eitaa logo
دخـٺـࢪاڹ ڣـاطـݦـی³¹³:)!
433 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕 • ° شروعمون💕↶ 🎈¹³⁹⁹/¹⁰/²⁵ ناشناس👇🙃 https://harfeto.timefriend.net/16568480261745 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 منتظرتم😉 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
.🍃🌊. 😂 همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم.😑 موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت.🔥 به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.🗣 بین محمود و گروهان بهشتی ایستادم و گفتم: «بیایید بیرون عمو صَدام داره بلیت پخش میکنه».😲🙄 محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من می‌خندیدند. همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.🍲🚌 بالای بار بند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا می‌ماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!»😌😂 در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد!😧😐 همگی خوابیدند. من هم از روی بار بند خودم رو به کف جاده پرت کردم. بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمی‌شه؟ شوخی کردم بی پدر مادر!»😂🤣
قضاوت عجولانه ممنوع: 😂🤣 موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین😢😢 همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم😁😁 تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود... ... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد💥💥 با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم💥💥 بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم😐😐😐😐 خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده😎 اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون😳😳 تنها کسی که پوتینش پاش بود حسین بود😃 از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم😳 آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین🤯 به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند😵 فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتین هاتون رو دم در چادر بذارین؟😡😡 این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه😧 زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...😵   ... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم🤕 مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده🤔 یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟😊😁 همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟😲 حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم😱😳 بچه ها که شاکی شده بودند گفتند: راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟🤨🤨🧐 حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم☺️ خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن 🙄گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین☺️ واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟😊😊😁😁 آه از نهاد بچه ها در نمی اومد حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم🤣🤣
😂😂😂😂 به سلامتے فرمانده🕵 دستور بود هیچ ڪس بالاے ٨٠ ڪیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگے ڪند😓! ےڪ شب داشتم می‌آمدم كه یڪے ڪنار جاده🛣، دست تڪان داد نگه داشتم😉 كه شد ، 🙂 گاز دادم و راه افتادم من با می‌راندم و با هم حرف می‌زديم ! 😍 گفت: می‌گن لشڪرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست می‌گن؟!🤔 گفتم: گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتے باحالمان !!!😄 مسیرمان تا نزدیڪے واحد ما، یڪے بود؛ پیاده ڪه شد، دیدم خیلے تحویلش می‌گيرند !!😟 پرسيدم : ڪے هستے تو مگه ؟!🤔 گفت : همون ڪه به افتخارش زدے دنده چهار ...😶😰😨😱😂 شادی روح طيبه همه شهدا ، به خصوص سردار شهید "مهدے باڪری" صلوات🙏 _____ اللهم صل علے محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷🌷🌷 سنگࢪ‌شہداツ
بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم 😢😰یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»🤔تو که چیزیت نشده بابا!😄 تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟!😅 تو فقط یک پایت قطع شده!😧😳 ببین بغل دستی است سر نداره😔 هیچی هم نمی‌گه، 😔این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود! بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم😂😂 و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا.
😂 به روایت حاج حسین یکتا 😂😂😂😂 (مهدی کاظمی) یکبار در صف جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیم خیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند.... بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت : _ داداش حضور قلب نداری کنار من نشین! 😐✋ خنده مان بلند شد 🤣🤣 رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد: _تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت 😂✌ از آن روز هرکس هر خطایی می‌کرد بچها برایش دست می گرفتند:😉 _داداش حضور قلب نداری با ما نگرد🤣🤣 🤣🌱
··|🗣😂|·· 😁 اسیرشده‌بودیم قرار شد بچه‌ها براخانواده‌هاشون‌نامه بنویسن بین اسرا چندتابی‌سواد وکم‌سوادهم بودند که‌نمی‌تونستن نامه‌بنویسن اون‌روزا چند تا کتاب‌برامون‌آورده‌بودن ڪه ‌نهج البلاغه‌هم لابه‌لاشون‌بود📚| . یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من‌نمی‌تونم‌نامه‌بنویسم🙁 از نهج البلاغه‌یکی از نامه های‌کوتاه امیرالمومنین﴿؏﴾رو نوشتم‌روی‌این‌کاغذ میخوام‌بفرستمش‌برا بابام☺️ . نامه‌رو گرفتم وخوندم از خنده روده بُر شدم😂 بنده‌خدا نامه‌ی‌امیرالمومنین﴿؏﴾به معاویه‌رو برداشته‌وبرای‌باباش‌نوشته‌بود😂 😂
یہ جا هسٺ:•°✨°• شہید ابراهــیم هادے•°🧡°• پُست نگہبانےرو •°💥°• زودتر ترڪ میڪنه•°👀°• بعد فرمانده میگهـ •°🤨°• ۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°• یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°• برادرا بلند صلوات•°🔊°• همه صلوات میفرستن•°😁°• برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°•
سلام بنر ما مثل بنرای سلام زهرا کانال مذهبی میخوام نیست با دروغ عضو بیاریم من واقعیت میگم دقیقا مطالبی ک میزارم اگر دوست داشتید عضو شید🤗 @vjudfno 👈 🍃 ⭐️ 🌈 ❄️ 🌸 🍀 🕊 💕 💐 💜 🌹 😂 ❣ حالا اگه دوست دای عضو کانال شو و بنر ما رو به دوستات نشون بده😊✨ مطمئن باشید خوشتون میاد☺️ راستی🌈 تمام اعضای کانال بانو هستن🌺 ❌ ورود اقایان به شدت ممنوع❌ 🌼🌼@vjudfno 👈 دوستان تبادل میکنیم🌹 @jjjhvddjo همسایه هم میخوایم🌹🌱 مراجعه بفرمائید🌹🌱 کافه چادری ها🙏🏻👆👆 خواهشا عضو بشین بزرگواران🙏🏻
🍃•| 😅 |•🍃 •°|🌷 خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢 وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜🙊 يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول! رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😐😁😂 رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣 😉
😁🤣 بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت :«چیه، چه خبره؟» تو که چیزیت نشده بابا!🤨 تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟! 😂 تو فقط یک پایت قطع شده!😉 ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمی‌گه، 😁🤣 این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود! بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا.😂😂🤣🤣 یاد شهدا-با صلوات🌱
دور تسبيحی نشسته بوديم دور هم كنار آتش و درددل می‌كرديم☺️ هر كی تسبيح داشت درآورده بود و ذكر می‌گفت😊 تسبيح‌ های دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای چريق‌ چريقشان دل آدم را آب می‌كرد☺️ من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح او را بگيرم كه دستش را كشيد به سمت ديگر🙁 گفتم: «تو تسبيحت را بده یک دور بزنيم»😁 كه برگشت گفت: « بنزين نداره،‌ اخوی!» گفتم شايد شوخی می‌كند😄 به ديگری گفتم: «او هم گفت پنچره»😐 به ديگری گفتم:«گفت موتور🏍 پياده كردم»😳 و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش، يک وقت میبری چپ می كنی،  حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به ديار البشری همه خنديدند. 😄😄 چون عين عبارتی بود كه خودم يادشان داده بودم😌 هر وقت می‌گفتند: تسبيح يا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، اين شعارم بود😁😎 فهميدم خانه‌ خراب‌ها دارند تلافی می‌كنند😬🙄🤣🤣🤣
😂😅 دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت ..