تا نیم ساعت دیگه میاد، منم گفتم وقتی رسید اداره، فورا بیاد دفتر شما.»
اما دم اسحاق گرم، وقتی فهمید من کارش دارم، خیلی زودتر از نیم ساعت خودش و رسوند. وقتی بهزاد خبر داد که اسحاق رسیده رفتم در و باز کردم اومد داخل دفتر. بعد از کمی احوالپرسی و صحبت بهش گفتم:
+کار خاصی یا پرونده خاصی نداری این روزا؟
_نه حاجی. تحت امرم.
+امروز با عاصف میرید برای ماموریت به جایی. استندبای بمون تا خبرت کنن بچه ها. حاج هادی نظرش این بود که در قسمتی از این پرونده ازت استفاده کنم. بمون کارای فنی و تجهیزاتیمون و انجام بده.
_چشم. اتفاقا حاجی دیروز منو دید بهم گفت که آقاعاکف بهت نیاز داره و اسمت و دادم. حالا کجا هست این ماموریت؟
+جای دوری نیست.. همین دور و براست. یه کم میرید بازی میکنید بر میگردید.
_به به. بسیار عالی.
+عاصف تا ۲۰ دقیقه قبل اینجا بود. رفته یه سر دفترش.. تو هم برو اونجا تا باهم دیگه وسیله هارو آماده کنید برای ماموریت امروز، چون دست تنهاست. احتمالا تا یک ساعت دیگه باید عازم بشید.
اسحاق خداحافظی کردو از دفتر خارج شد.. همه چیز داشت خوب پیش میرفت..
ساعت حدودا 5 غروب بود. روز چهارشنبه.. بارون هم میزد.. صدای بیسیم در اومد:
_عاکف__عاکف/ حدید؟
+بگو حدید.. میشنوم.
_ درجریان باشید که سوژه محل کارش و ترک کرد.. اما مسیر روزهای قبلی رو نمیره.. ظاهرا داره میره جاهای دیگه.
+کنترلش کن ببین کجا میره.. منم در جریان بزار. تمام.
_دریافت شد. تمام.
بهزاد زنگ زد اتاقم.. گوشی رو گرفتم.. گفت:
_ معاونِ ریاست سازمان انرژی اتمی پشت خط امن هستند.
+وصلش کن.
وصل که شد گفتم:
+سلام. بفرمایید.
_سلام آقا عاکف.
+جانم آقای معاون.
_الان از طریق دوربین ها دیدم که خروج کرده.
+باشه ممنونم.. همکارانم میان سازمان، بعدش درب اتاق شخص مورد نظرو باز کنید تا کارشون و برسن.
_چشم منتظرم.
قطع کردم و زنگ زدم به بهزاد گفتم: «همین حالا فوری به عاصف و اسحاق خبر بده بیان اینجا.»
پنج دقیقه بعد هر دوتا اومدن. به عاصف گفتم:
+با اسحاق میرید کارهارو انجام میدید. خوب که مطمئن شدید، بعدش خروج میکنید. حواستون باشه ردی از خودتون به جا نگذارید.
بیسیم زدم به حدید:
+حدید /عاکف... صدای من و داری؟
_بله حاجی. درخدمتم.
+موقعیت؟
_داریم میریم سمت کرج.
+پس مشخص شد کجا میره. حواست باشه اگر احساس کردی داره بر میگرده سمت محل کارش به من اطلاع بده.
_چشم.
روم و کردم سمت عاصف بهش گفتم:
اینم از این، که خیالتون جمع باشه و کارهایی که به شما واگذار شده رو با دقت و آرامش انجام بدید. فقط نصب کردید زنگ بزنید بهم خبر بدید. احتمالا تا شما برسید اونجا وَ کاراتون تموم بشه، دو ساعتی طول میکشه.. منم دارم مقدمات کوچ به یک خونه امن و فراهم میکنم که تا ساعات آینده با تموم تجهیزات و نیروهامون ان شاءالله تعالی اونجا مستقر میشیم. اگر خدا بخواد تا بیست دقیقه دیگه خبرش میاد. کاراتون تموم شد تصویر و بفرستید روی مانیتوری که با کد و رمز براتون میفرستم.
ادامه دادم و به عاصف گفتم:
+درب سازمان اتمی که رسیدید، با معاونت اونجا هماهنگ باش چون منتظرتونه. وقتی رسیدید شمارو هدایت میکنه به سمت اتاق عزتی. فقط عاصف جان حواستون باشه که زیاد وقت ندارید.. ممکنه هر لحظه برگرده.
یه کاغذ و قلم گرفتم برای عاصف یه مطلب محرمانه ای رو نوشتم دادم دستش. وقتی محتوای روی کاغذ رو خوند برش گردوند به منو گفت: «حله.»
حالا شما بعدا متوجه میشید چی نوشتم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همه #غربزدگی ها ظلمت است
🔻 امام خمینی(ره): اینهایی که توجهشان به غرب است، توجهشان به اجانب است، قبلهشان غرب است، رو به غرب توجه دارند، اینها در ظلمات فرو رفتهاند
همہ گویند از جــان گذشت
اما من گویمت
چگونہ از دل گذشت ؟!
ای ڪسی ڪه
مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی
تو را با خدا چہ
عهدی بود ڪه از این ڪرامت برخوردار شدی⁉️
نام شهید برازنده توست ای شهید
ڪه خون تو❣ سَبَب بیداری خواب زده هایِ عالمِ غفلت است 👌
از ڪدام خواستہ های دِلَت گذشتی
تا اینگونہ گمنام و ناگاه بیایی
و از مردم دلبری ڪنی ...
#رفیق_شهیدم_همیشه_دوستت_دارم❣
#شهید_احمد_مشلب🌷
🔴شنیده ها/حذف نیروی انقلابی شورای نگهبان در آستانه انتخابات مجلس؟!
علیرضا رضازاده، مدیرکل روابط عمومی شورای نگهبان برای چندمین بار است که در دیدار اهالی رسانه با عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان غیبت دارد.
شنیده ها حکایت از آن دارد که رضازاده با فشار یک عضو صاحب نفوذ شورای نگهبان، در آستانه استعفا از شورای نگهبان است.
رضازاده در مدت دو ساله مسئولیت خود توانسته فضای یکطرفه شورای نگهبان با افکار عمومی را تغییر دهد و محیط تازه ای را بر حوزه رسانه ای شورای نگهبان حاکم کند.
#هوشیاری
هدایت شده از فداییان بانوی دمشق
عشق به خانواده 🌸
جواد به خانواده عشق میورزید👌
و شماره همسـرش را در گوشی به ۷۲۱ ذخیره ڪرده بود !!
می گفت فلسـفه این شماره اینه که:
در هفت آســمان و دو عـالم
یڪ نفر همسـر من نمیشه 😌❤️
شهید مدافـــع حـــــرم
جــــواد محمـــدی 🌹
#شبتون_شهدایی🌙✨