eitaa logo
دخـٺـࢪاڹ ڣـاطـݦـی³¹³:)!
432 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕 • ° شروعمون💕↶ 🎈¹³⁹⁹/¹⁰/²⁵ ناشناس👇🙃 https://harfeto.timefriend.net/16568480261745 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 منتظرتم😉 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
بسـم‌رب‌المهـدۍ‌‌[‌جان‌ها‌به‌فدایش]🌱••
میان‌حجره‌غریبانه‌دست‌وپامیزد..💔 همان‌که‌روضه‌اش‌آتش‌به‌جان‌مامیزد..🚶🏿‍♂
سلام عزیزان نظر سنجی خواهیم گذاشت برای سنجیدن نظر شما درباره رمان یک پارت از رمان داخل کانال قرار میگیره و شما نظرتون رو در(ناشناس) اعلام میکنید
پنجره اتاق باز بود با سوزی که وارد اتاق شد سردم شد و پتو رو روی خودم کشیدم با مالیدن چشمام بذور یک چشمی به ساعت خیره شدم ساعت 12 ظهر بود خمیازه ای کشیدم و بزود خودمو از روی تخت بلند کردم در اتاقم زده شد _ بفرمایید _خوشگلم از خواب پاشدی خمیازه ای کشیدم و گفتم _نه مامان خوابم میاد و دراز کشیدم و پتو رو روی خودم کشیدم مامان پتو رو از روم کشید و گفت _گفتم انقد شبا فیلم نبین که دیر بخوابی و دیر بیداربشی پاشو ببینم مامان نگاهی به پنجره انداخت و کلی غر زد که چرا بازش گذاشتی و کلی سرزنش و بالخره رفت بیرون و گفت پاشو بسه بزور از روی تخت پاشدم و به سمت دستشویی رفتم دست د صورتمو شستمو رفتم اشپزخونه یه صبحونه خوردمو رفتم پای تلویزیون ساعت 2 ظهر شده بود بابام از سر کار برگشت وقتی اومد خونه یه جا کادویی دستش بود سریع رفتم سمتشو گفتم _بابای این چیه _خودت ببین وقتی باز کردم دیدم سوییچ ماشینه همون ماشینی که میخواستم کلی خوشحال شدم _وااااییی باباا خیلی خوبییی مرسی _خواهش میکنم فدای یه سر موت رفتم سمت اتاقم تا اماده بشم قرار داشتم با اکیپم باید زودتر اماده میشدم یه اکیپ 5 نفره که دوتا دختر داره و سه تا پسر هر پنج تامون پولدار بودیم سریع اماده شدم از پله ها اومدم پایینو رفتم پارکینگ یه دستی به ماشین جدیدم کشیدم و سوییچ رو زدم و سوار شدم وقتی داشتم میرفتم گوشیم زنگ خورد _الو بله _سلام ارزو خوبی _ممنون مرسی _چه خبر سلامتی _کجایی دارم میرم کافه همیشگی _منم بیام معلومه که بیا باشه میبینمت رسیدم کافه ماشینو پارک کردمو و رفتم تو همه اومده بودن ستاره و رامین و طاها و سینا نشسته بودن تو یه میز منم رفتم پیششون نشستم یه سلامی دادم و جواب گرفتم بعدش گارسون اومد و منم یه کیک و قهوه سفارش دادم همینجوری که داشتم با دوستام حرف میزدم یه دفعه ریحانه اومد دوست مذهبی خودم درسته من با مذهب و اینا اصلا رابطه نداشتم ولی خوب ریحانه خیلی دوست خوبی بود ریحانه که دید من پیش پسرا نشستم اومد و گفت _ سلام فقط من جوابشو دادن طاها هم با عدا جوابشو داد گفت _ارزو اگه میشه میای بریم یه جای دیگه کارت دارم ....
ریحانه دستمو کشید و از میز به سمت دیگه بردتم _واایی چتهه خوب _ارزو من میترسم پیش پسرای اکیپت بشینم میترسم داداشم بیاد و دعوام کنه اگه میشه بهشون بگو برن با قیافه ای حیرت زده بهش نگاه کردموو گفتم _ به داداشت چه _پوفییی کشید و گفت بابا محرم نا محرم دیگه مگه اونروز نگفتم پسرا نامحرمن اهاا اره اون مزخرفا یادم اومد مسئولیتت باخودم بیا بریم بشینیم _نه داداشم بیاد دعوام میکنه بابا داداشت اینجا چرا بیاد _گفتم بیاد دنبالم چراا گفتی اه _خوب چیکار کنم چع بدونم این پسرا هم اینجان دست ریحانه رو کشیدم و بردمش سر میز اونم مثل لبو قرمز شدو نشست سر میز اصلا نفهمیدم چطوری دو ساعت گذشت همینجوری با قاشق داشتم قهومو هم میزدم که چشمم به پسری خورد که از یه ماشین مدل پایین پیدا شد اما زیباییش بی نهایت بود با آرنجم به ریحانه زدمو و گفتم ریحانه پسره چه خوشگله ستاره گفت _ارزو تو خیلی سخت پسند بودی چیشد ... ریحانه حرفشو قطع کرد و گفت داداشمههه عین اسپند رو اتیش جلز و ولز میکرد و میگفت _ارزو داداشم میکشتم میکشت..ممم ریحانه از روز پاشد نمیدونست چیکار کنه منم بیکار نشدمووو از روی میز پاشدمو به سمت در کافه رفتم جلوی داداش ریحانه وایسادمو و گفتم _چرا ریحانه نمیتونه با چند تا پشر روی یه میز بشینه _تا منو دید سرشو پایین انداخت تو دلم میدونستم به خاطر موهای بیرون ریخته و ناخن های مصنوعی و لباس های جذبی که پوشیدم این کارو کرد‌ به روی خودم‌نیاوردمو و گفتم _مگه جن دیدی چرا اینطوری ترسیدی و سرتو پایین انداختی گفت _علیک السلام اینو که گفت خجالت کشیدم رفتارم درست نبود همینجوری که سرش پایین بود گفت _ خانوم من مگه چیزی گفتم که شما چنین چیزی میگید ریحانع خودش عقل داره و میدونه با پسرا سر یه میز نشستن و باهاشون حرف زدن گناهه منم گفتم _پس چرا هی میترسه و ... پرید وط حرفمو گفت خدا حافظ خواهر و رفت داخل کافه ریحانه کع از دور داشت ما رو میدید سریع اومد کنار داداشش و ادمدن از کافه بیرون منم همچنان جلو در بودم و داد زدم منننن خواهر تو نیستمم نگاهی به صورتم انداخت و رفتت حسابی اعصابم خورد شده بود از دستش رفتم کیفمو از سر میز برداشتمو با بچه ها خداحافظ کردم طاها گفت _ارزو این چه توفه ای هست که خودتو انقد اذیت میکنی ارزو _راست میگه خداحافظی کردم و از کافه بیرون اومدم سوار ماشین شدمو رفتم خونه اعصاب نداشتم رفتم سر یخچالو بطری رو سرم کشیدم همینجوری که داشتم میخوردم مامانم گفت _فردا اولین روز دانشگاهته ولی هنوز با لیوان اب خوردن بلد نیستی _پوفیی کشیدم و رفتم تو اتاقمو گوشی رو گرفتم دستمو به ریحانه زنگ زدم برنداشت گوشی رو زمین گذاشتمو به فکر فرو رفتم پسری به اون خوشگلی و خوشتیپی چرا باید مذهبی باشم چرا باید دوست ابتداییم همچین داداشی داشته باشه همینجوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد چشمامو باز کردمو از خواب پاشدم سریع لباسامو عوض کردم خیلی ضایعه بود اولین روز دانشگاه دیر کنم سریع از پله های خونمون رفتم پایین و به اشپزخونه رسیدم مامانم اونجا بود خداحافظی گفتم و خواستم برم که مامانم گفت _ وایسا صبحونه بخور بعد ضعف میکنیاا رفتم از بین کفش هام یه کفش انتخواب کردمو پوشیدم مامانم اومد دم در و گفت حداقل این یه لقمه رو بخوره _اه مامان چقد گیر میدی گرسنم نیست دیگه _ خداحافظ به هر سرعتی بود سوار ماشین شدمو خودمو به داشنگاه رسوندم از ماشین پیاده شدم نفس عمیقی کشیدم و وارد دانشگاه شدم یه دفعه احساس کردم تو دانشگاه داداش ریحانه رو دیدم اما پوزخندی به خودم زدمو و گفتم اون کجا اینجا کجا وارد کلاس شدم همه نشسته بودن و استادم سر کلاس بود استاد گفت خیلی خوب نیست اولین روز دانشگاه دیر برسی معذرت میخوام بشسنید اونجا رفتم بشینم سر جام که داداش ریحانه رو دیدم خیلی جا خوردم اونم جا خورد سلام کرد جوابشو ندادم از ته دل خیلی خوشحال بودم که تو یه دانشگاه و یه کلاس با هاش بودم و میخواستم کرم بریزم اندام و خوشگلی که داشتم باعث شده بود روز اولی همه درباره من حرف بزنن کلاس تموم شد داداش ریحانه که تازه فهمیده بودم اسمش محمد رضاست رفت و روی یه نیمکت تو حیاط دانشگاه نشست از قصت رقتمو کنارش نشستمو گفتم باهام دوست میشی
پخش‌زنده‌ڪربلا https://b2n.ir/BeainolHarameain?eitaafly 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 پخش زنده ڪاظمین https://b2n.ir/BeainolHarameain9‌?eitaafly درکانال زیر @hhhAAAMMMRR
پخش‌زنده‌ڪربلا https://b2n.ir/BeainolHarameain?eitaafly 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 پخش زنده ڪاظمین https://b2n.ir/BeainolHarameain9‌?eitaafly درکانال زیر @hhhAAAMMMRR
آقاجان.. میهمان‌کن‌مرا.. به‌خیمه‌یِ‌خود.. جان‌اگر‌ماند‌میکنم‌انفاق.. آقای‌من.. نمک‌روضه‌مرا‌بفرست.. 💔🕊 رزق‌من‌دستِ‌توست‌یارزاق.. دل‌به‌دل‌راه‌دارد‌اقاجان.. دل‌به‌هم‌بسته‌ایم‌بی‌اقرار..🚶🏿‍♂💔 اکفیانی.. غیرب‌وتنهایم.. وانصرانی.. شدم‌به‌تومشتاق..! سحری‌روبه‌رویِ‌شش‌گوشه.. 🚶🏿‍♂💔 دست‌من‌رابگیر‌.. ای‌ضریحِ‌حسین.. دلتنگم.. 💔🚶🏿‍♂ برسان‌ناله‌ی‌مرابه‌عراق.. 🕊💔 ..
صلی‌الله‌علیک‌یاابامحمدابن‌الجعفر..
امام‌زاده‌جوادی‌ودست‌ودلبازی..
توعم‌شبیه‌حسن‌یک‌کریمه‌ممتازی..
کمی‌روضه..
گدااسیر‌و‌یااسیر‌ناراضی..
ندیده‌سفره‌بازمضیف‌خانه‌تان.. 💔🚶🏿‍♂
💔🚶🏿‍♂
السلام‌علیک‌یاقتیل‌العبرات..
برات‌کرببلا‌راتوجور میسازی:)!
علی‌اکبر‌سلطانِ‌طوس‌ادرکنیٰ💔🚶🏿‍♂