eitaa logo
,*هےچ*,
1.1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
36 فایل
‹بہ‌وقٺِ ²⁶ ⁰⁴ ⁹⁹› ●ادمین { @SsS_mf } کانالتون👇 @hich_99
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🍃 عاشق خدا شدن سخت نيست! مقدمه‌ی آن دشوار است. مقدمه‌ی عشق به خدا، دل‌ بريدن‌ از دنيا و ديگران است. مقدمه‌ی عشق به خدا، گذشتن از خود و سپردن امور به اوست. @hich_99
♥️🍃 من عاشقانه دوسش داشتم او عاقلانه طردم کرد منطق او.... حتی ازحماقت من هم احمقانه تر است ‍‍ @hich_99
♥️🍃 | : | "اگر انسان هایے کہ مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهاے عصر خویش تبعیت کنند دیگر تحولےدر تاریخ اتفاق نخواهد افتاد." @hich_99
♥️🍃 دل نوشته مدافع گیلانی حرم شهید سجاد طاهرنیا برای همسر خود به محبوب من؛ پاسدار بودن را با تو خوب فهمیدم آری،پاسدار که باشی نه تنها باید از خانواده و ناموست دفاع کنی بلکه باید مراقب ناموس دیگران هم باشی مخصوصا اگر بدانی چشم امیدشان به تو است، حتی اگر این شیعیان شامی باشند @hich_99
♥️🍃 نه دکتر بود نه مهندس... کلا هم توی عمرش دو تا پست بیشتر نداشت یعنی توی رزومه‌ی مسئولیتی‌اش هم عناوین متعدد نبود فقط یک چیز داشت: اخلاص! و با همون اخلاص قلب میلیون‌ها نفر رو تسخیر کرد دلمون برات تنگه سردار😔 .... ‌ @hich_99
💕🍃 بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم قلبم داشت از جا کنده میشد انگار شهدا منو میدیدن کفشامو در آوردم و پا برهنه روی خاک شلمچه راه میرفتم اشکام با هم مسابقه داشتن روی خاک شلمچه نشستم و زانوهامو بغل کردم شهدا من شرمندتونم حنانه نبودم مست و غرق گناه بودم قول میدم زینبی بشم و بمونم تمام اون سه چهار روز همش گریه میکردم و با شهدا حرف میزدم سفر تمام شد و من برگشتم تهران البته با چادر وای مصیبت شروع شد با چادر که وارد خونه شدم بابا: اون چیه سرت مثل کلاغ سیاه شدی یهو تو همین حین تیام وارد پذیرایی شد تیام : اون چیه سرت شبیه این زنای پشت کوهی شدی فقط سکوت کردم یک هفته بود منو خانواده ام مثل هم خوابگاهیا بودیم فرداشب قراره یه مهمونی تو خونمون برگزار بشه البته مهمونی که غرق گناهه پدرم بهم هشدار داد مثل همیشه تو جشن حاضر بشم خیلی سریعتر از همیشه ۲۴ساعت گذشت وارد پذیرایی شدم که ...... .. @hich_99
💕🍃 وارد پذیرایی شدم که صدای پچ پچ شروع شد لباسم یه کت و شلوار کاملا پوشیده با روسری بلندی که لبنانی بسته بودم و چادر تا به خودم بیام پدرم با صورت قرمز جلو وایستاده بود و با صورت گُر گرفته گفت : آبرومو بردی بعد از این حرفش سیلی محکمی ب صورتم زد با گریه به سمت اتاقم دویدم نمیدونم کی خوابم برد صبح که بیدار شدم تو آینه به خودم نگاه کردم نصف صورتم بخاطر سیلی بابا قرمز شده بود چشمها و دماغم بخاطر گریه یه چمدون برداشتم همه لباسها و وسایل شخصیمو توش جمع کردم و رفتم خونه مجردیم وارد خونه شدم با وسواس چادر و لباسامو عوض کردم رفتم اتاقم مانتوهای که بیشتر شبیه بلوز بودن جمع کردم ریختم تو یه نایلون مشکی و گذاشتم دم در ساختمان بعد عکس خواننده ها و بازیگرای هالیوود از در و دیوار اتاق جمع کردم احساس میکردم این خونه غرق گناهه مبلا را هم از تو پذیرایی جمع کردم تو یکی از اتاقها گذاشتم شلنگ کشیدم و کل خونه را شستم تنها ذکری که بلد بودم همون صلوات بود هرجا آب میگرفتم صلوات میفرستادم ساعت ۱۲شب خسته و کوفته افتادم روی تخت فردا یه عالمه کار دارم پدرم الحمدالله حمایت مالیشو ازمن قطع نکرد یه آژانس برای بهشت زهرا گرفتم از ماشین پیاده شدم به سمت قطعه سرداران بی پلاک به راه افتادم یه مزار شهید گمنامی انگار صدام میکرد چهار زانو نشستم پایین مزارش و باهاش حرف زدم -شهید شما خواستید من اینجا باشم وگرنه خودم ی لحظه هم به ذهنم خطور نمیکرد که یه روزی اعتقاداتم و ظاهرم عوض بشه اما از عوض شدن خوشحالم کمکم کن بهترم بشم با محجبه شدنم خانواده ام تردم کردن اکثریت دوستامم تنهام گذاشتن تو و همرزمانت دوستم بشید پاشدم به سمت درب خروجی حرکت کردم بعداز ۲-۳ساعت رسیدم خونه فرش های خونه را انداختم مبل ها را دوباره چیدم یهو صدای تلفن بلند شد زینب بود باهم سلام و علیک کردیم زینب : حنانه میای بریم ..... .. @hich_99
♥️🍃 اِستسلَم ‌بك کُل مآ عندی ‌مِن ‌سلـآح! -باهمه‌ اسلَحه ‌ام تسلیمِ اَم.. :)) @hich_99
♥️🍃 ‍‍پنجشنبه ها... دݩیا "پوچ" می‌شود! تو می،ماݩی و اݩدوهِ ڪساݩی ڪہ، جای خالیشانمݩ همیشه تیر می‌ڪشد... |•مهـــدےجــاݩ @hich_99