مادر سید سجاد قوسی:
سلام و وقت بخیر
شکرخدای مهربان رو بخاطر عشقی که ازحسین (ع) دردل وجانمان گذاشت.
وشکرامام حسین (ع) رو بخاطر طلبیدن پسرامون دراین سن و سال.
وتشکر ازشما بخاطر قبول زحمت و لطفی که درحق پسرامون کردین.
حقیقت مهمترین و مشخصه ترین تغییر پسرم بعداز برگشتن از عراق اینه که نمازهاش رو اول وقت میخونه و اجازه نمیده قضای نمازبه گردنش بمونه. (البته قبلا هم نمازمیخوند، ولی باید مدام بهش یادآوری میکردم. ولی الان خداروشکر بدون گفتن خودش اول اذون وضو میگیره)
و از موارد دیگه ادبش و طریقه ی حرف زدنش واقعا بهترشده.
سعی میکنه موقع صحبت بانامحرم به زمین نگاه کنه(که این مورد قبلا درمورد غریبه هابودولی الان برای فامیلِ نزدیک هم عمل میکنه شکرخدا)
طرزفکرش خیلی خیلی بزرگ و عاقلانه شده
نحوه ی برخوردش با مسائل و عکس العملش نسبت به اتفاقات پیرامونش تغییرکرده(مثلا قبلا زود ازکوره درمیرفت، سریع عصبانی میشد. ولی توی این یه هفته که برگشته سکوتاش و صبرش واقعا دیده میشه)
آرزوهاش عمیق تر و دورترشده(قبلادنیاش محدودبودبه چیرهای کوچک وآنی)
درکل میتونم به جرأت بگم پسر نوجوونی که باشما راهی کردم برای زیارت، جوون عاقل و بالغی برگشته که بابتش شکرگذار خدای مهربان و امام حسین(ع) و شما بزرگوارهستیم.
الهی به حق بی بی سه ساله و به مدد خود آقا جانمان بتونند برکات و تغییراتِ کربلاشون رو حفظ کنند و کربلایی بمانند ان شاالله ...
واما درمورد جلسه ی شکرانه
خداروشکراونشب توفیق حضوردربرنامه رو داشتم.
واقعا این رو از صمیم قلب میگم که نمیدونم باچه زبونی و چجوری ازتون تشکرکنم بابت برنامه ی اونشب.
چقدرقشنگ و زیبا به بچه ها شکرگذاری رو یاددادین.
چقدرهوشمندانه بهشون یادآوری کردین که چراو چطوری رفتن.
چقدربادرایت مسیر کربلایی شدنشون رو مرورکردین.
خدا دراین راه ثابت قدم نگهتون داره ان شاالله و الهی رفتنتون با شهد شیرین شهادت همراه باشه.
مدتهاست پسرم حرف ازشهید شدن میزنه و من باشنیدنش مدام اخم میکنم و هربارکه این آرزو روبه زبون میاره ته دلم خالی میشه. ولی اونشب وقتی توی بغل هم به گریه افتادیم.وقتی جلوم به زمین افتادبرای بوسیدن پام. وقتی پام خیس شد ازاشک چشماش. یه چیزی ازدلم کنده شد و سربه آسمان با گریه جگرگوشه م رو هدیه دادم به امام زمان(عج) و قلبا براش آرزوی شهادت کردم.
ان شاالله که آقاجانمان بپذیرن...
مادر سید سجاد قوسی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام
خداقوت
....مزدکارهایتان راان شاءالله صاحبکاراصلی بابرکت وبه زودی به دستتان برساند.
اعلام تشکیل جلسه چهارشنبه هیئت المهدی(عج)درمقام امام زمان(عج)برای من بااینکه حضورنداشتم خیلی باشکوه وغرورآفرین بودوباهمین حس به دیگران اطلاع میدادم.
حضوردوشب جمعه درکربلا برای پسرم غنیمت بزرگی بود.که امیدوارم بتواندبخوبی بهره هایی که از این نعمت برده حفظ کند.
نوای یاحیدر(ع)واعلام برائت ازدشمنان حضرت زهرا(س)که درحرم امیرالمومنین(ع)پخش میشدخیالمان ازاعتقادصحیح بچه هاراحت میشد که به لطف عنایات حضرت مادر،دست پدرانه بابای عالم مادام برسرزندگیشان است ان شاءالله.
خلوت هاومستقل گذاشتن بچه هاواینکه به آنهامسئولیت میدادندواعتمادشان رانشان میدادنددررشدحس مسئولیت پذیری واستقلال طلبیشان موثربوده است
مادر مهدی صاحبی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
🌱 به نام خداوند لوح و قلم🌱
سلام
مامان متین قدیریم
متین از وقتی که از کربلا برگشته مسئولیت پذیر تر از قبل شده،نمازاش و سروقت میخونه و با ابجی و داداشش بهتر از قبل رفتار میکنه
کاراش خیلی برام ارزشمند و خیلی خوشحالم که این سفر اتفاق افتاد و رفت تا بتونه تغییر کنه
جلسه شکرانه کربلا خیلی زیبا بود اینکه برای گرفتن کربلا چه تلاش هایی کردن بچه ها و تونستن کربلایی شن
اگه همین تلاش و اصرارمون برای گرفتن کربلا بود برای ظهور امام زمان بود تا حالا آقا آمده بود
حداقل چیزی که از شکرانه کربلا یاد گرفتیم
خواستن توانستن است.
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
به نام خداوند زیبایی ها :)🤍
سلام
متین میگف آقای فرحناکی گفته رفتیم کربلا باید عوض شیم و برگردیم یعنی رفتی کربلا و برگشتی یه متین دیگه بشی
برام خیلی جااالب شده بود،همش منتظر بودم متین برگرده و ببینم این اتفاق افتاده یا نه
آخه من و خانوادمم قرار بود بریم کربلا و متین دوست داشت این سفر و با آقای فرحناکی تجربه کنه و بابام قبول کرد و متین
با کاروان آقای فرحناکی راهی شد
متین که برگشته بود روز اولی که رسیده بود
ب صورت مکرر دست و پای بابا و مامانم و بوس میکرد
.من خواهر بزرگتر متینم.این کار برام جالب بود
چون تا حالا خیلی جاها شنیده بودم که اگه میخوای حاجت بگیری (پای پدر و بوس کن)
من همیشه خیلی دوست داشتم این کار و انجام بدم ی حسی بهم این اجازه رو نمیداد
نمیدونم چرا ولی نمیتونستم خم شم و این کارو انجام بدم و فک نمیکردم آدما بتونن روی هم انقد تاثیر عمیقی بذارن وقتی میدیدم متین و که خم میشه و این کار و ارزشمند و میکنه میتونم بگم متین کمک کرد
تا منم بتونم این کارو انجام بدم
تاثیر گذاشتن آدما خیلی عمیق میتونن تاثیر خوبی بذارن و رفتار های زیبایی رو یادمون بدن هم میتونن رفتار های ناپسند و یادمون بدن
پس تو انتخاب دوست خیلی باید دقت داشته باشیم🙂
خواهر متین قدیری
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام علیکم
اون شبی که آمدم جلسه تشکر از خانواده شهدا اصلن شرایط نداشتم زیاد بشینم ولی انگار ی نفر منو نگه داشته بودکه راز گرفتن کربلا پسرمم بفهمم آخه من توفیق نداشتم شبی که شهید آوردن باشم تومحرم، فقط این رو بگم که پسرم میگفت از شهدا گرفتم کربلا مو جریانش چی بوده
من تو سفر که بودید براتون فرستادم که چقدر بی تاب بوده و دل نگران که چرا نمیتونم با هیعت المهدی برم کربلا
این متنی که درسفر بودید :
(((((سلام علیکم خدا اجر دنیا وآخرت بده
بهتون وسلامتی کامل
واقعا من هر حاجتی داشتم خودم از نذر کردن به این هیعت گرفتم و حتی پسرمم گرفته، قبل که قرار به اتوبوس
نبود باماشین شخصی میخواستین برین پسرم ناراحت بود میگفت جا کمه
همش التماس میکرد دعا کنید اتوبوس جور بشه تامنم برم بااینکه ماخانوادگی رفته بودیم میگفت میخوام با هیعت برم سختی راه یکم درک کنم میخوام از لحاظ معنوی درست درک کنم (تاحتی پسرم اینقدر حرم امام رضا میرفت میگفت میخوام کربلا امسال فقط باهیعت برم)
جالبی اینجاس که هزینه سفر هم از پدرش نگرفت دوماه رفته بود سرکار همون خودش داد وگفت میخوام برکت کنه
خیلی غمگین بود
میگفت دعا کنید اتوبوس جور بشه واقا فرحناکی منو بپذیرن واسمم بنویسن
همش میگفت از شهدا خواستم تو دل آقا فرحناکی بندازن که من رو ببرن
اون شب که اتوبوس جور شو واسم نوشت همون جان زنگ زد به من گفت باگریه مامان من رو طلبیدن همه چی جور شد اجازه هست برم حرم تشکر کنم 😭😭😭😭))))
تازه من شب شنبه که برنامه تشکر از خانواده شهدا گذاشتین متوجه شدم
که چقدر سفر پر برکت بوده
از خصوصیات بعداز سفر هم همین که خیلی خوب بود
از وقتی وارد هیعت المهدی شده کلن اهمیت موارد معنوی وحتی گوش دادن به حرف والدینش عالی شده وهر چی بیشتر هست و این سفرها رو با هیعت المهدی میاد ثابت موندن وتغییر نکردنش رو میبینم یعنی تا میاد فاصله بیفته بین معنویتش واهلبیت خودش میفهمه
برای من این مهم که خودش احساس میکنه داره دور میشه و حتی به زبون به من میگه که برام دعاکنید دور نشم از شهدا واهلبیت.....
اجرکم عندالله
مادر حسین صاحبی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
با سلام..
آقا ابراهیم هادی میفرمایند که:
اگه با امام حسین(ع)رفیق بشی،خود به خود آدم میشی..
گفتم امسال هر جوری هست اربعین میفرستمش کربلا..
دیدم میل و رغبت زیادی نشون نمیده..بی خیالش شدم..یک چند وقت گذشت..یه روز از من پرسید مامان میخوام برم دنبال کارای گذرنامم..چی؟گذرنامه؟گفت آره..گفتم برای چی گذرنامه میخوای؟گفت شاید قسمت شد برم کربلا..
چی؟کربلا؟!
این بچه که میل و رغبتی نداشت..چ اتفاقی افتاده؟
میدونستم که اگه برای گذرنامه اقدام کنه تا دو ماه دیگه بدستش نخواهد رسید..آخه گذرنامه نداشت..یعنی تا حالا کربلا نرفته بود..
نگران بودم و غصه دار..اگه این بچه بفهمه که خیلی ناراحت میشه..بهش گفتم فعلا دست نگه دار مامان..
متوسل شدم به آقا امام رضا(ع)..من همیشه وقتی وارد حرم میشم از در باب الحسن(ع)وارد میشم و از همون جا هم خارج میشم..یعنی اولین و آخرین جایی که چشمم به گنبد نورانی آقا میفته همونجاست..
یه روز آخرین بار که از حرم خارج شدم تکیه دادم به دیوارحرم و سرمو گذاشتم و ملتماسانه گفتم آقا جان همه میگن اگه خواسته باشی بری کربلا اول باید آقا امام رضا(ع)امضا کنه..با دل شکسته ازشون خواستم راهیمون کنن..
گفتم یا امام رضا میدونم دیر اقدام کردیم..اشتباه کردیم..ولی آقا جان خودتون درستش کنید..بچم دلش نشکنه..اگه شد با همدیگه بریم..اگه نشد بچم حتما بره.خواهش میکنم ..یا امام رضا
یه چند روزی گذشت..تو یکی از کانالای مطرح ایتا یه پیامی دیدم(نحوه دریافت گذرنامه زیارتی..این گذرنامه مخصوص ایام اربعین..۵ سال اعتبارو...)
خیل خوشحال شدم..پیام رو فرستادم براش..گفتم مامان نمیخواد برای گذرنامه دائم اقدام کنی اون گذرنامه تا دو ماه دیگه بدستت نمیرسه..برو برای این اقدام کن..
من اصلا خبر نداشتم آقای فرحناکی میخوان بچه ها رو ببرن..با خودم گفتم خب گذرنامه بگیره با کی میخواد بره..خلاصه صبر کردم و گفتم خدا بزرگه..تا اینکه سه شب مراسم شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها فرا رسید..چ شبی بود اون سه شب..شهادت حضرت رقیه(س).. دست به دامن بی بی سه ساله شدم..اشک امونم نمیداد..بی اختیار گریه میکردم..خونواده شهدا رو دعوت کرده بودن..یکی از اون سه شب به یاد ماندنی پیکر مطهر شهید مدافع حرم آقا سید هاشم حسینی رو آوردن..چ حال و هوایی بود..خدایا احساس میکردی شهید حضور داره..خلاصه همینطور که تابوت شهید و میبردن دستمو کشیم رو تابوت و گفتم حواستون به محسن منم باشه..کار کربلاش گیره..شما وساطت کنید پیش اهل بیت(ع)
تو یکی از مراسم شبهای محرم هم مادر بزرگوار شهید سید حمید سجادی رو دعوت کردن..ایشون هم خدا حفظشون کنه خیلی برای کربلا رفتن بچه های ما دعا کردن و پسرشون و واسطه قرار دادن..
تا اینکه تو کانال هیئت یه پیامی دیدم:(الحمدلله به آبروی شهداء ، بعد سالها امسال آرزوی دیرینه ما محقق شد و انشالله امسال کاروان هیئت المهدی (عج) راهی حرم اربابانمان می شود ...)
چی؟باورم نمیشد..اسم محسن هم تو لیست کاروان بود..
قرار بود یکشنبه راه بیفتن..
مدام چک میکردم سایت اداره پست رو.. پیگیری مرسولات پستی..کد رهگیری..
پسر بزرگم متوجه شد..گاه گداری سربه سر من میذاشت..هر از چند گاهی به شوخی پیام بهم میداد:(مرسوله شما گم شده است کربلا کنسل است..
هموطن گرامی!به علت استفاده زیاد از کد رهگیری مرسوله، گذرنامه زیارتی شما باطل گردید.. 😅)
اینا میخواستن یکشنبه راه بیفتن..هنوز گذرنامه تهران بود..همسرم گفتن برسه مشهد میشه رفت از پست مرکزی گرفت..فقط برسه مشهد..
روز قبل از رفتن کاروان همسرم مجبور شدن یه سفر کاری به شهرستان برن..بنابراین شب قبلش با محسن خداحافظی کردن و رفتن.
محسن گفت چکار کنم مامان..برم اداره پست شاید این برگه گذر موقت پارسالو برام مهر بزنه..گفتم اعتبار نداره مامان..دعا کن فقط گذرنامت برسه مشهد..بعدا متوجه شدم یه چند باری رفته پیش امام رضا(ع) 😍
در حالت عادی خوشحالی و غم از چهرش مشخص نمیشه به عبارتی بروز نمیده..من مادرم میفهمم چ موقع غم داره چ موقع خوشحاله..
بالاخره متوجه شدم گذرنامه رسیده اداره پست مرکزی..
صبح روز بکشنبه لباساشو پوشید و رفت اداره پست..اونجا بهش گفته بودن ساعت ۲ میرسه پست منطقه برو از اونجا بگیر..
ما اطلاع نداشتیم اینا میخوان ظهر حرکت کنن..به هوای شب بودم من..تا اینکه آقای حسینی تماس گرفتن با من گفتن چی شد گذر نامه محسن اومد؟گفتم ساعت ۲ میره پست منطقه..
دوباره آقای فرحناکی تماس گرفتن که چی شد ما ساعت۳ حرکت میکنیم..چی ساعت ۳؟من فکر کردم شب راه میفتید..نه خانم ساعت ۳ حرکت میکنیم..گفتن برید اداره پست منطقه بگیرید گذرنامه رو..)
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
بلافاصله با پسر بزرگم رفتیم پست منطقه..محسن و دیدم..اتفاقا دو تا از هم کاروانیاش اونجا بودن..اونا هم صف واستاده بودن برای گذرنامشون..چ جمعیتی پشت دراداره پست صف کشیده بودند..خدای من..کی ماشین حمل نامه ها بیاد؟کی درو باز کنن؟دو ساعت دیگه اینا میخوان راه بیفتن..فقط دعا میکردم..اضطراب و دلواپسی که نتونن گذرنامه بگیرن تو چهره هر سه تاشون میدیدم..
به پسرم گفتم فقط از امام حسین بخواه بطلبن شما رو..
بالاخره ماشین حمل نامه ها اومد..آقايی که اونجا بود گفت تا اینا تفکیک بشه دو ساعت دیگه زمان میبره..امکان داره تا۶ طول بکشه..
خدایا..یعنی اینا از کاروان جا میمونن؟
چند بار اونجا بغض کردم..نگاه به آسمون کردم و گفتم خدایا اینا نوجوونن..اگه جا بمونن ضربه روحی بدی میخورن..آخه زائر اولی بودن
تماس گرفتن گفتن چی شد..ما نهایت تا نیم ساعت دیگه آقای راننده رو بتونم نگه داریم..بعدش راه میفتیم..خلاصه قرار بر این شد بچه ها رو بفرستیم..گذرنامه هاشونو بگیرم برسونم به دست یه بنده خدایی که آقای فرحناکی باهاشون هماهنگ کرده بودن و قرار بود کاروانشون ساعت ۱۰ شب راه بیفتن..پسر بزرگم بچه ها رو به اتوبوس رسوند..الحمدلله سوار شدن و راه افتادن..
چ جمعیتی پشت اداره پست منطقه جمع شده بود..
یعنی امروز گذرنامه این سه تا پسرا رو میتونم بگیرم؟الحمدلله خدا یاری کرد و گذرنامه هاشون به دستم رسید ورفتم تحویل اون بنده خدا دادم..خدا رو شکر کردم و رفتم خونه..
اینقدر دعا کردم برای اینکه بچه ها به کاروان برسن و برن کربلا، که یادم رفت برای خودم دعا کنم..
عکس اون شهید مدام تو ذهنم مرور میشد..شک ندارم که واسطه کربلا رفتن این بچه ها اون شهید بود.اینجا بود که به من ثابت شد شهدا خیلی کار از دستشون برمیاد..
(شهدا راه کربلا رو باز کردن و الان هم واسطه کربلا رفتن ما میشن..مدیون خون شهداییم)
بعضی از بچه ها به پیشنهاد آقای فرحناکی که اگه گوشی بیارید شاید بهره ای از زیارت نبرید،گوشی همراه خودشون نبرده بودن..
یکی از اونا پسر من بود..راه دور..کشور غریب..نمیشه تماس گرفت..به لطف یکی از دوستاش از طریق روبیکا باهاش صوتی صحبت کردم..چقدر خوشحال بودم..گفت مامان اینجا خیلی خوبه..کاش شما هم بودید..گفتم مامان غصه نخور که من نیستم..تو به جای منم زیارت کن..خودم نتونستم بیام پاره تنم، یه تیکه از وجودمو فرستادم..خوشحال شدم که تو رفتی به نیابت منم زیارت کن..خدا آقای فرحناکی رو حفظ کنه که این کاروانو راه انداختن..
و اما بعد از اومدن از سفر..محسن تغییر کرده..قبلا به زور باید بلندش میکردی برای نماز صبح..الان بلند میشه ما رو هم بیدار میکنه..رفتارش تغییر کرده..بیش از پیش احترام نگه میداره..یه شب قبل از خواب اومد گفت مامان برام دعا کنید..
سپاسگزارم از آقای فرحناکی و همه کسانی که باعث شدن این سفر به یاد ماندنی برای بچه های ما به یادگار بمونه..علی رغم تمام مشکلات و سختیهای این سفر خاطره انگیز..
اجرتون با بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها..
تو مراسم شکرانه حضور داشتم..اصلا وقتی وارد حسینیه میشی حس و حال عجیبی پیدا میکنی..یه آرامش و فضای روحانی خاصی داره حسینیه..خونواده شهید سید هاشم حسینی هم دعوت بودن..این افتخار نصیبمون شد هدایای مادر و دختر شهید رو بدیم..دستمو انداختم گردن مادر شهید و گفتم مادر جان من مدیون آقازاده شمام..
(مادر محسن کریمی)
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
((سلام وعرض ادب
انشاءالله عزاداریهایتان
قبول درگاه حق باشد))
درمورد سفر کربلاکه فرموده بودید:
پسر من توفیق نداشت همسفرتان بشود
ولی همین که پاروی نفس خودش گزاشت
وبااینکه همسفری باشما یکی از آرزوهای بزرگش بودولی همسفرخانواده شد وپا روی خواسته اش گذاشت همین راهم مدیون زحمات شما معلم مهربان ومخلص هستیم..این رفتار پسرم را نتیجه ی زحمات شما میدانم که به احترام پدر حرفی نزد وهمراهمان شد فقط خداوند میتواند جوابگوی زحمات بی دریغ شما باشد....
درمورد مجلس با حضور پدرومادروخواهر بزرگوار شهید سید هاشم حسینی ... همیشه از خداوند میخواستم این توفیق نصیبم شود واز نزدیک با خانواده های شهدای مدافع حرم دیدار داشته باشم واین توفیق راهم شما واسطه شدید
که دعاگویتان خواهیم بود...
بسیار بسیار جلسه پرخیرو برکتی بود وبسیار فضای معنوی حاکم بود که تا آخر عمر درذهنمان حک خواهد شد
اجرتان با مادر سادات (سلام الله علیها)
🍀🍀🍀
مادر سید مصطفی حسینی
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام خدا خیر دنیا و آخرت به خودتون و خانواده ی عزیزتون بده.زیارت قبول.اجرتون با خود ابا عبدالله...اگه بخوایم از تغییرات صحبت کنیم.کلا از زمانی که پسرامون وارد این مدرسه شدند و از زمان قبلتر که معلم پرورشی بودین باید بگیم.که از همون زمان ما دعاگوتون بودیم تا به الان که هستیم.از جزیی ترین چیزها که شاید برای خیلی ها کم اهمیت باشه.و برای ما اهمیت زیادی داره.نگاه نکردن به نامحرمه.حجب و حیایی که در نگاهشون میشه دید.امام زمانی بودنشون.حسینی بودنشون. احترام به پدر و مادر و اینکه اگه ذره ای ناراحتی و نارضایتی ما را متوجه بشن.از کاری که میخواستن انجام بدن کلا منصرف شدن.کار اشتباهی که شاید در این جامعه از پسرهای جوان دیده میشه.خدارو صد هزار مرتبه شکر ندیدیم.حرف زشت و نامربوط تابه حال نشنیدیم.و از همه مهمتر اینکه تموم وقتشون صرف هیئت و روضه خوانی شده و کمتر وقت میکنن به کارهای بیهوده بپردازند.و این از سیاست و فکر شماست که بچه هامون رو جذب هیئت و اهل بیت کردین.انشاله که تا آخر همین حالت بمونن و امام زمانی پسند زندگیشونو ادامه بدهند...تغییرات بعد از کربلا هم فقط میتونم بگم که حسینی بودن .چند برابر حسینی شدن و عشق به کربلا بیشتر و بیشتر شده...من به شخصه مقید بودن.متعهد بودن و مذهبی بودن و دیندار موندن بچه هام برام مهم بود که خداروشکر هست.و گاهی اوقات نفر سومی به غیر از پدرو مادر میتونه نقش مهمی داشته باشه. و اون نفر سوم شما هستین...
مادر سجاد مجریان
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
باسلام واحترام
ضمن تشکرفراوان از زحمات خالصانه شما
ماکه هیچ موقع نمیتونیم جبران کنیم اما قدردان ودعاگوتون خواهیم بود
سعید جان بعدازسفرکربلا فوق العاده ترشده
البته قبل ازسفرهم ینی ازشروع محرم که درروضه هاشرکت میکرد سعی کرده بود دررفتاروبرخوردش بیشترمراقب باشه وسعی خودشو میکرد
بعداز سفرکربلا خیییلی بیشتر سعی میکنه مبارزه بانفس داشته باشه
احترام به پدر ومادر ازاون مواردیه که خیلی رعایت میکنه
کمک کردن درامورخونه روبیشترازقبل داره
از صحبت های بیجا پرهیزمیکنه سکوتش بیشترشده
وتوارتباطش با دختران برادرم که همیشه دوست داشتم سعید بیشتر رعایت کنه اینبار خیلی حواسش جمع بود ومن خیلی لذت بردم
وهمه رومدیون شماهستیم.
وتواین دوره ی وحشتناک حضورگرانقدر شما واین فرصتی که برای بچه هاایجادمیکنید...برگزاری این دورهمیا به هربهانه ای ...واقعا قوت قلبی هست برای من وحضورشمارودر مسیرزندگی یکی ازنعمت های خاص پروردگارم میدونم نسبت به خودم وفرزندانم
بسیارسپاسگزارم بابت همه چیز
مادر سعید حکیم نژاد
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
سلام علیکم
برنامه شکرانه بسیار عالی بود
من خاطرات خوبی از همراهی پسرم در هیئت المهدی از ابتدا تا کنون دارم
عکس های پسرم درکناراقای فرحناکی نشان از بزرگ شدن وقد کشیدنش در فضای دلچسب و صمیمی هیيت المهدی رو داره.
بااینکه نشد پسرم توی این سفر همراه هیئت وبچه ها باشه اما رفتن به کربلا هم رزق حضور ما در مراسم دهه ی اول محرم
وگرفتن برات کربلا از دست خود حضرت رقیه سلام الله علیها بود.
الحمدلله علی کل نعمه🤲
مادر طاها درفشان
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲
باعرض سلام وتشکر زحمات فراوانتون خصوصا سفر تربیتی کربلا
خواستم مجددا تشکر کنم که حسین ذاتا پسر خوبی بود ولی یک سری تنشهای نوجوانانه داشت ولی بعداز شرکت تومجموعه شما فوق العاده شده اخلاقش رفتارش احترامش وااااقعا تمام موارد رضایتمند هستم واینو مدیون عنایات پروردگار و زحمات بی دریغ شما هستم خیلی دعاگوتون هستیم اجرتون با حضرت سید الشهدا
#حس_و_حال
#خاطره
#شکرانه_۱۴۰۲