با عرض سلام وخدا قوت خدمت استاد بزرگوار جناب آقای فرحناکی،قبل از هر چیز لازم دانستم از جنابعالی بابت زحماتی که درطول این سفر پر بار ومعنوی کشیدید تشکر وقدر دانی را داشته باشم ،مهدی آقا روز به روز و به خصوص بعد از سفر از لحاظ اخلاقی بسیار تغییر کرده مخصوصا درباره احترام به بزرگتر و به خصوص پدر ومادر وهمچنین از لحاظ کنترل خشم که خیلی خوب در مواقع لزوم ،خشم خود را کنترل میکند که همه این تغییرات را اولا از لطف خدای بزرگ وبعد زحمات دلسوزانه شما مربی بزرگوار میدانم،برخورد مهدی آقا بعد از مجلس روز جمعه که به اصرار خم شد وپای من رابوسید جدا از اینکه باعث شرمندگی من شد ولی بسیار برایم امید بخش بود که اینقدر تغییر کرده است،توجه به نماز اول وقت و مانوس بودن با شهدا به خصوص شهید عباس دانشگر هم از تغیراتی است که در ایشان ایجاد شده .
مادر مهدی زارع منش
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام و خدا قوت خدمت جناب آقای فرحناکی
در مورد تغییرات پسرم در این اردو
باید ذکر کنم که در این یک هفته که از کربلا اومد و در منزل در کنار مان بود
تسبیح و ذکر گفتنش برایم خیلی جذاب بود... هر چند اطرافیان به خاطر مدل لباس پوشیدن و تسبیح دست گرفتنش خیلی استقبال نکردن ولی برای من و همسرم خیلی دوست داشتنی تر شده،
همیشه نمازش رو سر وقت میخوند، ولی الان بیشتر برای نماز اهمیت قائل هست و وقت میزاره.
قبلا به پسرم میگفتم برو فلان کار رو انجام بده میگفت چشم ولی نیم ساعت دیگه بازیم تموم بشه
ولی الان تا میگم برو زباله هارو ببر یا نون بخر سریع اگه وسط بازی کردن هم باشه بلند میشه...
خیلی جالبه که با خواهرش همیشه صحبت میکنه و میگه فلان فیلم رو نگاه نکن یا اگر آبجی کوچیکه میگه برام فیلم بزار براش نمیزاره ومیگه چون روی اعصاب و روانتون تاثیر داره،هرگز..
اینم بگم که برای تربیت دخترم خودم وقت میزارم ولی پسرمم خیلی توی این موضوع کمکم میکنه.
در مورد شب مراسم شکرانه هم بگم که
خیلی مراسم خوبی بود و همینکه بچه هارو گفتید برن دست و پای پدرو مادرشون رو ببوسن عالی بود.اون شب همسرم مراسم نبود ،ولی پسرم وقتی میبینه باباش ازش ناراحت میره سمت پدرش و همین طور که پای پدرش دراز است و جورابهایی که از سرکار اومده پاشه خم میشه و اون جوراب هارو به چشمش میکشه و بوس میده... یکی دوبار من به اش خندیدم و گفتم نکن پاش بو میده گف نه نمیخوام بابام ناراحت باشه... و اون شب فهمیدم این تاثیرات صحبت های شمای ...
و اون شب هم وقتی پسرم اومد سمتم
و با اون هیکل مردانه و قد بلند جلوم خم شد نمی دونستم چیکار کنم، فقط کارم شده بود گریه ...خم شدم پسرمو بلند کردم دیدم داره گریه میکنه .... کلا بچه هاغرور و این هیکل مردانه رو گذاشتن کنار و خودشون رو جلو پدرو مادرشون کوچیک کردن.... و فکر نکنم هیچکدوم از پسر های هیئت با این حرکتی که شما باعثش شدین و انجام دادن.. جلوی روی پدرو مادرشون بایستند و به جز چشم چیز دیگه ای بگن
خدا ازتون راضی باشه.
شما شهید زنده هستید که نه تنها اعتقادات و احکام دین رو به بچه ها آموزش میدین بلکه کاری میکنید که فرزندانمون از احترام به پدرو مادر هم غافل نشن
با افتخار مادر کربلایی امیر محمد خاشعی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام علیکم
جلسه ی شکرانه کربلا ، یک جلسه ی به یادماندنی و خاطره انگیز بود .
در تمام مدت جلسه حس و حال خوبی داشتم و انگار که دوباره به کربلا و نجف سفر کردم ...
اینکه خلاقیت داشتید و نوع جدید روضه خوانی رو اجرا کردید که اون صوت ۳۳ دقیقه ای بود ، هم یک نکته مثبت بود 🌹
یا علی
محمدحسن غفوری منش
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام جناب فرحناکی ممنون بابت زحمات پسرم
تغییری که به نظر من امیرعلی بعد سر فردا کربلا کرده بزرگتر شده از نظر اینکه رفتارهاش بزرگانه و مردانه تر شده و عشق و حس و حالش به امام رضا(ع) بیشتر شده تو نگاهش و صحبت کردنش متوجه شدم به نظرم این طور میاد
مادر بافنده
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
مادر سید سجاد قوسی:
سلام و وقت بخیر
شکرخدای مهربان رو بخاطر عشقی که ازحسین (ع) دردل وجانمان گذاشت.
وشکرامام حسین (ع) رو بخاطر طلبیدن پسرامون دراین سن و سال.
وتشکر ازشما بخاطر قبول زحمت و لطفی که درحق پسرامون کردین.
حقیقت مهمترین و مشخصه ترین تغییر پسرم بعداز برگشتن از عراق اینه که نمازهاش رو اول وقت میخونه و اجازه نمیده قضای نمازبه گردنش بمونه. (البته قبلا هم نمازمیخوند، ولی باید مدام بهش یادآوری میکردم. ولی الان خداروشکر بدون گفتن خودش اول اذون وضو میگیره)
و از موارد دیگه ادبش و طریقه ی حرف زدنش واقعا بهترشده.
سعی میکنه موقع صحبت بانامحرم به زمین نگاه کنه(که این مورد قبلا درمورد غریبه هابودولی الان برای فامیلِ نزدیک هم عمل میکنه شکرخدا)
طرزفکرش خیلی خیلی بزرگ و عاقلانه شده
نحوه ی برخوردش با مسائل و عکس العملش نسبت به اتفاقات پیرامونش تغییرکرده(مثلا قبلا زود ازکوره درمیرفت، سریع عصبانی میشد. ولی توی این یه هفته که برگشته سکوتاش و صبرش واقعا دیده میشه)
آرزوهاش عمیق تر و دورترشده(قبلادنیاش محدودبودبه چیرهای کوچک وآنی)
درکل میتونم به جرأت بگم پسر نوجوونی که باشما راهی کردم برای زیارت، جوون عاقل و بالغی برگشته که بابتش شکرگذار خدای مهربان و امام حسین(ع) و شما بزرگوارهستیم.
الهی به حق بی بی سه ساله و به مدد خود آقا جانمان بتونند برکات و تغییراتِ کربلاشون رو حفظ کنند و کربلایی بمانند ان شاالله ...
واما درمورد جلسه ی شکرانه
خداروشکراونشب توفیق حضوردربرنامه رو داشتم.
واقعا این رو از صمیم قلب میگم که نمیدونم باچه زبونی و چجوری ازتون تشکرکنم بابت برنامه ی اونشب.
چقدرقشنگ و زیبا به بچه ها شکرگذاری رو یاددادین.
چقدرهوشمندانه بهشون یادآوری کردین که چراو چطوری رفتن.
چقدربادرایت مسیر کربلایی شدنشون رو مرورکردین.
خدا دراین راه ثابت قدم نگهتون داره ان شاالله و الهی رفتنتون با شهد شیرین شهادت همراه باشه.
مدتهاست پسرم حرف ازشهید شدن میزنه و من باشنیدنش مدام اخم میکنم و هربارکه این آرزو روبه زبون میاره ته دلم خالی میشه. ولی اونشب وقتی توی بغل هم به گریه افتادیم.وقتی جلوم به زمین افتادبرای بوسیدن پام. وقتی پام خیس شد ازاشک چشماش. یه چیزی ازدلم کنده شد و سربه آسمان با گریه جگرگوشه م رو هدیه دادم به امام زمان(عج) و قلبا براش آرزوی شهادت کردم.
ان شاالله که آقاجانمان بپذیرن...
مادر سید سجاد قوسی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام
خداقوت
....مزدکارهایتان راان شاءالله صاحبکاراصلی بابرکت وبه زودی به دستتان برساند.
اعلام تشکیل جلسه چهارشنبه هیئت المهدی(عج)درمقام امام زمان(عج)برای من بااینکه حضورنداشتم خیلی باشکوه وغرورآفرین بودوباهمین حس به دیگران اطلاع میدادم.
حضوردوشب جمعه درکربلا برای پسرم غنیمت بزرگی بود.که امیدوارم بتواندبخوبی بهره هایی که از این نعمت برده حفظ کند.
نوای یاحیدر(ع)واعلام برائت ازدشمنان حضرت زهرا(س)که درحرم امیرالمومنین(ع)پخش میشدخیالمان ازاعتقادصحیح بچه هاراحت میشد که به لطف عنایات حضرت مادر،دست پدرانه بابای عالم مادام برسرزندگیشان است ان شاءالله.
خلوت هاومستقل گذاشتن بچه هاواینکه به آنهامسئولیت میدادندواعتمادشان رانشان میدادنددررشدحس مسئولیت پذیری واستقلال طلبیشان موثربوده است
مادر مهدی صاحبی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
🌱 به نام خداوند لوح و قلم🌱
سلام
مامان متین قدیریم
متین از وقتی که از کربلا برگشته مسئولیت پذیر تر از قبل شده،نمازاش و سروقت میخونه و با ابجی و داداشش بهتر از قبل رفتار میکنه
کاراش خیلی برام ارزشمند و خیلی خوشحالم که این سفر اتفاق افتاد و رفت تا بتونه تغییر کنه
جلسه شکرانه کربلا خیلی زیبا بود اینکه برای گرفتن کربلا چه تلاش هایی کردن بچه ها و تونستن کربلایی شن
اگه همین تلاش و اصرارمون برای گرفتن کربلا بود برای ظهور امام زمان بود تا حالا آقا آمده بود
حداقل چیزی که از شکرانه کربلا یاد گرفتیم
خواستن توانستن است.
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
به نام خداوند زیبایی ها :)🤍
سلام
متین میگف آقای فرحناکی گفته رفتیم کربلا باید عوض شیم و برگردیم یعنی رفتی کربلا و برگشتی یه متین دیگه بشی
برام خیلی جااالب شده بود،همش منتظر بودم متین برگرده و ببینم این اتفاق افتاده یا نه
آخه من و خانوادمم قرار بود بریم کربلا و متین دوست داشت این سفر و با آقای فرحناکی تجربه کنه و بابام قبول کرد و متین
با کاروان آقای فرحناکی راهی شد
متین که برگشته بود روز اولی که رسیده بود
ب صورت مکرر دست و پای بابا و مامانم و بوس میکرد
.من خواهر بزرگتر متینم.این کار برام جالب بود
چون تا حالا خیلی جاها شنیده بودم که اگه میخوای حاجت بگیری (پای پدر و بوس کن)
من همیشه خیلی دوست داشتم این کار و انجام بدم ی حسی بهم این اجازه رو نمیداد
نمیدونم چرا ولی نمیتونستم خم شم و این کارو انجام بدم و فک نمیکردم آدما بتونن روی هم انقد تاثیر عمیقی بذارن وقتی میدیدم متین و که خم میشه و این کار و ارزشمند و میکنه میتونم بگم متین کمک کرد
تا منم بتونم این کارو انجام بدم
تاثیر گذاشتن آدما خیلی عمیق میتونن تاثیر خوبی بذارن و رفتار های زیبایی رو یادمون بدن هم میتونن رفتار های ناپسند و یادمون بدن
پس تو انتخاب دوست خیلی باید دقت داشته باشیم🙂
خواهر متین قدیری
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام علیکم
اون شبی که آمدم جلسه تشکر از خانواده شهدا اصلن شرایط نداشتم زیاد بشینم ولی انگار ی نفر منو نگه داشته بودکه راز گرفتن کربلا پسرمم بفهمم آخه من توفیق نداشتم شبی که شهید آوردن باشم تومحرم، فقط این رو بگم که پسرم میگفت از شهدا گرفتم کربلا مو جریانش چی بوده
من تو سفر که بودید براتون فرستادم که چقدر بی تاب بوده و دل نگران که چرا نمیتونم با هیعت المهدی برم کربلا
این متنی که درسفر بودید :
(((((سلام علیکم خدا اجر دنیا وآخرت بده
بهتون وسلامتی کامل
واقعا من هر حاجتی داشتم خودم از نذر کردن به این هیعت گرفتم و حتی پسرمم گرفته، قبل که قرار به اتوبوس
نبود باماشین شخصی میخواستین برین پسرم ناراحت بود میگفت جا کمه
همش التماس میکرد دعا کنید اتوبوس جور بشه تامنم برم بااینکه ماخانوادگی رفته بودیم میگفت میخوام با هیعت برم سختی راه یکم درک کنم میخوام از لحاظ معنوی درست درک کنم (تاحتی پسرم اینقدر حرم امام رضا میرفت میگفت میخوام کربلا امسال فقط باهیعت برم)
جالبی اینجاس که هزینه سفر هم از پدرش نگرفت دوماه رفته بود سرکار همون خودش داد وگفت میخوام برکت کنه
خیلی غمگین بود
میگفت دعا کنید اتوبوس جور بشه واقا فرحناکی منو بپذیرن واسمم بنویسن
همش میگفت از شهدا خواستم تو دل آقا فرحناکی بندازن که من رو ببرن
اون شب که اتوبوس جور شو واسم نوشت همون جان زنگ زد به من گفت باگریه مامان من رو طلبیدن همه چی جور شد اجازه هست برم حرم تشکر کنم 😭😭😭😭))))
تازه من شب شنبه که برنامه تشکر از خانواده شهدا گذاشتین متوجه شدم
که چقدر سفر پر برکت بوده
از خصوصیات بعداز سفر هم همین که خیلی خوب بود
از وقتی وارد هیعت المهدی شده کلن اهمیت موارد معنوی وحتی گوش دادن به حرف والدینش عالی شده وهر چی بیشتر هست و این سفرها رو با هیعت المهدی میاد ثابت موندن وتغییر نکردنش رو میبینم یعنی تا میاد فاصله بیفته بین معنویتش واهلبیت خودش میفهمه
برای من این مهم که خودش احساس میکنه داره دور میشه و حتی به زبون به من میگه که برام دعاکنید دور نشم از شهدا واهلبیت.....
اجرکم عندالله
مادر حسین صاحبی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
با سلام..
آقا ابراهیم هادی میفرمایند که:
اگه با امام حسین(ع)رفیق بشی،خود به خود آدم میشی..
گفتم امسال هر جوری هست اربعین میفرستمش کربلا..
دیدم میل و رغبت زیادی نشون نمیده..بی خیالش شدم..یک چند وقت گذشت..یه روز از من پرسید مامان میخوام برم دنبال کارای گذرنامم..چی؟گذرنامه؟گفت آره..گفتم برای چی گذرنامه میخوای؟گفت شاید قسمت شد برم کربلا..
چی؟کربلا؟!
این بچه که میل و رغبتی نداشت..چ اتفاقی افتاده؟
میدونستم که اگه برای گذرنامه اقدام کنه تا دو ماه دیگه بدستش نخواهد رسید..آخه گذرنامه نداشت..یعنی تا حالا کربلا نرفته بود..
نگران بودم و غصه دار..اگه این بچه بفهمه که خیلی ناراحت میشه..بهش گفتم فعلا دست نگه دار مامان..
متوسل شدم به آقا امام رضا(ع)..من همیشه وقتی وارد حرم میشم از در باب الحسن(ع)وارد میشم و از همون جا هم خارج میشم..یعنی اولین و آخرین جایی که چشمم به گنبد نورانی آقا میفته همونجاست..
یه روز آخرین بار که از حرم خارج شدم تکیه دادم به دیوارحرم و سرمو گذاشتم و ملتماسانه گفتم آقا جان همه میگن اگه خواسته باشی بری کربلا اول باید آقا امام رضا(ع)امضا کنه..با دل شکسته ازشون خواستم راهیمون کنن..
گفتم یا امام رضا میدونم دیر اقدام کردیم..اشتباه کردیم..ولی آقا جان خودتون درستش کنید..بچم دلش نشکنه..اگه شد با همدیگه بریم..اگه نشد بچم حتما بره.خواهش میکنم ..یا امام رضا
یه چند روزی گذشت..تو یکی از کانالای مطرح ایتا یه پیامی دیدم(نحوه دریافت گذرنامه زیارتی..این گذرنامه مخصوص ایام اربعین..۵ سال اعتبارو...)
خیل خوشحال شدم..پیام رو فرستادم براش..گفتم مامان نمیخواد برای گذرنامه دائم اقدام کنی اون گذرنامه تا دو ماه دیگه بدستت نمیرسه..برو برای این اقدام کن..
