بسم رب الجنون
اه چرا خوابم نمیبره چرا اینقدر بی خوابیم گرفته نمیدونم خیلی تو فکرم که چی میشه بعد ۵ سال دلتنگی چه اتفاقاتی قراره برام رقم بخوره ....
خب سریع باید کولمو ببندم مامان، آقای فرحناکی گفتن ساعت ۲ باید آماده باش باشیم
ساعت یک و ربع یک و نیم یک ناهار مختصر خوردم و خبر دار شدم که ساعت ۳ باید ترمینال باشیم
راستش اولش که خواستم از مامان و بابام جدا بشم یکم برام سخت بود اما وقتی به لذت زیارت آقای عشق فکر میکردم برام راحت تر میشد
درس اول: گاهی اوقات برای لذت های بالا تر بهتر باید از بعضی چیزای دیگه بگذری❗️
خب نیم ساعت یک ساعتی برا چند نفر معطل شدیم اما چون شور شوق زیادی داشتیم زیاد به چشم نیومد
خب بالاخره راهی مسیر عاشقی شدیم توی راه با یکی دوستان
درباره ی مطالب مفیدی صحبت کردیم : هدف ، دوستیابی ، چجوری یک زیارت واقعی داشته باشیم ، فواید زیارت امام حسین ( ع ) و ...
صحبت کردیم که برام خیلی پر بار بود نماز مغرب و عشاء شد نمازی خوندیم و شامی خوردیم و دوباره سواراتوبوس
شدیم به نفعم بود بخوابم اما خیلی تو فکر بودم این همه تو محرم و سه شب حضرت رقیه اون همه گریه کردیم دنبال چی هستیم و می خوایم چی برداشت کنیم؟
درس دوم: همیشه برای خودت هدفی مشخص کن حتی برای زیارت که یه چیزی نصیبمون بشه ❗️
نماز صبح که وایستادیم در کنار نماز امامزاده سید علی اکبر یکی از نوادگان امام کاظم ( ع ) و چندین شهید گمنام و غیر گمنام رو زیارت کردیم و تو ذهنم یه منم باید برم گذشت یکم حال و هوام شهدایی شد
درس سوم: نمی دونم چرا ولی یاد این جمله ی دکتر باخرد افتادم
<شهدا ستاره نبودند ستاره شدند>❗️
یه چرت سه و چهار ساعته زدم و بیدارمون کردن گفتن رسیدیم قم تا از اتوبوس پیاده شدیم سریع سوار اتوبوس بعدی شدیم
درس چهارم: باید برای هر کاری که میکنی خصوصا کار هایی که تجربه ی اولته تمام بخش ها حتی جزئیات رو برنامه ریزی کنی❗️
توی راه مسجد جمکران اردوگاه عشق بازی منتظران ، جای یک پارک خوشگل و سر سبز نگه داشتیم آقای فرحناکی نظرسنجی کردند که صبحانه چی بخوریم رای به نون و پنیر و انگور شد دور هم صبحونه رو خوردیم و دوباره راه افتادیم وقتی که رسیدیم تقریبا اذان ظهر از کتاب فروش جمکران یه یادگادی قشنگ خریدم و بعد به جماعت آقای دشتی نماز ظهر رو خوندیم چه نمازی بود ♡ حداقل برای من پر از خواهش و درخواست بود که امام زمان
تک تک لحظه باهامون باشن که رنگ و بوی سفر عاشقانه تر بشه
و بعد استراحت مختصری آقای دشتی برامون درباره علائم ظهور صحبت کردن خیلی مفید و عالی بود
درس پنجم: امام زمان باید تو تمام وقت ها تو زندگیمون باشه و زندگیمون رنگ و بوی امام زمان رو بگیره اینجوری زندگی خیلی قشننگ تر میشه❗️
بعد یکی دو ساعت برای ناهار رفتیم شبستان امام حسن عسگری تو دلم میگفتم حالا ناهار اول چیزی خاصی نیست تو همین فکرا بودم که در ظرف غذا رو باز کردم چلو کباب بود دم آقای فرحناکی با این برنامه ریزیاشون گرم با اینکه اونجا خیلی کاروانای دیگه بودن داشتن عدسی و سوپ میخوردن (برنامه ریزی در این سفر خیلی به چشم میاد)
خب آقای فرحناکی گفتن بچه ها جمع شین البته من بخشی از حرف ها رو یادمه ولی بنظرم همش درس بود:
۱.قانون ۲۰ ۸۰ یعنی بیست درصد انرژی بزاریم هشتاد درصد بهره بری کنیم که یکی از لازمه هاش هدف گذاریه
۲.رفیق بازی ممنوع وقتی داری میری پیش رفیق واقعیت از رفیق های دنیایی دل بکن لازمه پرواز کردن سبک شدنه
۳.طبق روایت امام علی هر کاری که می کنی فکر کنی آخرین بارته بعد اون موقع می فهی نماز واقعی زیارت واقعی نیایش واقعی چیه❗️
خب دو ساعت آزاد باش بودیم بعضی ها خوابیدن بعضی ها رفتن خرید بعضی رفتن به دور زدن اما توصیه ی آقای فرحناکی به نوشتن وصیت نامه و خلوت کردن بود منم وقتمو برای اون گذاشتم
«وصیتننامم اینه بسمه ای تعالی خدا و حسین کرببلا»
خب راه افتادیم به سمت مزار شهدا چقدر حال و هوای قشنگی بود فاصله ما با هر قبر یک وجب بود اما اون ها کجا هستن و ما کجا
درس ششم: گاهی اوقات با یه تغییر کوچیک می تونی حتی به شهادت برسی شهدا هم از یه جایی شروع کردن معصوم که نبودن اما الان تو بغل معصومین اند❗️
بعد زیارت شهدا رفتیم به سمت حرم مقدس حضرت فاطمه معصومه (س) که اذن سفر بگیریم شلوغ بود اما میشد که به ضریح برسی گفتم خانوم ما کربلامون رو از آقا جانمون امام رضا گرفتیم حالا شما هم بیمه اش کن احساس میکنم آرامشی در درونم موج میزند راه افتادیم به سمت عبادتگاه حضرت معصومه به به چه قشنگ بود وقتی بدونی جایی که حضرت معصومه قدم های مبارکشون رو گذاشتن داری نماز می خونی یکم اونجا موندیم بعدم راه افتادیم به سمت اتوبوس سوار شدیم و راه افتادیم به سمت مسجد جمکران اونجا آقای فرحناکی مسابقه گذاشتند هر کی زود تر کوله به دست اتوبوس باشه ۱۰۰ هزار تومان جایزه داره
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
درس هفتم: یک ترفند مربی گری که در این سفر خیلی زیاد به چشم میومد گاهی اوقات برای اینکه کار زود تر پیش بره و بچه ها همکاری کنند باید برای اون ها یک عامل اشتیاق آور قرار بدی❗️
سریع کوله به دست سوار اتوبوس به سمت مرز و حریم عشق راهی شدیم در راه توی یک فضای سبز قشنگ یه فلافل مشتی خوردیم و راه افتادیم
توی راه من و دوست کناریم برای هم روضه خونی می کردیم خیلی فضای قشنگی درست کردیم
نماز صبح یک نماز با شور و اشتیاق خوندیم و به مسیر ادامه دادیم
صبح با صحبتهای ضبط شده ی حاج حسین یکتا از خواب پا شدم از طرفی شور و هیجانی وصف نشدنی داشتم از طرفی استرس و اضترابی داشتم که نمی دونستم از کجا نشعت میگرفت رسیدیم به مرز مهران خیلی گرم بود اما انقدر عشق یار دیوونم کرده بود که اصلا متوجهش نشدم
اونجا کمی استراحت کردیم ناهار خوشمزه ای خوردیم بعد نماز با یک ون راه افتادیم به سمت مرز اصلی وقتی رسیدیم یکم پیاده روی داشت شاید پاهام درد گرفته بود اما درد عشق شیرین بود خیلی شیرین❤️
از گیت اول که گذشتیم خیلی خوشحال بودم چون نمی دونستم دو تا گیت دیگه هم است وقتی از دو تا گیت دیگه هم گذشتیم گفتم آخی بلاخره تموم شد
توی راه کربلا که اون آب های لیوانی دیدم حس دوری در وجودم خیلــــــــــــی
بیشتر شد سوار یک هایس شدیم و راه افتادیم دیگه از الان به بعد حالم توصیف نشدنیه اون اولش با بچه ها بگو بخند کردیم اما بعد رفتم توی پریشونی افکارم
به امام حسین چی بگم؟
از امام حسین چی بخوام؟
حرم چه شکلی بود؟ یادم رفته
شب جمعه از حضرت زهرا چی بخوام؟
توی همین افکار غرق بودم که برای نماز مغرب و عشاء وایستادیم
نمازو خوندیم و راه افتادیم یاد حرف های جلسه ی توجیهی افتادم تا امام حسین ع یک ساعت بیشتر فاصله نبود اما بچه ها درباره ی تمسال و پرنده و ماشین و... صحبت میکردند هــــــــی چرا واقعا؟
به یک خیابون رسیدیم اونجا فهمیدیم گروه ها همدیگه رو گم کردند اونجا سعی کردم از مدیریت بحران هایی که بلدم استفاده کنم خلاصه ماجراش مفصله اما بعد ۲ ساعت درگیری سلام آقا که الان رو به روبروتونم....
شب به موکب رسیدیم یک شام خوردیم و خوابیدیم
صبح که از خواب پا شدم آقای فرحناکی از آداب و فضائل زیارت اباعبدالله صحبت کردند، خیلی پا درد داشتم اما هر جور بود باید خودمو می رسوندم رفتم و خیلی کیف کردم
مداحی ها و شب ها های محرم از ذهنم میگذشت:
از قرار معلوم امسالم....
اگه قهری با من باشه....
رفیق یعنی یکی مثل ابراهیم هادی....
اینجا شب ها خطر داره.... و
اما توفیق نشد برم حرم حضرت عباس
وقتی برگشتیم موکب ناهار خوردیم و استراحت کردیم عصر راه افتادیم به سمت مقام صاحب الزمان توی راه روضه های مصور گفتن آقای فرحناکی خیلی قشنگ بود مقام حضرت علی اکبر و علی اصغر رفتیم وای وای چه روضه های تو ذهنمه رسیدیم رفتیم داخل « یار قدیمی دورم ز اهدنا الصراط المستقیمی ، خوش بحال اونی که با اونی صمیمی»
یه خلوتی کردیم و عزاداری قشنگی کردیم و دوباره برگشتیم موکب فردا اول حرم حضرت عباس تک تک لحظه ها شب نهم جلوی چشمام بود بعدم رفتم حرم امام حسین ع رفتم از خواسته هام گفتم اما سریع رفتم موکب انرژی جمع کنم برای سرنوشت ترین شب زندگیم شب جمعه در کربلا رفتم موکب نهار خوردم خوابیدم عصری از خواب پا شدم آقای فرحناکی یک حرف خیلی خیلی مهم زدن
درس هشتم: فرصت ها رو غنیمت بشمارید مگه تو عمرتون چند شب جمعه حرمید❗️
بعد ۱۰ تا سؤال بهمون دادن که اگه واقعا دل میدادیم سرنوشت زندگیمون عوض میشد رفتیم یک خیابون رویایی اونجا با آرامش به سؤال ها جواب دادیم نمی دونم یک حس سبک بالی داشتم بعد رفتم حرم عشق نماز صبح رو بین الحرمین خوندم رفتم موکب استراحت کردم صبح از خواب بیدار شدیم وقتی فکر میکردم روز وداعه خیلی احساس سنگینی دارم نمی دونم شاید خوب استفاده کرده باشم ولی سخته خیلــــــی سخته رفتم حرم حضرت عباس خیلی دلم گرفته بود به مادرشون قسم دادم که...
بعد دیگه موقع وداع حرم عشق بود نمی دونم چی بگم إ......
بعد که ناهار رو موکب خوردیم استراحت کردیم شب دلم طاقت نیاورد دوباره رفتم زیارت وداع خوندم برگشتم خوابیدم نماز صبح و که خوندیم سریع راه افتادیم به سمت کاظمین یک ۱۰ عمودی هم پیاده رفتیم وقتی رسیدیم رفتیم توی یک خونه خیلی قشنگ و کولر دار سرگروه ما آقای حدادی روز اول داستان خلاصه زندگی امام جواد و امام کاظم ع رو برامون تعریف کردند و بعد ناهار داستان حضرت خضر رو تعریف کردند بعد استراحت مختصری کردیم و پیاده تا حرم پیاده رفتیم حدود ۴۰ دقیقه تو راه بودیم گنبد های حرم خیلی قشنگ بود حس خانوادگی داشتم اول حرم امام رضا ع بعد حضرت معصومه بعدم امام جواد و امام کاظم ع
تا نمازی صبح حرم بودیم خیلی خوب بود رسیدیم خونه خوابیدیم صبح چند تا داستان و بحث جالب دیگه شد
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
درس نهم: یه چیزجالبی که آقای فرحناکی گفتن اگه ما نمی تونیم با خودامام حرف بزنیم با نائبینشون ارتباط بگیریم❗️
رفتیم خونه خوابیدیم بعد نمازصبح راه افتادیم به سمت سامراتوی راه سید محمدروزیارت کردیم از یک موکب محلی بازدید کردیم خیلی جالب بود تم محلی داشت نوع پخت نون با تنورم یاد گرفتیم بعدرفتیم سامرا حال و هوای انتظار داشت خصوصا سرداب امام زمان ( از همین جا از همه ی بچه ها که بخاطر من یکم معطل شدن عذر میخوام حلال کنید)
بعد دوباره برگشتیم شام خوردیم و استراحت خوبی کردیم و صبح راه افتادیم به مسجد کوفه خیلی جای قشنگی بود زیارت مسلم بن عقیل و مختار سقفی هم انجام دادیم بر گشتیم به حسینیه یکی از بچهها یک سوال خیلی پیچیده پرسید که اون سوال شغل آقای فرحناکی بود بچهها حدسهای مختلفی زدن ولی تقریباً کسی قانع نشد از این سوال گذشتیم و آقای فرحناکی سوال دیگهای پرسیدند که به نظرتون از کدوم یکی از شبای محرم و اون سه شب حضرت رقیه کربلاتون رو گرفتیم هر کی یه چیزی گفت چی درست شنیدم قراره دوباره برگردیم کربلا یک شب جمعه دیگه حرم باشیم آره واقعاً درست شنیدم آقای فرحناکی گفتن راه میفتیم میریم کربلا و اربعین و یک شب جمعه دیگه کربلاییم بعد آقای فرحنایی گفتن حالا فهمیدین شغل من چیه
درسدهم:اگه واقعاًباتوکل واقعیاز اهل بیت پول به دست بیاری دیگه نیازبه هیچ واسطه ونیروی انسانی وزمینی دیگهای نداری ولی اگه واقعاً توکلت واقعی باشه❗️
برگشتیم مسجد کوفه واز مسلم بن عقیل تشکر کردیم وقرار شددرازای این هدیه خیلی خوب وباورنکردنی ۵ تا از کارهای بدمونو حذف کنیم برگشتیم حسینیه یک ساعتی خوابیدیم عصری سریع راه افتادیم به سمت جاده مشایه تا عمود هزار هزار صد با ماشین رفتیم و اونجا نماز مغرب عشامون رو خوندیم بعد آقای فرحناکی تقریباً ۱۵ تا گروه سه نفره درست کردند و هر گروه با سرگروهش راه افتاد به سمتی که عمود ۱۳۱۵ اولین قرار عاشقانه هیئت المهدی رفتیم با سیل جمعیت عاشقی همراه شدیم و حدوداً ساعت دو و نیم صبح رسیدیم به عمود ۱۳۱۵ اونجا استراحت کردیم و بعد نماز صبح دوباره خوابیدیم اما صبح با انرژی شروع به پیادهروی کردیم تا عمود ۱۴۰۰ با سرگروهامون رفتیم اما از اونجا به بعد با سرگروهی آقا سید سجاد حسینی همگی با هم راهی شدیم اما انقدر شلوغ بود که همگی دستامونو داده بودیم به هم که یه وقتی گم نشیم که من از این همبستگی و کنار هم بودن خیلی خوشم میاد طرف ظهر بود رسیدیم کربلا اول جایی برای اسکان نداشتیم ولی بعد رفتیم همون موکب رضویه اونجا نماز ظهر و زیارت اربعین خوندیم و بعد یه خواب مختصری کردیم بعد از ظهر رفتیم حرم و یک زیارت عاشقانه و خالصانه کردیم خیلی کیف میداد که بعد یک فاصله کم دوباره معشوقتو ببینی توی حرم دور میزدم فکر میکردم به رئوفی این آقا برگشتیم موکب نماز مغرب و عشا رو خوندیم و شب زود خوابیدیم صبح از خواب پا شدیم با یکی از دوستام درباره موضوعهای مختلفی صحبت کردم و بعد چند تا مطلب نوشتم یک سر تا حرم امام حسین علیه السلام رفتم و یک نفسی تازه کردم توی راه ناهارمونو خوردیم وقتی برگشتیم سریع خوابیدیم تا شب دوباره از اون فرصت طلاییه استفاده کنیم عصر که از خواب پا شدیم آقای فرحناکی چندین بار گفتن اگر فرصت قبلیتون رو سوزوندین حداقل این فرصت رو با رفیق بازی و حواس پرتی از دست ندین بعدش شام خوردیم و راه افتادیم به سمت حرم توی راه مامان بابامو دیدم با اینکه سفر خیلی بهم خوش گذشته بود اما از اون احساس غربت در اومدم بعد که با مامان بابام دیدنی کردم سریع رفتم حرم امام حسین حالا دیگه میدونستم چی از اون میخوام.
فردا سریع بعد نماز صبح راه افتادیم به سمت خونه پدریمون حرم امیرالمومنین امام علی علیه السلام در کربلا یک حس غمی داشتیم اما در نجف اینجوری نبود رفتیم کولههامون رو گذاشتیم توی یکی از صحنهای حرم دو تا از بچهها هم مراقب واستادن دمشون گرم ظهر رفتیم زیارت خیلی حرم امیرالمومنین ابهت داشت اما در کنارش احساس راحتی میکردی نمیدونم چرا اما توی رواقهای حرم که راه میرفتم یکسره روضههای فاطمیه در ذهنم مرور میشد نماز ظهر و عصر را در حرم خوندیم و بعد راه افتادیم به سمت محل اسکان انقدر خسته بودیم همه سریع خوابمون برد برای ناهار بعضیا از خواب بیدار شدند بعضیا هم از شدت خستگی نتونستن بیدار شن ولی چه ناهاری بود نون و کباب غذا رو که خوردیم دوباره گرفتیم خوابیدیم تا عصری برای نماز مغرب عشا رفتیم حرم بعد نماز یک زیارت مختصری کردیم و همه زیر ایوون طلا جمع شدیم و یک عزاداری درست حسابی کردیم شب برگشتیم یک حسینیه و یک حوزه خیلی قشنگ در نجف اونجا استراحت کردیم و صبح که از خواب پا شدیم قرارمون ساعت ۹ زیر ایوون طلا بود بیشتر بچهها رفتن توی اون تایم خرید کردن راس ساعت ۹ همه زیر ایوون طلا بودیم آقافرحناکی برامون حرم شناسی گذاشتن آرامگاههای علمای بزرگی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
چون شیخ مرتضی انصاری شیخ ابوالحسن اصفهانی شیخ عباس قمی و... رو بهمون معرفی کردم و گفتن اینها خیلی به امام علی و امام زمان ما نزدیکتر بودن پس شاید اگه با این واسطهها ارتباط بگیریم زودتر به امام زمانمون برسیم و زودتر کارمون راه بیفته نماز ظهر و عصر رو که خوندیم راه افتادیم به سمت حسینیه دوباره ناهار برنج و کباب خوردیم بعد ناهار یک گفتگوی خیلی جالب با یک شیعه واقعی به نام کاتب از مهاجران آفریقایی نیجریه داشتیم ها سوالهای مختلف پرسیدند:
۱.ایران چه نقاط منفی داره؟
۲.تجارت در آفریقا چی روی بورسه؟
۳.برای چی شیعه و طلبه شدین؟ و...
