استراحت کردیم و بعد از جلسه که در موکب بود برای روز اربعین ، اعمال روز اربعین رو انجام دادیم و استراحت کردم تا آفتاب کمتر بشه بعد هم بچه ها از شام به بعد تا نماز صبح فردا در اختیار بودن . هر کس رفت برا خودش زیارت کرد .
اون شب جمعه خیلی به من کیف داد خواسته هام رو گرفتم .
صبح زود حرکت کردیم به طرف نجف رسیدیم نجف و در یک ساختمان اسکان کردیم ولی بعد از یه ساعت یک جایی بهتر در یک حسینیه هماهنگ شد که بریم اونجا .
رفتیم حرم و زیارت کردیم بعدش هم یک جلسه درباره اینکه در گذشته چه اتفاقاتی افاده و اینکه چرا اینجا حرم امام علی شده و کی یا اینجا دفن هستن و.......
برگشتیم حسینیه و استراحت کردیم .
صبح بیدار شدیم و تا قبل نماز ظهر داخل حسینیه بودیم ،نماز ظهر رو در حرم خوندیم و بعد از زیارت قرار داشتیم تا یک ذکر مصیبتی کنیم و برگردیم به حسینیه .
اومدیم حسینیه ناهار خوردیم و استراحت کردیم تا عصر برای زیارت وداع و خرید بچه ها از نجف .
رفتیم حرم دعا خوندم وداع کردم با امیرالمومنین گفتم آقا جان این رو آخرین زیارت من قرار نده . برگشتیم به حسینیه اونجا یک چند نفر از نیجریه بودن که خیلی زیبا و راحت عربی و فارسی صحبت میکردن ، بچه ها هر سوالی داشتن پرسیدن و آقای کاتب جواب شون رو داد .
آقای فرحناکی بپرسیدن از شهدای ایران کسی میشناسین و با هاشون اونس گرفتین گفتن بله دو تا شهید که من خیلی با هاشون اونس گرفتم یکی شهید حاج قاسم سلیمانی و یکی شهید ابراهیم هادی،
همه متعجب موندیم ایشون از کجا شهید ابراهیم هادی رو میشناسن .
گفتن یکی از کتاب های سلام بر ابراهیم رو خوندم و خیلی از شخصیت این شهید خوشم اومدم .
اون آقای کاتب گفتن قدر این معلوم تون رو بدونین که خیلی زود دیر میشه.
بعد از صحبت هامون خوابیدم و صبح به طرف مرز حرکت کردیم . رسیدیم مرز و به ایران رسیدم به راحتی رد شدم و خلوت بود سریع بعد از مرز اتوبوس اومدم و رفتیم به طرف قم .
با یک اتوبوس وی ای پی رفتیم رفتیم قم و اونجا هم حسینیه آماده بود .
صبح از خواب بیدار شدیم صبحانه خوردیم و آقای فرحناکی درباره سفر مون صحبت های کردن و برنامه گفتن تا زمانی که میخوایم سوار اتوبوس برگشت بشیم .
زیارت حضرت معصومه کردیم و از حضرت معصومه تشکر کردم بابت اینکه ما رو سالم بردن و سالم بر گردوندن.
سوار اتوبوس شدیم و به یک جایی رفتیم برای خرید سوغاتی.
خرید کردیم و به طرف مشهد حرکت کردیم.
علیرضا پیکرکار
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
واقعی و حقیقی خیلی باهم فرق داره اگه میخوام واقعیتم کربلایی بشه یک شال و یک انگشتر و یک سربند اینجوری خودم رو واقعی حسینی کردم ولی اگه میخوام کربلای حقیقی باشه باید حقیقت درونم رو حسینی کنم و در همین فکر ها بودم که خوابم برد برای نماز صبح در امام زاده علیاکبر توقف کردیم و بعد بهسمت قم رفتیم 🌱🌱🌱 خوابیدم تا خود قم توی شهر قشنگ و زیارتی قم اتوبوسرانی را عوض کرده و به مسجد مقدس جمکران رفتیم در جمکران کیف ها را به امانت داری داده و برای استراحت و زیارت به مسجد جمکران رفتیم
در آنجا اول نماز صاحب الزمان را خواندم و بعد از زیارت کلی به استراحت پرداختم بعد از استراحت استاد بزرگوار و زحمت کش آقای دشتی سخنانی از فضیلت زیارت اربعین کربلا به ما هدیه کردند
بعد از آن به بیرون رفتیم و به یک موکب در داخل حرم برای صرف ناهار و استراحت و حمام پرداختیم من ناهار را که خوردم به حمام رفتم و بعد به زیارت آخری جمکران رفتم و بعد برگشتم موکب که برای رفتن به حرم حضرت معصومه آماده شدیم رسیدیم به حرم حضرت معصومه و بعد از زیارت به سمت مرز حرکت کردیم اگ راستش را بخواهید من قم تا مرز رو خواب بودم بعد که رسیدیم مرز رفتیم یک جا ناهار خوردیم ناهار قورمه سبزی بود که بچه ها زحمت کشیدن از موکب برامون آوردن فقط یک چیزی که موندم گریه کنم یا خنده این بو. که به جای سبزی قورمه سبزی اشتباها از سبزی اش استفاده کرده بودن بعد به سمت گیت ها حرکت کردیم از گیت ها که رد شدیم به سمت کربلا با مینیبوس حرکت کردیم در راه مرز به کربلا فکرم مشغول حرف های توی راه و قول هایی که با خودم داده بودم بود وقتی رسیدیم کربلا همه آن حرف هارا عملی کردم و به همه رفقا گفتم اگه واقعا دوستم هستید اینجا ولم کنید نزنین تو خلوت با امام حسینم بعد به موب رضویه رفتیم و بعد از شام و استراحت صبح آن روز به حرم رفتیم برای زیارت بعد از خلوتم با اباعبدالله الحسین یک حس تحول آمیزی داشتم انگار دنیا برام پر از نور شده بود بعد از زیارات در کربلا به سمن کاظمین حرکت کردیم و در کاظمین در خانه ای که استاد گرانقدر آقای فرحناکی گرفته بودن مستقر شدیم
بعد از استراحت به حرم رفتیم و در حرم تا اذان صبح از هم دیگه جدا شدیم و بعد از اقامه نماز صبح به خانه رفتیم و بعد از استراحت برنامهی فردا هم همین بود 🌴🌴🌿
بعد از کاظمین به سمت سید محمد حرکت کردیم و بعد
از آنجا به یک موکب نزدیک آنجا حرکت کردیم که ایرانی بودن و برای خدمت به آقا به آنجا آمده بودند. آن ها از کوهسرخ آمده بودن بعد از میل صبحانه و خوردن چایی از آنجا به سمت سامرا حرکت کردیم و قتی رسیدیم سامرا یکم بیشتر وقت نداشتیم بعد از زیارت آن دوحضرت مکرم به سرداب امام زمان رفتم و با خودم و امام زمان خلوت کردم میدانید که تنها امامی که خانه پدریش و عمه و مادر و پدر در خانه خود دفن هستند همین سامرا است از سامرا به مسجد کوفه حرکت کرده و بعد از زیارت مسلم ابن عقیل و مختار به خانه رفتیم و آقای فرحناکی بایک روضه مارو دوباره کربلایی کردن بعد از ظهر همان روز به سمت کربلا رفتیم تا عمود ۱۱۱۶ بذ توبوس رفتیم وتا عمود ۱۴۰۰ پیاده روی کردیم بعد از استراحت در موکب به زیارت فردی پرداختیم اصلا فکر نمیکردیم که دوتا شب جمعه توی کربلا باشیم
بعد از آن کربلا ی دوم که حالم خیلی خیلی خوب شد به سمت خانه پدرمان یعنی نجف حرکت کردیم در نجف به زیارات گروهی و فردی پ داشتیم و بعد از روضه و رجز و سینه زنی تا اذان صلح در اختیار خود بودیم بعد از نماز صبح به موکب رفتیم و آماده برای حرکت سمت مرز شدیم در نجف به توسل بزرگانی همچون شیخ خویی شیخ طباطبایی حکیم شیخ نائینی و ... پرداختیم و از آقا خواستم مهر حضرتشان را در قلبم بکارند و دوستانی همچون ابراهیم هادی را سر راهم قرار دهند و بعد شهیدم کنند بعد به موکب رفتیم و به سمت مرز چزابه حرکت کردیم این سفر پر از نعمت بود که بعضی ها را به شخصه مطمئن هستم از این نعمت بهره ای نبردند خوش به حال کسانی که بهره کافی از ایم سفر زیارتی را بردند از آنها درخواست میکنم من حقیر را هم دعا کنند و در خلوتگاه شهادت متین قدیری را هم بخواهند از استادان گرانقدر مخصوصا آقا سید سجاد حسینی و آقای فرحناکی ممنونم که با هر زحمتی بود مارا به سلامتی بردند و برگرداندند و از ایشان طلب رضایت مندی میکنم اگر بدی و خوبی دیدین حلالم کنین انشالله شهید گمنام بشین استاد عزیز و دلسوز از طرف تمامی بچه ها دستتونو میبوسم و ازتون ممنونم
انشالله توی سوریه هم باهم باشیم برای بیبی سه ساله کاری نداره ...............
با تشکر قدیری . " یاصاحب الزمان ادرکنی "
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الذی خلق الحسین
اربعین نامه:
اینقدر توی یکی دو سال اخیر امام حسین علیه السلام به من لطف داشته که دیگه خجالت میکشم ازشون چیزی طلب کنم
ولی دلم میخواست شکایت کنم یعنی منو امسال نمیبری حرم
تا گوشیم زنگ خورد منم چندماه گوشیم شکسته شماره آقای فرحناکی رو ذخیره نداشتم ..شماره ناشناسند جواب نمیدم ولی اینبار برداشتم
بعد سلام احوال پرسی گفت مسعود برنامه کربلا امسالت چیه؟منم که انگار امام حسین علیه السلام دعوتم دیگه دی از پا نشناختم قرار بود ماشین شخصی بریم بعد شد گروه بچهای هییت المهدی
چطور هماهنگ شد؟کی هماهنگ کرد؟کی اطلاع رسانی شد؟(تازه نگم براتون شهرهای دیگرهم از قبل هماهنگ بود حتی خارج از ایران حتی برگشت..)
چیزی جز رقیه سلام الله علیها به ذهنم نیومد
ساعت یک نصف شب قبل حرکت بعد چهل روز موکب داری انگار مرد بود زنگ زدندما فردا میریم آماده ای مسعود مگ میشه گفت نه؟
قرار شروع این نوکری ما شد ساعت ۳پایانه اتوبوس رانی... کارای قبل سفرم هول هولکی انجام دادم
رسیدم به سر قرار بعضیارو میشناختم خیلیا نمیشناختم دیدار اولم بود جالب بود برام من تو فکر ی مدل بازی بودم تو اتوبوس تا یخ بچها باز بشه و برنامها دیگ رو هم داشته باشیم
دیدم بچها تو اتوبوس کاغذ قلم دستشونه دارن یادداشت میکنن ی عده زیارت نامه ی عده کتاب انگار من باید خجالت میکشیدم آخه همه داشتن از تک تک لحظات سفر استفاده میکردند.اونم از شروع نه پایان سفر .کجا یاد گرفتند؟
تا اینکه به جمکران رسیدیم ی استراحت با نکات بهداشتی که میگفتند بین سفر ماهم استراحت کردیم اولین جلسه حلقه صالحین توی جمکران با موضوع مهدویت تا حالا توی مسجد جمکران از صاحب الزمان (عجل) حرف نزده بودم انگار پاداش سفرم و قبل از رسیدن گرفتم...
ما انتظار نون پنیر داشتیم ولی ناهار کباب بود
بعدشم
ی زیارت و اذن از خانم جان حضرت معصومه سلام الله علیها
تازه قبلش چون اتوبوس تو شهر دیگ هماهنگ بود و در اختیار زیارت شهداهم رفتیم تایادمون باشه مدیون چه کسایی هستیم
شب از قم حرکت کردیم
رسیدیم مرز راحت رد شدیم یک هدیه لب مرز گرفتم مامانمو دیدم تازه رسیدن مرز میخواستند رد بشن
شب جمعه کربلا باید باشیم مادری پهلو شکسته صدا میزنه بُنَی....
قبل کربلا توی مسیر نزدیک غروب از اهمیت سفر کربلا در اربعین ازرشادت حضرت عباس علیه السلام با کمک بچها گفتیم تا ارادت بیشتری داشته باشیم و از باب الحسین شروع کنیم برای زیارت
هر طور شده رسیدیم به موکبی که هماهنگ شده بود سه روز بودیم و شب جمعه کربلا نزدیک خیمه گاه روضه خوانی مفصل توی مقام صاحب الزمان ی سینه زنی کوچیک و آخر شب توی خیابون اطراف حرم ی قرار تغییر زندگی با پاسخ به سوالاتی که از قبل پرسیده شده بود
روز جمعه عهد بستیم تو مقام صاحب الزمان عج
شنبه در راه رفتن به کاظمین همه سینه زنی و گریه عجیب و غریب و با صفا وصف نشدنی انگار گم شدیم از بغل مادرمون منم از فرصت استفاده کردم همونجا دوباره همه حاجتمو خواستم از امام حسین علیه السلام
رسیدیم کاظمین خونه ای که دیگ نگم براتون از قبل هماهنگ بود تازه صاحب خونه از کربلا با ما همراه بود تا جایی دیگنریممستقیم بریم خونش
بعد ازاستراحت شب رفتیم حرم امام موسی کاظم و امام جواد علیهما السلام.ماهم که با ماشین رفتیم بقیه پیاده ثواب بیشتری نصیبشون شد
حرمی که بوی مشهد و قم میده
با چندتا از خواص علمای شیعه در طول تاریخ که اونجا مدفونن
قرار شد فردا روز نیایم چون گرمه و شب رو تا نماز صبح بمونیم همونجا
فرداش در طول روز در محل اسکان کاظمین با بچها حلقه عالمین داشتیم
به جا حلقه صالحین یک سبک جدید واسه هم افزایی و کار تشکیلاتی انجام دادن انشالله بیشتر مورد الگو قرار بگیره
فردا شبش دوباره رفتیم با یک جلسه مفصل هیئت المهدی (عج) بریز و بپاش از خاطره بازیای اشعار هیئت توی مشهد کنار پدر و پسر امام رضا علیه السلام
فرداش رفتیم سید محمد سلام الله علیه و ذبح نذر گوسفند برای سلامتی بچها و بقیه حاجات
از نور پایینتر شروع میکنیم برای رسیدن به حاجات
کی به اینجا و ذبح گوسفند فکر کرده بود؟
ی موکب اهالی روستاهای اطراف کاشمر رفتیم چه همتی داشتند توی کشور غریب اونم نه کربلا و نجف کنار آرامگاه سید محمد سلام الله علیه با صفای روستایی خدمت میکردن به زوار این امام زاده بزرگوار
رفتیم سامرا میثاق با امام زمان عج دیگه همه عهدامون همه کم کاریا همه بدیهکاریامون همه کم لطیفامون به امام حی و حاضر جلو چشام مرور میشد....
آخر زیارت سامرا اولین التهاب گروهی ایجاد شد یک نفر نیست...
بلاخره پیدا شد و برگشتیم اسکان کاظمین تا فرداش بریم کوفه همه جا هم ماشین در اختیار دم درب خونه سوارمیشدیم تا رسیدیم کوفه اسکان اینجا کوچیک بود واسه جمعیت ما
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
قرار شد منو اقا سجاد بریم نجف اسکان بزرگتر هماهنگ کنیم نزدیک حرم
ولی دلها شب اربعین بی قرار پیاده روی بی قرار مشایه بی قرار ی شب جمعه دیگ تو کربلا بود تا اینکه همین بی قراری ب نتیجه رسید
قرار شد بریم کربلا از ی مسیرم پیاده روی کنیم
اینبار بچها به گروهای کوچک تر تقسیم شدند تا تجربه مدیریت عملی بیشتری کسب کنیم
برام جالب بود بعد نماز اینبارو دیگ چه موقع فکر کرده بودند اینطور تقسیم بندی کنن؟
شب و توی موکب نزدیک عمود۱۳۱۵بودیم تا همه سر جمع بشیم و بریم زیارت و اسکان همون موکبی که اول رفته بودیم تازه آتش هم گرفته بود ولی همه چی هماهنگ بود...
اربعین کربلا بودیم شب جمعه هم کربلا ...تا رفتیم پیش امیر المومنین علی ابن ابی طالب
علیه السلام
خونه پدری حال و هواش فرق داره حتی نسیمی که میوزه اونجا متفاوته انگار
سعی میکردم اونجا بچها رو وادار کنم از فضایل مولا امیرالمومنین حرف بزنن
جمع قشنگی شد
و الحمدلله دوباره کنار ایوان نجف مراسم هیئت المهدی رو دو شب برقرار کردیم
من دوست نداشتم از کنار ضریح و صحن و سرای حرم امیر المومنین علیه السلام بیرون برم مراسم وداع هم برگذار کردیم اینبار کل زایرین امیر المومنین از هر نژادی شده بودند جز بچهای هییت المهدی هم نوا و هم صدا رجز و ذکر حیدر میگفتند چه مراسمی شده بود شاید با صحبتهای بزرگتر دلبری کردن از امیرالمؤنین رو یاد گرفته بودیم که مولا امیر المومنین نگاه خاصتری کرده بودند به بچهای هییت المهدی
یکی کنار من گفت به بچها آب بده اینقدر فریاد میزنند و همزمان سینه میزنند نفسشون نگیره...
حیدر حیدر حیدر....
برگشتیم مرز با ی کوله بار از مسولیت و تصمیم که باید توی ایران عملی میکردیم تا کربلایی بمونیم
ولی بازم ازای مرز ایران همه چی هماهنگ بود رفتیم دوباره قم برای تشکر از بانوی عوالم حضرت معصومه سلام الله علیها
که سالم رفتیم و برگشتیم
یک مراسم جمع بندی از سفرم داشتیم توی قم
نکات ارزنده ای بود که واسه بچها دلیل خیلی از رفتارها مشخص شد
هیچ لحظه ای از سفر بی برنامه ریزی نبوده حتی این نوشتهایی که داریم میخونیم حتی مراسم شکرانه
به نظرتون میتونیم تا ابد شکرش رو به جا بیاریم
آمدم از کربلا پیش تو مولا رضا
پس بیا تغییر ده فوق احکام قضا
آمدهام از نجف پیش تو با صد شعف
پسبیا من را بگیر باش بهرم چون صدف
آمدم از سامرا یک نگاهم کن رضا
تو رضای حقیّ و میدهی بر جان صفا
آمدم از کاظمین پیش تو ای نور عین
پسبیا و یک نظر کن به من با هر دو عین
آمدم از جمکران مسجد صاحب زمان
ده نجاتم ای رضا از غم آخر زمان
آمدم از قم دگر پیش أُختت آن قمر
لطف بنما ای رضا ده به جان من ثمر
آمدم من عرشیام پیش پایت فرشیام
تا ابد من بر درِ غرق حاتم بخشیام
مسعود دشتی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
با اینکه توفیق دفعات زیادی توفیق داشته ام مشرف بشوم کربلا این سفر از لحاظ ها و زوایای مختلف برایم متفاوت بود از زاویه معنوی چون در تشرف به اماکن متبرکه هر شخص به تنهایی مشرف میشد و فکر هایی اعم از رفاقت،نگرانی گم شدن و...
نبود
به راحتی میشد زیارت کرد تمرکز برای زیارتی بهتر و با حضور قلب بیشتر تجربه میشد
از طرفی به دلیل صحبت هایی که آقای فرحناکی از جلسه توجیهی تا خود کربلا داشتن که راجع به فضیلت زیارت یا اینکه چگونه معرفتمان را نسب به امام (ع) بیشتر کنیم
بازهم به کیفیت زیارت می افزود
و اما از بُعد درس هایی که از آقای فرحناکی گرفتم در مدیریت های مختلف موقعیت های مختلف مسئولیت پذیری و آرامش خاطر داشتن و بهترین تصمیم را در لحظه حساس میگرفتن چند نکته هست که میشود گفت
اول اینکه در سفر های قبلی که به کربلا مشرف شدم مدیران کاروان های با تجربه و با سابقه بالای ۱۰ سال دیده بودم نقص ها و بحران های بیشتری نسبت به این سفر برایم قابل مشاهده بود و وقتی به تجربه آقای فرحناکی در برابر مدیرتی در این سفر داشتند میدیدم برایم به شدت تعجب آور بود
نکته دیگر اینکه در شهر کوفه بنا به حال بچه ها دوباره ما به سمت کربلا راه افتادیم تا عمود ۱۰۰۰با ماشین رفتیم و بعقیه عمود هارا تا حرم حضرت عباس پیاده رفتیم با اینکه جزء برنامه نبود باز هم ناهماهنگی پیش نیامد
زنگی آبادی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم رب الجنون
(ممنونتم امام رضا جون توفیق دادی تا برای بهترین سفر دنیا همراه و خادم قافله بزرگ هیئت المهدی عج باشم)
ترمینال قرار گذاشتیم و یکی یکی بچه ها میومدن و بعد از سلام و احوالپرسی
طبق معمول سوال های بچه ها شروع شد اما اینبار غیر از دفعات قبل بود شور و اشتیاق توام با استرس فراوانشون با همه اردوها و برنامه ها متفاوت بود.
خوشحال بودم که به خاطر دل های پاک این عزیزان امام حسین ع منم نگاه کرده بود و نوکری این بچه هارو به من عطا فرمود هرچند که لقب نوکر برای من خیلی بزرگه......بگذریم؛
به سمت شهر کریمه اهل بیت ع راه افتادیم تو دلم آقا محسن رو تحسین میکردم که گشته بودن و راننده متشخصی پیدا کرده بودن(معمولا بین راننده های اتوبوس صحبت کردن غیر معمول و سیگار کشیدن طبیعیه)
خلاصه بچه ها خوابیدن و نماز صبح رسیدیم به امامزاده ای تو راه که نام مبارکشون سیدعلی اکبر بود.
به هر نحوی که بود رسیدیم جمکران و داخل پارک نزدیک به مسجد صبحانه خوردیم.
بعد از انجام دادن اعمال مسجد مقدس جمکران که انصافا هم چسبید
استراحت کردیم...
آقا محسن زنگ زدن اعلام برنامه کردن و نماز ظهر و عصر رو خوندیم.
رفتم بیرون تا یه جای مناسب برا صرف نهار پیدا کنم به اسکان ویژه زائرین اربعین که در مسجد جمکران تدارک دیده بودن برخوردم و هماهنگی های لازم انجام شد و بچه ها اونجا نهار و خوردن و بعضی ها استراحت کردن و منم رفتم حرم حضرت معصومه س تا پاسپورت چندتا از بچه ها رو از کسی که آورده بود بگیرم تو این فاصله دلداده های کربلا رفتن گلزار شهدای قم و بعد از چند دقیقه اومدن حرم و به هم ملحق شدیم.
(تا الان هرچی نوشته بودم همش پرید باید از حرم حضرت معصومه س دوباره بنویسم😭)
یکی از شهرهایی که خیلی دوست دارم بهش سفر کنم و احساس غربت ندارم قمه واقعا
بی بی هوامونوداره بعد از عشق بازی تو حرم خواهر آقاجانمون به سمت مرز راه افتادیم تو ی راه یه توقف کوچیک داشتیم برا نماز صبح وصرف صبحانه.
بچه ها چشم دوخته بودن به تابلو ها (۳۶۰کیلو متر تا کربلا) و با همون حس و حال قشنگشون هی می گفتن آقا آقا انقدر مونده تا کربلا نمیدونید چه حالی داره وقتی بچه هایی رو تو این سن کم میبینی که انقدر عاشق کربلان.....
رسیدیم پایانه مرزی مهران و نماز و نهار و خوندیم و بی معطلی از مرز رد شدیم و سمت دارالمجانین راه افتادیم من و حدود ۲۰ تا از بچه ها با یه ماشین و الباقی با یه ماشین دیگه با توجه به ترافیک زمان رسیدنمون دوبرابر شد
آقای دشتی که طلبه بودن هم همراه با ما بودن ازشون خواهش کردم تا چند دقیقه ای برای بچه ها صحبت کنن.
رسیدیم کربلا و باید یه مسیری رو پیاده می رفتیم چون توراه اون یکی ماشین رو دیده بودم که از ما عقب تر بود حس میکردم ما زودتر رسیدیم و به سمت چهاراه که ترافیک سنگینی هم داشت پیاده راه افتادم تا شاید اون یکی ماشین و ببینم ولی انگار اونا زودتر رسیده بودن چون مشخصات دقیقی از محل اسکان نداشتیم تصمیم گرفتم بچه ها سر اون بازاری که منتهی میشه به حرم حضرت عباس ع پیش آقای دشتی منتظر باشن و من برم دنبال موکب بگردم دیدم محمد بیات هم پشت سرم داره میاد خلاصه خیلی گشتیم ولی چون نه مشخصات دقیقی داشتیم ونه
خیلی عربی متوجه میشدیم پیدا نکردیم برگشتیم پیش بچه ها که یکی شون به ذهنش رسیده بود وضعیت بله آقا محسن رو چک کنه و الحمدالله از سردرگمی دراومدیم و به سمت موکب راه افتادیم و فهمیدیم ما تا سر اون کوچه اومده بودیم ولی باتوجه به آدرس اشتباهی که کسبه بهمون داده بودن رفته بودیم سمت راست.
شام و خوردیم خوابیدیم با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم با توجه به فرمایش آقا محسن که گفته بودن بچه هارو برا نماز بیدار نکنید چیزی نگفتم و نمازم رو خوندم یکی از درسهایی که این چندسال از اقامحسن یاد گرفتم همین بود آخه بچه ها بیشتر اشتیاق به نماز خوندن پیدا میکنن و این تو این سفر واقعا واضح بود و اکثرا برای به موقع بیدار شدن دغدغه داشتن،
صبح بیدار شدیم و بعد خوردن صبحانه به نکات آقا محسن گوش کردیم و در آخر گفتن به صورت جداگانه برید زیارت که این هم یه نکته مهم دیگه بود که هرکس بصورت انفرادی بره حرم و فیدبکاش بین بچه ها واضح بود.
برای نهار و استراحت برگشتیم موکب و بعدازظهر برای کربلا شناسی همه باهم راه افتادیم و روضه هایی که قدرت نوشتنش رو ندارم.
خلاصه این چندروزی که کربلا بودیم به همه خوش گذشت
میخوام بزرگترین و بهترین اتفاق ش رو بگم:شب جمعه بود که خطیب ارزشمند حاج حسن آقای قاسمی داخل موکب رضوی سخنرانی هدفمندی داشتن و بعد آقا محسن چندتا سوال گفتن بنویسیم که یه جای زیبا و خاطره انگیز و واقعا کم نظیر تو کربلا جوابش رو بدیم راه افتادیم سمت اون خیابون من پارسال هم با آقای فرحناکی رفته بودم اونجا از نحوه سوال ها مشخص بود که آقا محسن چکیده کل این همه کار تربیتی شون رو به ما دادن
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
و واقعا شب سرنوشت سازی بود تقریبا به یاد همه بودم و باهمه وجود تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة؛رو درک میکردم
بعد بخشی از بچه ها رفتن موکب و استراحت کردن و تعدادی هم رفتن حرم برای احیای شب جمعه منم تا نماز صبح سعی کردم نخوابم واقعا حس قشنگیه فقط اونایی که شب جمعه کربلا بودن میفهمن چی میگم.
شب آخر که فرداش قرار بود به سمت کاظمین حرکت کنیم غوغایی بود تو موکب ولی حس سه نفر خیلی عجیب بود هنوز اون حال قشنگشون رو یادمه آقا محسن بهم گفتن اشکال نداره اگه اونا میخوان برن حرم برن وقتی رفتم بهشون گفتم اشک تو چشماشون حلقه زده بود دوتاشون هم پسر حضرت زهرا س بودن اونجا به امام حسین ع گفتم خودم که بدم به خاطر اینها به من نظر کن.
یه ساعت بعد نماز صبح به سمت کاظمین راه افتادیم و با یه حسرتی از جلوی دو حرم رد شدیم
رسیدیم کاظمین و بعد از ظهر راه افتادیم سمت حرمین مطهر واقعا حس عجیبی بود نه غربتی نه اذیتی اصلا انگار حرم امام رضا ع بود
امام جواد ع رو دم در میشد دید که میفرمودن همسایه های باباجونم خوش اومدین
من کلا تو این عالم سه تا شهر رو خیلی دوس دارم و اصلا احساس غربت ندارم یکی که گفتم قم بود و یکی دیگه کاظمین و آخریش هم نجف امیرالمومنین ع که ملک و خونه پدری محسوب میشه.
خلاصه خیلی عشق بازی کردیم و فردا بعداز ظهر هم دوباره رفتیم زیارت و عزاداری و وداع صبح فردا هم به سمت سامراء حرکت کردیم و تو راه به زیارت حضرت سیدمحمد که دارای عظمت و شان بالایی هستن رفتیم و بازدید از یه موکب خراسانی که واقعا اخلاصشون زیاد بود و التماس دعای مخصوص به حاج خانم هایی که اونجا بودن و......
رسیدیم سامرا واقعا غم عجیبی داره اصلا وارد حرم که میشی انگار دنیا رو سرت خراب میشه بعد یه زیارت متاسفانه مختصر به محل اسکانمون تو کاظمین حرکت کردیم و سر صبح به سمت کوفه راه افتادیم کوفه هم حس خوبی نداشتم هنوز بوی بی وفایی مردم اون زمان میومد ولی زیارت حضرت مسلم بن عقیل ع و مختار ثقفی و هانی بن عروه چسبید
بعد از نهار یه بحثی راه افتاد که به عقیده من افسارش دست حضرت عباس علیه السلام بود و رسید به اینکه چطور اومدی کربلا و کراماتی که شده بود و........یهو تصمیم گرفته شد از عمود ۱۱۰۰ تا کربلا پیاده بریم و واقعا توفیق اجباری بود دمشون گرم چون تا حالا پیاده به سمت حرم نرفته بودم خیلی حس قشنگی بود و توی راه غذا نخوردیم و بیشتر نوشیدنی استفاده کردیم تا خوابمون نبره و دونفری که با من بودن هم واقعا اهل دل بودن و بی توقف پا به پای من اومدن و اصلا استراحت نکردن.
قبل اینکه برسیم به مقصد به یه دوراهی خوردیم که دوتاش هم منتهی میشد به حرم و مردم هم از هر دوطرف میرفتن همونجا صبر کردیم و ارتباط برقرار کردیم و راهی که باید می رفتیم رو متوجه شدیم و حرکت کردیم ولی تو دلم آشوب بود که بقیه بچه ها راه و اشتباهی نرن که همینم شد یه عده اون یکی مسیر رو انتخاب کرده بودن ولی الحمدالله به هر طریقی که بود همه اومدن سر قرار و صبح دوباره راه افتادیم سمت معشوق.
تا رسیدیم موکب نماز و خوندیم و تو برنامه روز اربعینشون شرکت کردیم و با اینکه واقعا گرم بود و عرق میریختیم حسابی خوش گذشت
دوباره شب جمعه کربلا بودیم.
توی این مدت واقعا درس های زیادی یاد گرفتم که یه بخشی و تو این متن آوردم.
خلاصه راه افتادیم سمت خونه بابا مون و یه زیارت مختصر و نماز ظهر سریع رفتیم موکب که استراحت کنیم بعد یه استراحت طولانی برا نماز مغرب راه افتادیم سمت حرم و واقعا حس نابی داشت اون شب سر مزار آیت الله خویی هم رفتم و با خوندن زندگی نامشون متوجه خدماتی که به شیعیان دادن و مصیبت هایی که بهشون وارد شده بود شدم.
و بعد هم روبه روی ایوون طلا عزاداری کردیم.
ایوان نجف عجب صفایی دارد.
فردا ظهرش هم رفتیم و زیارت و حرم شناسی و توضیحات آقا محسن درمورد علمایی که مدفون بودن در حرم و روضه زیبای آقای پاکدامن.
بعد از ظهر رفتیم وادی السلام زیارت حضرت صالح و هود ع و مزار شهید ذوالفقاری اونجا برا خودمون یه قبر کشیدیم و راه افتادیم سمت حرم
و بعد هم زیارت وداع و صبح زود هم حرکت به سمت مرز جذاپه.
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
نوشته:
محمدمبین حدادی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسماللهالرحمنالرحیم
به لطف خدا من تا حالا زیاد توفیق کربلا رفتن رو داشتم ،اما بجرعت میگم که تاثیر گذارترین سفر کربلایی که رفتم همین بود.
درس ها و خاطرات زیادی برام تو این سفر پیش اومد که چنتا از اونها رو میگم:
یکی از کارهای جالبی که تو این سفر انجام شد این بود که فقط به فکر معنویات و اشک و روضه نبودیم ،مثلا من فکر میکردم شب جمعه مثل بقیه زائرین میریم حرم و زیارت میکنیم اما کار جالبی که آقای فرحناکی کردن این بود که سوالاتی در مورد خودمون بهمون دادن و رفتیم یک جای جالب و گفتن این سوالات رو جواب بدین و تفکر کنید که فکر کردن عبادته و بعد از اون به صورت مستقل به زیارت پرداختیم.
یکی از کار های جالب دیگه این بود که هرکس تنهایی به زیارت میرفت و بیرون حرم ها قرار میزاشتیم و این کار باعث شد که من خودم بشخصه زیارت امسالم باسال های دیگه فرق داشته باشه.
یکی از خاطره انگیز ترین شبای این اردو شبی بود که توی حرم امیرالمومنین نوکری کردیم اون شب صدای حیدر حیدر بچه های هیئت المهدی حرم رو پر کرده بود و هیچ وقت اون لحظه هارو یادم نمیره،
خلاصه بهترین روزام تو این روزا بود که با اینکه تقریبا طولانی بود ولی زود گذشت و دل همه برای اون روزا تنگ میشه ؛اول از خدا و امام حسین(ع) ... و بعد از آقای فرحناکی و آقای حسینی و آقای حدادی و... تشکر میکنم که این کار بزرگ رو انجام دادن و بهترین روزارو برای بچه های هیئت المهدی ساختن.
حسینصاحبی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
من امسال توفیق داشتم با جمع بچه های هیئت المهدی عج و بصورت کاروان همه با هم راهی سفر خاطره انگیز و درس آلود کربلا بشوم
بار سومم بود که کربلا میرفتم ولی خب به نظر خودم من کربلا اولی بودم چرا که هم تا حالا من برای چیزی اینقدر التماس نکرده بودم و خب طبیعتاً وقتی قدر چیزی رو میدونی که با زحمت بدستش آوردی. من تا دو روز قبل سفر اصلا قرار نبود برم اما نمیدونم چی شد،چه اتفاقی افتاد خودمو توی اتوبوس،توی راه کربلا دیدم. خلاصه بگذریم که این بین چه اتفاقاتی افتاد و به نظر من بریم سر اصل مطلب.
من تا قبل از مرز درسی نگرفتم چون معمولا یا حواسم پرت بود یا خوب بودم اما بعد از مرز قدم به قدم درس بود.
من بطور خلاصه تا مرز رو توضیح بدم اما بعد از مرز رو مفصل براتون توضیح میدم.
ما قرار بود ساعت سه بعد از ظهر روز یکشنبه راه بیفتیم که به یه خورده مشکل بر خوردیم،خلاصه حدودا ساعت ۴:۳۰الی۵:۰۰ بعد از ظهر راه افتادیم.
خب حدودا ساعت نزدیک ۸:۰۰ صبح روز بعد بود که توی یکی از پارک های نزدیک جمکران اسکان پیدا کردیم برای صبحانه و بعد از صرف صبحانه به سمت جمکران راهی شدیم حدودا ساعت ۱۰:۰۰ صبح بود که آقای حسینی برنامه رو اعلام کردن و بعد هم بچه ها در اختیار خودشون بودن یعنی هر کی،هر کاری میخواست میکرد و سر ساعتی که مشخص کرده بودن همه رفتین محل قرار.(یک نکته به نظرم رسید این بود که آقای فرحناکی داشتن حس مستقل شدن و حس استقلال رو توی بچه ها رشد میدادند،چون میگفتن هر جایی که میخوایین حس معنوی داشته باشید حتماً تنها برین حتی توی حرم امام حسین(ع) که خیلی شلوغ بود و با وجود بچه هایی که از لحاظ سنی و جثه از بقیه کوچک تر بودن هم باز هم همین نظر رو داشتند)
بعد از زیارت در مسجد جمکران با هماهنگی های آقای فرحناکی راهی یکی از شبستان های جمکران شدیم و تا ساعت ۴:۰۰ بعد از ظهر اسکان داشتیم و بعد هم رفتیم سمت حرم حضرت معصومه(س) و بعد از یک زیارت مفصل که تا حالا آنقدر حرم حضرت معصومه (س) به من نچسبیده بود و من خودم دلیلش رو تنهایی که آقای فرحناکی خیلی توی کل سفر روش مانور میدادند،میدونم. خلاصه بعد از تشرف به بیتالنور و صرف شام در ترمینال قم راه افتادیم به سوی مرز حدودا ساعت ۱۰:۰۰ صبح بود که رسیدیم به مرز مهران و حدودا ساعت ۱۲:۰۰ توی یکی از سوله های مرز مهران ساکن شدیم. بعد از اقامه نماز ظهر و عصر رفتیم سمت گاراژ ها که ماشین بگیریم،بریم سمت کربلا و با دوتا ماشین راه افتادیم.(خب دوستان ممنونم که تا اینجا خاطرات بنده رو دنبال کردین اما از اینجا خاطرات اصلی من و درس هایی که گرفتم شروع میشه.)
به علت اینکه دوتا ماشین گرفتن و آقای فرحناکی نمیتونستند توی دوتا ماشین باشند نظارت یه خورده کم شد و بچه های توی ماشین ما یه خورده از حد شوخی گذشتند و بچه های دیگه ای مثل من رو هم تا جایی و به نوعی همراه خودشون کردن.در همین حین که همه داشتیم صحبت میکردیم یکی از بچه ها منو کشید کنار بهم چند تا نقد کرد نه از سر بی صبری بلکه از سر دلسوزی نقد کرد و همینطور که صحبت میکرد راه کار هم میداد و من یکی از درس های که از صحبت های اون دوست خوبم یا اون همسفر دلسوزم گرفتم این بود که هر کی و یا هر جمعی یک کار خلاف انجام میداد تو اونی باش که انجام نمیده مثالش هم زد و گفت: اگه همه جمع دورو بودن تو سعی کن اونی باشی که دورو نیست و خیلی مثال دیگه هست که شاید نیازی نه باشه توضیح بدم.
خلاصه به هر سختی بود خودمون رو رسوندیم کربلا!
بعد از تقریبا نه ساعت توی ماشین نشستن صددرصد یک استراحت جانانه میچسبه
خب حالا کجا اسکان داریم؟
ما تنها آدرسی که از محل اسکانمون داشتیم این بود: خیابان شهدا، روبروی هتل قمر،موکب هیئت رضویه
خب شاید فکر کنید که خیلی آدرس دقیق و خوبی هست اما تو اون لحظه قدرت تصمیم گیری از همه گرفته شده بود چون از یه طرف آقای فرحناکی و اون ماشین دوم منتظر ما بودن و طرف دیگه همه خسته بودیم تا حدی که یکجا برای چند دقیقه ایستادیم بچه ها کوله هاشون رو گذاشتن و خوابیدن!
خب به هر زحمتی که بود ساعت ۱:۰۰ شب رسیدیم به محل اسکانمون و ما هم مثل بقیه بچه خوابیدیم تا صبح و صبح بعد از صبحانه آقای فرحناکی تذکرات لازم مثل اینکه تنهایی برین حرم،خواسته هاتون رو بنویسید،محو در و دیوار حرم و مواکب نشید و همیشه تاکید داشتن قبل از تشرف به حرم فکر کنید که برای به کربلا اومدید؟ آیا ارزش داره چند هزار کیلومتر بیایین که وایسین توی صف غذا و یا اومدید که آیینه های توی حرم امام حسین رو ببینید؟ و از این قبیل تذکرات رو همیشه به ما گوش زد میکردند
ما سه روز در شهر کربلا اسکان داشتیم و در بار اول که کربلا بودیم یک شب جمعه هم کربلا بودیم!(بعداً میگم برای چی از کلمه بار اول استفاده کردم)
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بنظر من آقای فرحناکی توی شب جمعه اول زیرکی به خرج دادند و یک شب سرنوشت ساز و همچنین خاطره انگیز برای ما ساختند!
الان احتمالا براتون سوال پیش اومده که چرا؟
بزارید توضیح بدم!
یک روز از روز هایی که توی کربلا بودیم آقای فرحناکی گفتن که قرار بریم یه جای خیلی قشنگ و خیلی با صفا و ....
ما هم مشتاقانه منتظر بودیم که زمانش برسه سریع تر بریم اون خیابون رو ببینیم!
خب الان زمانش رسیده که بریم اون خیابون!
حقیقتا من اصلا فکر نمیکردم که توی اون کربلا به اون کثیفی اون خیابون قشنگ وجود داشته باشه
بنظرتون چی باعث شد که اون خیابون به یاد موندنی باشه؟
بنظر من که بخاطر اینکه سرنوشت خیلی از بچه ها توی اون خیابون رقم خورد.
طبق حرف های شیخ حسن قاسمی که فرموده بودند جدا از ذِکر،ذُکر(یعنی فکر کردن)هم داشته باشید آقای فرحناکی هم ترجیح دادند بجای اینکه بچه ها برن چند ساعت زیارت کنند گفتن من چنتا سوال میدم،شما فقط دو ساعت به این سوال ها فکر کنید زندگیتون از این رو به اون رو بشوید.خب سوال هارو دادند و همه تقریبا جواب دادند اما من جز معدود کسانی بودم که نتونستم همون جا جواب بدم،با اینکه دو ساعت وقت داشتم و تقریبا عین دو ساعت رو داشتم فکر میکردم اما نتونستم جواب رو پیدا کنم.
خب همه نوشتند و بعضی ها ترجیح دادند از ساعت ۱:۰۰ شب که از اون خیابون قشنگه اومدیم بیرون برن حرم و بعضی ها هم مثل من ترجیح دادند که اون سوال هارو کامل کنند.
من شب جمعه اولم رو اینجوری گذروندم👆
روز بعد هم راه افتادیم سمت کاظمین و دوروز هم کاظمین موندیم که روز اول گفتند از ساعت۹:۰۰شب تا ساعت ۲:۰۰ صبح بریم موکب هارو بگردیم و خلاصه اختیارمون دست خودمون بود.
روز دوم هم که رفتیم سامرا و سید محمد!
من توی کربلا که یکسری تصمیم گرفتم و اون تصمیم هارو هرجا میرفتم حتی توی مقام صاحبالزمان(عج) هم اون هارو بازگو میکردم و همین طور توی سامرا،کاظمین و سید محمد که پسر امام،برادر امام و عموی امام بودند میرفتم بازگو میکردم.
خلاصه مهلت اسکان توی کاظمین هم گذشت و قرار شد اول بریم کوفه و بعد هم نجف.
رسیدیم کوفه و یکجای بشدت کوچک( البته برای ما چهل و خورده ای نفر بودیم)پیدا کردیم و قرار شد ما کوله هارو بزاریم بریم مسجد کوفه و آقای حسینی و آقای دشتی برن نجف دنبال اسکان،موکب یا هرجایی که بشه استراحت کنیم.خلاصه ما رفتیم مسجد کوفه و برگشتیم و یک جلسه نقد بود که همه اول باید آقای فرحناکی رو نقد میکردن.
من نمیدونم چی شد که از این سوال👇
شغل آقای فرحناکی چیست؟
رسیدیم به بچه لوازم هاتون رو جمع کنید که دوباره میخواییم برگردیم کربلا و توی مشایه شرکت کنیم و مهم تر از همه چیز قرار شد یک شب جمعه دیگه هم کربلا باشیم،یعنی دوتا شب جمعه متوالی
خلاصه این شب جمعه دوم به من خیلی چسبید چون یک دل سیر صحبت کردم.یه جوری اون شب با امام حسین صحبت کردم که تا حالا با بهترین و صمیمی ترین رفیقم اون جوری صحبت نکردم.
و از اون شب جمعه دارم طعم رفاقت با امام حسین و آدم های خوب رو میچشم
خب به نظر خودم توی این سفر بار اولی که اومدیم کربلا رو ضرر کردم چون سرگرم چیزای بسیار بیخودی بودم و فکر کنم توی وداع بار اول مشخص بود اما توی بار دوم نهایت استفاده از کربلا بردم.
من وقتی از کربلا دوم که بر میگشتم این سوال رو از خودم پرسیدم که چرا حتما باید یه چیزی،یه کسی،یه فرصتی و ... از دست بدم تا قدرشو بدونم؟ خب همون اول نهایت استفاده ببرم!
خلاصه اومدیم نجف،به قول معروف اومدیم خونه پدری مون
من بهترین شهری که کاملا احساس راحتی کردم نجف بود.نمیدونم چرا ولی توی نجف بیشتر از کربلا احساس راحتی میکردم.
من بهترین خاطرات عمرم رو براتون تعریف کردم ولی مهم تر از خاطره درس هایی که گرفتیم هست!
۱_صبر و فروغ خشم
۲_قدر دونستم فرصت ها
۳_همیشه نیاز نیست تو دلت برای امام حسین تنگ بشه بعضی اوقات که نه!همیشه امام حسین دلش برای ما تنگ میشه
۴_شکر گذار نعمت هامون باشیم
۵_ یه جا یه حرف قشنگی شنیدم که میگفت اگه همه جا دو دوتا چهارتا میشه توی دستگاه امام حسین همچین چیزی نیست.طبیعتا ما بعد از کوفه باید میرفتیم نجف ولی از کربلا سر در آوردیم و اینم خودش یه درسی هست.
۶_امید داشتن
۷_برای اینکه تو بتونی راحت بیای زیارت هزاران،هزار شهید و هزاران نفر اذیت شدن پس هم قدر بدون و هم تنها خوری ممنوع باید برای همه دعا کنی
۸_به فکر هم باشیم
۹_از خود گذشتگی
۱۰_برای بدست آوردن چیزای خیلی خوب باید از چیز های خوب بگذریم
این شد همه خاطرات سفر کربلای سید عرفان طوسی
یاعلی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
یامهدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
سیدعلی میزبان
اول شکر میکنم خدایی را که روزی میدهد عشق میورزد و برات کربلا میدهد .
گاهی اوقات انسان نباید به راحتی به خواسته اش برسد یعنی اگر لازم باشد باید ۱۵ روز خواهش کند اشک بریزد تا براتی برای او امضا شود خدارا شکر که لطف اهل بیت شاملم شد و به مدد حضرت رقیه (س) کربلایی که اصلاً قرار به رفتن آن نبود امضا شد و تشکر میکنم از شهیدان عزیز و بزرگوار همچون
شهید ابراهیم هادی
شهید سیدحمید سجادی
شهید سید هاشم حسینی
شهید سید هادی علوی
.................................................... (زیباترین خاطره اول روز اول مشهد قم )
روز اول سفر بود از ترمینال راه افتادیم
بچه ها خوشحال بودن که بالاخره قراره کنار هم یک سفر رو رقم بزنیم هر کس از این سفر برای خودش اهدافی قرار داده بود و تقریباً از همون اول معلوم بود که هرکس به چه دید به سفر نگاه میکنه مثلاً یکی از اول درباره سوغاتی های هر شهر صحبت میکرد یکی فکر میکرد که چطور زیارت با معرفت داشته باشه یکی راز و نیاز میکرد یکی صحبت میکرد و بچه ها هرکس تویک فازی بودند، اتوبوس حرکت کرد چندتا از بچه ها بخاطر اینکه پاسپورتشون رو بگیرن بیرون شهر قرار گذاشته بودیم بیرون که رسیدیم وایستادیم و یاسین حیدر مندی ومحسن کریمی سوار شدن حرکت کردیم و به قول معروف اذان حِرزه و بعضی ها خودشون رو ایمن کردن. بالاخره بادعاهای خیر والدین و قربانی کردن گوسفند به قم رسیدیم توی اتوبوس خیلی نخوابیدیم برای همین موقعی که رسیدیم قم رفتیم جمکران خیلی حال و هوای خوبی داشت اونجا حضور امام زمان(عج) روباتمام وجودحس میکردیم. ما قبل از نماز ظهر رسیدیم ،برای همین بعضی از بچه ها نماز تحیت وامام زمان (عج)رو خوندن و بعد از اون دسته جمعی خوابیدیم تا نزدیک اذان ظهر خوابیدیم نزدیک اذان که شد همه بلند شدیم و نماز خوندیم رفتیم دسته جمعی وضو گرفتیم و نماز ظهر رو توی مسجد مقدس جمکران خوندیم بعد هم نشستیم یک گوشه و و آقای دشتی اومدن برامون در مورد نشانه و علائم ظهور صحبت کردند و نکات با ارزشی رو بیان کردند و بعد از اون از خود فضای مسجد به یک قسمت دیگه رفتیم که حالت مهمانسرا داشت وسایلمون رو یک گوشه گذاشتیم منتظر یک ناهار عادی بودیم نه به اون معنا که بد باشه توقع یک غذا مثل کباب رو نداشتیم اون لحظه حس سورپرایز داشتیم اون غذا خیلی چسبید غذا که تموم شد جمع شدیم دور آقای فرحناکی میخواستند که صحبت کنند
بهمون چند نکته ارزنده گفتند مثلان قانون
۲۰٪ ۸۰٪رو توضیح دادند شاید براتون سوال بشه که یعنی چی یعنی توی این سفری که هم بارمعنوی داره هم ارزشی پس برای تصمیم گیری های سازنده فرصت خوبیه، پس باید سعی کنیم۲۰ درصد انرژی مون رو صرف کنیم و۸۰ درصد برداشت وبهره داشته باشیم بعد از اون وقت دادن با امام زمانمون (عج) خلوت کنیم و وقت آزاد داشتیم
هرکس یکجا میرفت چند نفر خلوت میکردند چند نفر خرید میکردند چند نفر دور میزدند چند نفر نماز میخوندند وچند نفر هم خواب بودند خلاصه ساعت آزاد باش که تموم شد یکجا جمع شدیم قرار بود بریم زیارت حضرت معصومه (س)یک اتوبوس دم یکی از در ها منتظر بود مابین کلامم بگم ( که یکی از نکاتی که نه تنها برای من بلکه برای شاید چند نفر دیگه هم جالب بود این بود که هماهنگی ها از قبل انجام شده بودچه از اسکان که یک روز در کل سفر نبود که بی اسکان باشیم و اسکان هاهم لاکچری بود و چه از اتوبوس ها که از این اتوبوس در میومدیم میرفتیم سوار یک اتوبوس دیگه وغذاها هم عالی بود درس اول با برنامه بودن و دقیق بودن واین یکی از چند ویژه گی آقای فرحناکی هست )ادامه مطالب
سوار یک اتوبوس درون شهری شدیم تا مزار شهدای قم رفتیم از اتوبوس پیاده شدیم و داخل رفتیم انگار رفتی بهشت چون کلی بهشتی اونجا بود آدم اونجا حسرت میخورد که ای کاش جای اون کسی که داریم از بالای سرش ردمیشیم بودم و دوتا شهید که برام نوع شهادتشون جالب بود و سر مزارشون هم رفتیم یکی شهید ،
محمد رضاشفیعی و شهید دیگری که کم سن و سال بوده و در مجلس حضرت زهرا (س) به علت بمب باران شدید شهید شده بودند
بعد از اونجا بیرون اومدیم و دوباره سوار اتوبوس شهری شدیم و رفتیم به سمت حرم حضرت معصومه (س) راه افتادیم فکر کنم بعضی از بچه ها به فکر این بودن که چطوری از فرصت استفاده کنند و تقریبابهره کامل رو ببرند. نزدیک حرم که رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم از کوچه پس کوچه ها رسیدیم به حرم. اولین سلام رو دادیم و داخل حرم یکجا قرار گذاشتیم (اگر میخواهی به معنایی استفاده و بهره کامل رو از زیارت ببری تنهایی برو زیارت و میشد گفت این درس رو میشه گفت دومین درسی بود که تا اینجا از آقای فرحناکی گرفتیم درس دوم ) ادامه مطلب
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
هرکسی برای خودش زیارت میکرد داخل حرم آدم حس خوبی داشت اگر بخوام حس خودمو بگم اینجوری بود که
حضرت معصومه (س)و حضرت زهرا (س) دارن به حرفهای من گوش میدهند واین یک حس خوبی رو برای من رقم میزد.
بعد از زیارت رفتیم محل قرار روبه روی ایوان آینه اونجا یک عکس دسته جمعی گرفتیم و بعد راه افتادیم به سمت بیت النور جایی که حضرت معصومه (س)عبادت میکردند و بعد از بیت النور به محل قرارمون رفتیم و سوار اتوبوس شدیم راه افتادیم به سمت مسجد جمکران وسایلمون رو برداشتیم و به سمت پایانه مسافر بری قم رفتیم اونجا وسط یک پارک نشستیم و یک فلافل مفصل خوردیم و سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت مرز .
(زیباترین خاطره دوم روز سوم کربلا)
کاملاازچهره هامشخص بودبچه هابیتابند و مشتاق دیدارارباب.
ماشینی که
ما بودیم تا قبل از رسیدن به کربلا بچه هایی که بار اولشون بود هی از کربلا سوال میکردم وما دانسته هامون رو درباره شهر های زیارتی عراق باهم در میان میزاشتیم رسیدنمون طول کشید برای همین وسط راه وایستادیم نماز خوندیم و بعد از بیست دقیقه حرکت کردیم نزدیک یکی از ورودی های کربلا که شدیم بنا به دلایلی بسته بودبرای همین از مسیر دیگه ای رفتیم رسیدنمون طول کشید بچه ها کِسل شده بودند .به شهر کربلا که رسیدیم ترافیک زیاد بود بچه ها خیلی حالشون خراب بود اونقدری که بیتابی میکردند برای خودشون روضه میخوندند
وهی به هم دلداری میدادیم که الان میرسیم. بالاخره کنار خیابون وایستادیم و بطور کامل پیاده شدیم و یک مسافت کوتاه رو پیاده رفتیم تا به محل قرار رسیدیم چند دقیقه ای ایستادیم تا اینکه آقای فرحناکی با محمد حسین امجدی و علیرضا پیکرکار رسیدند، یک پیاده روی تا رسیدن به محل اسکان داشتیم ولی تا یک حدی عاشقانه ترین نگاه (حداقل گروه ما فکر کنم) اونجا بود. توی مسیر داخل بازار یک لحظه از دور حرم دیده میشد و اولین جایی بود که زیارت اولی ها گنبد زیبای آقای دوعالم ابا عبدالله رو میدیدن .ایستادیم روبه گنبد و سلام دادیم و بعد به مسیرمون ادامه دادیم و میشد از این رفتار این درس رو گرفت که اگر ما برای خودمون هدفِ درست تعیین کنیم همیشه به راحتی به اون نمیرسیم، گاهی شاید نیاز به زمان داشته باشه ولی بازم اون شیرینی حال و هوای بچه ها دیدنی بود و شاید حرف بعضی ها این بود که خدا را شکر بالاخره رسیدیم به کربلا .
(زیباترین خاطره سوم روز چهارم کربلا)
ظهر بود بعد از صرف ناهار راه افتادیم به سمت مقام امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) توی راه چند تا از مقام اهل بیت رفتیم مکان مقام هاحس قربت و حزن داشت چون یک زمانی مصائبی رو که برای اهل بیت افتاده بوده و ما فقط شنیدیم در یک دوره ای از تاریخ دراون مکان اتفاق افتاده و اولین مقامی که رفتیم مقام حضرت علی اصغر (ع)بود و دومی مقام مقام حضرت علی اکبر(ع) بود یک چیزی که داغ دل رو تازه میکرد این بود که چرا در وسط لشگر به ظاهر مسلمان اَما امام فروش شهیدشدند آدم دلش آتش میگرفت.
از اونجا راه افتادیم و به مسیر ادامه دادیم به سمت مقام صاحب الزمان (عج).دم ورودی مقام خیلی حس خوبی داشتیم ،وارد شدیم. یک گوشه جمع شدیم و آقای فرحناکی چند تا نکته گفتند و قرارمون بعد از نماز جلسه هفتگی هیت المهدی (عج). بچه ها خلوت کردند حس خوبی داشتیم انگار به نحوی حضور حضرت رو احساس میکردیم،باحضرت صحبت میکردیم ، بعد از نماز جلسه هفتگی هیئت برگزار شد و حداقل برای من خاطره به یاد ماندنی شد .بعد از اون راه افتادیم به سمت فرات به فرات که رسیدیم آقای فرحناکی یک سری از مصائب اهل بیت رو گفتند و روضه ای خوندند و بعد از اون به سمت اسکان حرکت کردیم.
(زیباترین خاطره چهارم شب جمعه کربلا)
یکی از بهترین خاطره های من مربوطه به شب جمعه اولی که با هیات رفتیم . داخل یک خیابون خیلی فضای جالب و دوست داشتنی بود.به ظاهر اصلاً شبیه عراق نبود اونجا به ما یک ماموریت دادن وگفتند که خلوت کنید و چند سوال از خودتون بپرسید لازم هم نیست به کسی نشون بدین اگر به اون ها به درستی عمل کنید سرنوشتتون انشااالله خوب میشه و تغییر میکنه.نسبتا زمان زیادی هم به اون سوال ها نداشتیم برای همین یک درس که میشد گفت از اونجا و ازبعضی قسمت های دیگه سفر یاد گرفتم این بود که قدر فرصت هارو بدونیم و اونهارو با ارزش بدونیم .بعد از جواب دادن به سوال ها وانشااالله عمل به اونها حس خوبی داشتم و بعد از اون با ذهنی آروم و بی استرس به زیارت
سید الشهدا (علیه السلام )رفتیم و اون شب یک شب خاطره ساز برام رقم خورد .
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
(زیباترین خاطره پنجم کوفه )
از کاظمین به سمت کوفه راه افتادیم دل ها منتظر زیارت نجف بود، چون قراربود بعد از کوفه بریم نجف ولی بچه ها توی حال خودشون حتی وقتی داخل شهر کربلا بودیم شعر از جاموندن از کربلا و ولاجعلة الله اخر العهد مني و اینجور مطالب میگفتند که قربان سید الشهدا برم داخل کوفه داخل اسکان یک دفعه بنا به دلایلی با پوشش چالش فضای خاص و احساسی درست شد وقرار شد دوباره برگردیم کربلا یک نکته اصلاً قرار نبود برگردیم و قرار نبود پیاده روی داشته باشیم ولی به لطف اهل بیت هردو امضا شد، درضمن قبل از اون یک سر زیارت حضرت مسلم (ع) رفتیم و از ایشون کربلا میخواستیم برای همین دوباره رفتیم مسجد کوفه و از ایشون تشکر کردیم و عصر همان روز به مسیر پیاده روی رفتیم و از عمود هزارو صدو خورده ای شروع کردیم به پیاده روی و اینگونه برای من یک روز خاطره ساز رقم خورد .
(زیباترین خاطره ششم نجف)
بعد از کربلا مستقیماً رفتیم نجف اولین کاری که کردیم این بود رفتیم زیارت
مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین(ع)
از یک طرفی آدم احساس شادی داشت چون خونه پدرمونه ولی از یک طرفی آدمی با این همه عظمت چرا باید اینقدرمظلوم وغریب و...
داخل نجف دوشب جلسه داشتیم خیلی خوب بود و یجورایی خاطره بازی بود شبای آخر بود که بایک آقایی اهل نیجریه آشنا شدیم بنام آقای کاتب ایشون اهل نیجریه بودن و خیلی دوست داشتنی و قشنگ صحبت میکردن ایشون قبلاً سنی بودن ولی بعد ها با تحقیقات شیعه شدند
چند نکته از ایشون یاد گرفتم
شخصیت هایی که برای ما با ارزش هستند و ما قبولشون داریم و اون هارو الگوی خودمون قرار میدیم عشقشون جهانیه ایشون چند نفر ازشخصیت های ایرانی رو خیلی دوست داشتند شخصیت هایی که برای ماهم قابل احترام فراوان هستند
مثل
رهبر عزیزمون
حاج قاسم عزیز
و شهید ابراهیم هادی عزیز و در آخر ما از بزرگ تر هامون یاد گرفتیم قدردان زحمات دیگران باشیم و بیتفاوت نسبت به اطرافمون نباشیم باتشکر از
جناب آقای فرحناکی
جناب آقای حدادی
جناب آقای حسینی
جناب آقای دشتی
و بقیه عزیزانی که خالصانه زحمت کشیدند.
سیدعلی میزبان
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
مهدی همرآبادی:
بسم رب العشق
بسم رب الحسین (ع)
انگار همین دیروز بود که سومین شب از مراسم شهادت حضرت رقیه (س) بود ، یکی از خاطره انگیزترین و سرنوشت سازترین شبهای زندگی من آنشب بود ، شبی که همه ی بچه ها دلهره ی عجیبی داشتند ، دلهره ای شبیه به دلهره ی عاشقی که نمیداند به وصال معشوقش میرسد یا نه....
ولی به نظرم اون جلسه ، جلسه ی عجیبی بود ، از همون اول معلوم بود خبرایی تو راهه ، معلوم بود که گره کربلای خیلی ها قراره باز بشه و شد...
با ورود پیکر شهید ، مُهر ورود خیلی ها به کربلا خورد ، و امضا شد چیزی که ماه ها دنبالش بودیم و براش گریه میکردیم.
از اون شب ، بچه ها کم کم وسایلشون رو داخل کوله میذاشتن ، کوله باری که با عشق جمع میکردند ، عشقی که نه تنها خاموش نمیشد بلکه لحظه به لحظه اضافه میشد.
بعد از اون مراسم ، یک جلسه توجیهی داشتیم با مطالب نابی که اگر کسی عمل میکرد ، لذت زیارت با معرفت ۶ امام رو میچشید و این سفر ، نقطه ی تحولی در زندگی اون شخص میشد.
از این ها که بگذریم رسیدیم به روز موعود ، روزی که بچه ها با کوله باری از آرزو و چشمانی سرشار از امید رهسپار این سفر شدند.
پس از دقایقی که منتظر چند نفر از دوستانمون بودیم ، سوار اتوبوس شدیم و سمت قم حرکت کردیم.
در بین راه توقفی کوتاه داشتیم و بچه ها پس از اقامه ی نماز ، شامی که همراه خودشون آورده بودند رو خوردند و با سرعت حرکت کردیم ، همهی بچه ها شور و هیجانی داشتند که خیلی زود میخواستند به مقصد اصلی برسند ، انگار واقعا یکی اونجا منتظر ما بود....
توقفگاه بعدی امامزادگان سیدرضا(ع) و سید علی اکبر(ع) بود که برای نماز صبح و استراحت ، دقایقی توقف کردیم .
سپس با قدرت حرکت کردیم به سوی شهر ، پس از صرف صبحانه ، به سمت جمکران رهسپار شدیم .
بچه ها در جمکران لحظات نابی رو ساختند ، لحظاتی عارفانه و عاشقانه ، لحظاتی که عهد های زیادی با امام خودشون بستند و حرف هایی که در خلوت خودشون رد و بدل میکردند .
پس از این گفتگو بچه ها ناهار خوردند و بعد از استراحتی کوتاه به زیارت حضرت معصومه (س) رفتیم و پس از زیارتی دلچسب به زیارت قبور شهدا راه افتادیم و با خلوتی جذاب با شهدا ، عشق بازی کردیم، پس از اون به سمت بیت النور رهسپار شدیم. بعد از کسب فیض از این مکان مقدس به سمت محل اسکان راه افتادیم.
از اونجایی که بچه ها خسته بودند و کمی گرسنه ، هیچ چیز حال بچه ها رو خوب نمیکرد جز فلافل قم...
بعد از اینکه بچه ها خودشون رو ساختند و انرژی گرفتند ، سوار اتوبوس شدیم و به سمت مرز حرکت کردیم .
پس از اینکه به مرز رسیدیم ، خداروشکر خیلی سریع تونستیم از مرز رد بشیم و وارد خاک عراق شدیم .
از پایانه مرزی به سمت کربلا راه افتادیم ، همه لحظه شماری میکردند تا به کربلا برسیم ، بعد از خواندن نماز مغرب و عشا در حِلّه ، دیگر نزدیک کربلا بودیم ، از طرفی حزن و اندوه عجیبی داشتیم و از طرفی دیگر ذوق و شوق داشتیم که به محبوب دیرینه ی خودمون داریم میرسیم .
لحظات سختی بود اما گذشت...
رسیدیم و در کوچه پس کوچه های کربلا به دنبال محل اسکانمون بودیم که یکهو چشمم برقی زد ، آره گنبد طلایی حضرت عباس(ع) بود....
حس و حال عجیبی بود ، نمیتونم وصفش کنم ، قطرات اشک جاری میشد روی لبخندی که علتش را نمیدانم ، ذهنم قفل کرده بود ، هیچ چیز رو نمیفهمیدم ، فقط زل زده بودم به گنبد.....
اصولاً قلب دلایلی داره که عقل نمی فهمه
اما بگذریم ....
داشتیم در کوچه ها دنبال مقصد میگشتیم که دوباره مقصود خودمون رو پیدا کردیم ، وقتی چشمم به گنبد امام حسین (ع) افتاد ، حس عجیبی داشتم ، انگار گمشده ی خودم رو پیدا کردم ، انگار عاشقی بودیم که پس از سال ها چشمش به معشوق خودش میفته ، خیلی لحظهی عجیبی بود....
بگذریم ، اصولاً نوشتن چیزی که نمیتوان وصفش کرد ، دشوار است...
پس از اینکه موکب محل اسکانمون رو پیدا کردیم ، شام خوردیم و استراحت کردیم تا بتونیم فردا اولین زیارت این سفرمون رو تجربه کنیم.
حدود ساعت ۹ بود که از خواب بیدار شدیم گوش جان سپردیم به صحبت های آقای فرحناکی در باب آداب زیارت و فضائل زیارت امام حسین(ع) که پس از اون صبحانه رو خوردیم و حرکت کردیم به سوی حرم .
خیلی حس قشنگی بود ، اینکه پس از چند سال چشمت بیفته به ضریح شش گوشه ی امام حسین (ع) خیلی جذاب بود ، اون قطرات اشک در کنار ذوق و هیجان خیلی قشنگ بود اما اینکه از کنار قتلگاه رد بشی و اشکت جاری نشه خیلی سخت بود ، انگار تمام روضه ها برات مرور میشد ، انگار تو شیب گودال سرازیر شد ، برامون مُصوّر بود ، پیر شدن امام حسین تو قتلگاه محسوس بود ، اصلا اینجور بگم قدم به قدم کربلا ، روضه بود ، وقتی به حرم حضرت ابوالفضل رسیدم و چشمم به ضریح افتاد ، انگار کل شب تاسوعا در یک ثانیه در ذهنم مرور شد ، خیلی لحظات قشنگی بود ولی هرچقدر هم بگم نمیتونم اون لحظه رو وصف کنم،
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
نمیتونم اون لحظه ای رو وصف کنم که نگاهم به مقام کف العباس افتاد اصلا امکان نداره حس و حال بچه ها رو بیان کرد وقتی دستاشون رو گره کردند به ضریح مقام حضرت علی اکبر (ع) و یا اون گلو های بغض آلود و چشم های سرشار از اشکی که به مقام حضرت علی اصغر افتاد، این لحظات وصف ناشدنی بودن ، لحظاتی بودن که تلخی و شیرینی با هم توأم بودن ، لحظاتی بودن که بغض و ذوق با هم ترکیب شده بودند، مثل یک ماهی بودم که وارد یک اقیانوس شدم و فقط در این آب زلال ، شنا میکردم و لذت میبردم.
پس از یک زیارت دلچسب و عالی به موکب برگشتیم و ناهار رو خوردیم و کمی استراحت کردیم .
یکی از برنامه های قشنگ روز چهارشنبه ، برگزاری جلسه هفتگی هیئت در مقام صاحب الزمان (عج) بود .شاید یکی از آرزو های دیرینه خیلی از بچه های هیئت این بود ، اینکه با شعر های هیئت خاطره سازی کنیم در جایی که حضور امام زمان رو میشد حس کرد ، در جایی که نگاه محبت آمیز صاحب الزمان رو میشد درک کرد .
از همه ی این ها که بگذریم در این سه روز لحظات ناب دیگری هم داشتیم ، مثل ساعاتی از شب جمعه بود که در یک خیابان رویایی و بِکر ، مشغول شدیم به نوشتن بزرگترین اهداف زندگی و حل کردن مسائلی که ممکنه زندگیتو متحول کنه ، در اون چند ساعت به معنای واقعی تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة رو عملی کردیم و فکر کردیم که چه تحولی میتونیم در زندگیمون بدیم و به نظرم این بود که این کربلای من رو با دیگر کربلاهام متمایز میکنه.
یکی از مهم ترین درس هایی که گرفتم این بود که باید قدر فرصتهایی رو که داریم در لحظه بدونیم واگرنه خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو نمیکنیم پشیمون میشیم ، یاد این حدیث گرانقدر از امام حسن (ع) افتادم که میفرمایند: تُجهَلُ النِّعَمُ ما أقامَت، فإذا وَلَّت عُرِفَت
نعمتها تا هستند ناشناخته اند و همین که رفتند قدرشان شناخته مى شوند.
پس خوش بحال همه ی رفقایی که قدر دونستن و استفاده کردن از این فرصت طلایی زندگیشون.
در روز آخر برنامه ی جذابی داشتیم که حیفم میاد نگم،با پیشنهاد آقای فرحناکی بچه ها رفتند در موکب های مختلف و به هر نحوی که شد خودشون رو رسوندن به جمع خدام زوار الحسین، به نظرم این حرکت ثمره های زیادی برای بچه ها داشت از جمله اینکه بچه ها قدردان کسانی که بهشون خدمت میکردن شدن ، همچنین مسئولیت پذیری ، مستقل بودن در کنار کارگروهی رو هم یاد گرفتن .
بعد از زیارت وداع به سمت موکب رفتیم و استراحت کردیم تا فردا صبح به سمت کاظمین حرکت کنیم .
حدود ساعت ۷ صبح بود که به سمت جاده کاظمین حرکت کردیم ، بعد از ۴۰ دقیقه پیاده روی ، بچه ها سوار چند تا ون شدند و به سمت کاظمین راهی شدیم ، در کاظمین در خانه ی یکی از دوستان آقای برومند ساکن شدیم .
در اونجا کمی استراحت کردیم و چالش های مختلفی رو در کنار هم اجرا کردیم ، با یکدیگر مناظره داشتیم ، همدیگرو قانع می کردیم ، جلسه ی رفع شبهه داشتیم و برنامه های مختلف دیگه ای که تاثیر بسزایی در افزایش اعتماد به نفس و قدرت تحلیل و تفکر پرسشگرانه بچه ها داشت.
بعد از اقامه ی نماز و صرف ناهار،بعضی ها حمام رفتند و کار های شخصی خودشون رو انجام دادند تا اینکه قرار شد به سمت حرمین شریفین حرکت کنیم ، پس از اینکه چند قدمی حرکت کردیم ناگهان صدای راننده ای رو از پشت شنیدیم که میخواست بچه ها رو به صورت رایگان تا حرم ببره ، ماشینش مثل وانت بود و همهی بچه های گروهمون سوارش شدیم و تاجایی که نیرو های امنیتی اجازه ی ورود ماشین رو میداد ، رفتیم . در حرم منتظر گروهی که قبل از ما بودن ، موندیم و پس از اینکه همه ی رفقا جمع شدند ، بهره مند شدیم از صحبت های آقای فرحناکی ، بعد از اون رفتیم برای زیارتی دلچسب با تفاوتی همچون واسطه قرار دادن علمایی همچون شیخ مفید ، ابن قولویه ، سید رضی و سید مرتضی و مطمئنم زیارتم با این حرکت خیلی متمایز تر و قشنگ تر شد.
پس از زیارت و اقامه ی نماز صبح به محل اسکان برگشتیم و استراحت کردیم.
در روز بعد از ادامه اون بحث های جذاب، مجدد به حرم رفتیم و حسابی زیارت کردیم.
اما در روز آخر به سمت سامرا راه افتادیم ، اول به محضر سید محمد رفتیم ، کسی پیش عرب ها از قرب خاصی برخور داره و همچنین عجایب و فضائل منحصربه فردی داره،سپس رفتیم و خداقوت گفتیم به افراد موکبی که ۱۵ روز از نزدیکی کاشمر به اونجا اومده بودند و به زوار خدمت میکردند ، پس از آن به سمت سامرا رفتیم ، از همون اول غریبی خاصی داشت ، اما با اون غریبی ، حس خوبی رو بهت میداد ، پس از زیارت به سرداب غیبت رفتیم ، سردابی که نه تنها محل غیبت صاحب الزمان بود بلکه محل تولد امام زمان و محل غسل دادن پدر گرامیشون امام حسن عسکری (ع) بود.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بعد از اقامه ی نماز ناهار خوردیم و آمادهی برگشتن به سمت کاظمین شدیم.
در راه چالش جذابی مطرح شد و بچه ها قرار شد همدیگرو نقد کنند ، این کار هم تفکر نقادانه ی بچه ها رو رشد میداد و هم افراد رو انتقاد پذیر میکرد
پس از اون رسیدیم به خونه و نوبت به نقد آقای فرحناکی شد و بچه ها کم نذاشتن و نظراتشون رو بیان کردند .
بعد از این صحبت ها همه بچه ها خسته بودند و شام رو خوردند و خوابیدند .
فردا صبح بود که وسایلمون رو جمع کردیم و به سمت مسجد کوفه حرکت کردیم . پس از رسیدن در مکانی ساکن شدیم و اول به مسجد رفتیم ، در اونجا به زیارت بزرگانی همچون مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و مختار ثقفی رفتیم و بیشتر با فضائل این مسجد آشنا شدیم، سپس نماز خواندیم به خونه برگشتیم ، نمیدونم چی شد که بعد از غذا دوباره گپ و گفت صمیمی شکل گرفت و گفتگو به سویی پیش رفت که بحث کربلا مطرح شد و همه دوباره دلتنگ شدیم .
بچه ها حس و حال عجیبی داشتند ، حس و حالی که منجر شد تصمیم رفتن به کربلا جدی شود و چه سعادتی از این بالاتر که روز اربعین و دو شب جمعه کربلا باشی....
همه ی بچه ها خوشحال بودند به سرعت به سوی مسجد رفتند و پس از وداع از کوفه و استراحتی کوتاه ، به سمت کربلا راه افتادیم ، تا عمود ۱۱۷۰ با ماشین رفتیم و از اونجا بود که باید تا کربلا پیاده میرفتیم .
پس از اینکه در موکبی نماز خوندیم ، بچه ها به گروه های دو یا سه نفره تقسیم شدند و اولین میعادگاه ما هم عمود ۱۳۱۵ شد .
همه ی بچه ها راه افتادند و پا در این مسیر عاشقانه گذاشتند .
رفتیم و رفتیم تا به یک دوراهی رسیدیم ، خداروشکر ما مسیر رو درست انتخاب کردیم و حرکت کردیم اما وقتی به سر قرار رسیدیم ، فهمیدیم خیلی از بچه ها اون دوراهی رو اشتباه رفتن
منتظر بچه ها تا صبح موندیم و وقتی همه اومدن و استراحت کردن دوباره تا عمود ۱۴۰۰ به صورت گروهی رفتیم . یکی از نکات جالب این سفر این بود که واقعا دیدیم که مردم عراق با هر چیزی که داشتن ، به بهترین نحو مهمان پذیری میکردند و همه جوره مایه میذاشتند.
بعد از اینکه همه ی بچه ها جمع شدند ، به صورت دسته جمعی و با تدابیر زیبایی به سمت حرم راه افتادیم ، انگار یکی داخل حرم دوباره منتظر ما بود .
رسیدیم و پس از چند موکب بالاخره رفتیم به سوی موکب قبلی خودمون و وسایلمون رو اونجا گذاشتیم.
پس از نماز و ناهار و گوش جان سپردن به سخنان حاج آقای قاسمی و قرائت زیارت اربعین ، قشنگ ترین چیز ، زیارت امام حسین بود .
رفتیم و روز اربعین هم در حرم سپری کردیم و در آخر شب هم در مقام صاحب الزمان دومین جلسه هفتگی هیئت در کربلا رو برگزار کردیم ، پس از گپ و گفت هایی حول محور امام زمان ، به موکب رفتیم و خوابیدیم .
روز بعد از شدت خستگی تا ظهر خوابیدیم و استراحت کردیم تا بتونیم آخرین شب جمعه رو به بهترین نحو درک کنیم .
تقریبا از نیمه های شب بود که پس از صرف شام ، بچه ها به سمت حرم راه میفتادند تا از قافله ی عشاق جا نمونند .
این شب هم داشت میگذشت و باید وداع میکردیم ، یکی از سخت ترین لحظات این سفر ، شاید این لحظه بود .
بالاخره از حرم جدا شدیم و به سمت موکب اومدیم و پس از جمع کردن وسایلمون به سمت نجف راه افتادیم.
در نجف اتفاقات عجیبی افتاد اما به دلیل طولانی شدن متنم ، خلاصه عرض میکنم ،
پس از زیارتی با معرفت ، به سمت موکبی حرکت کردیم و ساکن شدیم و خوابیدیم اما پس از بیدار شدن فهمیدیم که محل اسکان تغییر کرده و همه به سمت محل جدید حرکت کردیم ، در راه ناهار هم خوردیم و رفتیم تا آماده ی یک زیارت گروهی بشیم ، در زیارت های متعددی که به حرم امیرالمومنین (ع) داشتیم با علمای بزرگی آشنا شدیم و اونها رو واسطه خودمون قرار دادیم .همچنین در یک شب محضر استاد عزیزمون جناب آقای زارعین بودیم و از سخنانشون بهره مند شدیم و بعد هم یک عزاداری دلچسب و خاطره ساز در ایوان طلای حرم داشتیم که بعید بدونم از ذهن کسی فراموش بشه . همچنین در محلی که مستقر بودیم با فردی به نام آقای کاتب آشنا شدیم که اهل نیجریه بود اما برای تحصیل علوم دینی سه سال بود که در قم ساکن بودند .
برایم عجیب بود کسی که پدر و مادرش از اهل تسنن بودن و مردمان کشورش هم اعتقاد چندان درستی نداشتند ، چگونه تشیع رو پیدا کرده و برای آشنایی بیشتر اون از تمام زندگی اش گذشته ، با خودم میگفتم شاید برای همین است که ما قدر شیعه بودن خودمون رو نمیدونیم چون برای به دست اوردنش چندان زحمتی نکشیدیم اما این اشخاص از هرچی داشتن گذشتن تا به شیعه بودنشون افتخار کنن. بعد از گفتگو های صمیمانه ای که با ایشون داشتیم به وادی الاسلام رفتیم و بزرگانی که در اونجا دفن بودند رو زیارت کردیم و به موکب برگشتیم .
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
از این ها که بگذریم به آخرین ساعات حضورمون در نجف نزدیک میشدیم ، نماز صبح مون رو در حرم خوندیم و آماده ی حرکت به سوی مرز شدیم ، از مرز چذابه عبور کردیم و وارد خاک وطنمون شدیم ، و چقدر در این سفر فهمیدیم و درک کردیم که هیچ جا مثل کشور خودمون نیست اما حیف که قدر این آسایش و آرامش و امنیتی که داریم رو نمیدونیم .
از مرز به سمت قم حرکت کردیم و در آنجا در مرکز پژوهش حضرت قائم (عج) مستقر شدیم و پس از استراحت به صحبت های آقای فرحناکی در مراسم اختتامیه گوش دادیم و مرور کردیم خاطراتی که در این ایام برایمان ماندگار شده بود ، و پس از صرف ناهار آخرین زیارتمان را کردیم و راهی مشهد شدیم.
از همینجا لازم میدونم اول از خدا و اهل بیت و بعد هم از شهدای عزیزمون و در آخر هم از همه ی کسانی که خالصانه زحمت کشیدند تا ما دقیقه ای در این سفر با خیال آسوده تری زیارت کنیم ، کمال تشکر و قدردانی رو داشته باشم و امیدوارم مزدشون رو از مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها بگیرند .
به قلم : مهدی همرآبادی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
♥️بسم رب رقیه (س)♥️
راهی سفر کربلا شدم ، سفری که اصلا قرار به رفتنش نبود و بابت رفتن به این سفر خیلی به شهدا و حضرت ♥️رقیه♥️(س)
مدیونم. مخصوصا شهدایی که مهمون هیئت المهدی (عج) بودند.
🛑شهید سید حمید سجادی🛑
🛑 شهید سید هادی علوی🛑
🛑 شهید سید هاشم حسینی 🛑
خیلی ها پشت در صحنه ی اردو تلاش کردن
و برای آرامش و آسایش بچه ها از آسایش و آرامش خودشون گذشتند.
گاهی وقت ها ما میرفتیم زیارت اما اونها نمی تونستن بیان و زیارت کنند، گاهی وقت ها برای اشتباهات ما اونها باید بازخواست میشدن.گاهی وقت مجبور بودند یک مسیر طولانی رو برای ما چند بار طی کنند و کلی از این گاهی وقت ها که شاید ما ندیدیم. خدا خیرشون بده اجرشون با حضرت ♥️رقیه♥️(س).
این اردو خوبی هایی زیادی داشت. یکی از اون چیز هایی که خیلی دیده میشد برنامه ریزی بسیار دقیق آقای فرحناکی و مسئولیت پذیری مربی ها بود.
دلسوزی زیاد آقای فرحناکی نسبت به بچه های هیئت المهدی (عج) به قدری بود که هیچ مسئولی و مربی نسبت به بچه های مجموعشون اینقدر دلسوز نیست.
این سفر برای خیلی ها پر درس ها و خاطرات و تجربه های زندگی سازی بود.
من قبل از شروع اردو یاد قانون پارتو ( 20%انرژی و 80%بهره وری) رو یاد گرفتم که به من و خیلی از بچه های دیگه کمک کرد.
من از حرکت آقای فرحناکی نسبت به بچه هایی که جا موندن یا خواب موندن یاد گرفتم با هر فرد نسبت به حال اون شخص واکنش خاصی از خودم نشون بدم.
خیلی ها امام حسین و بقیه امامان رو محدود به اون زریح یا به اون حرم میکنند من یاد گرفتم که امام همه جا هست و تو میتونی برای هر وقت که بخوای یک کربلا رقم بزنی.
یاد گرفتم با معرفت باشم تک خور نباشم مثلا اگه بچه های هیئت گرسنه بودند. مخصوص نخوریم ما یک گروهیم، گروهی کار می کنیم اگه قراره چیزی هم بخورم یا نمی خورم یا با بچه های هیئت میخوریم اگه من نکته مفیدی رو میدونم اون رو با بچه های هیئت هم به اشتراک میگذارم.
یاد گرفتم برای رفاقتام یه حد قرمز هایی رو مشخص کنم.
از صحبت هایی که با جناب آقای کاتب شیعیه ی شهر نیجریه در آفریقا داشتم فهمیدن خدا ما رو خیلی دوست داشته که ما رو از همون اول جز شیعیان قرار دادند.
مهدی زارع منش
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم رب الجنون
اه چرا خوابم نمیبره چرا اینقدر بی خوابیم گرفته نمیدونم خیلی تو فکرم که چی میشه بعد ۵ سال دلتنگی چه اتفاقاتی قراره برام رقم بخوره ....
خب سریع باید کولمو ببندم مامان، آقای فرحناکی گفتن ساعت ۲ باید آماده باش باشیم
ساعت یک و ربع یک و نیم یک ناهار مختصر خوردم و خبر دار شدم که ساعت ۳ باید ترمینال باشیم
راستش اولش که خواستم از مامان و بابام جدا بشم یکم برام سخت بود اما وقتی به لذت زیارت آقای عشق فکر میکردم برام راحت تر میشد
درس اول: گاهی اوقات برای لذت های بالا تر بهتر باید از بعضی چیزای دیگه بگذری❗️
خب نیم ساعت یک ساعتی برا چند نفر معطل شدیم اما چون شور شوق زیادی داشتیم زیاد به چشم نیومد
خب بالاخره راهی مسیر عاشقی شدیم توی راه با یکی دوستان
درباره ی مطالب مفیدی صحبت کردیم : هدف ، دوستیابی ، چجوری یک زیارت واقعی داشته باشیم ، فواید زیارت امام حسین ( ع ) و ...
صحبت کردیم که برام خیلی پر بار بود نماز مغرب و عشاء شد نمازی خوندیم و شامی خوردیم و دوباره سواراتوبوس
شدیم به نفعم بود بخوابم اما خیلی تو فکر بودم این همه تو محرم و سه شب حضرت رقیه اون همه گریه کردیم دنبال چی هستیم و می خوایم چی برداشت کنیم؟
درس دوم: همیشه برای خودت هدفی مشخص کن حتی برای زیارت که یه چیزی نصیبمون بشه ❗️
نماز صبح که وایستادیم در کنار نماز امامزاده سید علی اکبر یکی از نوادگان امام کاظم ( ع ) و چندین شهید گمنام و غیر گمنام رو زیارت کردیم و تو ذهنم یه منم باید برم گذشت یکم حال و هوام شهدایی شد
درس سوم: نمی دونم چرا ولی یاد این جمله ی دکتر باخرد افتادم
<شهدا ستاره نبودند ستاره شدند>❗️
یه چرت سه و چهار ساعته زدم و بیدارمون کردن گفتن رسیدیم قم تا از اتوبوس پیاده شدیم سریع سوار اتوبوس بعدی شدیم
درس چهارم: باید برای هر کاری که میکنی خصوصا کار هایی که تجربه ی اولته تمام بخش ها حتی جزئیات رو برنامه ریزی کنی❗️
توی راه مسجد جمکران اردوگاه عشق بازی منتظران ، جای یک پارک خوشگل و سر سبز نگه داشتیم آقای فرحناکی نظرسنجی کردند که صبحانه چی بخوریم رای به نون و پنیر و انگور شد دور هم صبحونه رو خوردیم و دوباره راه افتادیم وقتی که رسیدیم تقریبا اذان ظهر از کتاب فروش جمکران یه یادگادی قشنگ خریدم و بعد به جماعت آقای دشتی نماز ظهر رو خوندیم چه نمازی بود ♡ حداقل برای من پر از خواهش و درخواست بود که امام زمان
تک تک لحظه باهامون باشن که رنگ و بوی سفر عاشقانه تر بشه
و بعد استراحت مختصری آقای دشتی برامون درباره علائم ظهور صحبت کردن خیلی مفید و عالی بود
درس پنجم: امام زمان باید تو تمام وقت ها تو زندگیمون باشه و زندگیمون رنگ و بوی امام زمان رو بگیره اینجوری زندگی خیلی قشننگ تر میشه❗️
بعد یکی دو ساعت برای ناهار رفتیم شبستان امام حسن عسگری تو دلم میگفتم حالا ناهار اول چیزی خاصی نیست تو همین فکرا بودم که در ظرف غذا رو باز کردم چلو کباب بود دم آقای فرحناکی با این برنامه ریزیاشون گرم با اینکه اونجا خیلی کاروانای دیگه بودن داشتن عدسی و سوپ میخوردن (برنامه ریزی در این سفر خیلی به چشم میاد)
خب آقای فرحناکی گفتن بچه ها جمع شین البته من بخشی از حرف ها رو یادمه ولی بنظرم همش درس بود:
۱.قانون ۲۰ ۸۰ یعنی بیست درصد انرژی بزاریم هشتاد درصد بهره بری کنیم که یکی از لازمه هاش هدف گذاریه
۲.رفیق بازی ممنوع وقتی داری میری پیش رفیق واقعیت از رفیق های دنیایی دل بکن لازمه پرواز کردن سبک شدنه
۳.طبق روایت امام علی هر کاری که می کنی فکر کنی آخرین بارته بعد اون موقع می فهی نماز واقعی زیارت واقعی نیایش واقعی چیه❗️
خب دو ساعت آزاد باش بودیم بعضی ها خوابیدن بعضی ها رفتن خرید بعضی رفتن به دور زدن اما توصیه ی آقای فرحناکی به نوشتن وصیت نامه و خلوت کردن بود منم وقتمو برای اون گذاشتم
«وصیتننامم اینه بسمه ای تعالی خدا و حسین کرببلا»
خب راه افتادیم به سمت مزار شهدا چقدر حال و هوای قشنگی بود فاصله ما با هر قبر یک وجب بود اما اون ها کجا هستن و ما کجا
درس ششم: گاهی اوقات با یه تغییر کوچیک می تونی حتی به شهادت برسی شهدا هم از یه جایی شروع کردن معصوم که نبودن اما الان تو بغل معصومین اند❗️
بعد زیارت شهدا رفتیم به سمت حرم مقدس حضرت فاطمه معصومه (س) که اذن سفر بگیریم شلوغ بود اما میشد که به ضریح برسی گفتم خانوم ما کربلامون رو از آقا جانمون امام رضا گرفتیم حالا شما هم بیمه اش کن احساس میکنم آرامشی در درونم موج میزند راه افتادیم به سمت عبادتگاه حضرت معصومه به به چه قشنگ بود وقتی بدونی جایی که حضرت معصومه قدم های مبارکشون رو گذاشتن داری نماز می خونی یکم اونجا موندیم بعدم راه افتادیم به سمت اتوبوس سوار شدیم و راه افتادیم به سمت مسجد جمکران اونجا آقای فرحناکی مسابقه گذاشتند هر کی زود تر کوله به دست اتوبوس باشه ۱۰۰ هزار تومان جایزه داره
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
درس هفتم: یک ترفند مربی گری که در این سفر خیلی زیاد به چشم میومد گاهی اوقات برای اینکه کار زود تر پیش بره و بچه ها همکاری کنند باید برای اون ها یک عامل اشتیاق آور قرار بدی❗️
سریع کوله به دست سوار اتوبوس به سمت مرز و حریم عشق راهی شدیم در راه توی یک فضای سبز قشنگ یه فلافل مشتی خوردیم و راه افتادیم
توی راه من و دوست کناریم برای هم روضه خونی می کردیم خیلی فضای قشنگی درست کردیم
نماز صبح یک نماز با شور و اشتیاق خوندیم و به مسیر ادامه دادیم
صبح با صحبتهای ضبط شده ی حاج حسین یکتا از خواب پا شدم از طرفی شور و هیجانی وصف نشدنی داشتم از طرفی استرس و اضترابی داشتم که نمی دونستم از کجا نشعت میگرفت رسیدیم به مرز مهران خیلی گرم بود اما انقدر عشق یار دیوونم کرده بود که اصلا متوجهش نشدم
اونجا کمی استراحت کردیم ناهار خوشمزه ای خوردیم بعد نماز با یک ون راه افتادیم به سمت مرز اصلی وقتی رسیدیم یکم پیاده روی داشت شاید پاهام درد گرفته بود اما درد عشق شیرین بود خیلی شیرین❤️
از گیت اول که گذشتیم خیلی خوشحال بودم چون نمی دونستم دو تا گیت دیگه هم است وقتی از دو تا گیت دیگه هم گذشتیم گفتم آخی بلاخره تموم شد
توی راه کربلا که اون آب های لیوانی دیدم حس دوری در وجودم خیلــــــــــــی
بیشتر شد سوار یک هایس شدیم و راه افتادیم دیگه از الان به بعد حالم توصیف نشدنیه اون اولش با بچه ها بگو بخند کردیم اما بعد رفتم توی پریشونی افکارم
به امام حسین چی بگم؟
از امام حسین چی بخوام؟
حرم چه شکلی بود؟ یادم رفته
شب جمعه از حضرت زهرا چی بخوام؟
توی همین افکار غرق بودم که برای نماز مغرب و عشاء وایستادیم
نمازو خوندیم و راه افتادیم یاد حرف های جلسه ی توجیهی افتادم تا امام حسین ع یک ساعت بیشتر فاصله نبود اما بچه ها درباره ی تمسال و پرنده و ماشین و... صحبت میکردند هــــــــی چرا واقعا؟
به یک خیابون رسیدیم اونجا فهمیدیم گروه ها همدیگه رو گم کردند اونجا سعی کردم از مدیریت بحران هایی که بلدم استفاده کنم خلاصه ماجراش مفصله اما بعد ۲ ساعت درگیری سلام آقا که الان رو به روبروتونم....
شب به موکب رسیدیم یک شام خوردیم و خوابیدیم
صبح که از خواب پا شدم آقای فرحناکی از آداب و فضائل زیارت اباعبدالله صحبت کردند، خیلی پا درد داشتم اما هر جور بود باید خودمو می رسوندم رفتم و خیلی کیف کردم
مداحی ها و شب ها های محرم از ذهنم میگذشت:
از قرار معلوم امسالم....
اگه قهری با من باشه....
رفیق یعنی یکی مثل ابراهیم هادی....
اینجا شب ها خطر داره.... و
اما توفیق نشد برم حرم حضرت عباس
وقتی برگشتیم موکب ناهار خوردیم و استراحت کردیم عصر راه افتادیم به سمت مقام صاحب الزمان توی راه روضه های مصور گفتن آقای فرحناکی خیلی قشنگ بود مقام حضرت علی اکبر و علی اصغر رفتیم وای وای چه روضه های تو ذهنمه رسیدیم رفتیم داخل « یار قدیمی دورم ز اهدنا الصراط المستقیمی ، خوش بحال اونی که با اونی صمیمی»
یه خلوتی کردیم و عزاداری قشنگی کردیم و دوباره برگشتیم موکب فردا اول حرم حضرت عباس تک تک لحظه ها شب نهم جلوی چشمام بود بعدم رفتم حرم امام حسین ع رفتم از خواسته هام گفتم اما سریع رفتم موکب انرژی جمع کنم برای سرنوشت ترین شب زندگیم شب جمعه در کربلا رفتم موکب نهار خوردم خوابیدم عصری از خواب پا شدم آقای فرحناکی یک حرف خیلی خیلی مهم زدن
درس هشتم: فرصت ها رو غنیمت بشمارید مگه تو عمرتون چند شب جمعه حرمید❗️
بعد ۱۰ تا سؤال بهمون دادن که اگه واقعا دل میدادیم سرنوشت زندگیمون عوض میشد رفتیم یک خیابون رویایی اونجا با آرامش به سؤال ها جواب دادیم نمی دونم یک حس سبک بالی داشتم بعد رفتم حرم عشق نماز صبح رو بین الحرمین خوندم رفتم موکب استراحت کردم صبح از خواب بیدار شدیم وقتی فکر میکردم روز وداعه خیلی احساس سنگینی دارم نمی دونم شاید خوب استفاده کرده باشم ولی سخته خیلــــــی سخته رفتم حرم حضرت عباس خیلی دلم گرفته بود به مادرشون قسم دادم که...
بعد دیگه موقع وداع حرم عشق بود نمی دونم چی بگم إ......
بعد که ناهار رو موکب خوردیم استراحت کردیم شب دلم طاقت نیاورد دوباره رفتم زیارت وداع خوندم برگشتم خوابیدم نماز صبح و که خوندیم سریع راه افتادیم به سمت کاظمین یک ۱۰ عمودی هم پیاده رفتیم وقتی رسیدیم رفتیم توی یک خونه خیلی قشنگ و کولر دار سرگروه ما آقای حدادی روز اول داستان خلاصه زندگی امام جواد و امام کاظم ع رو برامون تعریف کردند و بعد ناهار داستان حضرت خضر رو تعریف کردند بعد استراحت مختصری کردیم و پیاده تا حرم پیاده رفتیم حدود ۴۰ دقیقه تو راه بودیم گنبد های حرم خیلی قشنگ بود حس خانوادگی داشتم اول حرم امام رضا ع بعد حضرت معصومه بعدم امام جواد و امام کاظم ع
تا نمازی صبح حرم بودیم خیلی خوب بود رسیدیم خونه خوابیدیم صبح چند تا داستان و بحث جالب دیگه شد
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
درس نهم: یه چیزجالبی که آقای فرحناکی گفتن اگه ما نمی تونیم با خودامام حرف بزنیم با نائبینشون ارتباط بگیریم❗️
رفتیم خونه خوابیدیم بعد نمازصبح راه افتادیم به سمت سامراتوی راه سید محمدروزیارت کردیم از یک موکب محلی بازدید کردیم خیلی جالب بود تم محلی داشت نوع پخت نون با تنورم یاد گرفتیم بعدرفتیم سامرا حال و هوای انتظار داشت خصوصا سرداب امام زمان ( از همین جا از همه ی بچه ها که بخاطر من یکم معطل شدن عذر میخوام حلال کنید)
بعد دوباره برگشتیم شام خوردیم و استراحت خوبی کردیم و صبح راه افتادیم به مسجد کوفه خیلی جای قشنگی بود زیارت مسلم بن عقیل و مختار سقفی هم انجام دادیم بر گشتیم به حسینیه یکی از بچهها یک سوال خیلی پیچیده پرسید که اون سوال شغل آقای فرحناکی بود بچهها حدسهای مختلفی زدن ولی تقریباً کسی قانع نشد از این سوال گذشتیم و آقای فرحناکی سوال دیگهای پرسیدند که به نظرتون از کدوم یکی از شبای محرم و اون سه شب حضرت رقیه کربلاتون رو گرفتیم هر کی یه چیزی گفت چی درست شنیدم قراره دوباره برگردیم کربلا یک شب جمعه دیگه حرم باشیم آره واقعاً درست شنیدم آقای فرحناکی گفتن راه میفتیم میریم کربلا و اربعین و یک شب جمعه دیگه کربلاییم بعد آقای فرحنایی گفتن حالا فهمیدین شغل من چیه
درسدهم:اگه واقعاًباتوکل واقعیاز اهل بیت پول به دست بیاری دیگه نیازبه هیچ واسطه ونیروی انسانی وزمینی دیگهای نداری ولی اگه واقعاً توکلت واقعی باشه❗️
برگشتیم مسجد کوفه واز مسلم بن عقیل تشکر کردیم وقرار شددرازای این هدیه خیلی خوب وباورنکردنی ۵ تا از کارهای بدمونو حذف کنیم برگشتیم حسینیه یک ساعتی خوابیدیم عصری سریع راه افتادیم به سمت جاده مشایه تا عمود هزار هزار صد با ماشین رفتیم و اونجا نماز مغرب عشامون رو خوندیم بعد آقای فرحناکی تقریباً ۱۵ تا گروه سه نفره درست کردند و هر گروه با سرگروهش راه افتاد به سمتی که عمود ۱۳۱۵ اولین قرار عاشقانه هیئت المهدی رفتیم با سیل جمعیت عاشقی همراه شدیم و حدوداً ساعت دو و نیم صبح رسیدیم به عمود ۱۳۱۵ اونجا استراحت کردیم و بعد نماز صبح دوباره خوابیدیم اما صبح با انرژی شروع به پیادهروی کردیم تا عمود ۱۴۰۰ با سرگروهامون رفتیم اما از اونجا به بعد با سرگروهی آقا سید سجاد حسینی همگی با هم راهی شدیم اما انقدر شلوغ بود که همگی دستامونو داده بودیم به هم که یه وقتی گم نشیم که من از این همبستگی و کنار هم بودن خیلی خوشم میاد طرف ظهر بود رسیدیم کربلا اول جایی برای اسکان نداشتیم ولی بعد رفتیم همون موکب رضویه اونجا نماز ظهر و زیارت اربعین خوندیم و بعد یه خواب مختصری کردیم بعد از ظهر رفتیم حرم و یک زیارت عاشقانه و خالصانه کردیم خیلی کیف میداد که بعد یک فاصله کم دوباره معشوقتو ببینی توی حرم دور میزدم فکر میکردم به رئوفی این آقا برگشتیم موکب نماز مغرب و عشا رو خوندیم و شب زود خوابیدیم صبح از خواب پا شدیم با یکی از دوستام درباره موضوعهای مختلفی صحبت کردم و بعد چند تا مطلب نوشتم یک سر تا حرم امام حسین علیه السلام رفتم و یک نفسی تازه کردم توی راه ناهارمونو خوردیم وقتی برگشتیم سریع خوابیدیم تا شب دوباره از اون فرصت طلاییه استفاده کنیم عصر که از خواب پا شدیم آقای فرحناکی چندین بار گفتن اگر فرصت قبلیتون رو سوزوندین حداقل این فرصت رو با رفیق بازی و حواس پرتی از دست ندین بعدش شام خوردیم و راه افتادیم به سمت حرم توی راه مامان بابامو دیدم با اینکه سفر خیلی بهم خوش گذشته بود اما از اون احساس غربت در اومدم بعد که با مامان بابام دیدنی کردم سریع رفتم حرم امام حسین حالا دیگه میدونستم چی از اون میخوام.
فردا سریع بعد نماز صبح راه افتادیم به سمت خونه پدریمون حرم امیرالمومنین امام علی علیه السلام در کربلا یک حس غمی داشتیم اما در نجف اینجوری نبود رفتیم کولههامون رو گذاشتیم توی یکی از صحنهای حرم دو تا از بچهها هم مراقب واستادن دمشون گرم ظهر رفتیم زیارت خیلی حرم امیرالمومنین ابهت داشت اما در کنارش احساس راحتی میکردی نمیدونم چرا اما توی رواقهای حرم که راه میرفتم یکسره روضههای فاطمیه در ذهنم مرور میشد نماز ظهر و عصر را در حرم خوندیم و بعد راه افتادیم به سمت محل اسکان انقدر خسته بودیم همه سریع خوابمون برد برای ناهار بعضیا از خواب بیدار شدند بعضیا هم از شدت خستگی نتونستن بیدار شن ولی چه ناهاری بود نون و کباب غذا رو که خوردیم دوباره گرفتیم خوابیدیم تا عصری برای نماز مغرب عشا رفتیم حرم بعد نماز یک زیارت مختصری کردیم و همه زیر ایوون طلا جمع شدیم و یک عزاداری درست حسابی کردیم شب برگشتیم یک حسینیه و یک حوزه خیلی قشنگ در نجف اونجا استراحت کردیم و صبح که از خواب پا شدیم قرارمون ساعت ۹ زیر ایوون طلا بود بیشتر بچهها رفتن توی اون تایم خرید کردن راس ساعت ۹ همه زیر ایوون طلا بودیم آقافرحناکی برامون حرم شناسی گذاشتن آرامگاههای علمای بزرگی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
چون شیخ مرتضی انصاری شیخ ابوالحسن اصفهانی شیخ عباس قمی و... رو بهمون معرفی کردم و گفتن اینها خیلی به امام علی و امام زمان ما نزدیکتر بودن پس شاید اگه با این واسطهها ارتباط بگیریم زودتر به امام زمانمون برسیم و زودتر کارمون راه بیفته نماز ظهر و عصر رو که خوندیم راه افتادیم به سمت حسینیه دوباره ناهار برنج و کباب خوردیم بعد ناهار یک گفتگوی خیلی جالب با یک شیعه واقعی به نام کاتب از مهاجران آفریقایی نیجریه داشتیم ها سوالهای مختلف پرسیدند:
۱.ایران چه نقاط منفی داره؟
۲.تجارت در آفریقا چی روی بورسه؟
۳.برای چی شیعه و طلبه شدین؟ و...
اما قشنگ ترین سوالی که پرسیدیم این بود که با چه شهدای ایرانی ارتباط گرفتین؟ ایشون هم گفتن حاج قاسم و شهید ابراهیم هادی
رفیق یعنی باهات باشه وقتی گیر افتادی رفیق یعنی یکی مثل ابراهیم هادی
برای نماز مغرب عشاء رفتیم حرم و دوباره اما به نیت شهید ابراهیم هادی عزاداری کردیم بعدم تا نماز صبح آزاد باش بودیم تا ساعت ۲ و ۳ شب یک خلوتی کردم که خیلی کیف داد بعدم با بچه ها نماز خوندیم توی حرم و راه افتادیم به سمت حسینیه یکی دو ساعت خوابیدیم و راه افتادیم به به سمت مرز چذابه توی یک چالش خیلی جالب گذاشتیم که بقیه یک نفر را نقد کنند خیلی چالش پرباری بود چالش که تموم شد بچهها تا مرز استراحت کردن بعدم که از مرز رد شدیم خیلی هوا گرم بود اما از دور یک وانتو دیدیم که پر از نوشابه بود به همه دوتا دوتا و سه تا سه تا نوشابه میدادم خیلی کیف داد تو اون هوای گرم بعدم یک پلو قیمه ایرانی پر گوشت خورد خیلی خوشمزه بود بعدم سوار یک اتوبوس لاکچری شدیم و راه افتادیم به سمت قم توی راه خیلی فکر کردم که تو این سفر چه چیزهایی عایدم شد و چه چیزهایی به دست آوردم یکمم خوابیدم بعد نماز مغرب عشاء رفتیم یک رستوران خیلی قشنگ رای گیری سر قیمه و قرمه سبزی بود یه هو جوجه و کباب آوردن شام به این خوشمزگی رو که خوردیم خیلی از بچهها خوابیدن اما من خوابم نبرد م منو چند تا دیگه از دوستام یک هیئت سه چهار نفره کوچولو راه انداختیم و با هم مداحیهای هیئت و مرور کردیم و سینه زدیم نماز صبح قم بودیم نمازو خوندیم بعدم پس از چند وقت یه خواب راحت کردیم صبح که از خواب پا شدیم آقای فرحناکی بحث و با یک سؤال شروع کردند
۵ تا از درسهایی که از این سفر گرفتین رو بگید؟ بعد که صبحانه حاضر شد صبحانه رو خوردیم و ادامه بحثو ادامه دادیم که چه جوری کربلایی بمونیم و چند تا از تکنیکهای جذابیت رو بهمون یاد دادن بعدم ناهارو خوردیم و رفتیم حرم حضرت معصومه سلام پدرشون و پسر برادرشونم بهشون رسوندیم و یک تشکر درست حسابی کردیم و برگشتیم حسینیه سریع سوار اتوبوس شدیم و راهی مشهد شدیم
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
یا علی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام لذت عمرم همین است ...
#سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
به نام خدای رقیه ( س )
.
گزارشی دلی از سفر عشـــ❤️ــــــق
.
به سرعت باد گذشت از وقتی که شهدا از هیئت راهی مان کردند تا لحظه وداع در ترمینال 🖐🏻
.
در شروع ســ🚌ــفر به خودم گفتم این کربلا رو با خلوص نیت برم شاید از زیارت های قبل متفاوت تر باشه ⁉️
.
به سمت قم حرکت کردیم و صبحانه که نان و پنیر و انگــــ🍇ـــــور لذیذی بود را در جوار مسجد مقدس جمکران میل کردیم 😋
.
شاید تا به حال توفیق نداشتم یا هر چیز دیگه ای که نتونستم نمـــــ🧎♂ــــاز امام زمان رو بخونم اما این بار با کمک خود آقا موفق شدم که کامل نماز رو بخونم 🌱
.
در یکی از شبســـــ🏠ـــــتان های مسجد که اکثر جمعیتش را پاکستانی ها تشکیل می دادند ساکن شدیم.
.
بعد از اندکی زیارت به سمت حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت معصومه ( س ) و گلزار شهدای قم حرکت کردیم.
.
بعد از تقریبا یک روز توقف در قم و جمکران به سمت مرز حرکت کردیم .
.
روز بعد نزدیک ظهر به مرز مهران رسیدیم 👇
هوا بیشتر از انتظارم گــــ🥵ــــــرم بود اما پس از ساعتی استراحت به سمت گیت های مرزی از موکبی که استراحت میکردیم خارج شدیم.
.
به لطف شهدا خیلی راحت تر از انتظار از مرز رد شدیم و خود را در خاک عراق دیدیم و به سمت کربلا به راه افتادیم 🤲🏻
.
امروز روز اولی بود که در جوار مطهر حرم ارباب مهمان موکب رضویه بودیم .
.
حال خوشـــــ😇ـــی دارم و در حرم یک دل سیر گـــ😭ــــــریستم .
.
تمام روضه های هییت المهدی را زیر لب زمزمه کردم.
.
این روضه ها و شعر ها را خواندم :
اومدم اعتراف کنم
اصلا میشنوی این صدامو
شنیدی آخرش صدامو
یادم میاد اون روز که از ناقه
یه کنج از حرم بهم جا بده
هر جا که نگاه تو به پرچم افتاد حرم رقیه است
سوالی دارم از تو ای بابا
سقای دشت کربلا ابالفضل
به امام رضا میگم حرفامو
عکس کربلا رو دیواره
واسه ی کشتنت مرحله داشتن
از قرار معلوم امسالم
اگه قهری با من باشه
تو دل شوق سوریه دارم
.
در هوایی به شدت گرم نماز را در بین الحرمین اقامه کردم . وسط بین الحرمین که ایستاده بودم ، یک طرف حضرت ماه و یک طرف حضرت شاه را دیدم و سلام دادم 🖐🏻
.
از لهجه عربی خوشم می آید و به مکالمه عربی علاقه دارم .
.
چند تا از کلمات و عبارات جالب عربی :
هلاء بزائز
رحمة الله والدیک
مضیف
حبیبی
عینی
حَرّک
مشای
یحسین
.
از طرف تمامی کسانی که التماس دعا گفته بودند زیارت کردم 📿 🌿
.
عصر همان روز با ابداعی جدید به نام حمام در توالت سیار گذشت 😳😅
.
در یک متر مکعب فضای توالت که دو سوم آن را سنگ توالت گرفته بود ، به سورت نشسته و با شیر آن به همراه یک عدد شامپو هتل و به کمک یک بلوکه سیمانی استحـــــ🛁ـــــمام کردم 🚿
.
در مرحله بعد با سیب زمــــــ🍟ـــینی سرخ شده مهمان موکب شدیم.
.
به همراهی تمامی دوستان به صورت مرحله ای مکان های ذیل را زیارت کردیم :
مخیم حسینی
تل زینبیه
مقام حضرت علی اصغر
مقام حضرت علی اکبر
مقام امام زمان در کربلا
فرات و...
.
آقای فرحناکی ( فرمانده ) در هر مقام توضیحات مربوط را بیان می کردند .
اشـــ🥺ـــــک پنهانی بچه ها دیدنی بود.
.
فرمانده نوعی روضه تصویری به سبک خلاقانه و جدید را به چشم کشید ؛ کاری که باعث درک بهتر روضه ها می شد 🖤🥀
.
صبح روز بعد نماز را ده دقیقه قبل قضا شدن خواندم 📿🧎
چند ساعت بعد پس از بیداری راهی حرم شدم ! خیلی عادی دور ضریح امام حسین لبیک گفتم اما گریه ام نمی آمد !؟
ناگاه کنار ضریح حبیب بن مظاهر فرمانده را با چشم های خیـــــ🥺ــــس دیدم و ناخودآگاه مثل ابـــــ🌧ـــــــری که سریع می بارد ، گریستم.
.
کنجی دنج پیدا کردم و ادامه گریه...
در محل قرار برگشت ، کفش هایم دست یکی از رفقا بود . کاروان را گم کردم . پای برهنه راهی موکب شدم .
من به فدای پای رقیه ( س ) 🥀
قرار بود بعد نماز مغرب که در موکب میخوانیم با حرم برویم اما برنامه تغییر کرد .
در بعد نماز به سخنان گهربار و دلنشین استاد شیخ حسن قاسمی گوش جان سپردیم .
دعای کمیل که شروع شد و به این فراز ها رسید بی اختیار اشکم روان شد :
اَللهُمَ اِغفِر لِی اَلذُنُوبً اَلتی تَحبِس الدُعا
اَللهُمَ اِغفِر لِی اَلذُنُوبً اَلتی تُنزِل اَلبَلا
کم کم وارد روضه شدیم ؛ اشک فرمانده برای روضه اسارت ، اشک و سوزی متفاوت بود 😭🖤
اصلا باورم نمی شد ⁉️
کربلا به لحاظ ظاهری شهر تمیزی نبود اما وقتی وارد خیایان شهید احمد الزینی شدیم ، فضا به طور کلی تغییر کرد ؛ مثل این بود که وارد دروازه های شهر جدیدی شده باشیم 🧐
درخـــــ🌳ـــــت های بلند چنار و سرو با خمیدگی ملایم نوعی طاق و سقف روی خیابان ساختند ؛ صدای خش خش جاروی رفتگر عراقی برایم جالب بود و کوچک ترین زباله ای را جمع می کردند !!!
یک ساعت تمام به چند سوال سرنوشت ساز فکر کردم و مانند همان زباله ها کوچک ترین مزاحمی را از قلبم جارو می کردم 🍃💐
ادامه در پیام بعد 👇👇
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
این طرح جدید و بکر بود ، چند ساعت روی محتوای آن تمرکز شده بود 👌
.
ضعف هام رو فهمیدم ، شاکله های شخصیتی ام رو شناختم و در کل عالی بود 🌱
.
وقتی به حرم رسیدم با اینکه ساعت دو شب بود اما شب جمعه بود و از شلوغی حرم ذره ای کاسته نشده بود ؛ به حدی که نشد نماز صبح را در حرم بخوانم !!!
.
ظهر روز بعد پس از نماز در مقام صاحب الزمان در بین الحرمین عکس دسته جمعی گرفتیم .
.
بعد از ظهر راهی زیارت وداع شدم ❤️
.
( یک ویژگی مثبت و بارز این سفر این بود که زیارت به صورت فردی انجام می شد )
.
می توانستی بنشینی و یک دل سیر گریه کنی یا تمام مدت وسط بین الحرمین به گنبد زل بزنی و درد دل کنی ...
.
وداع سخت است ، وداع از کسی که تازه به دیدارش آمدی سخت تر ...
حسین جان ما که رفتیم ولی آخرین زیارتمون نباشه اباعبدالله ❤️🔥...
.
صبح زود به سمت کاظمین راه افتادیم .
.
ظهر در کاظمین با مرغ لذیذی مهمان حاج علی شدیم . با اصرار به فرمانده در اتاق طبقه پایین و به ظاهر بزرگتر ها ماندم و درباره موضوعی که فکر نمی کردم این قدر مهم باشد به اسم موسیقی به بحث پرداختیم 🎻🎼
.
بهد از ساعتی ها توقف در کاظمین بالاخره نوبت به من رسید و استحمام کردم ؛ وگر بخواهیم با آن حمام در توالت سیار در کربلا مقایسه کنیم ، بی نظیر بود 👌🏻👏🏻
.
تا حرم فاصله به ظاهر زیادی داشتیم و هشتاد درصد مسیر را پیاده رفتیم.
.
شهر بغداد ظاهر تمیز تر و بهتری نسبت به کربلا داشت و شاید به این دلیل بود که تعداد موکب کمتری در مسیر مشاهده میشد!!!
.
به حرم رسیدیم . به این فکر می کنم که چقدر از مسائل مادی و دنیایی ام را جواد الائمه بیمه کرد و چه بار ها بود که موسی بن جعفر مشکلاتم را حل کرد .
.
به دلیل اینکه در کشور عراق با ذره ها و گرد و غبار های ریز مواجه بودیم و به این مسئله حساسیت شدیدی داشتم ؛ با آبریزش بینی و آبریزش چشم شدیدی مواجه شدم 🤧😷
.
با تابش مستقیم نور خــــ🔆ـــــورشید از خواب پریدم چون در حیاط خوابیده بودم ؛ نزدیک اذان ظهر بود . متاسفانه به دلیل گرما و آفتاب زیاد خون دماغ شدم ؛ اما ناراحت نشدم چون که به این مسئله عادت کرده بودم . 🌹
.
بعد از نماز ظهر به طبقه بالا دیپورت شدم 😒
.
تا شب را با کا. های اعجاب انگیز بچه های بالا سر کردم و به سمت حرم راه افتادیم .
.
عزاداری و سینه زنی در حرم کاظمین ‼️
یکی یکی لیست آرزو هایم تیک می خوردند ✅💎
.
حال قشنگی بود اما حیف به دلیل تدابیر عجیب مسئولین ، در کربلا این اتفاق زیبا نیافتاد ، حتی دریغ از دقایقی روضه خوانی در کربلا !!!
اینقد. روضه خواندیم که بیاییم کربلا ، آمدیم ، خیلی هم خوب ، ولی دلیل اینکه در کربلا روضه نخواندند را نمی فهمم 🤷
.
صبح به سمت حرم حضرت سید محمد به راه افتادیم . نمیدانستم که حضرت سید محمد اینقدر دارای کرامت هستند 😳👌
.
ما ایرانی ها که اینقدر به حضرت عباس اعتقاد و ایمان داریم ، برای اهالی عراق هم این اتفاق برای حضرت سید محمد می افتد . 🌸
.
یک حرکت زیبـــ✨ــــا کردیم 👏🏻
برای قدردانی از موکب داران اهالی کاشمر با نوای ( ای صفای قلب زارم ) مهمانان شدیم ؛ البته در کنار فیض معنوی بی نصیب نماندیم و با ساندویچ پنیر و نان محلی از آنجا به سمت سامرا حرکت کردیم 🧀😋
.
در سامرا بعد از زیارت کمی استراحت کردم .
حرم سامرا با اینکه به نسبت بعد مکانی کوچک است ، غریبی خاصی هم دارد ؛ شاید به این دلیل که به نوعی آخرین جایی بوده که امام زمان ( عج ) دیده شده بودند ❣!!!
.
از اینکه این بار آشپز مضیف حرم عسکریین اهل مشهد بود خوشحال بودم . نهار یک مرغ ربی لذیذ و بسیار خوشمزه مهمان مضیف حرم بودیم 🍗
.
به خانه حاج علی رفتیم ، سریع خوابیدیم چون قرار بود صبح زود به سمت کوفه حرکت کنیم .
.
بعد نماز صبح به سمت کوفه حرکت کردیم . محل اسکانمان در کوفه بسیار نزدیک مسجد کوفه بود . وسایل را گذاشتیم و به سمت مسجد حرکت کردیم . فقط ۳ دقیقه راه رفتیم تا رسیدیم 💯
.
زیارت مختصری کردیم و موقع برگشت رو به ضریح حضرت مسلم سلام دادم و ناخودآگاه این بیت شعر به ذهنم آمد :
《بطلب تا که به دوری از حرمت عادت نکردم 》
برگشتیم و بحث های قبل که در مورد انتقاد های وارد به بچـــ👥ــــــه ها بود را ادامه دادیم .
.
کم کم بحث به این کشید که چطور به کربلا آمدید ⁉️
بچه ها با بغض داستانشان را تعریف می کردند که ناگهان بغض بچه ها شکست و فضای مجلس عوض شد .
ناگهان فرمانده گفت بچه ها می خواین دوباره بریم کربلا ⁉️
از خدا خواسته قبول کردیم 😍
.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
ناگهان خودم را در مشایه دیدم 👀
به گروه های ۲ و ۳ نفره تقسیم شده بودیم 👥
قرارمان ساعت ۳ بامداد عمود ۱۳۱۵ به نام حضرت رقیه بود .
با اعضای گروهم به راه افتادم.
.
چهل و خورده ای عمود بعد ، موکب انصارالزهرا که موکب یکی از دوستان عراقی ما بود توقف کردیم ؛ الحمدالله پذیرایی مفصل کردند .
.
از آنها که جدا شدیم دقایقی بعد با خواندن مداحی های هیئت المهدی ، سرعت گرفتیم و راه رفتنمان تبدیل به دویدن شد 🏃🏃
.
... باورش سخت بود ❗️من ❓شب اربعین ❓مشایه ❓یاد گــــ🥺ـــــریه های شب تاسوعا افتادم ...
.
یکی از تجربه هایی که حتما در سفر های بعد به دردم می خورد این بود که باید در سفر اربعین نخ و سوزن به همراه داشت ! ؛ این را وقتی فهمیدم که بر اثر جنب و جوش و حرکت زیاد بند کیفم پاره شد . !!!
.
چون شب اربعین بود و اکثر موکب ها جمع شده بودند ، نا امید از هر موکب نخ و سوزن را مثل شمشــــــ🗡ــــــیری از نیام بیرون کشیدم و شروع به دوختن کیف خود کردم . 💪🏻
.
خسته و کوفته به محل قرار رسیدیم و سریع خوابیدیم . آفتــــ☀️ــــاب که از کرانه آسمان بلند می شد به راه افتادیم .
.
نزدیک ظهر به شهر کربلا رسیدیم .
وقتی چشمم به گنبد حضرت ابالفضل افتاد خستگی دو هفته سفر را فراموش کردم .
واقعا به معنی این شعر رسیدم :
《تنها یک راه مونده این که کارو بسپارم به خود عباس 》
وقتی دست ها و کتان خسته می شد دیگه شاید اعتراض نداشتم چون خود سقای بی دشت کربلا کمکم می کنه 🥺🖐🏻
.
حسینیه ای که قرار بود در آن ساکن باشیم به دلایلی کنصل شد ! و مارا از آنجا بیرون کردند ! مدیریت بحران فرمانده را دوست داشتم ، نمی دونم شاید هم از این همه آرامش او حرصم می گرفت ؛ هرکس اگر الان به جای او بود باید از کوره در میرفت و خود را می باخت اما او هر کس نبود . سریع پلن B که همیشه به داشتن آن اصرار داشت را اجرا کرد .
( یکی از ویژگی های مثبت فرمانده این بود که فرد آینده نگری بود ؛ اگر طرحی که برنامه ریخته بود انجام نمی شد ، سریع پلن و طرح B که از قبل آماده داشت را اجرا می کرد ) .
.
بعد از کمی خستگی به خاطر طولانی بودن مسیر ، به موکب نیم سوخته رضویه که به دلیل سانحه ای سوخته بود رسیدیم .
.
حالا دیگه زیارت روز اربعین بعد از اینهمه خستگی و مشایه و ... خیلی چسبید 👌🏻❣
.
خیابان شهدا که در آن بودیم با پنکه های آبی که ذرات ریز آب را پخش می کردند ، هوای داغ عراق را کمی دلپذیر تر می کردند .
فضای داخل حرم مطهر هم بسیار خنک و مطبوع بود چون کولر ها و تهویه های سقفی بسیار بزرگی مسئول تامین این هوای عالی را بر عهده گرفته بودند 🌱✨
.
در کنار آن بوی عِطر و مشک و اسپند کار را تمام کرد و حالا باید می رفتی برای زیارت بابای رقیه ( س ) ... 💔
.
روز اربعین حرم سید الشهدا را به لطف خدا درک کردیم و چون که چهارشنبه بو. تصمیم بر این شد که انشالله شب جمعه هم در کربلا بمانیم !
.
چقدر زیبا و عاشقانه ❗️❤️🔥 دو شب جمعه در کربلا بودیم ! تمام مدت به خودم نهیب زدم که یادت باشه دقیقا ۲ هفته ی پیش توی هیئت المهدی بودی و داد میزدی که بیای کربلا ! حالا که اومدی از دستش ندی ها که بیچاره ای !
.
الحمدالله به لطف حضرت رقیه یک شب جمعه دیگه رو هم در کربلا بودیم و حالا صبح وقت جدایی بود 😖
ای بابا حالا کی دلش می خواد بره ...⁉️😭😭
.
صبح جمعه خیلی زود حرکت کردیم به طوری که تا ظهر به نجف رسیدیم .
شاید هیچ وقت دلیلش رو نفهمم ولی نجف و حرم مولا خیلی آرامش داشت !!!
یعنی نگران هیچ چیز نبودی و هیچ ترسی نداشتی ! انگار همیشه یه دستی مراقبت بود که زمین نخوری !!!
.
به محل اسکان موقت که ساختمان نیمه کاره ای بود رفتیم . برای نهار از موکب آنجا کبابی گرفتیم که شاید به ظاهر خیلی خوب نبود اما برای کسانی که چند روز رنگ این غذا را ندیده بودند ، بهترین غذای دنیا بود 🥓😋
.
تا حرم فاصله ای نبود !
عصر که به حرم رفتیم قرار گذاشتیم که ساعت ۹ جلوی ایوان طلا باشیم .
حلقه ی عشق با قرائت زیارت امین الله آغاز شد و وارد سینه زنی شد .
بچه های هیئت المهدی زیر ایوان طلا سینه می زدند !؟!!
یکی دیگر از آرزوهایم هم برآورده شد !
بعد از عزاداری حس خیلی خوبی داشتیم ، حس سبک بالی ، حس پرواز ...
.
فردا صبح هم باز به حرم رفتیم و برای برگشت قرار گذاشتیم . واقعا فکر می کردیم که خونمون نجفه ؛ ای کاش هیچوقت تمام نمی شد ...
.
به سوق الکبیر رفتیم و برای خرید چفیه به یکی از دوستان راهنمایی رساندم ، البته از دهان نجف هم بی نصیب نماندیم !!!
.
یک نکته ی جالب به نظرم این بود که در محل اسکانمان در نجف فردی به نام کاتب بود که از نیجریه برای تحصیل و جستجوی حقیقت به ایران آمده بود و شیعه شد.جدا از اینکه سوال های مختلفی از ایشان پرسیده شده بود ، رفتار فرمانده با این آقا بسیار قابل الگو گیری و ستایش بود.
.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
چقدر زیبا بود که نماز مغرب را در کنار شهید باشی ، آن هم شهید محمد هادی ذوالفقاری بله یعنی در وادی السلام !
.
شب به نیت شهید ابراهیم هادی دو مرتبه در حرم مولا سینه زنی کردیم و الوداع ...
.
توفیقی شد نماز صبح را هم در حرم بخوانیم و به سوی مرز حرکت کنیم .
.
خداروشکر مرز چزابه بر خلاف مهران بسار خلوت بود و بسیار راحت رد شدیم اما شاید فقط برای ما این طور بود ؛ چون افرادی بودند که روز ها پشت مرز منتظر بودند که مشکل کارشان حل شود .
این راحتی را اول مدیون لطف شهدا و بعد برنامه ریزی دقیق فرمانده بودیم .
.
برای نماز مغرب در دوکوهه توقف کردیم . بر اساس دلایل کاملا منطقی بودجه ما خیلی وقت پیش به پایان رسیده بود اما چلوکباب لذیذی را مهمان فرمانده بودیم ! وا عجبا از این مرد ⁉️
.
برای نماز صبح به قم رسیده بودیم ، بعد از نماز سریع خوابیدیم که فردا روز مهمی بود !!!
.
تقریبا نزدیک نماز ظهر بیدار شدیم ، فاصله ی صبحانه و ناهار خوردنمان خیلی کم بود !
.
حالا وقت جمع بندی سفر بود ، الان بود که دیگه حکمت بعضی کارهای فرمانده را فهمیده بودم ؛ عرق سرد شرمندگی بدنم را گرفته بود 😥
.
《 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 》
.
زیارت مختصری کردیم و به سمت مشهد راه افتادیم .
.
دل نوشته ای از سفر عشق . محمد حسن غفوری منش . شهریور ۱۴۰۲
.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم رب الرقیه
سلام من مهدی چهارمحالی هستم
درس هایی که من در این سفر کربلا گرفتم درهیچ کدام از دفعات قبل که به کربلا رفته بودم نگرفته بودم من تا به حال خیلی به کربلا رفتم ولی همچین درس هایی نگرفتم
اولین درسی که من گرفتم
هرجا به زیارت امامان بزرگوار میرویم باید نسبت به آن زیارت معرفت لازم را کسب کنیم وبرای کسب معرفت باید تنها برویم به زیارت چون زمانی که تنها میرویم میتوانیم باآن امام بزرگوار راحت تر حرف دل خودت را بگویی و آن معرفت را تا حدی میتوانیم کسب کنیم
دومین درسی که من گرفتم
باید هر اتفاقی که می افتد را بنویسی چون شاید هم یادت برود ویا جایی آن اتفاق کمکت کند که پیشرف کنی ولی چون که آن مطلب راننوشتی از آن پیشرفت جا میمانی
سومین درسی که من گرفتم
نباید باهر کسی رفاقت کرد من در این سفر خیلی هارا شناختم که اگر با آن ها بعدا قرار باشد به هر دلیلی سخن بگویم هواسم باشد که چه میگویم حتی خودم را هم تقریبا در این سفر شناختم که چه کسی هستم
چهارمین درسی که من گرفتم
باید قدر فرصت ها و موقعیت هارا بدانم چون ممکن است که دیگر آن موقعیت گیرت نیاید واگر گیرت بیاید نتوانی به آن خوبی دفعه پیش از آن فرصت استفاده ای ببری
واین درس هایی بود که من گرفتم شاید درس های دیگری هم بوده ولی من دقت نکردم
یا علی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