ناصح
🌸#فضائل_امیرالمومنین ✅#فضیلت_چهل_و_پنجم : 🔰 وَ أَمَّا الْخَامِسَةُ وَ الْأَرْبَعُونَ فَإِنَّ رَسُول
🌸#فضائل_امیرالمومنین
#فضیلت_چهل_پنجم :
#ادامه_مطلب⬇️
✅شرح ماجرا :
در سال هفتم هجرت جنگ خیبر بین مسلمین و یهودیان واقع شد .
خیبر از هفت قلعه ی محکم تشکیل میشد ، در روزهای ابتدایی بعضی ازین قلعه های هفتگانه فتح شد ولی مسلمانان برای فتح یکی از قلعه ها به مشکل برخوردند ، روزهای زیادی این قلعه را محاصره کردند ولی به نتیجه ی مطلوب نمی رسیدند .
♦یکی از روزها گروهی به فرماندهی ابوبکر اقدام کردند و شب دست خالی بازگشتند .
♦روز دیگر به رهبری عمر به قلعه حمله کردند ولی نتیجه ای حاصل نشد ، در بعضی روایات هست وقتی عمر از برابر یهودیان گریخت و به خدمت پیامبر آمد او لشکریان خود را به ترس متهم میکرد و لشکریانش او را ترسو میخواندند !
پیامبر ازین قضیه ناراحت شدند و فرمودند :
◀ امروز پرچم را به دست مردی می سپارم که خدا و رسول خدا را دوست دارد ، و خدا و رسول خدا نیز او را دوست میدارند ، حمله کننده ای که فرار نکند !
بعد ازین جمله همه ی مسلمین جمع شدند و آرزو داشتند شخص مورد نظر پیامبر باشند ؛ رسول خدا که علی را در بین جمعیت ندیدند فرمودند:
علی کجاست؟
گفتند : به چشم درد مبتلا شده .
پیامبر ابوذر و سلمان را دنبال علی فرستادند ، چشم درد به حدی بود که حضرت نمیتوانستند چشمان خود را باز کنند !
پیامبر مقداری از آب دهان خود را به چشمان امیر المومنین مالیدند و دعا کردند :
خدایا چشم درد و گرما و سرما را از او دور گردان و بر دشمن یاریش ده و پیروزی را نصیبش کن که او بنده ی توست و تو و رسول تو را دوست می دارد و فرار نمی کند .
❇ بعد ازین دعا امیر المومنین عازم میدان شده و با رشادت بی بدیل خود ( که شرحش نوشتاری دیگر می طلبد!) قلعه را فتح می کنند .
🌸#فضائل_امیرالمومنین
#فضیلت_چهل_پنجم :
#ادامه_مطلب⬇️
✅شرح ماجرا:
در سال هفتم هجرت جنگ خیبر بین مسلمین و یهودیان واقع شد.
خیبر از هفت قلعه ی محکم تشکیل میشد، در روزهای ابتدایی بعضی ازین قلعه های هفتگانه فتح شد ولی مسلمانان برای فتح یکی از قلعه ها به مشکل برخوردند، روزهای زیادی این قلعه را محاصره کردند ولی به نتیجه ی مطلوب نمی رسیدند.
♦یکی از روزها گروهی به فرماندهی ابوبکر اقدام کردند و شب دست خالی بازگشتند.
♦روز دیگر به رهبری عمر به قلعه حمله کردند ولی نتیجه ای حاصل نشد، در بعضی روایات هست وقتی عمر از برابر یهودیان گریخت و به خدمت پیامبر آمد او لشکریان خود را به ترس متهم میکرد و لشکریانش او را ترسو میخواندند!
پیامبر ازین قضیه ناراحت شدند و فرمودند:
◀ امروز پرچم را به دست مردی می سپارم که خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول خدا نیز او را دوست میدارند، حمله کننده ای که فرار نکند!
🔹بعد ازین جمله همه ی مسلمین جمع شدند و آرزو داشتند شخص مورد نظرِ پیامبر باشند؛ رسول خدا که علی را در بین جمعیت ندیدند فرمودند:
علی کجاست؟
گفتند: به چشم درد مبتلا شده.
پیامبر ابوذر و سلمان را دنبال علی فرستادند، چشم درد به حدی بود که حضرت نمیتوانستند چشمان خود را باز کنند!
پیامبر دست خود را به چشمان امیر المومنین مالیدند و دعا کردند:
خدایا چشم درد و گرما و سرما را از او دور گردان، و بر دشمن یاریش ده و پیروزی را نصیبش کن که او بنده ی توست و تو و رسول تو را دوست می دارد و فرار نمی کند.
❇ بعد ازین دعا امیر المومنین عازم میدان شده و با رشادت بی بدیل خود ( که شرحش نوشتاری دیگر می طلبد!) قلعه را فتح می کنند.