نگاه به نامحرم
⚠️ گناه ، اثر دارد ؛ دیر یا زود
امام باقر عليه السلام فرمودند :
روزی جوانى در مدينه با زنى رو در رو شد .
جوان ، در حالى كه زن به سوى او مى آمد ، به او نگاه كرد .
وقتى زن از كنار جوان گذشت ، جوان ، همان طور که راه مى رفت ، وارد كوچه ای شد و از پشت سر به آن زن مى نگريست .
ناگهان صورتش به استخوانی كه از ديوار بیرون زده بود ، خورد و شكاف برداشت .
وقتى زن رفت ، جوان متوجّه شد خون بر سينه و لباسش مى ريزد .
با خود گفت : به خدا قسم ، نزد پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله خواهم رفت و داستان را به ايشان خواهم گفت .
سپس نزد ایشان آمد .
پیامبر خدا از او پرسيدند : اين چه وضعى است؟
جوان ، داستان را گفت .
آن گاه ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و اين آيه را آورد :
« قُل لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکي لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ *
به مردان با ايمان بگو : ديده فرو نهند و پاك دامنى ورزند كه اين ، براى آنان ، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند ، آگاه است . »
📖 سوره نور ، آیه 30
📚منبع :
كافی ، ج 5 ، ص 521
@hkaitb
📘#حکایت_پندآموز
میلیاردی از دنیا رفت همسرش با راننده اش ازدواج کرد
خبرنگارا اومدن کنار راننده و ازش پرسیدن چه حسی داری؟
گفت والا من همیشه فکر میکردم برای اربابم کار میکردم ولی الان متوجه شدم همه ی این سال ها رو ارباب برای من کار میکرده....
یادتون باشه👌
مالی که تو جمع کردی ازخیر و ز شر
بعد از تو ندهد برایت هیچ ثمر
تقسیم شود بین سه تن راه گذر
شوی زن وجفت دخت و هم خواب پسر
اگه امروز کار میکنید و برای خودتان استفاده نمیکنید، کارمند یکی از این سه نفرهستید.....
حکایت
@hkaitb
🌻🌻
📚#داستان_کوتاه_پندآموز
✍ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . .
ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اﺷﮑﺮﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ.
اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ.
ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف
ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد🌹
حکایت
@hkaitb
🔴 پند لقمان
لقمان حكیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس.
شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند.
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد.
روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند.
پسر گفت: امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بیا و از این نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قیامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
🟢روش امام باقر (علیه السلام) و پاداش عظيم مصافحه(دست دادن)
ابوعبيده مي گويد: در سفري، هم كجاوه امام باقر (علیه السلام) بودم، در يك طرف مركب، من بودم و در طرف ديگر مركب، آن حضرت قرار داشت.
هنگام سوار شدن، نخست من سوار شدم، بعد آن حضرت سوار شد، وقتي هر دو ما در جاي خود قرار گرفتيم، آن حضرت به من سلام كرد و مانند مردي كه دوست خود را ديده، مصافحه مي كرد و احوال پرسي مي نمود .
هنگام پياده شدن، آن حضرت زودتر از من پياده مي شد، وقتي كه در زمين قرار مي گرفتيم، آن حضرت به من سلام مي كرد و مانند كسي كه دوستش را تازه ديده، احوال پرسي مي نمود.
من به آن حضرت عرض كردم: اي پسر رسول خدا! شما به گونه اي مي كني، كه هيچ كس از مردم در نزد ما چنين نمي كند، كه اگر يك بار هم آن گونه رفتار كنند، زياد است؟
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
آيا نمي داني كه پاداش مصافحه چقدر است؟ همانا مؤمنان با همديگر ملاقات مي كنند و يكي به ديگري دست مي دهد، پس همواره گناهان آن دو مي ريزد، چنانكه برگ از درخت مي ريزد و خداوند به آنها (با نظر رحمت) مي نگرد، تا هنگامي كه از يكديگر جدا شوند.
در روايت ديگر آمده که فرمود:
هر مسلماني كه با برادر مسلمانش ملاقات نموده و با او مصافحه كند و انگشتان خود را داخل انگشتان او نمايد، گناهان آنها مانند برگ درختان هنگام سرماي شديد زمستان، مي ريزند...
📒اصول کافی،باب المصافحة، حديث 1، ص 179 - ج 2.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
🌼 ارزش آبرو
✍حضرت اميرالمؤمنين علی علیه السلام مقدار "پنج بار شتر" خرما براى شخصى آبرومند که از كسى تقاضاى كمك نمى كرد فرستادند. یک نفر که در آن جا حضور داشت به امیرالمؤمنین گفت : "آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد ، چرا براى او خرما فرستادید ؟ يك بار شتر هم براى او كافى بود!"
امام علی (ع) به او فرمودند:"خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند ! من می بخشم و تو بخل مى ورزى!؟ اگر من آن چه را كه مورد حاجت او است ، پس از درخواست کردن بدهم ، چيزى به او نداده ام ؛ بلكه قيمت آبرویش را به او داده ام ؛ زيرا اگر #صبر كنم تا از من درخواست كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آبرويش را به من بدهد."
📚وسائل الشيعة ، ج۲ ، ص۱۱۸
حکایت
@hkaitb
📚داستان کوتاه
به ساعت نگاه كردم.
شش و بيست دقيقه صبح بود.
دوباره خوابيدم.
بعد پاشدم.
به ساعت نگاه كردم شش و بيست دقيقه صبح بود.
فكر كردم: هوا كه هنوز تاريكه حتما دفعه اول اشتباه ديده ام.
خوابيدم.
وقتي پاشدم هوا روشن بود ولي ساعت همون شش و بيست دقيقه صبح بود.
سراسيمه پاشدم.
باورم نميشد ساعت مرده باشد.
به اين كارها عادت نداشت من هم توقع نداشتم.
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضي ها كنارمان هستند مثل ساعت، مرتب،هميشگي.
آنقدر صبور دورت ميچرخند كه چرخيدنشان را حس نميكني.
بودنشان برايت بي اهميت ميشود. همينطور بي ادعا ميچرخند.
بي آنكه بگويد باتريشان دارد تمام ميشود.
بعد يهو روشني روز خبر ميدهد كه ديگر نيست.
" قدر اين آدم ها را بدانيم
قبل از شش و بيست دقيقه صبح! "
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
📚داستان کوتاه
به ساعت نگاه كردم.
شش و بيست دقيقه صبح بود.
دوباره خوابيدم.
بعد پاشدم.
به ساعت نگاه كردم شش و بيست دقيقه صبح بود.
فكر كردم: هوا كه هنوز تاريكه حتما دفعه اول اشتباه ديده ام.
خوابيدم.
وقتي پاشدم هوا روشن بود ولي ساعت همون شش و بيست دقيقه صبح بود.
سراسيمه پاشدم.
باورم نميشد ساعت مرده باشد.
به اين كارها عادت نداشت من هم توقع نداشتم.
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضي ها كنارمان هستند مثل ساعت، مرتب،هميشگي.
آنقدر صبور دورت ميچرخند كه چرخيدنشان را حس نميكني.
بودنشان برايت بي اهميت ميشود. همينطور بي ادعا ميچرخند.
بي آنكه بگويد باتريشان دارد تمام ميشود.
بعد يهو روشني روز خبر ميدهد كه ديگر نيست.
" قدر اين آدم ها را بدانيم
قبل از شش و بيست دقيقه صبح! "
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
✍ دعای مادر:
روزی از ابوسعید ابوالخیر،
سوال کردند :
این حُسن شهرت را از کجا آوردی؟
ابوسعید گفت :
شبی مادر از من آب خواست،
دقایقی طول کشید تا آب آوردم،
وقتی به کنارش رفتم،
خواب، مادر را در ربوده بود،
دلم نیامد که بیدارش کنم،
به کنارش نشستم تا پگاه،
مادر چشمان خویش را باز کرد
و وقتی کاسه آب را در دستان
من دید، پی به ماجرا برد
و گفت: فرزندم،
امیدوارم که نامت عالمگیر شود.
بدین سان ابوسعید ابوالخیر
مرد خرد و آگاهی و عرفان،
شهرت خویش را مرهون
یک دعای مادر میداند ....
"تذکره الاولیاء عطار نیشابوری"
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
@hkaitb