( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_بیستم
فایده ندارد، صبر میکنم تا خودش ادامه بدهد:
- من خیلی نمیشناسمش. اصلا غیر از یه اسم و فامیل بیشتر ازش نمیدونم. اندازه ای که از ستارخان خوندم تو کتاب تاریخ، از این نخوندم. اما همین جوری زیاد
ازش شنیدم. مخصوصاً الانا...
ساکت میشود دوباره و من دلم میخواهد محکم بکوبم تخت سینهاش که مثل آدم حرف بزند.
اما از هیکل درشت و بازوهای ورزشکاریاش حساب میبرم.
زمزمه میکند:
- خواستی با هم بیفتیم دنبالش. شاید یه قهرمان ملی ازش دراومد.
سکوتم را که میبیند میچرخد رو به من:
- هان چطوره؟ یه قهرمان جدید! جوون هم هست. سن خودم یکم بیشتر! بعدم
وقتی دادیم به قاضی دو حالت باهات برخورد میکنه:
یا تشکر بلند بالا میکنه! یا تشکر با تعظیم بلند بالا! غیر از این بود خودم پرتش میکنم یک بلندی که بالاتر از اون توی شهر نباشه.
شاهرخ آدم نمیشود. بعد از چند ساعت لودگی، تازه داشت دو کلمه جدی صحبت میکرد. چشم میبندم و دوباره میشنوم:
- ببین از سه روز مهلت اولیه، روز اولش گذشت. بیا این دو روز رو هم بگذرون با
این پیشنهاد من! بعد اگه نخواستی هم رئیسعلی در خدمتته هم ستارخان و
باقرخان!
با شنیدن اسمهای آنها نمیتوانم نخندم! یاد کتاب تاریخمان میافتم و شهید مدرسی که فقط یک درس است و سؤال امتحانی.
و الّا که مردم کلا فراموش کردهاند و دم انتخابات گیر میافتند در ریز و درشت حزبها و راست و دروغشان با تبلیغات آنچنانی.
میگویم:
- مدرس هم هست!
- اوه من با سادات در نمیافتم. شوخی شوخی با ملّاها هم شوخی. نیستم من!
- پس میشه امید داشت که ساکت میشی تا بخوابم.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین کاشانی 👇
@heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین
#قسمت_بیستم
#ازدواجصوری
شب ششم مراسم شیرخوارگان حسینی تموم شد
اون شب انقدر گریه کردم 😢
من خودم عمه ام
برادرزاده دارم
یه گشنه یا تشنه میشه من میمرم
بمیرم برای بی بی زینب چی کشیدی خانم جان
عباس
علی اکبر
قاسم
عبدالله
داغ برادر و برادرزاده آدم رو پیر میکنه
خدایا وای زینب وای حسین بمیرم برای بی بی
تصورش یه خواهر (عمه )از پادرمیاره
حال من اونشب بد شد با هیچی آروم نمیشدم
فقط به سارا میگفتم :بگو پوریا بیاد
وقتی پوریا اومد به آغوشش پناه بردم
تو بغل پوریا آروم نمیشدم
اما دلم میخواست بدونم برادرم سالمه
آخرسرم تو آغوش برادرم از حال رفتم
پوریا منو برد درمانگاه
بهم آرام بخش و سرم زدن
من ۱۲-۱۳ساعت به دنیای بی خبری پا گذشتم
اما وقتی چشمامو باز کردم برادرم پیشم بود
برادر داشته باشی به دنیا می ارزه،
امروز هفتم محرمه ما امروز میریم هئیت شب ۱۲محرم میایم خونه
از امروز میریم مرغ ،لپه ،برنج وگوشت و....پاک میکنیم
البته برادرا بهمون رحم کردن گوشت خودشون خرد میکنن
از امروز گاز و وسایل دیگه رو میارن هئیت
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
📚📚میانبر📚📚 #رمانهایکانالهیئتجامعدخترانحاجقاسم
#قسمت_یک رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/278
#قسمت_دهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/459
#قسمت_بیستم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/527
#قسمت_سی رمان عشق ودیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/626
#قسمت_چهلم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/703
#قسمت_پنجاهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/893
#قسمت_شصتم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1060
#قسمت_هفتادم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1160
#قسمت_هشتادم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1520
#قسمت_نودم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1661
#قسمت_صدم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1745
#قسمت_صد_و_دهم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1813
#قسمت_صد_و_بیستم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1881
#قسمت_صد_و_سیام رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/1975
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2052
#قسمت_صد_و_چهلم رمان عشق و دیگر هیچ 🇮🇷
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3297
#قسمت_صد_و_پنجاهم رمان عشق و دیگر
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3383
#قسمت_صد_و_شصتم رمان عشق و دیگر
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3436
📒💍رمان ازدواج صوری
#قسمت_اول رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2305
#قسمت_دهم رمان ازدواج صوری❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2357
#قسمت_بیستم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2443
#قسمت_سیام رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2487
#قسمت_چهلم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2547
#قسمت_پنجاهم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2593
#قسمت_شصتم رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2649
#قسمت_هفتادم رمان ازدواج صوری❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2710
#قسمت_آخر رمان ازدواج صوری ❤️
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2733
رمان راهنمای سعادت📕📖
#قسمت_اول رمان راهنمای سعادت💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2772
#قسمت_دهم رمان راهنمای سعادت💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2796
#قسمت_بیستم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2844
#قسمت_سیام رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2888
#قسمت_چهلم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2923
#قسمت_پنجاهم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/2968
#قسمت_شصتم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3021
#قسمت_هفتادم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3073
#قسمت_هشتادم رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3138
#قسمت_آخر رمان راهنمای سعادت 💞
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3201
رمان آدم وحوا فصل اول📚📗
#قسمت_اول رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3539
#قسمت_دهم رمان آدم وحوا 💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3623
#قسمت_بیستم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3670
#قسمت_سیام رمان آدم وحوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3694
#قسمت_چهلم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3768
#قسمت_پنجاهم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3802
#قسمت_شصتم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3849
#قسمت_هفتادم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3914
#قسمت_هشتادم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/3952
#قسمت_نودم رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4002
#قسمت_صد رمان آدم و حوا💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem/4064
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_بیستم
همیشه هم وقتی با خانوادهي حاج محمدي رفت و آمد داشتیم همین مشکل رو داشتم.
البته اون موقع نهایت دو ساعت نیاز بود تحمل کنم .
ولی وقتی قرار بود چند روزي خونه ي زهرا باشم غیر قابل تحمل می شد .
اصلا فکر کردن هم بهش اعصابم رو به هم می ریخت .
براي همین سریع در جواب بابا گفتم .
من – یزد نمی رم . من رو که می شناسین نمی تونم محیط خونه شون رو تحمل کنم .
بابا سري به علامت دونستن تکون داد .
خوب دخترش بودم و بزرگم کرده بود .
می دونست افکار و عقاید وعادت هام چه
جوریه .
با لحنی که مامان ناراحت نشه گفتم .
من – خونه ي خواهر شوهر خاله حمیده هم نمی رم . مزاحمشون می شم .
مامان چنان چپ چپ نگام کرد .
میدونست از اونا خوشم نمیاد .
چپ چپ نگاه کردنشم براي این بود که داشتم دروغ می گفتم .
از نگاهش خنده م گرفت . ولی با کنترل خنده م ادامه دادم .
من – ببخشید دروغ گفتم . خب می دونین دیگه چرا اونجا نمیخوام برم !
می مونه همون خونه ي احمد آقا .
می رم اونجا .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_بیستم
محمدمهدی - و همین باعث مي شد نتونین واقعیت خدا رو ببینین.
من - ولي دلیل نمي شد که بخوام دروغ بگم.
باز هم سری به معنای تآیید حرفم تكون داد.
محمدمهدی - درسته . ولي وقتي آدم هایي هستن که دم از عشق به خدا مي زنن اما تعداد دروغ هایي که مي گن
بیشتر از تعداد رکعت نمازهای کل عمرشون هست ، این واقعیت به آدم القا مي شه که اینا که اینجورین پس وای به حال اونایي که خدا رو کنار گذاشتن.
نگاه ازش گرفتم و به خونه ها و مغازه ها دوختم.
شاید راست مي گفت .
شاید این یه واقعیته که بعضي آدما
کارهایي مي کنن که زندگیشون رو بهتر کنه و در عوض
وجهه ی دیگران رو خراب مي کنن و اونا رو هم زیر سوال مي برن .
پس امیرمهدی حق داشت شگفت زده باشه ... وای امیرمهدی من!
اگر من با یه خصلتي که در نظر خودم خیلي کوچیك بود
تونسته بودم اون رو به خودم علاقه مند کنم .. پس حق
داشتم در مقابل اون همه تواضع و رفتار قشنگ ؛ حرفای
زیبا و آرامش وجودیش که بعد ها بیشتر و بیشتر بهش پي بردم ، چنان شیفته ش بشم که پویا رو به راحتي ول کنم.
واقعاً حق با من بود که اینجوری شیفته ش بشم یا نه ؟
با زنگ صداش ، دوباره از توی آینه نگاهش کردم.
امیرمهدی به شدت شبیه به پدرم بود .
یعني تو طرز فکرش همیشه مرغ یه پا داشت .
وقتی که به باوری میرسید هیچكس نميتونست اون رو عوض کنه .
من چند سال پیش درست زماني که برای اولین بار با همسرم آشنا شدم
فهمیدم که یه سری از باورهام درست نیست . ولي امیرمهدی نه ... و خیلي خوشحالم که آشنایي با شما باعث
شد امیرمهدی هم تغییر رویه بده.
وای که اگر این دو نفر هم شبیه به خان عمو باقي مي موندن !
یك نفر مثل خان عمو برای چندین هزار آدم بس بود که همه رو ببره زیر سوال و حرفای نون و آب دار بارشون کنه.
تعداد بیشتری آدم شبیه به خان عمو دیگه فاجعه بود!
با صداقت تمام بهش گفتم
_نمیتونم باور کنم شما و امیرمهدی هم شبیه به.. و ادامه ندادم.
نمي خواستم حس کنه دارم به پدرش توهین مي کنم!
محمدمهدی - پدر من هم به خاطر ادم هایي که دیده به این باور رسیده . شاید اگر آدم هایي مثل شما رو بیشتر
مي شناخت ، پا فشاری روی عقایدش کمتر مي کرد.
شونه ای بالا انداختم.
اصلا ً باورم نمي شد که خان عمو بتونه یه روزی درست بشه .
حرفای آزار دهنده ش از صد تا سیخ داغ هم بدتر روی روح آدم داغ مي ذاشت.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem