.🍃🌊.
#طنز_جبهه😂
همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم.😑
موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت.🔥 به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.🗣
بین #سنگر محمود و گروهان بهشتی ایستادم و گفتم: «بیایید بیرون عمو صَدام داره بلیت #بهشت پخش میکنه».😲🙄
محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند. همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.🍲🚌
بالای بار بند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!»😌😂
در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد!😧😐
همگی خوابیدند. من هم از روی بار بند خودم رو به کف جاده پرت کردم.
بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم!
شوخی هم سرت نمیشه؟
شوخی کردم بی پدر مادر!»😂🤣
قضاوت عجولانه ممنوع:
#طنز_جبهه😂🤣
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین😢😢
همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم😁😁
تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود
آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود...
... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد💥💥
با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم💥💥
بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم😐😐😐😐
خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده😎
اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون😳😳
تنها کسی که پوتینش پاش بود حسین بود😃
از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم😳
آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین🤯
به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند😵
فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتین هاتون رو دم در چادر بذارین؟😡😡
این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه😧
زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...😵
... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم🤕
مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده🤔
یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟😊😁
همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم:
آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟😲
حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم😱😳
بچه ها که شاکی شده بودند گفتند:
راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟🤨🤨🧐
حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم☺️
خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن
🙄گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین☺️
واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟😊😊😁😁
آه از نهاد بچه ها در نمی اومد
حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم🤣🤣
✅ #طنز_جبهه😂😂😂😂
به سلامتے فرمانده🕵
دستور بود هیچ ڪس بالاے ٨٠ ڪیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگے ڪند😓!
ےڪ شب داشتم میآمدم كه یڪے ڪنار جاده🛣، دست تڪان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد ، 🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم ! 😍
گفت: میگن #فرمانده لشڪرتون دستور داده تند نرید ! 🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊 ! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتے #فرمانده باحالمان !!!😄
مسیرمان تا نزدیڪے واحد ما، یڪے بود؛ پیاده ڪه شد، دیدم خیلے تحویلش میگيرند !!😟
پرسيدم : ڪے هستے تو مگه ؟!🤔
گفت : همون ڪه به افتخارش زدے دنده چهار ...😶😰😨😱😂
شادی روح طيبه همه شهدا ، به خصوص سردار شهید "مهدے باڪری" صلوات🙏
_____
اللهم صل علے محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷🌷🌷
سنگࢪشہداツ
#طنز_جبهه
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم 😢😰یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»🤔تو که چیزیت نشده بابا!😄
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی؟!😅 تو فقط یک پایت قطع شده!😧😳 ببین بغل دستی است سر نداره😔 هیچی هم نمیگه، 😔این را که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم😂😂 و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا.
#طنز_جبهه😂
به روایت حاج حسین یکتا
😂😂😂😂
(مهدی کاظمی) یکبار در صف جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیم خیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند....
بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت :
_ داداش حضور قلب نداری کنار من نشین! 😐✋
خنده مان بلند شد 🤣🤣
رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد:
_تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت 😂✌
از آن روز هرکس هر خطایی میکرد بچها برایش دست می گرفتند:😉
_داداش حضور قلب نداری با ما نگرد🤣🤣
#لبخندخاڪے🤣🌱
··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
اسیرشدهبودیم
قرار شد بچهها براخانوادههاشوننامه بنویسن
بین اسرا چندتابیسواد وکمسوادهم بودند کهنمیتونستن نامهبنویسن
اونروزا چند تا کتاببرامونآوردهبودن ڪه
نهج البلاغههم لابهلاشونبود📚|
.
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
مننمیتونمنامهبنویسم🙁
از نهج البلاغهیکی از نامه هایکوتاه امیرالمومنین﴿؏﴾رو نوشتمرویاینکاغذ
میخوامبفرستمشبرا بابام☺️
.
نامهرو گرفتم وخوندم
از خنده روده بُر شدم😂
بندهخدا
نامهیامیرالمومنین﴿؏﴾به معاویهرو برداشتهوبرایباباشنوشتهبود😂
#خنده_حلال 😂
یہ جا هسٺ:•°✨°•
شہید ابراهــیم هادے•°🧡°•
پُست نگہبانےرو •°💥°•
زودتر ترڪ میڪنه•°👀°•
بعد فرمانده میگهـ •°🤨°•
۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°•
یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°•
برادرا بلند صلوات•°🔊°•
همه صلوات میفرستن•°😁°•
برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°•
#طنز_جبهه
#خنده_حلال
سلام بنر ما مثل بنرای سلام زهرا کانال مذهبی میخوام نیست با دروغ عضو بیاریم من واقعیت میگم دقیقا مطالبی ک میزارم اگر دوست داشتید عضو شید🤗
@vjudfno 👈
#پروفایل_مذهبی🍃
#پروفایل_دخترونه⭐️
#رمان_مذهبی🌈
#تم_دخترونه❄️
#تم_مذهبی🌸
#تم_رهبر🍀
#امام_زمان🕊
#بک_گراند_دخترونه_و_مذهبی💕
#استوری_دخترونه💐
#استوری_مذهبی💜
#پست_های_رهبرانه🌹
#طنز_جبهه😂
#تلنگر❣
حالا اگه دوست دای عضو کانال شو و بنر ما رو به دوستات نشون بده😊✨
مطمئن باشید خوشتون میاد☺️
راستی🌈
تمام اعضای کانال بانو هستن🌺
❌ ورود اقایان به شدت ممنوع❌
🌼🌼@vjudfno 👈
دوستان تبادل میکنیم🌹
@jjjhvddjo
همسایه هم میخوایم🌹🌱
مراجعه بفرمائید🌹🌱
کافه چادری ها🙏🏻👆👆
خواهشا عضو بشین بزرگواران🙏🏻
🍃•| 😅 |•🍃
•°|🌷 #طنز_جبہہ
خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢
وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜🙊
يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود
تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول!
رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😐😁😂
رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣
#لبخندبزنبسیجے😉
#طنز_جبهه😁🤣
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت
:«چیه، چه خبره؟»
تو که چیزیت نشده بابا!🤨
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی؟! 😂
تو فقط یک پایت قطع شده!😉
ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمیگه، 😁🤣
این را که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا.😂😂🤣🤣
یاد شهدا-با صلوات🌱
#طنز_جبهه
#یه دور تسبيحی
نشسته بوديم دور هم كنار آتش و درددل میكرديم☺️
هر كی تسبيح داشت درآورده بود و ذكر میگفت😊
تسبيح های دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای چريق چريقشان دل آدم را آب میكرد☺️
من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح او را بگيرم كه دستش را كشيد به سمت ديگر🙁
گفتم: «تو تسبيحت را بده یک دور بزنيم»😁
كه برگشت گفت: « بنزين نداره، اخوی!» گفتم شايد شوخی میكند😄
به ديگری گفتم: «او هم گفت پنچره»😐
به ديگری گفتم:«گفت موتور🏍 پياده كردم»😳
و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش، يک وقت میبری چپ می كنی،
حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به ديار البشری
همه خنديدند. 😄😄
چون عين عبارتی بود كه خودم يادشان داده بودم😌
هر وقت میگفتند: تسبيح يا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، اين شعارم بود😁😎
فهميدم خانه خرابها دارند تلافی میكنند😬🙄🤣🤣🤣
#طنز_جبهه😂😅
دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند
های های هم می خندیدند
بهشون گفتم این کیه؟
گفتند: عراقیه دیگه
گفتم : چطوری اسیرش کردین؟
باز هم زدند زیر خنده و گفتند:
مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده
تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی
گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟
گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد
اینطوری لو رفت ..