💕🍃
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_پنجاه_یکم
#بندهنفستابندهشهدا
تو شش ماه من از گذشتم به حاج رضا گفتم
گاهی تحسینم میکرد
گاهی اخم
گاهی گریه
اما کلا همیشه بهم میگفت تو نظر کرده حاج همتی
امروز پنجشنبه است به عادت همیشگی اول راهی مزار شهدا دوتا دست گل خریدم یکی برای شهدا یکی برای حاج رضا
اول رفتم قعطه سرداران بی پلاک
و آخر مزاری که به یاد حاج ابراهیم همت بود
از مزار خارج شدم از همون راه قصد آسایشگاه دیدن حاجی کردم
تا آسایشگاه سه ساعتی تو راه و ترافیک بودم
مستقیم رفتم اتاقش
-سلام 😍😍😍
رضا: سلام چرا زحمت کشیدید
-زحمتی نیست
رضا: مادر شمارو فردا ناهار دعوت کردن
دلم میخاست جیغ بکشم از خوشحالی
رفتم خرید یه روسری خیــــــــــــــــــلی خوشگل خریدم
تا رسیدم خونه چادر مهمونیم اتو کردم
چادر معمولی مهمونیم گذاشتم تو کیفم
مانتو سفیدم درآوردم با شلوار کرم رنگ
وای خدایا از هیجان خوابم نمیبره
تا ده صبح همش به ساعت نگاه میکردم
تا ده شد با ذوق حاضر شدم
وسط راه یه سبد گل رز قرمز و سفید خریدم
#ادامهدارد
@hich_99
💕🍃
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_پنجاه_دوم
#بندهنفستابندهشهدا
بالاخره با ترافیک تهران تا برسم خون حاجی اینا یکی، دوساعتی طول کشید
مامان بابای رضا خیلی مهربون بودن
انگار خونه ای خودم راحت بودم
مامان و باباش بعداز یه ساعت رفتن تو حیاط کباب بزنن
رضا داشت انگور میخورد
یهو بهش گفتم بامن ازدواج میکنی؟
انگور پرید گلوش
رفتم براش آب آوردم
گونه هاش مثل دخترا قرمز شده بود خخخخخ
سرش انداخت پایین
هیچ حرفی نمیزد
گفتم چیه من دوست دارم همسرم جانباز باشه
خب ازت خوشم اومده 😁😁😁
هیچی نگفت
تا عصر اصلا بهم نگاه نمیکرد،و سرش پایین بود
آره من چندماه بود عاشق رضا بودم
فرداش رضا زنگ زد خونمون بابام که حرفاش شنید داد و فریاد راه انداخت
بهم گفت ازخونه برو
از ارث محرومم کرد
#ادامهدارد
@hich_99
1_377359603.mp3
8.08M
میدونی کربلا تو من
ازته دلم دوست دارم
#محمدنوبهاری
ارسالی از اعضا
باصدای خودشون