من اصلا خبر نداشتم آقای فرحناکی میخوان بچه ها رو ببرن..با خودم گفتم خب گذرنامه بگیره با کی میخواد بره..خلاصه صبر کردم و گفتم خدا بزرگه..تا اینکه سه شب مراسم شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها فرا رسید..چ شبی بود اون سه شب..شهادت حضرت رقیه(س).. دست به دامن بی بی سه ساله شدم..اشک امونم نمیداد..بی اختیار گریه میکردم..خونواده شهدا رو دعوت کرده بودن..یکی از اون سه شب به یاد ماندنی پیکر مطهر شهید مدافع حرم آقا سید هاشم حسینی رو آوردن..چ حال و هوایی بود..خدایا احساس میکردی شهید حضور داره..خلاصه همینطور که تابوت شهید و میبردن دستمو کشیم رو تابوت و گفتم حواستون به محسن منم باشه..کار کربلاش گیره..شما وساطت کنید پیش اهل بیت(ع)
تو یکی از مراسم شبهای محرم هم مادر بزرگوار شهید سید حمید سجادی رو دعوت کردن..ایشون هم خدا حفظشون کنه خیلی برای کربلا رفتن بچه های ما دعا کردن و پسرشون و واسطه قرار دادن..
تا اینکه تو کانال هیئت یه پیامی دیدم:(الحمدلله به آبروی شهداء ، بعد سالها امسال آرزوی دیرینه ما محقق شد و انشالله امسال کاروان هیئت المهدی (عج) راهی حرم اربابانمان می شود ...)
چی؟باورم نمیشد..اسم محسن هم تو لیست کاروان بود..
قرار بود یکشنبه راه بیفتن..
مدام چک میکردم سایت اداره پست رو.. پیگیری مرسولات پستی..کد رهگیری..
پسر بزرگم متوجه شد..گاه گداری سربه سر من میذاشت..هر از چند گاهی به شوخی پیام بهم میداد:(مرسوله شما گم شده است کربلا کنسل است..
هموطن گرامی!به علت استفاده زیاد از کد رهگیری مرسوله، گذرنامه زیارتی شما باطل گردید.. 😅)
اینا میخواستن یکشنبه راه بیفتن..هنوز گذرنامه تهران بود..همسرم گفتن برسه مشهد میشه رفت از پست مرکزی گرفت..فقط برسه مشهد..
روز قبل از رفتن کاروان همسرم مجبور شدن یه سفر کاری به شهرستان برن..بنابراین شب قبلش با محسن خداحافظی کردن و رفتن.
محسن گفت چکار کنم مامان..برم اداره پست شاید این برگه گذر موقت پارسالو برام مهر بزنه..گفتم اعتبار نداره مامان..دعا کن فقط گذرنامت برسه مشهد..بعدا متوجه شدم یه چند باری رفته پیش امام رضا(ع) 😍
در حالت عادی خوشحالی و غم از چهرش مشخص نمیشه به عبارتی بروز نمیده..من مادرم میفهمم چ موقع غم داره چ موقع خوشحاله..
بالاخره متوجه شدم گذرنامه رسیده اداره پست مرکزی..
صبح روز بکشنبه لباساشو پوشید و رفت اداره پست..اونجا بهش گفته بودن ساعت ۲ میرسه پست منطقه برو از اونجا بگیر..
ما اطلاع نداشتیم اینا میخوان ظهر حرکت کنن..به هوای شب بودم من..تا اینکه آقای حسینی تماس گرفتن با من گفتن چی شد گذر نامه محسن اومد؟گفتم ساعت ۲ میره پست منطقه..
دوباره آقای فرحناکی تماس گرفتن که چی شد ما ساعت۳ حرکت میکنیم..چی ساعت ۳؟من فکر کردم شب راه میفتید..نه خانم ساعت ۳ حرکت میکنیم..گفتن برید اداره پست منطقه بگیرید گذرنامه رو..)
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
بلافاصله با پسر بزرگم رفتیم پست منطقه..محسن و دیدم..اتفاقا دو تا از هم کاروانیاش اونجا بودن..اونا هم صف واستاده بودن برای گذرنامشون..چ جمعیتی پشت دراداره پست صف کشیده بودند..خدای من..کی ماشین حمل نامه ها بیاد؟کی درو باز کنن؟دو ساعت دیگه اینا میخوان راه بیفتن..فقط دعا میکردم..اضطراب و دلواپسی که نتونن گذرنامه بگیرن تو چهره هر سه تاشون میدیدم..
به پسرم گفتم فقط از امام حسین بخواه بطلبن شما رو..
بالاخره ماشین حمل نامه ها اومد..آقايی که اونجا بود گفت تا اینا تفکیک بشه دو ساعت دیگه زمان میبره..امکان داره تا۶ طول بکشه..
خدایا..یعنی اینا از کاروان جا میمونن؟
چند بار اونجا بغض کردم..نگاه به آسمون کردم و گفتم خدایا اینا نوجوونن..اگه جا بمونن ضربه روحی بدی میخورن..آخه زائر اولی بودن
تماس گرفتن گفتن چی شد..ما نهایت تا نیم ساعت دیگه آقای راننده رو بتونم نگه داریم..بعدش راه میفتیم..خلاصه قرار بر این شد بچه ها رو بفرستیم..گذرنامه هاشونو بگیرم برسونم به دست یه بنده خدایی که آقای فرحناکی باهاشون هماهنگ کرده بودن و قرار بود کاروانشون ساعت ۱۰ شب راه بیفتن..پسر بزرگم بچه ها رو به اتوبوس رسوند..الحمدلله سوار شدن و راه افتادن..
چ جمعیتی پشت اداره پست منطقه جمع شده بود..
یعنی امروز گذرنامه این سه تا پسرا رو میتونم بگیرم؟الحمدلله خدا یاری کرد و گذرنامه هاشون به دستم رسید ورفتم تحویل اون بنده خدا دادم..خدا رو شکر کردم و رفتم خونه..
اینقدر دعا کردم برای اینکه بچه ها به کاروان برسن و برن کربلا، که یادم رفت برای خودم دعا کنم..
عکس اون شهید مدام تو ذهنم مرور میشد..شک ندارم که واسطه کربلا رفتن این بچه ها اون شهید بود.اینجا بود که به من ثابت شد شهدا خیلی کار از دستشون برمیاد..
(شهدا راه کربلا رو باز کردن و الان هم واسطه کربلا رفتن ما میشن..مدیون خون شهداییم)
بعضی از بچه ها به پیشنهاد آقای فرحناکی که اگه گوشی بیارید شاید بهره ای از زیارت نبرید،گوشی همراه خودشون نبرده بودن..
یکی از اونا پسر من بود..راه دور..کشور غریب..نمیشه تماس گرفت..به لطف یکی از دوستاش از طریق روبیکا باهاش صوتی صحبت کردم..چقدر خوشحال بودم..گفت مامان اینجا خیلی خوبه..کاش شما هم بودید..گفتم مامان غصه نخور که من نیستم..تو به جای منم زیارت کن..خودم نتونستم بیام پاره تنم، یه تیکه از وجودمو فرستادم..خوشحال شدم که تو رفتی به نیابت منم زیارت کن..خدا آقای فرحناکی رو حفظ کنه که این کاروانو راه انداختن..
و اما بعد از اومدن از سفر..محسن تغییر کرده..قبلا به زور باید بلندش میکردی برای نماز صبح..الان بلند میشه ما رو هم بیدار میکنه..رفتارش تغییر کرده..بیش از پیش احترام نگه میداره..یه شب قبل از خواب اومد گفت مامان برام دعا کنید..
سپاسگزارم از آقای فرحناکی و همه کسانی که باعث شدن این سفر به یاد ماندنی برای بچه های ما به یادگار بمونه..علی رغم تمام مشکلات و سختیهای این سفر خاطره انگیز..
اجرتون با بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها..
تو مراسم شکرانه حضور داشتم..اصلا وقتی وارد حسینیه میشی حس و حال عجیبی پیدا میکنی..یه آرامش و فضای روحانی خاصی داره حسینیه..خونواده شهید سید هاشم حسینی هم دعوت بودن..این افتخار نصیبمون شد هدایای مادر و دختر شهید رو بدیم..دستمو انداختم گردن مادر شهید و گفتم مادر جان من مدیون آقازاده شمام..
(مادر محسن کریمی)
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
((سلام وعرض ادب
انشاءالله عزاداریهایتان
قبول درگاه حق باشد))
درمورد سفر کربلاکه فرموده بودید:
پسر من توفیق نداشت همسفرتان بشود
ولی همین که پاروی نفس خودش گزاشت
وبااینکه همسفری باشما یکی از آرزوهای بزرگش بودولی همسفرخانواده شد وپا روی خواسته اش گذاشت همین راهم مدیون زحمات شما معلم مهربان ومخلص هستیم..این رفتار پسرم را نتیجه ی زحمات شما میدانم که به احترام پدر حرفی نزد وهمراهمان شد فقط خداوند میتواند جوابگوی زحمات بی دریغ شما باشد....
درمورد مجلس با حضور پدرومادروخواهر بزرگوار شهید سید هاشم حسینی ... همیشه از خداوند میخواستم این توفیق نصیبم شود واز نزدیک با خانواده های شهدای مدافع حرم دیدار داشته باشم واین توفیق راهم شما واسطه شدید
که دعاگویتان خواهیم بود...
بسیار بسیار جلسه پرخیرو برکتی بود وبسیار فضای معنوی حاکم بود که تا آخر عمر درذهنمان حک خواهد شد
اجرتان با مادر سادات (سلام الله علیها)
🍀🍀🍀
مادر سید مصطفی حسینی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام خدا خیر دنیا و آخرت به خودتون و خانواده ی عزیزتون بده.زیارت قبول.اجرتون با خود ابا عبدالله...اگه بخوایم از تغییرات صحبت کنیم.کلا از زمانی که پسرامون وارد این مدرسه شدند و از زمان قبلتر که معلم پرورشی بودین باید بگیم.که از همون زمان ما دعاگوتون بودیم تا به الان که هستیم.از جزیی ترین چیزها که شاید برای خیلی ها کم اهمیت باشه.و برای ما اهمیت زیادی داره.نگاه نکردن به نامحرمه.حجب و حیایی که در نگاهشون میشه دید.امام زمانی بودنشون.حسینی بودنشون. احترام به پدر و مادر و اینکه اگه ذره ای ناراحتی و نارضایتی ما را متوجه بشن.از کاری که میخواستن انجام بدن کلا منصرف شدن.کار اشتباهی که شاید در این جامعه از پسرهای جوان دیده میشه.خدارو صد هزار مرتبه شکر ندیدیم.حرف زشت و نامربوط تابه حال نشنیدیم.و از همه مهمتر اینکه تموم وقتشون صرف هیئت و روضه خوانی شده و کمتر وقت میکنن به کارهای بیهوده بپردازند.و این از سیاست و فکر شماست که بچه هامون رو جذب هیئت و اهل بیت کردین.انشاله که تا آخر همین حالت بمونن و امام زمانی پسند زندگیشونو ادامه بدهند...تغییرات بعد از کربلا هم فقط میتونم بگم که حسینی بودن .چند برابر حسینی شدن و عشق به کربلا بیشتر و بیشتر شده...من به شخصه مقید بودن.متعهد بودن و مذهبی بودن و دیندار موندن بچه هام برام مهم بود که خداروشکر هست.و گاهی اوقات نفر سومی به غیر از پدرو مادر میتونه نقش مهمی داشته باشه. و اون نفر سوم شما هستین...
مادر سجاد مجریان
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
باسلام واحترام
ضمن تشکرفراوان از زحمات خالصانه شما
ماکه هیچ موقع نمیتونیم جبران کنیم اما قدردان ودعاگوتون خواهیم بود
سعید جان بعدازسفرکربلا فوق العاده ترشده
البته قبل ازسفرهم ینی ازشروع محرم که درروضه هاشرکت میکرد سعی کرده بود دررفتاروبرخوردش بیشترمراقب باشه وسعی خودشو میکرد
بعداز سفرکربلا خیییلی بیشتر سعی میکنه مبارزه بانفس داشته باشه
احترام به پدر ومادر ازاون مواردیه که خیلی رعایت میکنه
کمک کردن درامورخونه روبیشترازقبل داره
از صحبت های بیجا پرهیزمیکنه سکوتش بیشترشده
وتوارتباطش با دختران برادرم که همیشه دوست داشتم سعید بیشتر رعایت کنه اینبار خیلی حواسش جمع بود ومن خیلی لذت بردم
وهمه رومدیون شماهستیم.
وتواین دوره ی وحشتناک حضورگرانقدر شما واین فرصتی که برای بچه هاایجادمیکنید...برگزاری این دورهمیا به هربهانه ای ...واقعا قوت قلبی هست برای من وحضورشمارودر مسیرزندگی یکی ازنعمت های خاص پروردگارم میدونم نسبت به خودم وفرزندانم
بسیارسپاسگزارم بابت همه چیز
مادر سعید حکیم نژاد
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام علیکم
برنامه شکرانه بسیار عالی بود
من خاطرات خوبی از همراهی پسرم در هیئت المهدی از ابتدا تا کنون دارم
عکس های پسرم درکناراقای فرحناکی نشان از بزرگ شدن وقد کشیدنش در فضای دلچسب و صمیمی هیيت المهدی رو داره.
بااینکه نشد پسرم توی این سفر همراه هیئت وبچه ها باشه اما رفتن به کربلا هم رزق حضور ما در مراسم دهه ی اول محرم
وگرفتن برات کربلا از دست خود حضرت رقیه سلام الله علیها بود.
الحمدلله علی کل نعمه🤲
مادر طاها درفشان
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
باعرض سلام وتشکر زحمات فراوانتون خصوصا سفر تربیتی کربلا
خواستم مجددا تشکر کنم که حسین ذاتا پسر خوبی بود ولی یک سری تنشهای نوجوانانه داشت ولی بعداز شرکت تومجموعه شما فوق العاده شده اخلاقش رفتارش احترامش وااااقعا تمام موارد رضایتمند هستم واینو مدیون عنایات پروردگار و زحمات بی دریغ شما هستم خیلی دعاگوتون هستیم اجرتون با حضرت سید الشهدا
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام علیکم خدا قوت
حدود یک سال هستش که به لطف خدا محمدعلی با شما و هیئت المهدی آشنا شده الحمدلله، خدا رو بسیار شاکرم به خاطر این راهی که در مقابل ما گذاشته شده، الحمدلله همیشه از محمدعلی راضی بودم پسر خوبیه ولی یه مواردی تو اعمال و رفتارش کم کم داشت به وجود میومد که با نزدیک شدن به بلوغش نگرانم میکرد برای تشدید شدن این اخلاقیات، خدا رو شکر از مهر پارسال که ما با مجموعه دبیرستان مکارم الاخلاق و هیئت المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آشنا شدیم تو این رفت و آمدها تغییرات خوبی دیدم که همیشه شاکر خدا و اهل بیت و قدردان شما و تیم تون هستم که با جون و دل با بچه ها همراهین و زحمات فراوانی میکشین، اجرتون با آقا سیدالشهدا
اما بعد تو این یکسالی که محمدعلی با شما آشنا شده از نظر نمازش تغییر کرد در حالی که چند سال بود نماز میخوند ولی نسبت به وضو و نمازش مقیدتر شده و برای پدر و مادرش احترام بیشتری قائل شده که همه از زحماتی هست که شما میکشین، محمدعلی قبل از اینکه به هیئت المهدی بیاد تمایلی نداشت به روضه رفتن میگفت حوصلم سر میره ولی الان یکسالی هستش که با اشتیاق میره روضه مخصوصا مجالس خود هیئت المهدی
محمدعلی به عشق اربعین دوماه سرکار رفتش که هزینه سفرش رو بتونه بده با وجودی که کارش سنگین بود و بعضی وقتا کم میآورد و میگفت دیگه نمیرم ولی به عشق کربلا دو ماه رو تموم کرد، ولی بعداز این دوره فهمید گروهی که پارسال باهاشون رفته اربعین امسال نمیرن خیلی ناراحت شد.
شبای روضه حضرت رقیه سلام الله علیها بهش گفتم برو کربلا رو از بی بی بگیر اگه خوب گدایی کنی دست خالی ردت نمیکنن، الحمدلله همینطور هم شد با وجودی که ما خبر نداشتیم هیئت میخواد راهی بشه وبعد از تلاشهای فراوان گروهی رو پیدا کردیم از مکتب الوحی که محمدعلی همراهشون بره و شب براشون پول واریز کردیم و قطعیش کردیم و صبح ناباورانه دیدیم تو کانال هیئت لیستی از بچه های اربعین گذاشته شده و اسم محمدعلی هم نوشته شده، خدا میدونه اون لحظه من و محمدعلی چه حالی داشتیم از خوشحالی که جای قبلی رو کنسل کردیم و با شما الحمدلله راهی شد.
محمدعلی با وجود تغییراتی که تو این یکسال کرده بود باز تغییراتی هم بعداز این سفر داشته که مشخصه اثرات زحمات شماست.
اخلاقش خیلی آروم تر شده و در رفتار و صحبتش نسبت به ما و خواهراش دقت بیشتری داره و خیلی محترمانه تر برخود میکنه و نسبت به نماز اول وقت مقیدتر شده، خدا خیرتون بده برای زحماتی که میکشین همیشه دعا گوتون هستیم. الهی عاقبت بخیر بشین.
برای مجلس شکرانه هم که متاسفانه نتونستیم ما شرکت کنیم، حاج آقا که از صبح مغازه بودن بعدهم چندجا مجلس داشتن که برای مداحی قول داده بودن باید میرفتن و متاسفانه نتونستن بیان، منم چهار روز صبح تا شب موکب بودم برای خدمت به زوار آقا و متاسفانه نتونستم شرکت کنم که خیلی افسوس خوردم. از خدای مهربون و اهل بیت و شما و تیم تون سپاسگزارم. الهی روز به روز بر توفیقات تون افزوده بشه، الهی خدا عمر با عزت و عافیت بهتون عنایت کنه و الهی عاقبت بخیر بشین.
در آخر از خانواده محترم تون بسیار متشکرم که شما رو همراهی میکنن و صبوری، همیشه دعاگوشون هستم. خدا یار و نگهدارتون باشه
مادر سیمائی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
تا ساعت ۱۴ پیام های مأموریت ها بارگزاری میشه ...
ساعت ۱۴ یک کلیپ شگفتانه و امیدبخش داریم ...
با سلام و خدا قوت خدمت شما مربی دلسوز و فداکار
ابتدا از خانواده شما تشکر ویژه میکنم که واقعا با توجه به صحبت های خودتون جهاد میکنند
ان شاء الله بهترین ها رو نصیب و روزی شون بشه
در مورد سفر کربلا پسرهای من سال قبل اربعین کربلا اولی بودن
امسال بعد از دهه اول محرم ابولفضل جان میگفت من اربعین میرم کربلا ،من کربلام و از حضرت رقیه (س)گرفتم
ته دلم میگفتم خدا یا خودت کمک کن پسرم نا امید نشه پدرشون هم میگفتن سال قبل رفتی کافیه امسال دیگه نمیخواد بری
ولی پسرم وقتی تنها بودیم میگفت من میرم (این سماجت پسرم و رو مدیون شما مربی هستم که با توجه به این که هر چی از ائمه میخواین بهتون میدن و نا امید نشید)به پسرم گفتم اگه قسمت و روزیت باشه میری به حرف من و بابا نیست فقط برو از امام رضا (ع)بخواه
دو تا برادر با هم رفتن حرم و برگشتن ولی خیلی حالشون بد بود
شب آخر روضه وفات حضرت رقیه خیلی دلشون میخواست برن هیئت المهدی ولی منزل عمو شون هم دعوت بودن از پدرشون پرسیدن چیکار کنیم بریم هئیت یا بریم منزل عمو پدرشون هم در آخر گفتن منزل عمو (این که به حرف پدر مادر گوش دادن رو هم مدیون حرف های آقای فرحناکی هستم)
صبح جمعه که کانال هیئت المهدی رو نگاه کردن اسامی بچه های که میرن کربلا رو دیدن زدن زیر گریه مامان ما هم میخوایم بریم گفتم فقط باید ازخود ائمه بگیرید من کاره ای نیستم اول زنگ زدن به اقای فرحناکی آقای فرحناکی گفتن اگه شرایطش و دارید مشخصات تون رو بفرسید الحمدلله از شرایط فقط هزینه سفر رو مشکل داشتن که اون هم یک نفر بانی شد
در این سفر معنوی پسر های من واقعا بزرگ شدن وقتی ازشون پرسیدم چطور بود گفتن با سال قبل اصلا قابل مقایسه نیست
امسال ما فهمیدیم کربلا رفتن یعنی چی
احترام به پدر مادرشون بیشتر شده کنترل خشم شون خیلی بالاتر رفته
کمک کردن در کارها
نماز اول وقت خوندن
گناه نکردن ....
خدا ان شاءالله به تمام کسانی که در این سفر کمک کردن خیر دهد
در مورد شب خاطره بازی هم متاسفانه من حضور نداشتم وقتی پسرم برگشت گفت کاشکی بودید خیلی خوب میشد
بعد از تعریف های بقیه فهمیدم چرا دوست داشته که من هم اونجا بودم
مادر احمد و ابوالفضل جلالیان
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
برومند:
سلام ضمن عرض تشکر و قدردانی ازشمامربی و دوستی مهربان
حسین جان خیلی صبورترشده قبلازودترازکوره درمیرفت به قول خودش کظم غیض پیداکرده.قبلاواسه نمازبایدچندین بارصداش می کردیم ولی الان بیشتر اوقات خودش می ایستده واسه نمازواگرهم نیازبه تذکرداشته باشه همون باراول میپره واسه نمازآماده میشه.رواسم شهداحساس شده واگرنکته یاپیامی ازشهداببینه شاخکاش میجنبه وتانخونه وبه فکرفرونره ولکن نیست.نحوه شهادت شهدابراش جالب شده و تااسم شهیدی رومیشنوه میپرسه «مامان چطوری شهیدشده؟» .قبلاازنصایح پدرش ناراحت میشد ولی الان به گفته های پدرش احترام میزاره ومیگه حق با شماست.اگه تذکری بهش بدیم میگه آخرین باری بود که این اشتباه دیدین وتکرارنمیشه.به من وپدرش احترام میگذاشت ولی الان بیشتر رعایت میکنه.جالب اگه این واستون تعریف کنم نمیدونم عیبش محسوب میشه یاحسنش،وقتی برادر کوچکترش به من بی احترامی میکنه بدجورازخجالتش درمیاد.مهربون بودخیلی، واین ازخصلتهای خوبشه ولی مهربونترهم شده محال کاری ازش بخوام وبگه الان نه نمیتونم وبه بعداموکول کنه
مااینهمه تغییررومدیون زحمات بی وقفه وبی منت شما هستیم من هم همسرم یکماه برای خدمت کربلابودن وهمه سختیهایی که همسرتون ازدوری شمامیکشیدروکاملاباپست واستون درک می کردم وهرروزدعاگوی ایشون بودم حتی دعاگوی کسایی که کمک حال ایشون بودن
مادر حسین برومند
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام و خدا قوت ، ان شاءالله عزاداریها و عرض ادب های این دو ماه و البته تمام عمرمون مورد رضایت و قبول حضرت حق قرار بگیره
پسر من آقا سلمان حدودا از کلاس چهارم دبستان با مجموعه هیئت المهدی و شخص شما آشنا شده و به لطف خدا و جذابیت های مجموعه با علاقه در مراسمات و فعالیتهای مختلف شرکت میکنه و بدون اغراق مثلا از ده جمله ای که تو خونه صحبت میکنه ، ۸ تاش با مطلع آقای فرحناکی گفتن ...... شروع میشه .و من ندیدم از افراد دیگه ای اینقدر اثرپذیری داشته باشه
حتی اگر مساله ای هم بر خلاف میلش روی بده ، دنبال فرصتی هست که با شما در میون بزاره و این به پخته شدن بچه ها در زندگی خیلی کمک میکنه .
الحمدلله رفتارش با خانواده هم روز به روز پسندیده تر میشه و اگرهم گاهی اشتباهی بکنه ، سعی میکنه حتما جبران کنه ، از نظر اعتقادی و ولایت پذیری هم خدا رو شکر ازش راضیم .
سفر کربلا هم که دیگه یکی از بهترین اتفاقات زندگیش بود و برای من هم که امسال توفیق زیارت اربعین از نزدیک رو نداشتم ، دلخوشیه بزرگی بود که ایشون همچین سفری رو با این کیفیت تجربه میکنه .
روز جمعه سعادت حضور در مراسم رو نداشتم ، اما مراسم شنبه بسیار جذاب بود و حال خوبی داشت ، به خصوص اشعار پایانی که گریزی به روضه های قبل بود .....
خدا خیر دنیا و آخرت بهتون بده که خالصانه برای بچه ها وقت میزارین ، امید که سربازان خوبی برای امام زمان عج باشند و باشیم .
با احترام
علیزاده مادر سلمان قاسمی .
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
پسرم، فردی است به شدت دارای تفکر منطقی و آزاد اندیش.
خودش را مقید به چیزی نمی داند
همه چیز را با معیار عقل می سنجد
و از آنجا که پای استدلال گاهی چوبین است
تمکین از هر چیزی برایش سخت است
باید خوب با کنه جان حرفی را بپذيرد تا دست و دلش به عمل برود.
پسری است اهل منطق و تفکر انتقادی دارد؛ همه چیز را پای میز منطق می کشاند و اگر نتواند دلیلی برایش بیابد محال است قبول کند.
برای اثبات کوچکترین مسائل ملی و مذهبی و اعتقادی و سیاسی ساعت ها با او به مباحثه و استدلال می پردازم اما به راحتی قبول نمی کند. اما زمانی که چیزی را بپذیرد باز حتما حتما به آن مقید می شود.
من که مادرش هستم از این خصوصیتش هرچند که گاهی هم به خطا برود راضی هستم چون نمی خواهم کورکورانه راهی را برود می خواهم با تمام وجود پذیرا باشد.
زبان صحبت با نوجوان و کودک را هم می دانم و با کودکان و نوجوانان زیادی ارتباط می گیرم اما از آنجا که نقش مادری حدود پذیرش خاص خودش را دارد و هیچ گاه با نقش مربی قابل مقایسه نیست همیشه از خدا می خواستم که خدایا همانطور که من پای صحبت نوجوان و کودک می نشینم و از آداب و مذهب و دین و آیین برایشان می گویم و وقت می گذارم، تو هم در مسیر پسرم قرار بده مربیانی را که بتوانند باپسرم خوب همراهی کنند و وقت بگذارند و بتوانند با استدلال و دل و احساس و منطق جذبش کنند.
نمی دانم در هیئت المهدی چه می گذرد که چنین حال وهوای خوبی را دارد آنجا؟
برای کربلا با افراد مختلفی هماهنگ کردم که پسرم با آنها برود. اصرار داشت که اگه هیئت المهدی برود و مرا ببرند، حتما حتما با آنها می روم.
می گفتم پسرم اگه نشه جانمونی. میگفت مامان بذار مطمئن بشم اگه رفتنی بشیم همه با هم خیلی بهتره
دایی رفت پسر دایی ها رفتند پسر خاله رفت همه ی اطرافیان رفتند و مرتضی همچنان منتظر بود خبری بشود از هیئت.
چند باری از او خواستم زنگ بزن اگه حتمی میرن بمون. تماس می گرفت و به دلایل مشغله ای که بزرگواران داشتن پاسخی نمی شنید و باز من می جوشیدم در خودم و میگفتم بیا برو اگه دایی امشب بره دیگه کسی نیست باهاش بری. اما او همچنان دلش قرص که اول ببینم هیئت چی میشه.
تا اینکه زنگ زد و گفت با دوستم که صحبت کردم گفته اسمت تو گروه اعلام شده،
انگار برات شهادت را به او داده بودند، خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت. و من هم که دیگر آهی از اعماق جان کشیدم و خاطرم جمع شدکه خدا روشکر.
اصلا دوست نداشتم از اربعین جابماند.
طول سفر مدام گروه را چک می کردم و هر بار سجده ی شکر می گذاشتم که خدایا شکرت که پسرم با هیئت المهدی راهی شد. گویی برنامه ها از قبل چیده شده بود چه رزق های فراوانی! چه فرصت های نابی ! همه چیز حساب شده و مرتب بود.
خدایا شکرت! ذکر هر لحظه ام شده بود در ایام سفر
از روزی هم که پسرم برگشته گویی تحولی در درونش رخ داده، دیگر خبری از رفتارهای هیجانی اش نیست! آرام و قراری گرفته و گویی عهدهایی بین خودش و آقایش بسته که نمودش را در رفتار و کردار روزانه اش می بینم.
و خدایا شکرت ذکر هر لحظه ام شده
سپاسگزارم و ممنونم از تمامی بانیان محترم به ویژه جناب آقای فرحناکی
مادر مرتضی لوخی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
46.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه گذشت ...
منتظر یک اتفاق خوب باشید ...
👇👇👇👇👇👇👇👇
ویژه والدین دغدغه مند تربیت دینی .
#چهارشنبه_های_طلائی
#امام_زمان
@heyatolmahdi313