اما قشنگ ترین سوالی که پرسیدیم این بود که با چه شهدای ایرانی ارتباط گرفتین؟ ایشون هم گفتن حاج قاسم و شهید ابراهیم هادی
رفیق یعنی باهات باشه وقتی گیر افتادی رفیق یعنی یکی مثل ابراهیم هادی
برای نماز مغرب عشاء رفتیم حرم و دوباره اما به نیت شهید ابراهیم هادی عزاداری کردیم بعدم تا نماز صبح آزاد باش بودیم تا ساعت ۲ و ۳ شب یک خلوتی کردم که خیلی کیف داد بعدم با بچه ها نماز خوندیم توی حرم و راه افتادیم به سمت حسینیه یکی دو ساعت خوابیدیم و راه افتادیم به به سمت مرز چذابه توی یک چالش خیلی جالب گذاشتیم که بقیه یک نفر را نقد کنند خیلی چالش پرباری بود چالش که تموم شد بچهها تا مرز استراحت کردن بعدم که از مرز رد شدیم خیلی هوا گرم بود اما از دور یک وانتو دیدیم که پر از نوشابه بود به همه دوتا دوتا و سه تا سه تا نوشابه میدادم خیلی کیف داد تو اون هوای گرم بعدم یک پلو قیمه ایرانی پر گوشت خورد خیلی خوشمزه بود بعدم سوار یک اتوبوس لاکچری شدیم و راه افتادیم به سمت قم توی راه خیلی فکر کردم که تو این سفر چه چیزهایی عایدم شد و چه چیزهایی به دست آوردم یکمم خوابیدم بعد نماز مغرب عشاء رفتیم یک رستوران خیلی قشنگ رای گیری سر قیمه و قرمه سبزی بود یه هو جوجه و کباب آوردن شام به این خوشمزگی رو که خوردیم خیلی از بچهها خوابیدن اما من خوابم نبرد م منو چند تا دیگه از دوستام یک هیئت سه چهار نفره کوچولو راه انداختیم و با هم مداحیهای هیئت و مرور کردیم و سینه زدیم نماز صبح قم بودیم نمازو خوندیم بعدم پس از چند وقت یه خواب راحت کردیم صبح که از خواب پا شدیم آقای فرحناکی بحث و با یک سؤال شروع کردند
۵ تا از درسهایی که از این سفر گرفتین رو بگید؟ بعد که صبحانه حاضر شد صبحانه رو خوردیم و ادامه بحثو ادامه دادیم که چه جوری کربلایی بمونیم و چند تا از تکنیکهای جذابیت رو بهمون یاد دادن بعدم ناهارو خوردیم و رفتیم حرم حضرت معصومه سلام پدرشون و پسر برادرشونم بهشون رسوندیم و یک تشکر درست حسابی کردیم و برگشتیم حسینیه سریع سوار اتوبوس شدیم و راهی مشهد شدیم
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
یا علی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام لذت عمرم همین است ...
#سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
به نام خدای رقیه ( س )
.
گزارشی دلی از سفر عشـــ❤️ــــــق
.
به سرعت باد گذشت از وقتی که شهدا از هیئت راهی مان کردند تا لحظه وداع در ترمینال 🖐🏻
.
در شروع ســ🚌ــفر به خودم گفتم این کربلا رو با خلوص نیت برم شاید از زیارت های قبل متفاوت تر باشه ⁉️
.
به سمت قم حرکت کردیم و صبحانه که نان و پنیر و انگــــ🍇ـــــور لذیذی بود را در جوار مسجد مقدس جمکران میل کردیم 😋
.
شاید تا به حال توفیق نداشتم یا هر چیز دیگه ای که نتونستم نمـــــ🧎♂ــــاز امام زمان رو بخونم اما این بار با کمک خود آقا موفق شدم که کامل نماز رو بخونم 🌱
.
در یکی از شبســـــ🏠ـــــتان های مسجد که اکثر جمعیتش را پاکستانی ها تشکیل می دادند ساکن شدیم.
.
بعد از اندکی زیارت به سمت حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت معصومه ( س ) و گلزار شهدای قم حرکت کردیم.
.
بعد از تقریبا یک روز توقف در قم و جمکران به سمت مرز حرکت کردیم .
.
روز بعد نزدیک ظهر به مرز مهران رسیدیم 👇
هوا بیشتر از انتظارم گــــ🥵ــــــرم بود اما پس از ساعتی استراحت به سمت گیت های مرزی از موکبی که استراحت میکردیم خارج شدیم.
.
به لطف شهدا خیلی راحت تر از انتظار از مرز رد شدیم و خود را در خاک عراق دیدیم و به سمت کربلا به راه افتادیم 🤲🏻
.
امروز روز اولی بود که در جوار مطهر حرم ارباب مهمان موکب رضویه بودیم .
.
حال خوشـــــ😇ـــی دارم و در حرم یک دل سیر گـــ😭ــــــریستم .
.
تمام روضه های هییت المهدی را زیر لب زمزمه کردم.
.
این روضه ها و شعر ها را خواندم :
اومدم اعتراف کنم
اصلا میشنوی این صدامو
شنیدی آخرش صدامو
یادم میاد اون روز که از ناقه
یه کنج از حرم بهم جا بده
هر جا که نگاه تو به پرچم افتاد حرم رقیه است
سوالی دارم از تو ای بابا
سقای دشت کربلا ابالفضل
به امام رضا میگم حرفامو
عکس کربلا رو دیواره
واسه ی کشتنت مرحله داشتن
از قرار معلوم امسالم
اگه قهری با من باشه
تو دل شوق سوریه دارم
.
در هوایی به شدت گرم نماز را در بین الحرمین اقامه کردم . وسط بین الحرمین که ایستاده بودم ، یک طرف حضرت ماه و یک طرف حضرت شاه را دیدم و سلام دادم 🖐🏻
.
از لهجه عربی خوشم می آید و به مکالمه عربی علاقه دارم .
.
چند تا از کلمات و عبارات جالب عربی :
هلاء بزائز
رحمة الله والدیک
مضیف
حبیبی
عینی
حَرّک
مشای
یحسین
.
از طرف تمامی کسانی که التماس دعا گفته بودند زیارت کردم 📿 🌿
.
عصر همان روز با ابداعی جدید به نام حمام در توالت سیار گذشت 😳😅
.
در یک متر مکعب فضای توالت که دو سوم آن را سنگ توالت گرفته بود ، به سورت نشسته و با شیر آن به همراه یک عدد شامپو هتل و به کمک یک بلوکه سیمانی استحـــــ🛁ـــــمام کردم 🚿
.
در مرحله بعد با سیب زمــــــ🍟ـــینی سرخ شده مهمان موکب شدیم.
.
به همراهی تمامی دوستان به صورت مرحله ای مکان های ذیل را زیارت کردیم :
مخیم حسینی
تل زینبیه
مقام حضرت علی اصغر
مقام حضرت علی اکبر
مقام امام زمان در کربلا
فرات و...
.
آقای فرحناکی ( فرمانده ) در هر مقام توضیحات مربوط را بیان می کردند .
اشـــ🥺ـــــک پنهانی بچه ها دیدنی بود.
.
فرمانده نوعی روضه تصویری به سبک خلاقانه و جدید را به چشم کشید ؛ کاری که باعث درک بهتر روضه ها می شد 🖤🥀
.
صبح روز بعد نماز را ده دقیقه قبل قضا شدن خواندم 📿🧎
چند ساعت بعد پس از بیداری راهی حرم شدم ! خیلی عادی دور ضریح امام حسین لبیک گفتم اما گریه ام نمی آمد !؟
ناگاه کنار ضریح حبیب بن مظاهر فرمانده را با چشم های خیـــــ🥺ــــس دیدم و ناخودآگاه مثل ابـــــ🌧ـــــــری که سریع می بارد ، گریستم.
.
کنجی دنج پیدا کردم و ادامه گریه...
در محل قرار برگشت ، کفش هایم دست یکی از رفقا بود . کاروان را گم کردم . پای برهنه راهی موکب شدم .
من به فدای پای رقیه ( س ) 🥀
قرار بود بعد نماز مغرب که در موکب میخوانیم با حرم برویم اما برنامه تغییر کرد .
در بعد نماز به سخنان گهربار و دلنشین استاد شیخ حسن قاسمی گوش جان سپردیم .
دعای کمیل که شروع شد و به این فراز ها رسید بی اختیار اشکم روان شد :
اَللهُمَ اِغفِر لِی اَلذُنُوبً اَلتی تَحبِس الدُعا
اَللهُمَ اِغفِر لِی اَلذُنُوبً اَلتی تُنزِل اَلبَلا
کم کم وارد روضه شدیم ؛ اشک فرمانده برای روضه اسارت ، اشک و سوزی متفاوت بود 😭🖤
اصلا باورم نمی شد ⁉️
کربلا به لحاظ ظاهری شهر تمیزی نبود اما وقتی وارد خیایان شهید احمد الزینی شدیم ، فضا به طور کلی تغییر کرد ؛ مثل این بود که وارد دروازه های شهر جدیدی شده باشیم 🧐
درخـــــ🌳ـــــت های بلند چنار و سرو با خمیدگی ملایم نوعی طاق و سقف روی خیابان ساختند ؛ صدای خش خش جاروی رفتگر عراقی برایم جالب بود و کوچک ترین زباله ای را جمع می کردند !!!
یک ساعت تمام به چند سوال سرنوشت ساز فکر کردم و مانند همان زباله ها کوچک ترین مزاحمی را از قلبم جارو می کردم 🍃💐
ادامه در پیام بعد 👇👇
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
این طرح جدید و بکر بود ، چند ساعت روی محتوای آن تمرکز شده بود 👌
.
ضعف هام رو فهمیدم ، شاکله های شخصیتی ام رو شناختم و در کل عالی بود 🌱
.
وقتی به حرم رسیدم با اینکه ساعت دو شب بود اما شب جمعه بود و از شلوغی حرم ذره ای کاسته نشده بود ؛ به حدی که نشد نماز صبح را در حرم بخوانم !!!
.
ظهر روز بعد پس از نماز در مقام صاحب الزمان در بین الحرمین عکس دسته جمعی گرفتیم .
.
بعد از ظهر راهی زیارت وداع شدم ❤️
.
( یک ویژگی مثبت و بارز این سفر این بود که زیارت به صورت فردی انجام می شد )
.
می توانستی بنشینی و یک دل سیر گریه کنی یا تمام مدت وسط بین الحرمین به گنبد زل بزنی و درد دل کنی ...
.
وداع سخت است ، وداع از کسی که تازه به دیدارش آمدی سخت تر ...
حسین جان ما که رفتیم ولی آخرین زیارتمون نباشه اباعبدالله ❤️🔥...
.
صبح زود به سمت کاظمین راه افتادیم .
.
ظهر در کاظمین با مرغ لذیذی مهمان حاج علی شدیم . با اصرار به فرمانده در اتاق طبقه پایین و به ظاهر بزرگتر ها ماندم و درباره موضوعی که فکر نمی کردم این قدر مهم باشد به اسم موسیقی به بحث پرداختیم 🎻🎼
.
بهد از ساعتی ها توقف در کاظمین بالاخره نوبت به من رسید و استحمام کردم ؛ وگر بخواهیم با آن حمام در توالت سیار در کربلا مقایسه کنیم ، بی نظیر بود 👌🏻👏🏻
.
تا حرم فاصله به ظاهر زیادی داشتیم و هشتاد درصد مسیر را پیاده رفتیم.
.
شهر بغداد ظاهر تمیز تر و بهتری نسبت به کربلا داشت و شاید به این دلیل بود که تعداد موکب کمتری در مسیر مشاهده میشد!!!
.
به حرم رسیدیم . به این فکر می کنم که چقدر از مسائل مادی و دنیایی ام را جواد الائمه بیمه کرد و چه بار ها بود که موسی بن جعفر مشکلاتم را حل کرد .
.
به دلیل اینکه در کشور عراق با ذره ها و گرد و غبار های ریز مواجه بودیم و به این مسئله حساسیت شدیدی داشتم ؛ با آبریزش بینی و آبریزش چشم شدیدی مواجه شدم 🤧😷
.
با تابش مستقیم نور خــــ🔆ـــــورشید از خواب پریدم چون در حیاط خوابیده بودم ؛ نزدیک اذان ظهر بود . متاسفانه به دلیل گرما و آفتاب زیاد خون دماغ شدم ؛ اما ناراحت نشدم چون که به این مسئله عادت کرده بودم . 🌹
.
بعد از نماز ظهر به طبقه بالا دیپورت شدم 😒
.
تا شب را با کا. های اعجاب انگیز بچه های بالا سر کردم و به سمت حرم راه افتادیم .
.
عزاداری و سینه زنی در حرم کاظمین ‼️
یکی یکی لیست آرزو هایم تیک می خوردند ✅💎
.
حال قشنگی بود اما حیف به دلیل تدابیر عجیب مسئولین ، در کربلا این اتفاق زیبا نیافتاد ، حتی دریغ از دقایقی روضه خوانی در کربلا !!!
اینقد. روضه خواندیم که بیاییم کربلا ، آمدیم ، خیلی هم خوب ، ولی دلیل اینکه در کربلا روضه نخواندند را نمی فهمم 🤷
.
صبح به سمت حرم حضرت سید محمد به راه افتادیم . نمیدانستم که حضرت سید محمد اینقدر دارای کرامت هستند 😳👌
.
ما ایرانی ها که اینقدر به حضرت عباس اعتقاد و ایمان داریم ، برای اهالی عراق هم این اتفاق برای حضرت سید محمد می افتد . 🌸
.
یک حرکت زیبـــ✨ــــا کردیم 👏🏻
برای قدردانی از موکب داران اهالی کاشمر با نوای ( ای صفای قلب زارم ) مهمانان شدیم ؛ البته در کنار فیض معنوی بی نصیب نماندیم و با ساندویچ پنیر و نان محلی از آنجا به سمت سامرا حرکت کردیم 🧀😋
.
در سامرا بعد از زیارت کمی استراحت کردم .
حرم سامرا با اینکه به نسبت بعد مکانی کوچک است ، غریبی خاصی هم دارد ؛ شاید به این دلیل که به نوعی آخرین جایی بوده که امام زمان ( عج ) دیده شده بودند ❣!!!
.
از اینکه این بار آشپز مضیف حرم عسکریین اهل مشهد بود خوشحال بودم . نهار یک مرغ ربی لذیذ و بسیار خوشمزه مهمان مضیف حرم بودیم 🍗
.
به خانه حاج علی رفتیم ، سریع خوابیدیم چون قرار بود صبح زود به سمت کوفه حرکت کنیم .
.
بعد نماز صبح به سمت کوفه حرکت کردیم . محل اسکانمان در کوفه بسیار نزدیک مسجد کوفه بود . وسایل را گذاشتیم و به سمت مسجد حرکت کردیم . فقط ۳ دقیقه راه رفتیم تا رسیدیم 💯
.
زیارت مختصری کردیم و موقع برگشت رو به ضریح حضرت مسلم سلام دادم و ناخودآگاه این بیت شعر به ذهنم آمد :
《بطلب تا که به دوری از حرمت عادت نکردم 》
برگشتیم و بحث های قبل که در مورد انتقاد های وارد به بچـــ👥ــــــه ها بود را ادامه دادیم .
.
کم کم بحث به این کشید که چطور به کربلا آمدید ⁉️
بچه ها با بغض داستانشان را تعریف می کردند که ناگهان بغض بچه ها شکست و فضای مجلس عوض شد .
ناگهان فرمانده گفت بچه ها می خواین دوباره بریم کربلا ⁉️
از خدا خواسته قبول کردیم 😍
.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
ناگهان خودم را در مشایه دیدم 👀
به گروه های ۲ و ۳ نفره تقسیم شده بودیم 👥
قرارمان ساعت ۳ بامداد عمود ۱۳۱۵ به نام حضرت رقیه بود .
با اعضای گروهم به راه افتادم.
.
چهل و خورده ای عمود بعد ، موکب انصارالزهرا که موکب یکی از دوستان عراقی ما بود توقف کردیم ؛ الحمدالله پذیرایی مفصل کردند .
.
از آنها که جدا شدیم دقایقی بعد با خواندن مداحی های هیئت المهدی ، سرعت گرفتیم و راه رفتنمان تبدیل به دویدن شد 🏃🏃
.
... باورش سخت بود ❗️من ❓شب اربعین ❓مشایه ❓یاد گــــ🥺ـــــریه های شب تاسوعا افتادم ...
.
یکی از تجربه هایی که حتما در سفر های بعد به دردم می خورد این بود که باید در سفر اربعین نخ و سوزن به همراه داشت ! ؛ این را وقتی فهمیدم که بر اثر جنب و جوش و حرکت زیاد بند کیفم پاره شد . !!!
.
چون شب اربعین بود و اکثر موکب ها جمع شده بودند ، نا امید از هر موکب نخ و سوزن را مثل شمشــــــ🗡ــــــیری از نیام بیرون کشیدم و شروع به دوختن کیف خود کردم . 💪🏻
.
خسته و کوفته به محل قرار رسیدیم و سریع خوابیدیم . آفتــــ☀️ــــاب که از کرانه آسمان بلند می شد به راه افتادیم .
.
نزدیک ظهر به شهر کربلا رسیدیم .
وقتی چشمم به گنبد حضرت ابالفضل افتاد خستگی دو هفته سفر را فراموش کردم .
واقعا به معنی این شعر رسیدم :
《تنها یک راه مونده این که کارو بسپارم به خود عباس 》
وقتی دست ها و کتان خسته می شد دیگه شاید اعتراض نداشتم چون خود سقای بی دشت کربلا کمکم می کنه 🥺🖐🏻
.
حسینیه ای که قرار بود در آن ساکن باشیم به دلایلی کنصل شد ! و مارا از آنجا بیرون کردند ! مدیریت بحران فرمانده را دوست داشتم ، نمی دونم شاید هم از این همه آرامش او حرصم می گرفت ؛ هرکس اگر الان به جای او بود باید از کوره در میرفت و خود را می باخت اما او هر کس نبود . سریع پلن B که همیشه به داشتن آن اصرار داشت را اجرا کرد .
( یکی از ویژگی های مثبت فرمانده این بود که فرد آینده نگری بود ؛ اگر طرحی که برنامه ریخته بود انجام نمی شد ، سریع پلن و طرح B که از قبل آماده داشت را اجرا می کرد ) .
.
بعد از کمی خستگی به خاطر طولانی بودن مسیر ، به موکب نیم سوخته رضویه که به دلیل سانحه ای سوخته بود رسیدیم .
.
حالا دیگه زیارت روز اربعین بعد از اینهمه خستگی و مشایه و ... خیلی چسبید 👌🏻❣
.
خیابان شهدا که در آن بودیم با پنکه های آبی که ذرات ریز آب را پخش می کردند ، هوای داغ عراق را کمی دلپذیر تر می کردند .
فضای داخل حرم مطهر هم بسیار خنک و مطبوع بود چون کولر ها و تهویه های سقفی بسیار بزرگی مسئول تامین این هوای عالی را بر عهده گرفته بودند 🌱✨
.
در کنار آن بوی عِطر و مشک و اسپند کار را تمام کرد و حالا باید می رفتی برای زیارت بابای رقیه ( س ) ... 💔
.
روز اربعین حرم سید الشهدا را به لطف خدا درک کردیم و چون که چهارشنبه بو. تصمیم بر این شد که انشالله شب جمعه هم در کربلا بمانیم !
.
چقدر زیبا و عاشقانه ❗️❤️🔥 دو شب جمعه در کربلا بودیم ! تمام مدت به خودم نهیب زدم که یادت باشه دقیقا ۲ هفته ی پیش توی هیئت المهدی بودی و داد میزدی که بیای کربلا ! حالا که اومدی از دستش ندی ها که بیچاره ای !
.
الحمدالله به لطف حضرت رقیه یک شب جمعه دیگه رو هم در کربلا بودیم و حالا صبح وقت جدایی بود 😖
ای بابا حالا کی دلش می خواد بره ...⁉️😭😭
.
صبح جمعه خیلی زود حرکت کردیم به طوری که تا ظهر به نجف رسیدیم .
شاید هیچ وقت دلیلش رو نفهمم ولی نجف و حرم مولا خیلی آرامش داشت !!!
یعنی نگران هیچ چیز نبودی و هیچ ترسی نداشتی ! انگار همیشه یه دستی مراقبت بود که زمین نخوری !!!
.
به محل اسکان موقت که ساختمان نیمه کاره ای بود رفتیم . برای نهار از موکب آنجا کبابی گرفتیم که شاید به ظاهر خیلی خوب نبود اما برای کسانی که چند روز رنگ این غذا را ندیده بودند ، بهترین غذای دنیا بود 🥓😋
.
تا حرم فاصله ای نبود !
عصر که به حرم رفتیم قرار گذاشتیم که ساعت ۹ جلوی ایوان طلا باشیم .
حلقه ی عشق با قرائت زیارت امین الله آغاز شد و وارد سینه زنی شد .
بچه های هیئت المهدی زیر ایوان طلا سینه می زدند !؟!!
یکی دیگر از آرزوهایم هم برآورده شد !
بعد از عزاداری حس خیلی خوبی داشتیم ، حس سبک بالی ، حس پرواز ...
.
فردا صبح هم باز به حرم رفتیم و برای برگشت قرار گذاشتیم . واقعا فکر می کردیم که خونمون نجفه ؛ ای کاش هیچوقت تمام نمی شد ...
.
به سوق الکبیر رفتیم و برای خرید چفیه به یکی از دوستان راهنمایی رساندم ، البته از دهان نجف هم بی نصیب نماندیم !!!
.
یک نکته ی جالب به نظرم این بود که در محل اسکانمان در نجف فردی به نام کاتب بود که از نیجریه برای تحصیل و جستجوی حقیقت به ایران آمده بود و شیعه شد.جدا از اینکه سوال های مختلفی از ایشان پرسیده شده بود ، رفتار فرمانده با این آقا بسیار قابل الگو گیری و ستایش بود.
.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
.
چقدر زیبا بود که نماز مغرب را در کنار شهید باشی ، آن هم شهید محمد هادی ذوالفقاری بله یعنی در وادی السلام !
.
شب به نیت شهید ابراهیم هادی دو مرتبه در حرم مولا سینه زنی کردیم و الوداع ...
.
توفیقی شد نماز صبح را هم در حرم بخوانیم و به سوی مرز حرکت کنیم .
.
خداروشکر مرز چزابه بر خلاف مهران بسار خلوت بود و بسیار راحت رد شدیم اما شاید فقط برای ما این طور بود ؛ چون افرادی بودند که روز ها پشت مرز منتظر بودند که مشکل کارشان حل شود .
این راحتی را اول مدیون لطف شهدا و بعد برنامه ریزی دقیق فرمانده بودیم .
.
برای نماز مغرب در دوکوهه توقف کردیم . بر اساس دلایل کاملا منطقی بودجه ما خیلی وقت پیش به پایان رسیده بود اما چلوکباب لذیذی را مهمان فرمانده بودیم ! وا عجبا از این مرد ⁉️
.
برای نماز صبح به قم رسیده بودیم ، بعد از نماز سریع خوابیدیم که فردا روز مهمی بود !!!
.
تقریبا نزدیک نماز ظهر بیدار شدیم ، فاصله ی صبحانه و ناهار خوردنمان خیلی کم بود !
.
حالا وقت جمع بندی سفر بود ، الان بود که دیگه حکمت بعضی کارهای فرمانده را فهمیده بودم ؛ عرق سرد شرمندگی بدنم را گرفته بود 😥
.
《 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 》
.
زیارت مختصری کردیم و به سمت مشهد راه افتادیم .
.
دل نوشته ای از سفر عشق . محمد حسن غفوری منش . شهریور ۱۴۰۲
.
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
بسم رب الرقیه
سلام من مهدی چهارمحالی هستم
درس هایی که من در این سفر کربلا گرفتم درهیچ کدام از دفعات قبل که به کربلا رفته بودم نگرفته بودم من تا به حال خیلی به کربلا رفتم ولی همچین درس هایی نگرفتم
اولین درسی که من گرفتم
هرجا به زیارت امامان بزرگوار میرویم باید نسبت به آن زیارت معرفت لازم را کسب کنیم وبرای کسب معرفت باید تنها برویم به زیارت چون زمانی که تنها میرویم میتوانیم باآن امام بزرگوار راحت تر حرف دل خودت را بگویی و آن معرفت را تا حدی میتوانیم کسب کنیم
دومین درسی که من گرفتم
باید هر اتفاقی که می افتد را بنویسی چون شاید هم یادت برود ویا جایی آن اتفاق کمکت کند که پیشرف کنی ولی چون که آن مطلب راننوشتی از آن پیشرفت جا میمانی
سومین درسی که من گرفتم
نباید باهر کسی رفاقت کرد من در این سفر خیلی هارا شناختم که اگر با آن ها بعدا قرار باشد به هر دلیلی سخن بگویم هواسم باشد که چه میگویم حتی خودم را هم تقریبا در این سفر شناختم که چه کسی هستم
چهارمین درسی که من گرفتم
باید قدر فرصت ها و موقعیت هارا بدانم چون ممکن است که دیگر آن موقعیت گیرت نیاید واگر گیرت بیاید نتوانی به آن خوبی دفعه پیش از آن فرصت استفاده ای ببری
واین درس هایی بود که من گرفتم شاید درس های دیگری هم بوده ولی من دقت نکردم
یا علی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
هدایت شده از 🇵🇸 مجموعه فرهنگی و تربیتی هیئتُ المهدی (عج)🇮🇷
شورچهارم.mp3
5.64M
🔊 #شور
تو کریم باشی،گدایی در خونت عشقه...
🏴 مراســـم شــــب هشتم ماه #صفر
🎙 با مـدّاحی: #کربلایی_محسن_فرحناکی_مقدم
🕌 هیئت المهدی(عج)
🎥تهیه شده در گروه رسانه المهدی(عج)
مارا در فضای مجازی دنبال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@heyatolmahdi313
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات سفر کربلا
روز اول:
امروز از مشهد به سمت قم حرکت کردیم.ماساعت پنج و خورده ای راه افتادیم و ساعت هفت و خورده ای برای نماز مغرب و عشاء و خوردن شام توقف کردیم.ساعت هشت و خورده ای دوباره به سمت قم حرکت کردیم.
روزدوم:
الان ساعت 7:17صبح رسیدیم قم،بعد رفتیم جمکران و بعد ساعتای17:34عصر رفتیم گلزار شهدا در قم و بعد ساعت18:53عصر رفتیم حرم حضرت معصومه(س)و ساعت21:52شب به سمت جمکران رفتیم وکوله هامون رو برداشتیم و بعد به سمت ترمینال رفتیم و در آنجا شام خوردیم و سوار اتوبوس شدیم و رفتیم مرز مهران.ساعتای 13:51عصر رسیدیم مرز و از اونجا با ون رفتیم کربلا و ساعت 11:13 رسیدیم کربلا و رفتیم موکب هیئت رضویه و شام خوردیم وخوابیدیم.
روزچهارم:
وقتی از خواب بلند شدیم،صبحانه خوردیم و ما رو در اختیار خودمان گذاشتند تا ساعت13:00عصر که برگردیم موکب رضویه.ناهار را که خوردیم بعد رفتیم حمام و تا ساعتای17:00خوابیدیم.بعد مارابردن جاهای زیارتی کربلا ،مقام حضرت علی اکبر،مقام حضرت علی اصغر و مقام صاحب الزمان رفتیم برای نماز مغرب و عشاء و بعد یکم عزاداری کردیم و رفتیم فرات و رفتیم حرم امام حسین(ع)و بعد برگشتیم موکب هیئت رضویه شام خوردیم و خوابیدم.
روز پنجم:
وقتی بیدارشدیم رفتیم صبحانه خوردیم و بعد رفتین حرم در اختیار خودمان و ساعت11:00ظهر در حرم به هم پیوستیم و در حرم نماز خواندیم و ساعتای 13:00عصر رسیدیم موکب هیئت رضویه.نهار خوردیم وتا اذان مغرب و عشاء استراحت کردیم و نماز خواندیم و درهمان موکب عزاداری و دعای کمیل بود و الان منتظر هستیم شام بیارن.شام را خوردیم و رفتیم خیابان شهید احمدزین و آن سوال هایی که آقای فرحناکی داده بودند راحل کردیم و بعد تا اذان صبح حرم بودن و بعد از آن برگشتیم موکب و خوابیدیم.
روزششم:
صبح،صبحانه خوردیم و چند ساعت بعد رفتیم مقام امام زمان(ع)و بعد نماز ظهر را خواندیم و بعد رفتیم بین الحرمین عکس گرفتیم و بعد برگشتیم موکب ناهار خوردیم و تا ساعتای 17:00عصر خوابیدیم و بعد رفتیم در اختیار خود رفتیم حرمتا ساعت21:00شب.
روز هفتم:
تا صبح در اختیار بودیم و بعد تا اذان صبح بعضی ها حرم بودند و بعد برگشتیم موکب و تاساعتای 6:00خوابیدیم و بعد راه افتادیم به سمت کاظمین و نزدیکای اذان ظهر رسیدیم وساعتای 19:30رفتیم به سمت حرم و نماز مغرب و عشاءرا خواندیم و دراختیار خودمان بودیم تا ساعتای21:30وبعد یکم برامون صحبت کردن و بعد دوباره تا اذان صبح در اختیار بودیم و بعد برگشتیم اسکانمان و خوابیدیم.
روزهشتم:
تاساعتای 19:00عصر استراحت کردیم و رفتیم حرم عزاداری کردیم و ساعتای23:00 برگشتیم اسکان
روز نهم:
تقریبا یکم بعد اذان صبح رفتیم به سمت سید محمد رفتیم ،یکم آنجا بودیم و رفتیم سامراء و نماز ظهر راخواندیم و نزدیکای شب برگشتیم اسکان کاظمین و خوابیدیم
روز دهم:
راه افتادیم سمت کوفه وتقریبا ساعتای 9یا10 رسیدیم نماز ظهر خواندیم و برگشتیم اسکان و نهار خوردیم.بحث نقد آقای فرحناکی پیش آمد و بعدقرار شد که دوباره برگردیم کربلا و یک شب جمعه دیگه حرم باشیم و بعد از ظهر حرکت کردیم به سمت کربلا و ساعتای9یا10رسیدیم عمود 1200وخورده ای و نماز مغرب و عشاء رو خواندیم و گروه گروه قرار گذاشتیم عمود1315ولی بعد موکب پیدا نشد و قرارشد عمود 1325بیایم و ساعتای 3:00صبح رسیدیم.
روزیازدهم:
تا ساعتای 7:00خوابیدیم و دوباره راه افتادیم به سمت کربلا و قرار گذاشتیم عمود 1400و وقتی رسیدیم بعد از آن را همه با هم رفتیم وقتی به کربلا رسیم اول به یک حسینیه رفتیم ولی مارزا از آنجا بیرون کردند من در راه گرمازده شده بودم و راه رفتن برای من سخت شده بود و آخر قرار شد بریم همانجایی که دفعه اول که که کربلا بودیم موکب رضویه وما تا اذان ظهر دم درش منتظر بودیم و بعد که رفتیم تو بعد از نماز دعای اربعین را خواندن یکم که گفتند در اختیار خود هستید و ساعتای 5 عصر برگردید من چون گرمازده بودم نرفتم فقط یک سر زدم و برگشتم. بعد اولاش یکم حالم خوب تر بود ولی هنوز حالت تهوع داشتم و یکم بهد از اینکه همه بچه ها آمدند، اسکان را مشخص کردند و در اخیار خود بودیم تا ساعت 22 که آقای فرحناکی گفتند بیاییم مقام صاحب الزمان و بعدصحبتشون در اختیار خود بودیم و رفتیم شام خوردیم و برگشتیم موکب و خوابیدیم
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
روز دوازدهم:
صبح که بلند شویم صبحانه خوردیم و کلا به ما کاری نداشتند تا شب که یکم خوابیدیم و بعد تا ساعت 5 نیم صبح که گفتند بیاین موکب که می خوایم بریم نجف.
صبح که شد وقتی که خواستیم بریم نجف حس خوبی داشتم که دو شب جمعه جای پسر امیرالمومنین (ع) وقتی رسیدیم نجف اول رفتیم اسکانمون رو مشخصکردند وبعد یکم استراحت رفتیم دم در اسکان که داشتن ناهار می دادن ناهار خوردیم و دوباره استراحت کردیم و بعد رفتیم حرم ونماز مغرب و عشاء را خواندیم و تا ساعت 9 شب در اختیار خود بودیم و به بعد عذاراری کردیم تا ساعتای 10 و 11 شب و بعد رفتیم اسکان دیگه ای که برامون در نظر گرفته بود من در اسکان قبلی گوشی ام رو گم کردم. وقتی رسیدیم اسکان دیگمون شام خوردیم و خوابیدیم.
روز چهاردهم:
ساعتای 7و 8 صبح رفتیم حرم وتااذان ظهر آنجا بودیم و بعد نماز رفتیم ناهار خوردیم و بعد رفتیم اسکان وآنجا دیدیم ک آقای فرحناکی و بچه ها دارند با مرد آفریقایی که در آنجا بود داشتند صحبت می کردند و او می گفت که سنی بوده و شیعه شده و 3 سال و نیم که توی ایران هست و درس می خواند ومن از آن یاد گرفتم که برای کاری دقت و ببینم درست است یا نه. بعد استراحت کردیم و برای نماز مغرب و عشاء رفتیم حرم وتا ساعت یک ربع 9 در اختیار خود بودیم وبه بعد تا ساعتای 11 شب عزاداری کردیم و بعد رفتیم شام خوردیم و بعد تا ساعت 1 شب حرم بودیم و بعد برگشتیم اسکان و تا اذان صبح خوابیدیم.
روز پانزدهم:
برای نماز صبح رفتیم حرم تا نزدیکای 6 صبح آنجا بودیم و بعد برگشتیم اسکان و راه افتادیم سمت مرز چذابه و وقتی رسیدیم مرز، پاسپورت داداشم گم شد و به کلی زحمت ردش کردیم اون ور مرز نماز ظهر رو خواندیم و راه افتادیم سمت قم و برای نماز صبح حوزه ای که در قم اسکان بود رفتیم و بعد خوابیدیم.
نزدیکای اذان ظهر بلند شدیم وآقای فرحناکی تا اذان ظهر صحبت کردن و بعد نماز ظهر و صبحانه دوباره آقای فرحناکی صحبت کردند و یکم بعد از صحبتشون ما ناهار را خوردیم و تقریبا ساعت 3 عصر رفتیم حرم و تا ساعتای 4 آنجا بودیم و بعد یرگشتیم اسکان و کیف هامون رو برداشتیم و رفتیم مغازه یکی از آشناهای آقای فرحناکی و سوغاتی گرفتیم و رفتیم ترمینال و اتوبوس سوار شدیم به سمت مشهد.
محمد زهانی
#حس_و_حال
#خاطره
#خاطره_سفینه_نجات_۱۴۰۲
🇵🇸 مجموعه فرهنگی و تربیتی هیئتُ المهدی (عج)🇮🇷
@heyatolmahdi313
یه جلسه خاطره انگیز خواهد بود ...
انشالله باشکوه و سرموقع مشرف بشوید .
همه رو خبر کنید ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفت روز گذشت ...
هفته پیش همین ساعت ...
#شب_جمعه
مراسم عزای حضرت علی بن موسی الرضا (ع)
امروز همزمان با نماز مغرب و عشاء .
انتهای هاشمی نژاد۳۲ حسینیه حضرت رقیه(س)