#شکرگزاری
💗خدایا شکرت تندرستم
💗خدایا شکرت سالمم
💗خدایا شکرت حالم عالیه
💗خدایا شکرت خانوادم خوبن
💗خدایا شکرت شغلم عالیه
💗خدایا شکرت درآمدم بالاست
💗خدایا شکرت زندگیم عالیه
💗خدایا شکرت مال و ثروت دارم
💗خدایا شکرت روزیم فراوونه
💗خدایا شکرت زندگیم پر از خیره
💗خدایا شکرت زندگیم سراسر آرامشه
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شلوار جین بلااستفاده و قدیمی، برای گوشیتون قاب درست کنید 👌
#ایده
#بازیافت
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
#پاک_کردن_ظروف_مسی
با استفاده از سرکه و نمک اشپزخانه ظروف مسی خود را مثل اول کنید
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨
#عجیب
#سرگرمی
سوالاتی که جوابی ندارن
- اولین کسی که ساعت رو درست کرده از کجا میدونسته ساعت چنده .
- اگه خورشید تو فضاست پس چرا فضا تاریکه و زمین روشنه .
- اگه همه چیز ممکنه پس آیا ممکنه که همه چیز غیر ممکن باشه .
- قرص استامینوفن از کجا میدونه که ما كجامون درد میکنه .
✨https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem✨
پرونده قضایی غم انگیز⚖
#عجیب_اما_واقعی😨
با یکی از مراکز مشاوره قوه قضاییه برای حل اختلاف بین زوجین همکاری میکنم.
یه خانم جوانی به بنده رجوع کرد ،
میخواست طلاق بگیره، گفتم شرمنده ،بنده در طلاق کسی کمکی نمیکنم.
گفت پس راهنمایی ام کنید، قبول کردم.
مردد بود طلاق بگیرد و یا راه حلی برای تنفری که از همسرش داشت پیدا کند.
موضوع از این قرار بود که ایشان بچه ۶ ،۷ ماهه ای داشت دختر ،خیلی ناز و زیبا و شیرین.
گفت:
زندگی خوبی با همسرم داشتیم ،آدم معتقد و نماز خون و ...است. یک روز آمد خونه و گفت ی رنگ مویی دیدم بیرون خیلی قشنگ بود ،چون بهش اطمینان داشتم که خیلی چشم پاک و آدم درستی است و همه حرفهایش را به من میگفت ، گفتم خب چه رنگی بود ،گفت نمیدونم دقیقا توش رگه های طلایی و رنگ عجیبی بود، خلاصه نشستیم با همدیگه سرچ کردیم رنگ موها را دو تاش را انتخاب کرد بهم نزدیک بود ،گفتم باشه فردا میروم موهام را این رنگی میکنم.
فرداش رفتم آرایشگاه نزدیک خونه مون و گفتم موهام را این رنگی کن .
خیلی خوشحال ی شام عالی براش درست کردم ،کمی آرایش و میز چیدم با شمع و سالاد تزیینی و ی لباس خوب...
منتظر شدم اومد ،تا من را دید گفت خوشگل شدی ولی اون رنگی که من دیدم نیست،
گفتم بهانه نگیر ،بیا شام بخوریم و بیهوده زندگی را تلخ نکن.
گفت باشه
یکهفته ای گذشت
گفت یکی از دوستهام گفته ی آرایشگاه خوبی خانمش میره ،بیا برو آنجا.
قبول کردم و رفتم اونجا و عکس رنگ را نشون دادم.
به خانمه گفتم این پلیت رنگ را بیار بیرون خودش انتخاب کنه.
بنده خدا پذیرفت.
رنگ و همسرم با کلی وسواس انتخاب کرد و ....
اینبار موند تو ماشین دخترم را نگه داشت و بعد با هم رفتیم خونه بعد آرایشگاه.
باز تا موهام را دید ،گفت نه، اون نیست
خیلی ناراحت شده بودم
گفتم برو ، همون خانم را پیدا کن.
و دعوای لفظی و چند روز قهر و ....
گذشت ،دو هفته بعد گفت بیا بریم ی جای دیگه ...
گفتم اون آرایشگاه گرونه
ما تو اجاره خونه موندیم.
چند روز بعد آمد و گفت باشه ی وام گرفتم ،فهمیده بودم اون مو مش هم داشته و...
رفتیم یک جای گرونتر ،خدایا خودت کمک کن
آرایشگر گفت نمیشه باید رنگهای قبلی بیاد پایین و...
دو ماه صبر کردم و رفتم دو باره که نه چند باره..
این مدت خونمون شده بود دعوا خونه.
دیگه اون عشق و گرمی تو زندگیمون نبود.
ی شب گریه کردم ،اون هم با من گریه کرد و عذر خواهی و ...
خواهش کرد برای آخرین بار.
رفتم آخرین بار ، ......با پول وام و ....بماند.
وقتی من را دید شروع کرد به داد و بیداد ، و عصبانی و اینکه تو دیگه کی هستی و من با تو چکنم و ..همینطور فریاد کشان ، برای اولین بار پرتم کرد کنار اتاق،
دخترم تو بغلم بود ،از دستم افتاد و خورد به لبه مبل جهیزیه ام.....
بچه شوک شده بود،
فقط فریاد میزد ،نمیتونستم آرامش کنم، بچه ام تازه راه افتاده بود ،کفش بوق بوقی براش گرفته بودم ....
پاهای خوشگل دخترم درد گرفته بود انگار ....
رفتیم اورژانس بیمارستان و آرامش بخش و ...
فردا و فردا و فردا ،بچه ام آزمایشگاه و دکتر متخصص و ....
آخرش گفتند .... قطع نخاع شده.
به من بگو با بچه قطع نخاعی کجا برم.
من شوهرم را دوست داشتم ،اون هم.
آتیش به جونش بگیره اونکه موهاش را آنطوری رنگ کرده بود و تو خیابان...
نه نه ،همه اش تقصیر شوهرمه
دیگه لال شده، فقط اشک میریزیم...ازش متنفرم
نه دوستش دارم
بچه ام را چکنم
تو را خدا بگو طلاقم بده.....
همه جوره حرف میزد، مضطر بود.
من فقط اشک میریختم
و به چهره معصوم دخترش نگاه میکردم. نمیدونستم چی بهش بگم.چشمهای پریشان خودش و شوهرش و پاهای قشنگ دختر کوچولو با کفش بوق بوقی.
خانم بی حجاب میدانی با موهای پریشانت ،چند تا زندگی را پریشان کردی؟
حالا هی بگو منفعت حجاب چیه؟
حواسمون هست؟⁉️❓‼️
زحمت انتشارش با شما عزیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #موزیک
فلسطین بزودی آزاد خواهد شد...
Free Free Palstaine
باصدای #حسن_توکلی 🎤
اثری متفاوت از استودیو موسیقی انسان تمام
Whoisimammahdi.com
✨ یکشنبه ساعت ۲۰:۳۰ همینجا 👇🏻
youtube.com/@MuhammadShojaee
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_بیست_و_پنجم
برادرش درد بدی به جونش افتاده بود . من نميتونستم تصور کنم یه خار به پای مهرداد بره پس درك مي کردم حال باباجون رو.
بي هوا باز هم لبم لرزید .
به دندون گرفتمش تا بغض من
دردشون رو تازه تر نكنه گرچه که درد کمي هم نبود.
رو به جمعي که زانوی غم بغل گرفته بودن ، با صدای لرزون گفتم:
من –به امید خدا یه مشكل کوچیك باشه که زود هم رفع بشه . همه با هم براشون دعا مي کنیم ، مطمئناً خدا بهمون نه نمي گه.
باباجون لبخند کم رمقي زد:
باباجون –به امید خدا . هنوزم که چیزی نشده . فعلا ً قراره عمل بشن تا بعدش ببینیم خدا چي مي خواد.
بابا رو به باباجون سری تكون داد:
بابا –به امید خدا .. الان باید به جای ناراحت بودن کنارشون باشیم که بدونن تنها نیستن . پسرشون که نتونستن بیان درسته ؟
باباجون –بله .. اون بنده ی خدا دو سه روز دیگه مي تونه بیاد.
بابا –بسیار خب .. ایشون باید تو بیمارستان همراه مرد داشته باشن . اگر خودتون رفتین که بهم خبر بدین من بیام اینجا و اگر خودتون اینجا مي مونین من مي رم
بیمارستان پیش آقای درستكار.
همون موقع مهرداد هم با اشاره به رضا و
خودش گفت:
مهرداد –ما هم هستیم . من خانومم رو مي ذارم خونه ی پدر مادرشون خودم مي رم بیمارستان .
لبخند باباجون عمق گرفت:
باباجون –ممنون . همین که مي دونیم هستین خیالمون
راحته . چشم من بهتون خبر مي دم باید چیكار کنیم.
بابا سری تكون داد و بلند شد ایستاد:
بابا –پس من منتظر تماستونم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem