🌸 🌸 #ایده_خلاقیت
خلاقیت با چوب بستنی
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
تا ابد حق😂
#خنده_حلال
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
اگر یخچالها اهل تلافی بودند
شب که ما خوابیدیم
هر یک ساعت یکبار بیدارمون می کنند
و میگن چه خبر!😅😅
#خنده_حلال
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
+ گفت:اصل بده!😁_گفتم:مادرم كنيز رباب....(:
بابام هم غلام عباس.....
برادرم غلامــ على اكبر..
خودمم كنيز زينب....(★_★)
مااصل و نصبمون غلامـ در خونه حسينهــ....
جد در جدمون نوكرش بودن.
غلامـ خانه زادشيم....☺️
+گفت:تُ دنيا چى دارى؟😃
_گفتم:يه چادر كه رنگش مِشكيه
چون تا ابدعزادارحسيــنِ
ويه سَر كه اگه لايق باشـه
افتاده زيرپاشون....🙂
+خنديدوگفت: روانى خداشفات بده😂
_گفتم:بيمارِ حسـيــنم شفا نميخواهم
و جز حسـيـــ♥️ــن وكربــ✨ـــلا
از خــ😍ــدا چيزى نميخوام..😊🌹🍃.
#یاحسین
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
مدافعحرمشدن شهید بابک نوری
آقایمهدوی:بابکیکروزگفت:
برایرفتنبهسوریهرضایتپدرومادرواجبه❓
گفتم:بلهچونرضایتپدر🧔🏻ومادر🧕🏻
واجبکفاییاست،بایدپدرومادرراضیباشند.🌱
گفت:فضایخانهطوریهستکهفکرنکنم🚶🏻♂
رضایتبدهند🥺گفتم:
۱۰۰صلواتبهروححضرتزهرا(س)هدیهکن
انشاءاللهحضرتزهرا(س)دلپدرومادرت
رونرممیکنند❤️
دوستشهید:یکیازدلایلیکهبابکرفتسوریه
اینبودکهمیخواستزمینهساز🙂
ظهورامامزمان(عج)باشهدررابطهبارفتن🚶🏻♂
بهسوریهومدافعحرمشدنبهشگفتمکهبابت
خانوادهو..نمیتونمبیام😓
بابکجوابخیلیخوبیداد👏🏻
گفت:زمانکربلاهمهمینقضیهبود،💔
یکیمیگفتخانوادم،یکیمیگفتکارم،
یکیمیگفتزندگیم.🌏
همینشدکهامامحسین(ع)تنهاموند.😔
الانهمدقیقاهمونجوریه.
#داستان_کوتاه
#مذهبی
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
عمردارهمیشهتباهخدایاببخش!
خسـتمازبارگنـاه،خــدایاببخش
#ماه_مبارک_رمضان
#رمضان_الکریم
#الهی_العفو
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_شصت_و_سوم
روز نهم
نور چراغهای حرم وقتی که روی سطح آب میافتد، تلألویی دیگر پیدا میکند. من و شاهرخ ایستادهایم یک گوشۀ صحن و زل زدهایم به انعکاس آب و نور و گوش سپردهایم به صدای صلوات خاصهای که از بلندگوهای حرم پخش میشود؛ اللهم صلّ علی علیبنموسی الرضا المرتضی الصدیق الشهید...
ساعت هشت است و همۀ اعداد به احترام امام رضا سر خم میکنند؛ این حس من است وقتی که زیر لب زمزمه میکنم و عالم و آدم را قدردان و خاضع مقابل امام میدانم. صدای بلندگو که قطع میشود خیس شدهایم زیر باران رحمتش اما هردوتایمان آنقدر داغ هستیم که باز هم بخواهیم زیر باران راه برویم و باز هم حرارت وجودمان کم نشود.
شاهرخ برمیگردد رو به من. میایستم تا حرفش را بزند:
- فرهاد، من قبول دارم خداوند عادله. خب؟
صدایش میلرزد و اشک در چشمانش مثل چشمان من موج برمیدارد. در حال خودمان نیستیم؛ الآن هر دو برگشتهایم به اصالتمان که همان فطرت اولیه است.
حس میکنم اینقدر پاک شدهایم که رگ گردن و نزدیکتر بودن خدا دارد آراممان میکند و الّا که مثل زمینخوردهها حال برخواستن نداریم.
خداست که پایۀ حال خرابمان شده است و در این بیکسی کنارمان است و بهترین احساس را برایمان رقم میزند.
انسان وقتی که خدا داشته باشد ناامیدی ندارد. تازه حال پدر و مادر مهدی، وقتی که در نوزادی خبر بیماری لاعلاج او را دادند حس کردم.
کسی که خدا دارد تمام نمیشود چه برسد به اینکه امیدش قطع بشود.
کسی که خدا دارد، چون وصل به یک بینهایت است، تمام حد و حدودها برایش بیمعنی میشود؛ چون نهایت ندارد که بخواهد حد داشته باشد.
اینها را دوست دارم برای شاهرخ بگویم اما حس میکنم که خودش الآن از من عارفتر است.
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین
@heyatjame_dokhtranhajgasem
( ♥️ ° 📕 )
📚| #عشق_ودیگرهیچ
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
📖| #قسمت_شصت_و_چهارم
نگاه میکنم به صورت برافروختهاش و تنها اسمش را زمزمه میکنم.
- شاهرخ!
دست میگذارد روی سینهام و میگوید:
- صبر کن حرفمو بزنم. آدم باوجدانی هستم. خودم میدونم چه کارایی کردم که غلط و درست داشته، خوب میدونم. یعنی از مهدی فهمیدم که با داراییهایی که خدا بهم داده بود، خیلی غلطا کردم و اونم چیزی نگفته. میفهمم که زندگی هرکس دست خودشه، والّا اون آمریکائیه نمیومد مسلمون بشه. اون که دورتره از اصل، وصل میشه؛ من که وسط وسط نعمت اسلامم، دارم مثل اون لامصّبا سگدو میزنم.
دست میگذارد روی شانهام و فشار میدهد، هرچند که فشار نگاهش بیشتر است.
- میدونی من کیم؟ شاهرخم... شاهرخ. من یه محله رو زیرپام نگه داشته بودم. همه از من میترسیدن، چون وقتی زهرماری میخوردم و حالم خراب میشد عربدههام همه رو میلرزوند. من همونیم که نوچههام از ترسشون خودشون رو گم میکردن. من همونیم که باج اگر بهم نمیدادن، پدرشون رو میسوزوندم. من خون به دل ننم کردم. اما به ولای علی، حسین رو دوست داشتم. یه دهه محرم مرام جَوونمردی داشتم که میذاشتم وسط. میفهمی فرهاد... من همونیم که...
نفسش میگیرد از یکباره حرف زدن. خم میشود و دست به زانو میگیرد. شانهاش را میگیرم و بلندش میکنم. به من ربطی ندارد که شاهرخ که بوده. هر که هست حالش حالا اینجا خوب نیست.
راست میایستد و زار وار مینالد:
- مهدی این ده روز حالیم کرده همه چیزو... همه چیزو فرهاد، همه چیزو... فقط، فقط من یه حرفی دارم.
رو برمیگرداند از من و میان صحن خلوت شده از زائر، زیر باران شدید رو میکند به آسمان و فریاد میزند:
- خدا تو خودت راضی شو!
میگیرمش در بغل و میگذارمش تا زار بزند. روزهای پایانی انتظار چه سخت میگذرد! یا شاید هم شیرین.
چند ساعتی که مهمان ارباب هستیم، خوش میگذرد؛ نه در خلأ میگذرد، نه مبهم! برای هر دوی ما آب است که بدیهای وجودمان را میشوید و میبرد. شاید هم مرهم است که شفا میدهد.
ساعت زودتر از خواهش ما تمام میشود و موعد برگشت است و وداع. نه من میخوانم دعای وداع را و نه شاهرخ جز سلام بر امام رئوف کلامی میگوید. آهسته از حرم بیرون میزنیم.
نه بیرون نمیآییم چون کسی که مقیم حرم میشود دیگر دنیا برایش حرم میشود. این را حس میکنم که مینویسم. دنیا برای من حرم شده، هرچند که قابل این درک نیستم اما با قابلیت امام که بسنجی دیگر تعجب نمیکنی. راهت که بدهند، بیرونت نمیکنند؛ مگر خودت بخواهی که نخواهی بمانی و من دیگر خواستهای ندارم جز اینکه برای همیشه مقیم بمانم! امکان ندارد نپذیرند.
اتوبوس آهسته میرود یا من کلافهام؟ چشمِ بستهام را باز میکنم و میدوزم به انتهای جادهای که مقابلمان کشیده شده است و انتهایی ندارد.
شاهرخ بعد از آرام شدن خوابید و من حالا که تازه بیدار شدهام ناآرام شدهام. خودم را به خواب زده بودم، نه اینکه خوابم پریده باشد.
تازه دارم میبینم که زندگیم آشفته بازاری بیش نبوده است.
با خودم و خدایم چه کردهام! شاید بهتر باشد اینطور فکر کنم که خدایا؛ با خودم و ثانیههایم چه کردهام؟
⏳ادامه دارد... ⏳
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین
@heyatjame_dokhtranhajgasem
اگر قرارست خوشبخت باشی همین امروز شروع کن
منتظرِ هیچ معجزهی عجیب و غریبی نباش
رویِ پایِ خودت بایست و
لحظههایت را زیباتر از همیشه بساز
آدمهایِ بیهمت همیشه "شانس" را بهانه میکنند
اجازه نده با بهانههایشان ناامیدت کنند
قوی باش و هدفهایت را دنبال کن...
به قلهی خوشبختیات که رسیدی
برایشان دست تکان بده
ثابت کن که هیچ توانستنی اتفاقی نیست
باید هم بخواهی ، هم تلاش کنی
برای رسیدن به قله باید صخرههایِ بلندی را
پشتِ سر گذاشت.باید به ترسهایِ زیادی غلبه کرد
و با سختیهایِ زیادی جنگید ، باید جسورانه ادامه داد...
یادت نرود آدمهایی که از ارتفاع میترسند
هیچ وقت به قله نخواهند رسید.
🦋🍃 🌸 💕 🍃 🌸 🌸
شبتون بخیر
🌺🌸•••🌺🌸🌺•••🌸🌺
پاتوقی ویژه تمام دختران نازنین ایران زمین 👇🏻
@heyatjame_dokhtranhajgasem