eitaa logo
هزار مناره
104 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
585 ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹💐تقدیم به روح پاک و مطهر شهدای مقاومت بخصوص سیدالشهدای مقاومت حاج قاسم سلیمانی،شهید ابومهدی المهندس، شهیدپورجعفری.🍂🍂
عراقی سرپران اولین عملیاتی بود كه شركت می‌كردم. بس كه گفته بودند ممكن است موقع حركت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بكنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساكت و بی صدا در یك ستون طولانی كه مثل مار در دشتی می‌خزید جلو می‌رفتیم. جایی نشستیم. یك موقع دیدم یك نفر كنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زند. كم مانده بود از ترس سكته كنم. فهمیدم كه همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نكردم با قنداق سلاحم محكم كوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم كه فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست كدام شیر پاك خورده‌ای به پهلوی فرمانده گردان كوبیده كه همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم كه آن شیر پاك خورده من بوده ام
حجاب و عفاف
22.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت‌ یار ارتشی حاج قاسم از روزی که داعش نزدیک مرز کرمانشاه شد
حجاب و عفاف
به احترام پدرم نزدیك عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود باید كوتاهش می‌كردم مانده بودم معطل توی آن برهوت كه سلمانی از كجا پیدا كنم. تا اینكه خبردار شدم كه یكی از پیرمردهای گردان یك ماشین سلمانی دارد و صلواتی مو‌ها را اصلاح می‌كند. رفتم سراغش دیدم كسی زیر دستش نیست طمع كردم و جلدی با چرب زبانی قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما كاش نمی‌نشستم. چشم تان روز بد نبیند با هر حركت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می‌پریدم. ماشین نگو تراكتور بگو. به جای بریدن موها، غلفتی از ریشه و پیاز می‌كندشان! از بار چهارم هر بار كه از جا می‌پریدم با چشمان پر از اشك سلام می‌كردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد اما بار آخر كفری شد و گفت: «تو چت شده سلام می‌كنی؟ یكبار سلام می‌كنند.» گفتم: «راستش به پدرم سلام می‌كنم.» پیرمرد دست از كار كشید و با حیرت گفت: «چی؟ به پدرت سلام می‌كنی؟ كو پدرت؟» اشك چشمانم را گرفت و گفتم: «هر بار كه شما با ماشین تان موهایم را می‌كنید، پدرم جلوی چشمم می‌آید و من به احترام بزرگ تر بودنش سلام می‌كنم!» پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه‌ای خرجم كرد و گفت: «بشكنه این دست كه نمك نداره...» مجبوری نشستم وسیصد، چهارصد بار دیگر به آقا جانم سلام كردم تا كارم تمام شد.
📖 ☀️ 1⃣ انسان در تلاوت سوره ى حمد با «بسم اللَّه» از غير خدا قطع اميد میكند. ☀️ 2⃣ با «ربّ العالمين» و «مالك يوم الدين» احساس مى كند كه مربوب و مملوك است و خودخواهى و غرور را كنار مى گذارد. ☀️ 3⃣ با كلمه «عالمين» ميان خود و تمام هستى ارتباط برقرار مى كند. ☀️ 4⃣ با «الرّحمن الرّحيم» خود را در سايه لطف او مى داند. ☀️ 5⃣ با «مالك يوم الدين» غفلتش از آينده زدوده مى شود. ☀️ 6⃣ با گفتن «ايّاك نعبد» ريا و شهرت طلبى را زايل مى كند. ☀️ 7⃣ با «ايّاك نستعين» از ابرقدرت ها نمى هراسد. ☀️ 8⃣ از «انعمت» مى فهمد كه نعمت ها به دست اوست. ☀️ 9⃣ با «اهدنا» رهسپارى در راه حقّ و طريق مستقيم را درخواست مى كند. ☀️ 0⃣1⃣ در «صراط الّذين انعمت عليهم» همبستگى خود را با پيروان حقّ اعلام مى كند. ☀️ 1⃣1⃣ با «غير المغضوب عليهم» و «لا الضّالّين» بيزارى و برائت از باطل و اهل باطل را ابراز مى دارد.
حجاب و عفاف
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹💐تقدیم به روح پاک و مطهر شهدای مقاومت بخصوص سیدالشهدای مقاومت حاج قاسم سلیمانی،شهید ابومهدی المهندس، شهیدپورجعفری.
📌 روز جمعه سخنرانی تلویزیونی خواهند داشت 🔹 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در سالروز قیام ۱۹ دی مردم قم علیه رژیم ستمشاهی، به صورت تلویزیونی سخنرانی خواهند کرد. 🔹این سخنرانی ساعت ۱۱ روز جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۹ به صورت زنده از شبکه‌های تلویزیونی یک و خبر و رادیو ایران پخش خواهد شد.
حجاب و عفاف
می روم حلیم بخرم آن قدر كوچك بودم كه حتی كسی به حرفم نمی‌خندید. هر چی به بابا و ننه ام می‌گفتم می‌خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی‌گذاشتند. حتی در بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشته ام خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم كه حتما باید بروم جبهه، آخر سر كفری شد و فریاد زد: «به بچه كه رو بدهی سوارت می‌شود. آخه تو نیم وجبی می‌خواهی بروی جبهه چه گِلی به سرت بگیری.» دست آخر كه دید من مثل كنه به او چسبیده ام رو كرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی! بیا این را ببر صحرا و تا می‌خورد كتكش بزن! و بعد آن قدر ازش كار بكش تا جانش در بیاید.» قربان خدا بروم كه یك برادر غول پیكر بهم داده بود كه فقط جان می‌داد برای كتك زدن. یك بار الاغ مان را چنان زد كه بدبخت سه روز صدایش در نیامد. نورعلی دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر كتكم زد كه مثل نرمتنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حركت كنم! به خاطر اینكه ده ما مدرسه راهنمایی نداشت، بابام من و برادر كوچكم را كه كلاس اول راهنمایی بود آورد شهر و یك اتاق در خانه فامیل اجاره كرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فكر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی كردم تا اینكه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت. روزی كه قرار بود اعزام شویم صبح زود به برادر كوچكم گفتم: «من می‌روم حلیم بخرم و زودی بر می‌گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه آن را زمین گذاشتم و یا علی مدد! رفتم كه رفتم. درست سه ماه بعد از جبهه برگشتم در حالی كه این مدت از ترس حتی یك نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یك كاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر كوچكترم در را باز كرد و وقتی حلیم را دید با طعنه گفت: چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی! بیا كه احمد آمده» با شنیدن اسم نور علی چنان فرار كردم كه كفشم دم در خانه جا ماند. !