#سلام_امام_زمانم🤚
#صبحت_بخیر_مولا_جانم🌸
❬تومِثلِعَطرِبٰـارآندِلرُبٰـآیٖۍ
نِشآطِرَنگِرُخسٰـآرمڪُجٰایٖۍ...؟
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐
سلام رفقای گلم🤚
وقت زیباتون بخیر
روزتون متبرک به نور قرآن
الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ
💫 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🗃 #مرور | این هفته در نو+جوان چه گذشت؟
😇 مروری کوتاه بر منتخبی از مطالبی که شما دیدید و پسندیدید
✅ شما میتوانید نسخه باکیفیت این محصولات را به آسانی از سایت یا #نرمافزار_موبایلی نو+جوان دریافت کنید.👇
🌐 صفحه اصلی سایت
➡️ nojavan.khamenei.ir
✌️ #دستچین | عاشورا از زبان هنر
↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23172
🖼️ #دیدنی | گره گشا
↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20701
🖼️ #دیدنی | نمایشگاه آیات خدا
↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23167
🖼️ #تماشایی | جنایتکاران!
↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=22532
🎧 #شنیدنی | کج رسانهها
↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23106
🖼️ #دیدنی | پهلوان پاکی
↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=19395
🖼️ #جزوه | نشان افتخار
↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=19012
⬅️ نصب یا بروزرسانی نرم افزار موبایلی نو+جوان
↪️ http://cafebazaar.ir/app/?id=com.rayanehsabz.nojavan&ref=share
💎 شما میتوانید این محصولات را در فضای مجازی به اشتراک بگذارید یا در اندازه دلخواه چاپ کرده و در مسجد، هیئت، محله یا حتی اتاق خودتان نصب کنید.
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
18.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #تماشایی | پیراهن افتخار
♨️ انتشار برای نخستین بار ♨️
🎁 اهدای پیراهن تیم ملی نوجوانان به آقا
➕ فوتبالیستهای نوجوان در حسینیه امام خمینی
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ماشینعروس👰♀🤵♂
وقتےدامادمیوهفروشےداره.
ولی خدایے خوشگل شد 😂😂
#طنز🤍
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLScTYSWdSwSwqjJtmaYhiYipY1-Z_AyMEb6z3uFXlm1qs3Simw/viewform?usp=sf_link
دخترا میخوایم در مورد #ازدواج💍
هم در کانال اطلاعات مهم رو در اختیارتون قرار بدیم اما چون سن تقریبی اعضا رو نمیدونیم یه فرم آماده کردیم تستی هست
شاید ۱ دقیقه هم وقتتون رو نگیره
پس لطف کنید فرم رو پرکنید که مطالب جدید رو هم در اختیارتون قرار بدیم💞❤️🔥
.•°``°•.¸.•°``°•
@heyatjame_dokhtranhajgasem
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦📣 بابا حجاب شأن و کلاس زن هست ...
❌ هی نگو مهم قلب آدمه ...
👌 😅 دمش گرم چقدر قشنگ مسئله رو جا انداخت ...
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🥇 مسئولیتشناس مثل مصطفی
🏁 جوانهایی که موتور پیشران حرکت کشورند
♨️ یادداشتهای آقا بر دو کتاب پیرامون زندگی شهید مصطفی صدرزاده فردا منتشر میشود
🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_شصت_و_یکم
درستکار – نه .
چون می دونم یا داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟
کفر می گم ؟
حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه !
ایمانم محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی از گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو
برام نخواسته ... یا می خواد با این سختی بهم
درجه ي بالاتري بده .
مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید
فشار و گرماي خیلی زیادي رو تحمل کنه .
براي همین ناراضی نیستم .
پوزخندي زدم .
من – معلوم نیست تا فردا زنده بمونیم یا نه اونوقت چه تعبیري
داري از این سقوط پر دردسر !
نگاهی به آسمون انداخت ...
درستکار – اگه بهش ایمان داشته باشین این تعبیر عجیب به نظر نمیاد .
با حالت تمسخر گفتم .
من – ایمان چه ربطی داره به این چیزا؟
درستکار – ایمان یعنی اعتقاد قلبی .
یعنی اعتماد داشتن بهش که
هیچوقت بد بنده ش رو نمی خواد .
من – وقتی طعمه ي گرگا شدیم می بینیم این ایمان به چه دردي
می خوره !
سرش رو چرخوند به سمتم و در حالی که جایی تو تاریکی رو نگاه
می کرد گفت .
درستکار – وقتی نماز نمی خونین یعنی ایمانتون به قدري نیست
که بخواین بهش اعتماد کنین دیگه !
با تندي گفتم .
من – من دلم نمی خواد نماز بخونم .
چه اجباریه که شما دائم بهم
می گین !
با طمأنینه گفت .
درستکار – نماز یعنی حرف زدن با خدا .
شما اگه کسی رو
دوست داشته باشین دلتون نمی خواد باهاش حرف
بزنین ؟
من – خوب چرا !
ولی می شه معمولی هم با خدا حرف زد .
این نماز خوندن خیلی خنده داره .
روزي چندبار باید
دولا راست بشی که چی بشه ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_شصت_و_دوم
روزی چندبار باید دولا راست بشی که چی بشه؟
درستکار– وقتی شما از کسی دور می شین بهش میگین که از چه طریقی باهاتون ارتباط داشته باشه .
گاهی میگین تلفن راه خوبیه و گاهی ممکنه بگین تنها راه ارتباطی
ایمیله .
درسته ؟
من – آره .
درستکار – خوب خدا هم گفته اگر می خوایم باهاش حرف بزنیم اینجوري حرف بزنیم .
در ضمن چون به
حرفش گوش می کنیم براش عزیز هم میشیم .
در ازاش بهمون پاداش هم می ده .
این بده ؟
در حالی که خدا
به قول شما به اون دولا راست شدن ما احتیاجی نداره .
بعد در حالی که دوباره به آسمون نگاه می کرد ادامه داد .
درستکار – می دونین مشکل شما چیه ؟
اینکه یا راه عاشق بودن
رو بلد نیستین یا اونجور که باید خدا رو نمی
شناسین که انقدر راحت از حرف زدن باهاش شونه خالی می کنین
.
پشت چشمی نازك کردم و مثل خودش گفتم .
من – می دونین مشکل شما چیه ؟
اینکه فکر می کنین از همه
بهترین و باید بقیه رو نصیحت کنین .
مطمئن بودم بهش بر می خوره و ناراحت میشه .
منم همین رو
می خواستم .
دلم می خواست یه جوري
ضایعش کنم .
ولی در کمال تعجب من ،
خیره به آتیش ، لبخندي زد .
درستکار – اگه حرفام باعث شد اینجوري برداشت کنین پس
معذرت می خوام .
از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم .
من اداش رو در آورده بودم و مسخره ش کرده بودم .
ولی اون به جاي ناراحتی یا عصبانیت ، لبخند زد و
عذرخواهی کرد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_شصت_و_سوم
از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم .
من اداش رو در آورده بودم و مسخره ش کرده بودم .
ولی اون به جاي ناراحتی یا عصبانیت ، لبخند زد و عذرخواهی کرد .
لبخندش به چشمم زیبا بود .
ندیده بودم همچین آدمایی لبخند بزنن .
تو ذهن من تموم آدماي مذهبی ، افرادي
بودن که با لبخند غریبه بودن .
تو ذهنم این آدما همیشه اخم کرده
بودن با سرهایی رو به پایین که چیزي بلد
نبودن بگن غیر از ذکر .
و این پسر یه سري از معادلاتم رو با همین دو سه تا کلمه و لبخندش به هم زد .
گرچه که هنوز وجه مشترکی
با اون آدما داشت .
با صداي ناله اي از سمت هواپیما سریع بلند شد .
اومد به سمتم و
کلت رو داد دستم و به حالت دو رفت به
سمت جایی که اون دوتا مرد مجروح رو اونجا خوابونده بودیم .
با دور شدنش ترس به سراغم اومد .
اگر یه حیوون وحش می اومد
من باید چیکار می کردم ؟
من بلد نبودم از
کلت استفاده کنم !
با ترس نگاهم رو تو تاریکی چرخوندم .
کلت رو تو دستم جابجا کردم .
وقتی بلد نباشی از کلت استفاده کنی
پس وجودش چندان دلگرم کننده نیست .
باز هم با ترس چشم دوختم توي تاریکی تا اگر حرکت چیزي رو
دیدم بتونم زود بفهمم و پا بذارم به فرار .
درستکار هم که انگار رفته بود سفر قندهار . که پیداش نبود .
از ترس و استرس شروع کردم به تکون دادن یکی از پاهام .
و هر چی می گذشت تکونش بی اختیار شدت پیدا می کرد .
آخر سر هم نتونستم طاقت بیارم و بلند شدم ایستادم .
تا همین چند ثانیه ي پیش داشتم درستکار رو مسخره می کردم و
نمی دونستم به خاطر حضور همون برادر !
دلم گرم بود .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_شصت_و_چهارم
تا همین چند ثانیهی پیش داشتم درستکار رو مسخره میکردم و نمیدونستم به خاطر حضور همون برادر! دلم گرم بود
دلم می خواست صداش کنم و بگم زودتر بیاد .
این پا و اون پا کردم .
که با صداي پایی که از تو تاریکی اومد
حس ترسم کمتر شد .
با سرعت اومد به سمتم و چیزي مثل پتو گرفت طرفم .
درستکار – می شه این رو روي زمین پهن کنین ؟
سري تکون دادم و پتوي نازك رو از دستش گرفتم .
درستکار – لطف کنین جایی پهن کنین که خیلی سنگ نداشته باشه
.
رفتم اون طرف تر از آتیش ، و زمین رو نگاه کردم .
با پام سنگ ریزه ها رو به سمت دیگه اي هدایت کردم .
پتو رو زمین پهن کردم .
همون لحظه دیدم داره میاد در حالی که یکی از اون مردا رو
روي کولش انداخته .
نزدیکم که رسید کمی کنار رفتم که بتونه اون مرد رو روي پتو
بخوابونه .
صداي هن و هن نفس هاش به
خوبی قابل شنیدن بود .
مرد رو روي پتو گذاشت و کنارش نشست . نبضش رو چک کرد
.
با نگرانی پرسیدم .
من– می زنه ؟
سري تکون داد
.
درستکار – خدا رو شکر هنوز زنده ست .
منتظر بودم بره و نفر دوم رو هم بیاره .
ولی وقتی تعللش رو دیدم
فهمیدم باید چیزي شده باشه .
آروم گفتم .
من – اون یکی چی ؟
سري به حالت تأسف تکون داد .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem