eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢 اردو تربیت محور 🌀 حضور گروه دخترانه ماهدخت 🟠 قمصر - اردوگاه لقمان حکیم 🔴 پنجشنبه -۶ مهر ۱۴۰۲ همزمان با هفته گرامیداشت دفاع مقدس، نوجوانان و جوانان بسیجی به اردو تفریحی یک روزه اعزام شدند. در این اردوی تربیتی- تفریحی، با برگزاری برنامه های متنوع ، اوقاتی شاد و مفید رقم زده شد. 📌معاونت‌علمی‌پژوهشی 📌معاونت تعلیم و تربیت 📌معاونت‌اردویی‌پایگاه   🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊🎉 فرا رسیدن سالروز میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را تبریک می گوییم. (ص) ═•ஜ🍃🌸🍃ஜ•═ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem ═•ஜ🍃🌸🍃ஜ•═
دبیرستانی بودم و تا دیروقت درس میخوندم همش امتحان داشتیم،قبل خواب رفتم حمام ،چون سینوزیت دارم ،مامانم بیدار شد اومد بگه جلوی کولر نخوابی سرما میخوری گفت سوار کولر نشی میخوردت 😂😂😂 من گفتم چی ؟باز همونو تکرار میکرد ،منم رو زمین غلط میخوردم،هنوزم بعد سالها از این سوتی کلی میخندیم😂😂 😆 🙃https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – واي مامان . یه امروز حال من رو نگیر . بذار براي بعد تو رو خدا . سري تکون داد . مامان – آدم رو دق می دي مارال . و رفت سمت اتاق خوابشون . مثلا کمی قهر کرده بود باهام . که چرا حرفش رو گوش نمی کنم . با فکر اینکه وقتی برگشتم می رم و از دلش در میارم ذهنم پر کشید سمت امیرمهدي . حس اذیت کردنش بدجور تو وجودم زبونه می کشید . فکري مثل برق از ذهنم گذشت . موذیانه خندیدم عجب نقشه اي کشیده بودم ! آخ که دلم براي دیدن عکس العملش ضعف می رفت . قبل از حاضر شدنم سی دي مورد نظرم رو گذاشتم تو کیفم و بعد رفتم سراغ کمدم . همون مانتوي سفید بلندم رو پوشیدم . با صداي زنگ در ، بلند یه " خداحافظ " گفتم و بیرون رفتم . ماشین امیرمهدي جلوي در خونه مون بود . خودش پشت فرمون بود و نرگس هم کنارش نشسته بود . رضوان هم رو صندلی عقب ماشین نگاهش به سمت من بود . با فکر اینکه چه طوري یه دستی می خواد رانندگی کنه سوار شدم و بلند " سلام " کردم . جوابم رو دادن و ماشین حرکت کرد . آروم حرکت می کرد و بیشتر با دست راستش که سالم بود رانندگی میکرد . وقتی هم می خواست دنده رو عوض کنه با نوك انگشتاي دست چپش فرمون رو کنترل می کرد . تو دلم خداخدا کردم بتونم نقشه م رو اجرا کنم . همه ساکت بودن و کسی چیزي نمی گفت . وارد خیابون اصلی که شدیم براي اینکه بتونم نقشه م رو اجرا کنم، کمی خودم رو به سمت جلو کشیدم و گفتم . من – ببخشید فکر کنم خیلی ساکتیم . آهنگی ندارین گوش کنیم از این سکوت خالص شیم ؟ امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – الان روشن می کنم . و دستگاه پخش رو زد . صداي افتخاري تو ماشین پیچید . یارا یارا گاهی ، دل ما را ... به چراغ نگاهی روشن کن چشم تار دل را ، چو مسیحا ... به دمیدن آهی روشن کن .... سریع خودم رو کشیدم جلو . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 صداي افتخاري تو ماشین پیچید . یارا یارا گاهی ، دل ما را ... به چراغ نگاهی روشن کن چشم تار دل را ، چو مسیحا ... به دمیدن آهی روشن کن .... سریع خودم رو کشیدم جلو . من – واي من سنتی گوش نمی دم . نرگس چرخید به سمتم . نرگس – آخی . این آقا داداش ما فقط سنتی گوش می ده . اگه میدونستم ، از سی دي هاي خودم می آوردم. من پاپ هم گوش می کنم . با خوشحالی گفتم . من – من با خودم سی دي دارم . بدم بذاریش ؟ نرگس – بده . دست بردم تو کیفم و سی دي مورد نظرم رو بیرون آوردم و دادم دستش . من – قربون دستت . ولومش رو هم زیاد کن . نرگس هم سی دي رو گذاشت . می دونستم همون اولین آهنگش براي امیرمهدي عالیه . چند ثانیه بعد آهنگ پاپی که میدونستم سلیقه امیر مهدي نیست پخش شد. نگاهی به سمت پخش انداخت . اخمش نشون می داد از ریتم آهنگ خوشش نیومده . دست برد و صداش رو کم کرد . ولی نه اونقدري که نتونیم بشنویم چی میگه . فقط ماشین رو از اون همه ریتم کوبنده خلاص کرد . دوباره نگاه به رو به رو دوخت . با شروع شدن متن آهنگ ، و روون شدن کلمات به دنبال هم ، نگاه از رو به رو گرفت و بهت زده خیره شد به پخش . انگار جواب بهتش رو از اون می خواست بگیره . لحظه به لحظه که می گذشت بهتش بیشتر می شد و نگاهش بین مسیر رو به روش و پخش ماشین میچرخید . نگاهی به نرگس انداختم . لبش رو به دندون گرفته بود و انگار سعی می کرد نخنده . حس می کردم لباش از شدت فشار داره کبود می شه . رضوان هم چادرش رو جلوي صورتش گرفته بود از لرزش چادر معلوم بود داره می خنده .. از خنده شون خنده م گرفته بود . ولی سعی کردم اصلا نخندم ته دلم از این اذیت احساس رضایت کردم . نگاهم رو چرخوندم سمت امیرمهدي . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . نگاهم رو چرخوندم سمت امیرمهدي . نگاه مبهوتش از اینه ي جلو به من دوخته شد . با همون حالت لب زد . امیرمهدي – این چیه ؟ نگاه مبهوتش ، اخمی که روي پیشونیش هر لحظه بیشتر می شد ، و حالت نگاه دلخورش ، تموم ذوقم رو کورکرد . یه لحظه احساس پشیمونی کردم . مثل آدماي شکست خورده حس بدي داشتم . تکیه دادم به پشتی صندلیم و سکوت کردم . سرم رو زیر انداختم. خجالت کشیدم نگاهش کنم . نکنه فکر بدي در موردم می کرد ؟!! در اصل شکست خورده بودم . فکر نمی کردم این رفتار رو داشته باشه . نگاه دلخورش اعصابم رو به هم ریخت باز هم یه اشتباه دیگه . و این بار دیگه توجیهی براش نداشتم . حتی دلم نخواست به دروغ بگم که سی دي اشتباه آوردم تا دلخوریش تموم شه . سکوتش و کم کردن صداي آهنگ به حدي که فقط یه ته صداي کمی ازش شنیده می شد که زیاد هم قابل تشخیص نبود ، نشون دهنده ي دلخوري و ناراحتیش بود . بی اختیار اخم کردم . هر چی بد و بیراه بلد بودم نثار روح و روان خودم کردم . اینم کار بود انجام دادم ؟ من که می دونستم اهل اینجور آهنگا نیست ! من که می دونستم صد سال هم همچین آهنگی گوش نمی ده . من که می دونستم ، باید حداقل از یه آهنگ بهتر استفاده می کردم . بعد هم تو دلم خدا رو شکر کردم که از یه خواننده ي دیگه سی دی نیوردم که دیگه حتما ریختن خونم حلال می شد . دسته ي کیفم رو جا به جا می کردم و تو دلم آرزو می کردم زودتر برسیم تا از جو سنگین حاکم بر ماشین راحت بشم . ضربه اي که به پهلوم خورد باعث شد نگاهی به رضوان بندازم. با سر اشاره کرد که یعنی چرا ناراحتم . منم با بالا انداختن سرم به معنی هیچی جوابش رو دادم . کمی خودش رو به طرفم خم کرد و آهسته کنار گوشم گفت . رضوان – فکر کنم به خاطر تو خاموشش نکرد . وگرنه از اون حالتش معلوم بود ولش کنن سی دي رو پرت میکنه بیرون . کمی خودش رو عقب کشید و به چشم هام نگاه کرد . منم نگاهش کردم . واقعاً یعنی به خاطر من خاموشش نکرد ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 منم نگاهش کردم . واقعاً یعنی به خاطر من خاموشش نکرد ؟ شونه اي بالا انداختم و باز هم سرگرم کیفم شدم . با توقف ماشینش سرم رو بلند کردم . فکر کردم به مکان مورد نظر رسیدیم ، ولی با دیدن چراغ قرمز و ماشینهاي اطراف فهمیدم اشتباه کردم . امیرمهدي شیشه ي طرف خودش رو پایین تر داد . همون لحظه یه دختر بچه ي حدودا هشت نه ساله دوید سمت ماشین . از سر و وضع لباسش معلوم بود که از این دست فروشاي سر چهارراه ها هستش . کنار ماشین ایستاد و با خوشحالی گفت . دختر – سلام عمووووو. و عمو و از شدت خوشحالی کشید . با تعجب نگاهم رو دوختم به امیرمهدي . یعنی دختر بچه رو میشناخت ؟ لبخند رو لباش مهر تأیید شناختش بود . امیرمهدي – سلام عمو . خوبی ؟ دختر – بله . کی اومدي عمو ؟ فکر کردم هنوز برنگشتی ! امیرمهدي – خیلی وقته برگشتم . فقط یه مقدار مریض بودم . نشد بیام دیدنتون . بابات بهتره؟ چشماي دختر بچه رو کمی غم گرفت . دختر – هفته ي پیش باز حالش بد شد . بردیمش دکتر . همون دکتري که شما برده بودیش . امیرمهدي – دکتر چی گفت ؟ لحنش کمی نگران بود . قبل از اینکه دختر بچه جوابی بده ، چراغ سبز شد و بوق ماشین هاي پشت سرمون بلند . امیرمهدي با گفتن " برو تو پیاده رو " به دختربچه ، فرمون رو چرخوند و ماشین رو از بین ماشینا با زحمت به سمت کنار خیابون روند . ماشین رو خاموش کرد . دختر بچه بازم اومد کنار ماشین . امیرمهدي – خوب نگفتی . دکتر چی گفت ؟ دختر– هیچی . گفت یکی از قرصاش خوب نبوده . عوضش کرد . الان دیگه خوبه . امیرمهدي لبخندي زد . امیرمهدي – احد کجاست ؟ دختر – احد رفته گل بیاره . گلاش امروز زود تموم شد . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – تو هفته میام یه سر به بابات می زنم . راستی .. با دست به نرگس اشاره کرد . امیرمهدي – این خانوم خواهرمه . همون که گفتم اگر بخواي میتونه به تو و احد زبان یاد بده . و بعد رو به نرگس گفت .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . امیرمهدي – این خانوم خواهرمه . همون که گفتم اگر بخواي میتونه به تو و احد زبان یاد بده . و بعد رو به نرگس گفت . امیرمهدي – ایشونم همون یگانه خانومه که برات گفتم . یگانه نگاهش رو به نرگس دوخت و خیلی مودب " سلام " کرد . نرگس هم با خوشرویی جوابش رو داد . یگانه نگاهش رو داخل ماشین چرخوند و رو به امیرمهدي گفت . یگانه – این خانوما کین عمو ؟ امیرمهدي – دوستاي خواهرم . یگانه به ما هم سلامی کرد که جوابش رو دادیم . و من تو ذهنم چرخ خورد " دوستاي خواهرم " ... چقدر براش غریبه بودم ! یگانه – عمو من فکر کردم با زنت اومدي . پیش خودم گفتم حتما عمو عروسی کرده که دیگه نمیاد پیشمون . امیرمهدي لبخند قشنگی زد . امیرمهدي – نه عمو . قول دادم هر وقت عروسی کنم شما رو هم دعوت کنم ! یگانه لبخندي زد و سري تکون داد . امیرمهدي – خوب حالا یگانه خانوم . امروز چندتا دعا فروختی ؟ یگانه دسته ي دعاهاي تو دستش رو نشون داد . یگانه – دیگه بین ماشینا نمی فروشم عمو . می رم تو پیاده رو . همونجا یه میز می ذارم و به مردم می فروشم . امیرمهدي – آفرین . کار خوبی می کنی . مراقب باش هیچکدوم زمین نیفته . چون اسم .. یگانه هم صدا باهاش ادامه داد . یگانه – خدا روش نوشته شده . امیرمهدي لبخندي زد و گفت . امیرمهدي – آفرین دختر خوب . حالا اگه اجازه میدي ما بریم . یگانه – باشه عمو . قول دادي این هفته بیاي خونمون ! امیر مهدي سري تکون داد . . امیرمهدي – قول دادم . فعلا خدافظ و دوباره ماشین راه افتاد . نرگس رو به امیرمهدي گفت . نرگس – خیلی دختربچه ي شیرینی بود . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – هم خودش خیلی دختر خوب و مودبیه هم برادرش پسر خوبیه . اگر مادر داشتن نیاز نبود کار کنن . نرگس برگشت سمت ما و گفت .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem