eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
990 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 . من با هیچ چي راحت کنار نیومدم . فقط سعي کردم اول از همه خدا رو در نظر بگیرم همین . تو کربلا از خدا خواستم که اگر قسمت هم هستیم سالم برگردم . همون روز هم اتوبوسمون منفجر شد. خندید. امیرمهدی –بعد از عمل دستم که چشم باز کردم فقط به یه چیز فكر مي کردم اونم اینكه ما قسمت هم هستیم ، باید برگردم و باهات حرف بزنم . وقتي تو پاساژ دعوامون شد فهمیدم یه جای کار مي لنگه ... اونم این بود که بایداول خوب فكر مي کردم بعد مي اومدم جلو که راهمون خیلي پستي بلندی داشت چی بهش گذشته بود و به روی من هیچوقت نیاورد . تو خونه داد مي زد و رو به روی من آروم بود ، شب نميخوابید و آرامش نداشت ، و در عوض سعي مي کرد من رو آروم نگه داره. آخه مرد هم انقدر خوب ؟ بي خود نبود دلم براش مي رفت ... نفس عمیقي کشیدم. من –من دق کردم تا رسیدیم به اینجا . اینجایي که راحت کنار هم زندگی می‌کنیم. امیرمهدی –و من برای همه چیز ازت ممنونم. هر دو سكوت کردیم. امیرمهدی رو نمي دونم اما من داشتم به این فكر مي کردم که خدا جواب صبرم رو باز هم به بهترین وجه داد. هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شكر کز سخنم مي ریزد اجر صبریست کز آن شاخه نباتم دادند.... من جواب اون همه سختي رو آروم آروم گرفتم ... اگر خدا بهم روزهای سخت داد .. اگر منو هول داد وسط برزخ.. در عوض تنهام نذاشت و اجر صبرم رو داد.... آروم صدام کرد.... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 آروم صدام کرد.... "هوم "ی گفتم.. امیرمهدی –اون تسبیحي که از کربلا برات آوردم کجاست ؟ سرم رو بلند کردم و چشم دوختم بهش. من –توی کیفم . چطور مگه ؟ امیرمهدی –ندادم بهت که تو کیفت زندونیش کني! نگاهش کردم . حرفي نداشتم که بزنم... با چند ثانیه مكث گفت: امیرمهدی –موهات رو برای عروسیمون رنگ مي کني ؟ ابرویي بالا دادم: من –چه رنگي ؟ امیرمهدی –اون روز تو کوه نگاهم افتاد به موهات . بعضي قسمتاش رنگ خاصي بود . یه رنگي شبیه به قرمز! لبخند زدم . هنوز یادش بود ؟ من –آره . برای عروسي مهرداد رنگ کرده بودم. امیرمهدی –دوباره همونجوری رنگ کن. پلك رو هم گذاشتم: من –چشم .. دیگه ؟ امیرمهدی –مهریه ی اون چهار روزت رو مي خوای ؟ ابرویي بالا انداختم: من –قراره چه جوری حساب کني ؟ امیرمهدی یه روز بریم برات بخرم. من –اوممم ... چي باید بخری ؟ خندید. امیرمهدی –یه گردنبندی که اسم خدا روش باشه. چشمكي زدم: من –با هردو موافقم. لبخندش کش اومد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 * پله ها رو آروم آروم با هم پایین رفتیم. هنوز براش سخت بود . اذیت مي شد . دونه های عرق روی پیشونیش تو روزای سرد آخر اسفند نشون مي داد داره فشار زیادی رو تحمل مي کنه. دکترش عقیده داشت تا این فشار ها رو تحمل نكنه بدنش کامل به کار نمي افته. با هم وارد حیاط شدیم . با دیدن بابا کنار باباجون ذوق زده سلام کردم . هر دو به سمتمون برگشتن و با دیدنمون لبخندی به لب جواب دادن. بابا پیش دستي کرد و خودش جلو اومد و با امیرمهدی دست داد . عصای زیر بغلش رو کمي صاف کرد و ایستاد. رو به بابا گفت: امیرمهدی –اینجا چرا ایستادین . بفرمایید بالا. بابا لبخندی زد: بابا –همینجا خوبه . با آقای درستكار کار داشتم. رو به بابا با دلخوری گفتم: من –تا اینجا اومدین ولي بالا نمیاین ؟ بابا –مگه کلاس نداری ؟ سر تكون دادم: من –چرا .. ولي زنگ مي زنم مي گم یه کم دیرتر میام بابا –نه برو به کلاست برس . جلسه ی آخره ؟ من –بله . دیگه تا پونزده فروردین راحتم. بابا –پس خوب استراحت مي کني . برین به کارتون برسین رو پا نمونین. امیرمهدی –باید ببخشید . اگر وقت دکتر نداشتم مي موندم خونه و ازتون پذیرایي مي کردم. بابا دستي رو شونه ش زد: بابا –وقت برای این کارا زیاده . دکتر شما واجب تره. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
سلام شبتون بخیر✨✨ جبرانی چند شبي که رمان نذاشتم👆🏻👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️هرگز داشته‌هایت را به نداشته‌هایت نفروش ❤️شاید وقتی به نداشته‌هایت رسیدی، ❤️حسرت داشته‌هایی را بکشی که ارزان فروختی... روزتون بخیر 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
دوستان عزیز بخاطر شب شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام ) امشب رمان نداریم😉☺️ ممنون که همراه ما هستید💐💐
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ⚫️یــا مهــدی ادرکــنی (عــج)⚫️ ◼️ سوگواره شهادت امام حسن عسکری علیه السلام و جشن بزرگ آغاز امامت امام زمان ارواحنا له فداه 🎤سخنرانان حجت الاسلام پناهیان حجت الاسلام ماندگاری 🎤مـداحان حاج سید مهدی میرداماد حاج سید رضا نریمانی 📅 پنجشنبه و جمعه 22 و 23 شهریور ماه ⏰ از ســاعــت 20 📍خیابان شهید بهشتی جنب سپاه / حسینیه شهدای پاسدار، هیئت یاوران حضرت مهدی (عج) کاشان _ T.me/yavaranhazratmahdi instagram.com/Yavaranhazratmahdi https://eitaa.com/yavaranhazratmahdikashan _______________ ♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴 ▪️از ما زمینیان به شما آسمان،سلام... مولای دلشکسته امام زمان،سلام... ▪️این روزها هزار و دو چندان شکسته ای حالا کجای روضه‌ی بابا نشسته ای؟!!! ▪️رخت سیاه داغ پدر کرده‌ای تنت... قربان ریشه های نخ شال گردنت... 🏴شهادت یازدهمین نور ولایت است… فرزند غایبش را سر سلامت بگویید… و باران اشکتان را در بی‌شکیبی انتظار بهانه سازید… شهادت مظلومانه (علیه السلام) را به محضر مولایمان و همه‌ی عاشقان و شیعیان حضرتش تسلیت می‌گوییم.  
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ♨️ویژه 🎙با نوای حاج مهدی رسولی ▪️سلام ای پناه دل شیعه‌ها... ▪️بازم عالمی مبتلای شما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا