فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ|باب الحوائج⚜
◾️همخوانی استدیویی به مناسبت شهادت مظلومانه حضرت امام کاظم علیه السلام
⚜کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌱پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتماد به نفس کاذب❗️
💄آرایش های افراطی!!!
💢سوسن و آتوسا و ....😏
_____________________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
👌دخترامون مهمان این برنامه شدند :
📸 #گزارش_تصویری | کارگاه آموزشی سواد رسانهای؛ تکنیکهای جنگ شناختی در عرصه رسانه و فضای مجازی
🎙سخنران:
دکتر عیسی خدابنده
پژوهشگر برتر و هیأت علمی دانشگاه
⏰ زمان:
چهارشنبه ۲۶ بهمن ماه ۱۴۰۱
ساعت ۱۶/۳۰ الی ۱۹/۳۰
🔰 شبکه مردمی سایبری انقلاب اسلامی شهرستان کاشان
______________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_هجدهم
عصبی میشوم:
- تو چرا گیر دادی به اعماق تاریخ!
دوباره میخندد:
- نه خوشم میاد ازت. قهرمان ملی رو چاپوندی عمق تاریخ چون تنبلیت میاد بری کتاب میخی بخونی. رئیسعلی بفهمه میذاردت جلوی کشتی پرتغالیا و یه تیر حرومت میکنه! خب اسم مسئولایی هم که الآن دارن خیانت میکنن و بعدا تو تاریخ مینویسن که این حاجیا فداکار بودن رو لو بده. حداقل پول نفت رو کوفتشون کن!
این را میگوید و پا دراز میکند. سینی چای را با پا میدهد عقب و تکیه میدهد به دیوار.
- اون پرده رو بزن عقب پتو هست بیار بخوابیم.
نگاهم کشیده میشود سمت پرده. ندیده بودمش با اینکه این همه گل درشت داشت. ترجیح میدهم روی زمین بخوابم تا رختخواب بیندازم. سختترین کار عالم معضل رختخواب است؛ پهن و جمعش!
وقتی میبیند دراز میشوم روی زمین خودش بلند میشود.
- ای بر پدر آدم تنبل صلوات. تو رو چه به پژوهش!
قاضی عقل داشت تو رو توی آفتاب نگه میداشت، بس که نمیومدی سایه، خودت به غلط کردن میافتادی.
نگاهش نمیکنم. رختخواب را میاندازد، متکا میآورد، پتو را پرت میکند توی صورتم.
- آقازادهها هم قهرمانند به ارواح خاک عمم. یه جوری چپو میکنند که هیچ جَوونی جرأت نداره مقدارش رو به زبون بیاره. اینا میخورن. خوبه دیگه.
از خندهها و لهجۀ لاتیاش نمیتوانم جدیتم را ادامه بدهم. همراهش میخندم.
- خوبه دیگه. اینا معاصرن. ته چاه تاریخ هم نیستن. یا اینکه ترجیح میدی از سبیل ستارخان بنویسی!
خودم را میکشم روی تشک قدیمی که رنگ ملافهاش رفته است. سرم را روی متکا تنظیم میکنم و میگویم:
- یه سبیل ستارخان! یه سبیل!
چراغ را که خاموش میکند و دراز میشود روی رختخوابش. سکوت خانه و حالش برایم سوال میشود:
- تو تنها زندگی میکنی؟
با مکث طولانی جواب میدهد:
- با مادرم... فقط... الآن بیمارستان بستریه!
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_نوزدهم
اسم مادر که میآید بیاختیار نیمخیز میشوم و دست میکشم روی زمین دنبال موبایلم.
- چی شدی؟
- یه امتی الان دارن از دست من گریه میکنن.
به حرفش توجه نمیکنم اما میشنوم:
- این امت همون پدر و مادرن دیگه... خاک بر سر من و تو که کارمون گریه
انداختنه.
تماس میگیرم و به زحمت مادر را آرام میکنم. گوشی را دوباره خاموش میکنم تا صدایی نشنوم.
هنوز چند دقیقهای از سکوت اتاق نگذشته که شاهرخ میگوید:
- قاضی نگفت قهرمان ملی یعنی چی؟ یا کی؟ یعنی برات حد و مرز نذاشته؟
یک حس لجاجت از اسم قاضی در ذهنم غلیان میکند. جواب شاهرخ را نمیدهم به تلافی قاضی. فقط میگویم:
- نه!
و برای اینکه جو را عوض کنم میپرسم:
- تک بچهای؟ مریضی مادرت چیه؟
محلی به من و سؤالم نمیدهد و در دنیای خودش میگوید:
- من یه پیشنهاد دارم؛ بخوای میتونم رو کنم. خدا رو چه دیدی، شاید شاخ قهرمانای ملی باشه.
میچرخم رو به شاهرخ که مات سقف قوسی خانهشان است. همیشه از طرح خانههای قدیمی خوشم میآمده.
چینش آجرها و قوس سقف برایم یک تداعی دارد از قوس آسمان.
کوچک که بودم یکی از سرگرمیهای قبل از خوابم، بعد از اینکه مادر چراغها را
خاموش میکرد و دیگر نمیتوانستم کتاب بخوانم؛
خیره شدن به سقف گنبدی بود و بو کشیدن نم کاهگلی که با آبپاشی مادر در خانه پیچیده بود.
من برخلاف جوانهای امروزی نتوانسته بودم نسبت و تناسبی با آپارتماننشینی برقرار کنم و هنوز هم آرامشم از خانههای قدیمی و کاهگلی بود.
به هوس همان بو نفس عمیقی میکشم که شاهرخ از رویا بیرونم میکشد و میگوید:
- مهم نیست که شناس همه باشه. هان، نظر تو چیه؟ یکی هست، خیلی مشتیه! من خیلی باهاش حال میکنم.
این دل لامصّب فقط پیش اون آروم میشه. خیلی کاره دیگه.
حالا همه نشناسنش! تو اینو بنویسی ملی میشه دیگه! هان؟
سکوت میکند. ریز و درشت کلماتش را دارم سر هم میکنم بلکه بفهمم دارد با چه کسی به آرامش میرسد.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_بیستم
فایده ندارد، صبر میکنم تا خودش ادامه بدهد:
- من خیلی نمیشناسمش. اصلا غیر از یه اسم و فامیل بیشتر ازش نمیدونم. اندازه ای که از ستارخان خوندم تو کتاب تاریخ، از این نخوندم. اما همین جوری زیاد
ازش شنیدم. مخصوصاً الانا...
ساکت میشود دوباره و من دلم میخواهد محکم بکوبم تخت سینهاش که مثل آدم حرف بزند.
اما از هیکل درشت و بازوهای ورزشکاریاش حساب میبرم.
زمزمه میکند:
- خواستی با هم بیفتیم دنبالش. شاید یه قهرمان ملی ازش دراومد.
سکوتم را که میبیند میچرخد رو به من:
- هان چطوره؟ یه قهرمان جدید! جوون هم هست. سن خودم یکم بیشتر! بعدم
وقتی دادیم به قاضی دو حالت باهات برخورد میکنه:
یا تشکر بلند بالا میکنه! یا تشکر با تعظیم بلند بالا! غیر از این بود خودم پرتش میکنم یک بلندی که بالاتر از اون توی شهر نباشه.
شاهرخ آدم نمیشود. بعد از چند ساعت لودگی، تازه داشت دو کلمه جدی صحبت میکرد. چشم میبندم و دوباره میشنوم:
- ببین از سه روز مهلت اولیه، روز اولش گذشت. بیا این دو روز رو هم بگذرون با
این پیشنهاد من! بعد اگه نخواستی هم رئیسعلی در خدمتته هم ستارخان و
باقرخان!
با شنیدن اسمهای آنها نمیتوانم نخندم! یاد کتاب تاریخمان میافتم و شهید مدرسی که فقط یک درس است و سؤال امتحانی.
و الّا که مردم کلا فراموش کردهاند و دم انتخابات گیر میافتند در ریز و درشت حزبها و راست و دروغشان با تبلیغات آنچنانی.
میگویم:
- مدرس هم هست!
- اوه من با سادات در نمیافتم. شوخی شوخی با ملّاها هم شوخی. نیستم من!
- پس میشه امید داشت که ساکت میشی تا بخوابم.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_بیست_و_یکم
امیدم ناامید میشود و خوابم زهر...
انگار او تشنهتر بوده برای حرف زدن با کسی تا من.
آه عمیقی میکشد و میگوید:
-ننهام از دست من یه ماهه بیمارستانه! کسی نمیدونه. فقط خودم و مادرم میدونیم.
من به هر دری زدم فایده نداشته. خودم دارم دنبال این حال خوب کن میرم بلکه اون یه کاری کنه؛
ازش خواستم مادرم رو بهم برگردونه. گفتم شاید تو هم بخوای بیای با هم بریم دنبالش.
آدمی که کار بقیه رو راه میندازه قهرمانه دیگه.
قهرمان که شاخ و دم نداره. از کل کشور هم میان سراغش.
فقط چون خودش اهل تابلو بلندکردن نبوده خیلی کسی سر در نمیاره.
خوب تو تابلوشو بلند کن. قاضی هم حرف اضافه زد من پاک میکنم افاضاتش رو!
از اینکه قاضی را زیر مشت و لگد شاهرخ ببینم لذت نمیبرم اما بدم نمیآید سروش را از هستی غایب کند.
شاهرخ پتو را میکشد روی خودش و من امیدم از اینکه سکوت کند ناامید میشود با این حرفش:
- حالا اصلا بلدی بنویسی. گیرم رفتی گشتی یافتی. بلدی کتابش کنی!
هی دنیا! یک روزی که مجازیجات نبود و من عمرم را بین کانالها و چتها تمام نمیکردم، برای خودم قلم به دست بودم. حالا این لوتی دارد از استعداد من میپرسد.
سرم را روی متکا میگذارم و میگویم:
- انشاهام همیشه اول بوده!
پوزخند میزند به جوابم و میگوید:
خوبه. به از هیچ. میدونی میخوام اونو توی رودربایستی بندازیم.
کارو انجام بدیم بعد مجبور بشه بهخاطر تشکر از کاری که براش کردیم، مشکل جفتمون رو رفع و رجوع کنه.
این حرفش آنقدر عجیب هست که روی دستم نیمخیز بشوم و از بالا به صورتش نگاه کنم.
یک معامله را دارد راه میاندازد که یک طرفش بیخبر است و شاید نپذیرد.
من با آدمهای ناشناس نمیتوانم کار کنم.
زیاد اذیت شدهام از کسانی که قول هم دادهاند و سر عهدشان نماندهاند.
آنوقت بروم کاری انجام بدهم برای ناشناسی که نمیدانم منش و روشش چیست.
میخواهم مخالفت کنم که نمیگذارد:
- آخه خیلی طرفدار داره. مادر منم از مشتریای پرتوقعش بوده و هست! شاید اگر کمک تو کنم، هم مشکل تو رو حل کنه، هم مشکل منو... ننهام بیاد خونه، این طوری سوت و کور نمیمونه!
الان که با مادرت حرف زدی دلم خواست دوباره صدای مادر منم توی خونه بپیچه.
دوست ندارم در تنگنا بیندازمش تا برایم تعریف کند چه کرده با مادرش. دراز میکشم و سعی میکنم حواسم را پرت کنم.
پرت کنم از سروش که همبازی کودکیم بود و سر یک شرط مسخره شدیم دشمن جوانی!
دور کنم از سلما که حالا حتماً در خانهشان غوغاست و نمیدانم میتواند حرف نزند و خودش را مشغول درسهایش کند.
دور کنم از قصۀ سربازی و... قرار بود فکر نکنم به هیچ...
•
•
•
قاضی جوان، از وقتی که حکم را برای فرهاد صادر کرد منتظر بود.
دوست داشت ببیند نتیجۀ کار چه میشود.
شب سوم، فکر به فرهاد بیخوابش کرده بود و ترجیح داد برای سرگرم شدن سری به ایمیلش بزند.
به محض باز کردن صفحه، ایمیلی ناشناس توجهش را جلب کرد:
...
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
پادکست کاظم امام زمان .mp3
6.72M
سلام امام مهربونم ❤️✨
بازهم جمعه اومد و تو نیومدی...
جای شما خالیه آقا
میدونی چرا...؟!
آخ چقدر دلم تنگ شده برای صحبت باهات😢
چند کلومخودمونی حرف بزنیم؟؟
#پادکست_امام_زمانی
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥امروز نور مهمان قلبهای زمینیان شد
🌈بارقه امید در چشمهای زیبای دخترکان عرب دمید
👌محمد امین رسول شد !
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
❤️عید مبعث دختران امت پیامبر مبارک ❤️
______________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊
🎁🎁عیدانه به اعضای عزیزمون🎁🎁
💌همه ببینیم و لذت ببریم از غوغای دختران محمدی در کاشان سرفراز 🌸
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥غوغای دختران هیات حاج قاسم کاشان
🎥 گزارش تصویری خبرنگار افتخاری هیات "زهرا خانم خزائی"
🌺مثل همیشه گل کاشتیما !
😉با افتخار خودمون رو ببینیم
________________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
🏆افتخاری دیگر برای دختران عزیز هیات مون
🥇کسب عنوان قهرمانی مسابقات ووشو سبک نانچوان 60- کیلوگرم جوانان.
توسط گل دخترمون زهرا خانم داورزاده
🗓تاریخ : ۲۱ بهمن ۱۴۰۱
🌸سلامتی شون صلوات محمدی
__________________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
❤️امروز ما دخترا خیلی خوشحالیم
✅ تنها کسی که میتونه شعار«زن، زندگی، آزادی» سر بده «محمدِامین»ــه که با بعثتش دیگر دختری زنده به گور نشد!
اثرجدید #حسن_روح_الامین بانام #نجات_دختران
#مبعث
_________________________
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem